روابط ابژه چیست؟ تأثیر روابط ابژه‌ای بر روابط دیگر

نوشته

دو اصطلاح ابژه و سوژه در روانشناسی و به‌طور خاص در روانکاوی ابژه و روابط ابژه چه معنایی دارند؟

فهرست مطالب

اگر از دنبال کنندگان صفحه تجربه زندگی یا علاقه‌مندان به حوزه روانکاوی باشید، حتما واژه ابژه یا اصطلاح روابط ابژه یا روابط موضوعی به گوشتان آشناست. حتما شنیده‌اید که می‌گویند نوع رابطه ما با ابژه‌های اولیه نوع بودن ما در روابط بعدی را تعیین می‌کند. مفهوم ابژه در فلسفه با مفهوم آن در روانشناسی کمی متفاوت است. ابژه در فلسفه در مقابل سوبژه قرار دارد که سوبژه در معنای مشاهده کننده و ابژه آن چیزی است که مشاهده روی آن صورت می‌گیرد. اما دو اصطلاح در روانشناسی و به‌طور خاص در روانکاوی ابژه و روابط ابژه چه معنایی دارند؟

روابط ابژه

روانکاوان بعد از فروید نظریات خود را به چیزی بیش از سائق و غریزه بسط دادند، آن‌‌ها معتقد بودند آنچه کودک را به سمت مادر می‌کشاند تنها ارضای نیاز جسمانی نیست بلکه مفهومی پیچیده‌تر تحت عنوان رابطه است. در واقع کودک صرفا به دنبال ارضای نیازهایش نیست که به مادر می‌چسبد که اگر اینگونه بود مکیدن شست عملی کاملا بی معنا بود چرا که شست قدرت تغذیه‌اش را ندارد. پس او دنبال رابطه‌ای است که در آن مادر مفهومی ورای تغذیه کننده می‌یابد.

نظریه پردازان روابط ابژه

از پیشگامان نظریات فوق می‌توان به ملانی کلاین، وینی‌کات، فیربرن، کرنبرگ، یاکوبسن و… اشاره کرد که هر کدام نظریات روابط ابژه را از منظری متفاوت ارائه کرده‌اند. ملانی کلاین یکی از اصلی‌ترین نظریه پردازان روابط ابژه است که در مطلب «زندگی‌نامه ملانی کلاین» علاوه بر زندگی‌نامه او، به شرحی از نظریاتش پرداخته‌ایم و می‌توانید آن را مطالعه کنید و سوالات خود را در بخش دیدگاه با ما مطرح کنید.

اما آنچه تمام این نظریات را علی‌رغم تفاوت‌هایشان بهم پیوند می‌دهد عنصر رابطه است. مفهومی آشنا و در عین حال پیچیده که در روزمرگی‌هایمان نقش مهمی ایفا می‌کند. ما در این یادداشت قصد داریم ببیینم این روابط چیستند ، چگونه شکل گرفته‌اند و نقش روابط اولیه در شکل گیری آن‌ها چه بوده است.

 

تعریف ابژه

ابژه (object) که با اصطلاحاتی نظیر شی یا موضوع نیز از آن یاد می‌شود در روانشناسی معنای متفاوت از آنچه در ادبیات با آن سروکار داریم به خود می‌گیرد. وقتی از ابژه صحبت می‌کنیم منظورمان شخص یا چیز مهمی در زندگی فرد است که نقش آن مهم و غیرقابل انکار است. برای مثال نخستین ابژه‌ای که نوزاد با آن سر و کار دارد، پستان مادر است که خود بخشی از یک ابژه کلی‌تر به نام مادر است.

پس مادر یا مراقب اصلی اولین فرد مهم زندگی ما و در واقع ابژه ماست. کرنبرگ واژه موضوع را معمولا برای اشاره به موضوع‌های انسانی به کار می‌گیرد بدین ترتیب موضوع عبارت است از انگاره ذهنی فرد (mental image) که با عواطف همراه است.

