پرورژن (روان‌کژی) چیست؟

نوشته

فهرست مطالب

در نگاه نخست، واژه‌ی پرورژن (یا روان‌کژی) ذهن را به‌سوی انحراف‌های جنسی، رفتارهای خارج از هنجار یا حتی مفاهیم اخلاقیِ ناپذیرفتنی سوق می‌دهد؛ مفاهیمی که بیش‌تر از آن‌که از روان‌شناسی یا روان‌کاوی برخاسته باشند، ریشه در قضاوت‌های اجتماعی و فرهنگی دارند. اما آیا پرورژن صرفاً مجموعه‌ای از اعمال غیرعادی است؟ یا آن‌طور که روان‌کاوی مدرن می‌گوید، ساختاری روانی با منطق خاص خود؟

روان‌کژی را می‌توان به دو روش اساسی تعریف کرد: یکی بر اساس رفتار و دیگری بر پایه ساختار روانی یا شخصیت. در تعریف رفتاری، زمانی عملی منحرف تلقی می‌شود که هنجارهای اجتماعی را نقض کند. برخی روان‌کاوان قرن بیستم و حتی بیست و یکم همچنان به این رویکرد وفادار مانده‌اند و رفتارهای منحرف را بر اساس معیارهای «غیرطبیعی» اوایل قرن بیستم می‌سنجند. برای نمونه، گرچه همجنس‌خواهی امروزه به‌طور گسترده به‌عنوان یک گرایش جنسی پذیرفته شده است، برخی روان‌کاوان آن را همچنان در چارچوب پرورژن و رفتار غیرطبیعی قرار می‌دهند.

سرجیو بنونتو، استاد برجسته روان‌کاوی و مؤسس مجله اروپایی روان‌کاوی، در کتاب پرورژن چیست نشان می‌دهد که تعریف روان‌کژی صرفاً بر اساس رفتار ناکافی است. او استدلال می‌کند که طبقه‌بندی‌های رفتاری نه‌تنها مرز میان طبیعی و غیرطبیعی یا اخلاقی و غیراخلاقی را مبهم می‌سازد، بلکه معنای این رفتارها برای خود فرد را نیز نادیده می‌گیرد. بنونتو با تمرکز بر رویکرد ساختاری، پیشنهاد می‌دهد که پرورژن را نباید صرفاً مجموعه‌ای از رفتارها دانست، بلکه باید آن را در قالب یک ساختار روانی در نظر گرفت. از این منظر، فرد پرورت در کنش‌هایش نوعی رابطه خاص با قانون، زبان، و عاملیت دیگری برقرار می‌کند.

رویکرد ساختاری بِنوِنِتو به پرورژن

رویکرد ساختاری بنونتو به روان‌کژی شامل چند مؤلفه کلیدی است. نخست، او به مکانیسم انکار اشاره می‌کند؛ همان سازوکاری که فروید برای توضیح فتیشیسم به‌کار برد. بنونتو از یک‌سو بر «آگاهی‌ای که برای تجربه لذت ضروری است» و از سوی دیگر بر «آگاهی انکارشده» تأکید دارد. برای مثال، فرد نمایش‌گرا (عورت‌نما) این باور را می‌پذیرد که «کسی که به آلت تناسلی من نگاه می‌کند، لذت می‌برد»، اما در عین حال این آگاهی را انکار می‌کند که «همان شخص ممکن است از دیدن آن منزجر شود».

از نظر بنونتو، انزجار نیز – همچون لذت – می‌تواند بیانگر نوعی لذت باشد. در این تبیین، بنونتو انکار را تا حد زیادی محدود به تجربه قربانی می‌داند. هم‌زمان، او تأکید می‌کند که «ذهنیت دیگری نقشی اساسی در کنش فرد پرورت دارد». از این منظر، فرد پرورت کسی است که شریک جنسی خود را نه به‌عنوان هدف لذت، بلکه به‌عنوان ابزاری برای ارضای شخصی به‌کار می‌گیرد. او تلاش نمی‌کند تا به آنچه برای شریکش لذت‌بخش است توجه کند یا از لذت شریکش لذت ببرد.