ابژه‌ها می‌توانند بد یا خوب باشند. ابژۀ خوب ابژه‌ای است که با عواطف مثبت مانند عشق، محبت ،حمایت و… تداعی می‌شود و ابژۀ بد ابژه‌ای است که با عواطف منفی همچون ناکامی، محرومیت، خشم‌ و… تداعی می‌شود. یادمان باشد هیچ ابژه‌ای تماما خوب یا تماما بد نیست و ابژه‌ها معمولا ملغمه‌ای از احساسات و عواطف منفی و مثبت را در ما ایجاد می‌کنند؛ اما با گذر زمان ما از ابژه‌ای تحت عنوان ابژه خوب یاد می‌کنیم که عواطف مثبت را به میزان بیشتری از عواطف منفی در ما ایجاد کند به طوریکه ‌می‌تواند هیجانات منفی را تا حدودی تعدیل کرده  و ظرفیت تحمل ناکامی را در ما به‌وجود ‌آورد.

روابط ابژه چه هستند؟

ابژه‌ها یعنی همان افراد مهم زندگی ما و روابطی که با آن‌ها داریم، به مرور زمان عواطفی را در ما ایجاد می‌کنند که ما به درونی کردن این روابط و عواطف همراه با آن می‌پردازیم. این درونی سازی (internalizing) به تدریج ساختار روانی ما را شکل می‌دهد؛ در نتیجه ما خودمان را طوری می‌بینیم که در روابط اولیه دیده شده‌ایم. اگر در روابط اولیه احساس ارضا، حمایت و درک شدن را تجربه کرده باشیم در روابط بعدی نیز خودمان را به این صورت خواهیم دید و بالعکس. گویی رابطه اولیه و مادر به عنوان مراقب اصلی، آینه ای هستند که کودک خود را نخستین بار در آن می‌بیند و نسبت به خود و محیط شناخت پیدا می‌کند.

پس از آن کودک تصویری را که اول بار در آینه دیده بارها و بارها در روابط بعدی منعکس خواهد کرد. بازنمایی روابط ابژه شامل موارد زیر خواهد بود:

ابژه به مثابه ادراک خود

خود در ارتباط با ابژه

ارتباط بین خود و ابژه

مثلا کودکی را در نظر بگیرید که گرسنه است؛ اگر مادر این نیاز کودک را پاسخ دهد ابژه خوب است (بازنمایی ابژه). ممکن است کودک فکر کند چون من خوب هستم مادر از من مراقبت می‌کند (بازنمایی خود در ارتباط با ابژه) و در نهایت من مادرم‌ را دوست دارم (بازنمایی رابطه).

 

روابط ابژه

 

تعامل کودک با مراقبین اولیه به تدریج  منجر به درونی‌سازی بازنمودی از دنیای بیرون نیز خواهد شد. تصویری که کودک از دنیای بیرون دارد همان تصویری است که مادر به عنوان مراقب اولیه در رابطه به او می‌دهد، اگر کودک در فضای ارتباطی با مادر امنیت، مراقبت و حمایت را تجربه کند  یک دلبستگی ایمن با مراقبش شکل خواهد داد که این دلبستگی نوع مواجهه کودک با جهان خارج و سبک ارتباط‌های بعدی او را تعیین خواهد کرد.

سبک دلبستگی ایمن باعث می‌شود کودک تصویری منسجم از خود و دیگران داشته باشد و این انسجام کودک را در مواجهه با احساسات منفی که بخش جدایی ناپذیر زندگی هر فرد هستند یاری می‌دهد. اگر کودک نتواند این تصویر یکپارچه را از خود و دیگران شکل دهد، مدام احساس ناامنی کرده و نسبت به محرک‌های منفی واکنشی شدید نشان خواهد داد. لذا تجربیات اولیه ما نقش مهم و تعیین کننده‌ای در روابط بعدی دارند.