نگاه آرلو به شخصیت پرورت

آرلو (1971) اصطلاح «شخصیت پرورت» را برای توصیف گروهی از بیماران مرد به کار برد که ویژگی‌های شخصیتی‌شان تحت تأثیر مکانیزم‌های دفاعی خاصی شکل گرفته بود. این دفاع‌ها غالباً با رفتارهای منحرفانه مرتبط بودند، اما خود این افراد به‌طور آشکار یا اجباری مرتکب چنین رفتارهایی نمی‌شدند. آن‌ها تصورات ناخوشایند و غیرقابل تحملی نسبت به اندام تناسلی زنانه داشتند، اما چون نمی‌توانستند این احساسات را از طریق کنش‌های بیرونی تخلیه کنند، در ذهن خود آن‌ها را انکار می‌کردند. هرچند آرلو مشاهداتش را به بیماران مردی که از اضطراب شدید اختگی رنج می‌بردند محدود کرد، اما این ویژگی‌ها می‌توانند در زنان نیز به‌عنوان مکانیزمی برای انکار خیالی ادراک‌های نا‌قابل تحمل بروز پیدا کنند. افزون بر این، افسردگی نیز ممکن است به شکل‌گیری چنین ساختارهایی کمک کند.

دروغ‌گوی جزئی‌نگر یا منکر واقعیت

آرلو (1971) در بحث خود درباره «پرورژن شخصیت»، فردی را توصیف می‌کند که نگرشی غیرواقع‌بینانه دارد و در مواجهه با مشکلات، به‌جای برخورد مستقیم، به جزئیات حاشیه‌ای می‌چسبد، از واقعیت طفره می‌رود و الزامات آن را نادیده می‌گیرد. او از بیماری یاد می‌کند که ترجیح می‌دهد با واقعیت چنان رفتار کند که گویی صرفاً کابوسی ناخوشایند است (ص. 318). در روند درمان، این افراد معمولاً از پذیرش نتیجه‌گیری‌های مشخص اجتناب می‌کنند. وقتی درمانگر تفسیری ارائه می‌دهد، بیمار یا وانمود می‌کند که چیزی نشنیده، یا حواس خود را به موضوعی بی‌اهمیت معطوف می‌کند، و یا بدون پذیرش تغییری واقعی، بحث را به موضوعی جدید می‌کشاند.

آرلو همچنین دو ویژگی شخصیتی دیگر را به عنوان بخش‌هایی از پرورژن شخصیت معرفی می‌کند. یکی از آن‌ها، «دروغ‌گویی جزئی‌نگر» است که در آن فرد با پنهان کردن حقیقت از دیگران، به خود این‌طور اطمینان می‌دهد که نیازی به مواجهه با واقعیت ندارد. به گفته آرلو، چنین دروغی کارکردی مشابه فتیش دارد؛ یک برداشت سطحی که حقیقت را بی‌اعتبار می‌کند و به نوعی بیان می‌دارد که حقیقت، می‌تواند به‌اندازه یک دروغ، غیرقابل اعتماد باشد.

ویژگی دیگر، «شوخ‌طبعی حیله‌گرانه» است؛ حالتی که فرد با القای اضطراب در دیگران و سپس افشای فریب خود، احساس لذت می‌کند. آرلو این ویژگی را به دفاع‌های مبدل‌پوشانه مرتبط می‌داند، جایی که کنش پرورت این تصور را القا می‌کند که زن بودن (یعنی نداشتن آلت مردانه) صرفاً ظاهری فریبنده است.

کمبود گزارش های بالینی پروررژن

شخصیت پرورت پدیده‌ای نادر نیست، اما معمولاً مورد توجه قرار نمی‌گیرد، چرا که بیماران از آن شکایت نمی‌کنند. اگرچه آرلو بحث خود را به بیماران مرد محدود کرده بود، اما پژوهشگران دیگر (مانند گروسمن، 1992) نشان داده‌اند که پرورژن در زنان نیز مشاهده می‌شود. به دلیل فقدان گزارش‌های بالینی از درمان با بیماران پرورت، بسیاری از نویسندگان ناچارند برای بررسی روان‌کژی به منابع غیربالینی تکیه کنند. این کمبود تا حدی به این برمی‌گردد که افراد با ساختار روانی پرورت—برخلاف روان‌نژندهایی که ویژگی‌های پرورژن را نشان می‌دهند—به‌ندرت وارد فرایند روان‌درمانی می‌شوند. اغلب آن‌ها باور ندارند که درمان می‌تواند به آن‌ها کمکی بکند، یا از آنجا که از نشانگان خود لذت می‌برند، میلی برای رها کردن آن ندارند. از سوی دیگر، بسیاری از روانکاوان نیز در محیط‌هایی مانند زندان‌ها، که افراد پرورت ممکن است در آنجا حضور داشته باشند، در دسترس نیستند.

پرورژن در سینما

در سال‌های اخیر، فیلم‌های ژانر ترسناک همچنان روان‌پریش‌ها را به‌عنوان شخصیت‌های شرور نمایش می‌دهند—مانند فیلم‌های جیمز باند یا آثار ابرقهرمانی. با این حال، در فیلم‌هایی چون شبگرد (گیلروی، 2014)، باید درباره کوین صحبت کنیم (رمزی، 2011)، و جایی برای پیرمردها نیست(برادران کوئن، 2007)، با نمونه‌هایی از پرورژن به‌عنوان ساختار روانی روان‌پریش مواجه می‌شویم.

سؤال اصلی روانکاو نباید این باشد که از این فیلم‌ها چه چیزی درباره پرورژن می‌توان آموخت. پرسش دقیق‌تر این است: این روایت‌های خیالی از روان‌پریشان چه چیزهایی درباره فانتزی‌های روان‌نژندانه‌ی پرورژن به ما نشان می‌دهند؟

هدف این پرسش، گسترش دانش ما از فانتزی روان‌نژندانه نیست، بلکه تأکید دارد که تصور ما از پرورژن عمدتاً از طریق روایت‌هایی شکل گرفته که ریشه در چشم‌اندازهای روان‌نژندانه دارند.

با نگاهی به سه فیلم یادشده، روشن می‌شود که شخصیت پرورت بدون بازداری یا احساس گناه دسیسه می‌چیند، نقشه می‌کشد و مرتکب قتل می‌شود. او از رفتارهای منحرفانه‌اش لذت می‌برد و تنها زمانی دچار رنج روانی می‌شود که مانعی مانند زندان بر سر راهش قرار گیرد. از این منظر، روان‌نژند از طریق تصویر پرورژن، رؤیای لذت نامحدود و بدون پیامد را در ذهن خود می‌پروراند.

وقتی می گوییم افراد پرورت همدلی را تجربه نمی کنند، واقعاً منظورمان چیست؟

اگر همدلی را به معنای «درون‌نگری نیابتی» در نظر بگیریم ـ تعریفی که هینز کوهات ارائه کرده، یعنی توانایی قرار دادن خود به جای دیگری ـ در این صورت می‌توان گفت که از نگاه برخی روان‌نژندها، فرد روان‌کژ اصلاً انسان محسوب نمی‌شود. در این نگاه، روان‌کژ کسی است که دست به قتل می‌زند و از آن لذت می‌برد، تنها به این دلیل که نمی‌تواند با قربانی‌اش همدلی کند. این افراد تصور می‌کنند اگر بتوانند در روان‌کژها یک نظام اخلاقی ایجاد کنند، آن‌ها از قتل دست می‌کشند یا دست‌کم پرخاشگری‌شان را در مسیر کارهای نیک به‌کار می‌گیرند.

با این حال، چنین تصوری نادرست است، زیرا بسیاری از روان‌نژندها نیز مرتکب جرایم خشونت‌آمیز می‌شوند. بنابراین نمی‌توان به سادگی نتیجه گرفت که اگر پرورت‌ها قادر به همدلی بودند، به دیگران آسیب نمی‌زدند.

در واقع، ممکن است افراد پرورت اصلاً فاقد توانایی همدلی نباشند. برای مثال، یک سادیست یا عورت‌نما شاید از طریق عمل منحرفانه‌اش در پی برانگیختن لذت دیگری باشد و در عین حال، هیچ احساس پشیمانی نسبت به آن نداشته باشد.