تجربیات رضایت بخش در روابط ابژه کودک را به سمت ساخت یک تصویر آرمانی از والدین سوق می‌دهد و بالعکس تجربیات منفی و ناکام کننده تصویری کاملا منفی از یک دیگری آزارگر و کودک نیازمند و مضطرب  می‌سازد. کودک ناکامی را در قالب بی مهری و طرد شدن تجربه می‌کند اما به دلیل نیازهایی که در رابطه با مراقبین دارد نمی‌تواند خشم خود را در رابطه ابراز کند و به ناچار آن را به درون می‌برد. کودک ترجیح می‌دهد خودش بد باشد تا اینکه والدین بدی داشته باشد.

فریبرن در این‌باره می‌گوید: ما ترجیح می‌دهیم در دنیایی زندگی کنیم که حاکم آن خدا باشد و ما شیطان تا در دنیایی که حاکم آن شیطان باشد و ما خدا.

کودک در مراحل اولیه ظرفیت پذیرش ابژه خوب و بد را به طور هم‌زمان ندارد لذا به دوپاره‌سازی ابژه خواهد پرداخت .کودک تمایل دارد هر آنچه بد و منفی است را به جهان خارج نسبت داده و از خود دور کند اما به‌علت عشق و نیاز به مراقبین این امکان برایش وجود ندارد و مجبور است بخش‌های منفی را درونی کرده تا کنترل بیشتری روی آن داشته باشد. از دید ناظر بیرونی احساسات کودک دوپاره شده است. حال آنکه از دید کودک این ابژه است که دوپاره شده و به موضوع خوب و موضوع بد تقسیم می‌شود. این بازنمایی‌ها هیچ یک واقعی و با دوام نیستند بلکه به حالت و زمان خاصی مربوط می‌شوند.

انحراف از مسیر رشد بهنجار

اختلال در رابطۀ کودک با مراقبین به علت تروما (آسیب) اثرات عمیقی بر شکل‌گیری تصویر فرد از خود و دیگری دارد. کودکانی که در محیط‌های آشفته رشد می‌کنند دلبستگی ناایمن با مراقبین خود شکل می‌دهند و کودک در این نوع از دلبستگی تصویری نامنسجم و تکه تکه از والدین درونی می‌سازد.

شخصیت نوری در سریال قورباغه نمونۀ بارزی از دلبستگی آشفته است، کودک پدری طرد کننده و عصبانی داشته که مادرش و او را کتک می‌زند و نوری پدر را مسبب مرگ مادر می‌داند. نوری به‌ علت تجربه ناکامی و عواطف شدید منفی در ارتباط با پدر نتوانسته به یک تصویر یکپارچه از ابژه‌های اولیه‌اش برسد. پدر ابژه تماما بد و مادر ابژه آرمانی شده است. در روابط بعدی نوری خواهیم دید او ظرفیت تحمل عواطف منفی را در روابط‌اش ندارد. کم بودن این ظرفیت کار را به جایی می‌رساند که نوری دوست چندین ساله‌اش را به‌خاطر اشتباهش زنده زنده می‌سوزاند. آدم‌ها از نظر نوری یا کاملا خوب و یا کاملا بد و محکوم به مرگ اند.

 

 

این تصاویر نامنسجم به دو بخش ارضاکننده از یک‌سو و تجربیات ناکام کننده از سویی دیگر تقسیم می‌شوند. دوپاره‌سازی (splitting) در مراحل اولیه رشد، کودک را قادر می‌سازد عواطف منفی را تاب بیاورد. بنابراین این دوپاره‌سازی در مراحل اولیه تحول، جهت حفظ سازمان روانی کودک ضروری به‌ نظر می‌رسد. هر چند این مکانیسم دفاعی فرد را در موقعیت‌های پیچیده یاری نمی‌کند ولی تا حدودی اضطراب کودک را مادامی‌ که با حجم زیادی از احساسات رو‌به‌رو است تسکین داده و نخستین گام در سازمان‌دهی روانی فرد محسوب خواهد شد.