همدلی همواره در جهت خیر به‌کار نمی‌رود. گاهی حتی می‌تواند مخرب باشد. در نگاه اول شاید تناقض‌آمیز به نظر برسد که فرد سادیست از همدلی بهره می‌برد، ولی واقعیت این است که لذت او از رنج قربانی مستلزم درک افکار و احساسات اوست. بنابراین، آن‌چه روان‌کژ از آن محروم است، نه توانایی همدلی، بلکه یک نظام اخلاقی درونی‌شده است.

در مقابل، وقتی یک روان‌نژند دزدی می‌کند، حتی اگر چندین‌بار این رفتار را تکرار کند، همچنان می‌توان او را فردی دلسوز و با محبت دانست. به‌عبارت دیگر، ما معمولاً همدلی را با مهربانی یکسان می‌دانیم و ناتوانی در همدلی را با فقدان مهربانی در یک رفتار منحرف یکی تلقی می‌کنیم.

معادل های فتیش و مکانیسم­های دفاعی

گریناکر (1955) به انواعی از فتیشیسم اشاره کرده که لزوماً با عملکرد جنسی ارتباطی ندارند؛ مانند برخی از اعتیادهای دارویی، دزدی بیمارگون (کلپتومانیا)، آیین‌های مذهبی خاص یا ترفندهای خوش‌شانسی. این پدیده‌ها که به‌اندازه‌ی مردان در زنان نیز مشاهده می‌شوند، گاهی تحت عنوان «معادل‌های فتیش» شناخته می‌شوند. به بیان دیگر، این رفتارها از نظر مکانیسم‌های دفاعی، شباهت‌هایی با فتیشیسم جنسی دارند، گرچه اهداف متفاوتی را دنبال می‌کنند.

کالف و همکارانش (1980) شب‌ادراری را به‌عنوان معادلی کارکردی برای فتیش در نظر گرفتند. در یکی از مواردی که آن‌ها توصیف کردند، بیمار تجربه‌ی تحلیل روانی را مانند رؤیایی تلقی می‌کرد که تمایلی به بیدار شدن از آن نداشت. او واقعیت را بی‌اهمیت، غیرواقعی یا حتی ناپدیدشده می‌پنداشت. مسئله‌ی اصلی این بود که بیمار، همانند سایر ادراک‌های تهدیدکننده، با واقعیت‌های ناخوشایند درمان نیز مواجه نمی‌شد و آن‌ها را نادیده می‌گرفت.

در نمونه‌ای که کالف (1972) گزارش کرد، بیمار بر واقعیت رؤیایش پافشاری داشت و واقعیت زندگی بیداری را انکار می‌کرد. این نمونه در تقابل با موردی است که فروید (1940) به‌طور گذرا به آن اشاره کرد: مردی پارانوئید که رؤیاهایش بازنمایی دقیق واقعیتی بودند که در حالت بیداری آن را انکار می‌کرد. بیمار کالف از بی‌خوابی شکایت داشت، اما در نهایت مشخص شد که او در خواب، رؤیایی می‌دید که بیدار است.

فروید (1923) توضیح داد که چگونه پسران خردسال، ادراک خود از اندام تناسلی زنانه را انکار می‌کنند و در عین حال باور دارند که آلت مردانه‌ای مشاهده کرده‌اند. آن‌ها برای حل این تناقض میان آنچه می‌بینند و آنچه باور دارند، چنین توجیه می‌کنند که آلت هنوز کوچک است و در آینده رشد خواهد کرد.

فروید، انکار را با شکافی در ایگو مرتبط می‌داند؛ یکی از انواع مکانیزم‌های دفاعی که واقعیت‌های غیرقابل تحمل را به شیوه‌ای قابل تحمل درمی‌آورد.

فتیشیسم، از یک سو با انکار ادراک اندام تناسلی فاقد آلت مردانه همراه است و از سوی دیگر، با تمرکز بر شیء فتیشی، حواس را از آن منحرف می‌کند. انکار، انحراف توجه و توهم، همگی از جمله مکانیزم‌های دفاعی در برابر ادراک‌های تهدیدکننده هستند؛ ادراک‌هایی که با وجود دفاع، همچنان به‌نوعی در سطح آگاهی باقی می‌مانند.