به تدریج در طول چند سال اول زندگی کودک به یکپارچه‌ سازی و ادغام این تصاویر می‌پردازد. او کم کم به این درک می‌رسد که والد ناکام کننده همان والد ارضا کننده است . این تصویر یکپارچه نهایتا منجر به ساخت تصویری واقع بینانه از خود و دیگران می‌شود و کودک می‌تواند این احساسات منفی و مثبت را هم‌زمان در خود و دیگری ببیند.

در بیمارانی که دچار آسیب هستند این فرآیند ادغام تکامل نمی‌یابد و بخش‌های آزارگر و ارضاکننده همچنان جدا از هم در روان فرد استقرار می‌یابند. ملانی کلاین (Melanie Klein) این دنیای درونی دو نیم شده را موضع اسکیزوئید- پارانوئید می‌نامد که مشخصه اصلی آن بازنمایی‌های کاملا خوب و کاملا بد از ابژه‌ها است.

اسکیزوئید بر ماهیت دو‌نیم شده این موضع دلالت دارد و پارانوئید میل به فرافکنی (projection) ابژه آزارگر به ابژه‌های بیرونی. لذا این ساختار روانی به دلیل فرافکنی آزارگری بر ابژه‌های بیرونی مانع صمیمیت خواهد شد چرا که نزدیکی و رابطه برای فرد تداعی‌کننده پرخاشگری خواهد بود. در مراحل رشد بهنجار افراد از این موضع به سلامت عبور کرده و وارد موضع افسرده‌وار می‌شوند که مشخصه اصلی آن شکل‌گیری احساس گناه و پشیمانی ناشی از آسیب به روابط است.

در نتیجه این موضع، کودک می‌فهمد زمانی نسبت به ابژه‌هایش احساس خشم داشته است و  تصویر آرمانی که از ابژه‌هایش ساخته است واقعی نیستند و باید ظرفیت تحمل این فقدان را در خود پرورش دهد. این احساس گناه منجر به شکل‌گیری وجدان خواهد شد.

 

روابط ابژه

 

واژه وجدان را همه ما شنیده ایم و گمان می‌بریم وجدان همان نیروی‌ درونی‌ است که از بد نهی و به خوب امر می‌کند. شاید این گزاره صحیح به‌ نظر برسد اما درک این مفهوم زمانی پیچیده می‌شود که بدانیم وجدان طی مراحل رشدی در هر فرد به گونه ای متفاوت تجلی می‌یابد. در برخی با وجدانی مشفق رو به رو هستیم که کارش ترمیم روابط و پذیرش اشتباهات است و در برخی دیگر به این شکل نیست

چنین وجدانی سرزنش نمی‌کند، اهمال‌کاری ندارد و با دلسوزی فرد را به سمت مهرورزی سوق خواهد داد. این وجدان محصول ارتباط توام با عشق و حمایت با مراقبین اولیه است؛ رابطه‌ای که در آن از سرزنش‌ها و سخت‌گیری‌های افراطی خبری نیست. حال اگر همین رابطه آغشته به سرزنش و ملامت باشد فرد خشمگین خواهد شد و چون این خشم را در ارتباط با والدین تجربه می‌کند مدام احساس گناه دارد که مبادا موجب آسیب گردد. این وجدان رابطه‌اش را با «من» و با دیگری همانگونه ادامه خواهد داد که با والدین تجربه کرده است.

هنگامی‌ که این وجدان به قدرتی می‌رسد آنچه تا به حال دیده است بر سر زیر دستانش خالی می‌کند. همه ما پدر، مادر، معلم  و انسان‌هایی را دیده ایم که به بهانه نظم و تربیت افرادی شایسته، خشم و پرخاشگری خود را گسترش داده و به زیر دستانشان آسیب می‌زنند.

نمونه بارز آن شخصیت «معلم نوری» در سریال قورباغه است. معلمی که به بهانه آموزش سیلی محکمی به نوری می‌زند. این سیلی همان سیلی است که معلم زمانی از پدرش، مادرش و یا معلم‌اش خورده ‌است و حال که به قدرت رسیده فرصت را مناسب می‌بیند و آنچه چشیده است را می چشاند.

«یک آزارگر بی شک آزار دیده است و معمولا یک آزارگر تربیت می‌کند»

تاثیر روابط با ابژه اولیه بر روابط بعدی فرد

اگر کودک نتواند از آنچه بد است دور بماند و خوبی را درونی کند به مراقب پیام می‌دهد. مراقبی که بتواند این پیام را دریافت کرده و  پاسخی متناسب با نیاز کودک بدهد رابطه امنی شکل خواهد داد؛ اما اگر دلبستگی کودک با مراقبین اولیه‌اش ناایمن باشد در آن صورت آنچه کودک تجربه می‌کند عاطفه منفی شدید است و در نتیجه ادغام تجربه‌های مثبت و منفی رخ نمی‌دهد. در این صورت کودک نمی‌تواند ابژه‌ها و روابط را به شکل یک کل در نظر بگیرد و در خلال این کلیت ناکامی را تجربه کند.

آنچه فرد تجربه می‌کند سیستم مستقلی از عواطف منفی است که کودک قادر به تحمل آن نبوده لذا آن را به بیرون از خود فرافکنی می‌کند. گاهی نیز برای اجتناب از این عواطف منفی به آرمانی سازی طرف مقابل می‌پردازد. در واقع آرمانی‌سازی و فرافکنی دو مکانیسم دفاعی بدوی هستند که زمانی فرد را در حفظ سازمان روانی‌اش یاری کرده‌اند و در طی مراحل رشد بهنجار دیگر نیازی به استفاده از آن‌ها نیست؛ اما فرد نابهنجار همچنان از این دو مکانیسم جهت حفظ روابط و سازمان روانی‌اش استفاده خواهد کرد.

 

روابط ابژه

 

این مکانیسم‌ها بر روابط بعدی فرد نیز تاثیر خواهند داشت. با شکل‌گیری بخش منفی به صورت افراطی، فرد دائما نسبت به محرک‌های بالقوه منفی احساس خطر و گوش‌ به‌ زنگی دارد و نسبت به آن‌ها واکنشی شدید نشان خواهد داد. راه حل فرد برای گریز از این موقعیت‌ها یا اجتناب است یا حمله متقابل. یعنی فرد یا باید از ارتباط اجتناب کند و یا در ارتباط‌هایش مدام منتظر خطر و آسیب باشد.

در افرادی با سازمان مرزی این دوپاره بودن نظام روانی و جداسازی عواطف دست نخورده باقی می‌ماند. این افراد قادر به ساخت تصویری یکپارچه از خود و دیگران نیستد. بنابراین در روابط بعدی نیز نمی‌توانند احساسات منفی و مثبت را هم‌زمان در طرف مقابل ببینند و بپذیرند.

درمان روابط ابژه

درمان روابط ابژه روی کمک به افراد برای شناسایی و کاوش نقص در کارکردهای بین فردی تمرکز دارد. یک درمانگر می‌تواند به مراجع در درک اینکه چگونه روابط ابژه‌ای کودکی روی هیجان‌ها، انگیزه‌ها و روابط فعلی‌شان اثر دارد کمک کند. جنبه‌هایی از خود که دوپاره یا سرکوب شده اند  در طول درمان به آگاهی آورده می‌شوند. افراد می‌توانند این جنبه‌های خودشان را مورد بررسی قرار دهند تا اصالت خویش را تجربه کنند. اصالت مفهوم یکپارچه‌ای از خود و دیگران است.

یک درمانگر روابط ابژه‌ای همچنین می‌تواند به افراد کمک کند تا راه‌هایی برای یکپارچه کردن وجوه خوب و بد ابژه‌های درونی بیابند که موجب می‌شود فرد قادر باشد دیگران را واقعی‌تر ببیند. این رویکرد همچنین می‌تواند به افراد کمک کند تا تعارض‌های درونی کمتری را تجربه کرده و  با دیگران به شکل همه‌‌جانبه‌تری ارتباط برقرار کنند.

 سخن آخر

به طور خلاصه فرد در مسیر تحولی سالم، باید به درونی سازی روابط ابژه دوتایی که در آن مفهوم خود و دیگری مهم نیز قرار دارد بپردازد. این درونی سازی فرد را قادر می‌سازد تصویر واقع‌بینانه‌ای از خود و دیگری پیدا کرده و رفتارهای فرد را در یک بستر کلی از رفتارها قضاوت کند. اگر ارزیابی از دیگران تنها محدود به فرافکنی تصاویر درونی حاصل از روابط اولیه باشد فرد قادر نخواهد بود در مورد دیگران قضاوتی مبتنی بر واقعیت و کلیت داشته باشد.

در این صورت دیگری لحظه‌ای که ارضاکننده است «دیگری خوب» و در لحظاتی که ناکام‌کننده است «دیگری بد» خواهد بود. این دیگری هر لحظه ماهیتی متفاوت و از هم‌گسیخته دارد. حال آنکه می‌دانیم افراد یک کل منسجم از ویژگی‌های خوب و بد هستند. این تصویر نامنسجم محصول انحراف از مسیر رشد بهنجار است.

فرد این انحراف را با خود به روابط بعدی نیز خواهد برد و تصویری که از روابط ایجاد می‌کند یا کاملا ارضاکننده هستند یا تماما ناکام‌کننده، در چنین شرایطی فرد فرصت تجربه صمیمیت هیجانی را نمی‌یابد؛ چرا که هر نزدیکی می‌تواند به منزله آسیب تلقی شود. فرد با فرافکنی آنچه برایش تحمل‌پذیر نیست، دیگری را بد می‌بیند تا این عدم نزدیک شدن توجیهی منطقی داشته باشد.

 در درمان روابط ابژه به همین مدل‌های ارتباطی، چگونگی شکل‌‌گیری آن‌ها و عواطف همراه با آن‌ می‌پردازند تا فرد به روایت منسجمی از خود و ارتباطاتش دست پیدا کند.

«برای دریافت درمان فردی در با رویکرد روابط ابژه، می‌توانید همین الآن فرم درخواست تراپی را پر کنید.»

منابع

سنت‌کلر، مایلک. (۱۹۴۰). درآمدی بر روابط موضوعی و روانشناسی خود. ترجمه علیرضا طهماسب و حامد علی‌آقایی(۱۳۹۸). تهران: انتشارات نشر نی

فرانک ا. یومانس، جاف ف. کلارکین، اوتو ف. کرنبرگ. (۱۹۴۹). روان‌درمانی معطوف به انتقال برای اختلال شخصیت مرزی (راهنمای بالینی). ترجمۀ فرزین رضاعی (۱۳۹۶). تهران: انتشارات ارجمند

قربانی، ن: من به روایت من. چاپ پنجم. بینش نو، تهران، ۱۳۹۸.

نوشته

پانیذ جورسرایی

اشتراک گذاری

در باب

مطالب مشابه

این مقاله تأملی در باب ظرفیت و مشکلات برقراری و حفظ روابط عاشقانه و پرشور است و بر اساس نتایج سال‌ها کار تحلیلی با مراجعان مختلف نوشته شده است.

نوشته

این جستار با استفاده از پارادایمی روانکاوانه سعی بر روشن‌کردن رفتارها و تعاملات راس و ریچل در سریال «دوستان» و همچنین نحوه‌ی علاقه‌مند شدن آنها به یکدیگر را دارد.
از نظر زیگموند فروید، عشق صرفاً پیوند رمانتیک دو روح نیست، بلکه نمایشی پیچیده از نیروهای روانی است که ریشه در عمیق‌ترین خواسته‌ها و ترس‌های ما دارند.

نوشته

نظرات

3 پاسخ

مشتاق خوندن نظرات شماییم

برای درج نظر