تمایز نوروتیک و پرورژن از نگاه لکان

بر پایه‌ی دیدگاه لکان، ساختار کلی روان‌کژی شامل گونه‌هایی مانند فتیشیسم، عورت‌نمایی (اگزیبیشنیسم)، چشم‌چرانی (ووایریسم)، سادیسم و مازوخیسم است.

لکان در سمینار بیستم خود تأکید کرد که «انحرافاتی که در روان‌نژندی تشخیص می‌دهیم، در واقع وجود ندارند». روان‌نژندها این تمایلات را صرفاً در رویا و فانتزی تجربه می‌کنند، نه در عمل. هیچ‌کدام از آن‌ها ویژگی‌های روان‌کژها را ندارند؛ آن‌ها تنها در خیال پرورت‌بودن را در سر می‌پرورانند، که امری کاملاً طبیعی است—چرا که در غیر این صورت، چگونه می‌توانند با دیگری وارد رابطه شوند؟ (لکان، 1975/1998، ص. 80). لکان با این سخن، مرز روشنی میان روان‌نژندی و روان‌کژی ترسیم می‌کند: روان‌کژها آزادانه به‌دنبال لذت می‌روند، اما روان‌نژندها در تحقق آنچه تنها در خیالشان شکل می‌گیرد، دچار بازداری‌اند.

چه این امیال در قالب پرخاشگری مهار نشده ظاهر شوند و چه در قالب تمایلات جنسی، روان‌نژند تصور می‌کند که روان‌کژ بدون احساس گناه از تمام لذت‌ها بهره‌مند است. این تصور، در واقع بازتاب فانتزی روان‌نژندانه است. روان‌نژندها گرایش دارند به لذت بی‌حد و مرز برسند، اما همواره حتی برای کوچک‌ترین خطا—مثل برآورده نکردن انتظارات یا خواسته‌های دیگران—احساس گناه را تجربه می‌کنند.

در مقابل، لکان و دیگران بر رنج درونی موجود در موقعیت روان‌کژ تأکید دارند. روان‌نژندها ممکن است گمان کنند روان‌کژها از تمامی لذت‌های دنیا بهره‌مندند، اما در حقیقت آن‌ها اسیر لذت‌های خود هستند، و چه‌بسا آن لذت‌ها دیگر برایشان لذت‌بخش هم نباشند. طبق نظریه‌ی لکان، روان‌کژ به دیگری چنگ زده—با ابژه‌ی خیالی میل (مادر) همانندسازی می‌کند، تا جایی که مادر را در فالوس نمادینه می‌سازد (لکان، 1959/2006، ص. 554). در مقابل، روان‌نژند هرچند درگیر کشمکش‌های درونی‌ است، اما آزادی روانی بیشتری دارد. شاید تصور شود روان‌کژ به‌دنبال لذت جنسی نامحدود است، اما واقعیت این است که تمایلات جنسی‌اش محدودند؛ مثلاً فرد فتیشیست فقط در شرایط خاصی می‌تواند به این تمایلات پاسخ دهد.

لکان همچنین نشان داد که رفتار پرورت، تلاشی برای تقویت کارکرد شکننده‌ی پدرانه یا جبران قانون‌گذاری ناکارآمد دیگری است—و یا شاید راهی برای جلوگیری از جنون. روان‌کژ باید عمل منحرفانه‌اش را بارها تکرار کند تا موقتاً از کارکرد نابسنده‌ی پدر درونش رهایی یابد. برای نمونه، فرد سادیست می‌کوشد با ساکت‌کردن دیگری و تحمیل صدای خود، او را کامل کند، اما این تلاش معمولاً شکست می‌خورد (لکان، 2006، ص. 258-259).

در مجموع، می‌توان گفت دفاع‌های نوروتیک در برابر امیال عمل می‌کنند، در حالی که دفاع‌های پرورت در برابر واقعیت ادراک‌شده شکل می‌گیرند (فروید، 1940). از این رو، برخورد روان‌کژ با واقعیت فقط به انحرافات جنسی محدود نمی‌شود؛ بلکه در بسیاری از رفتارهای دیگر نیز دیده می‌شود، جایی که فرد با واقعیت، آزادانه و بدون پایبندی به حقیقت برخورد می‌کند.

فروید (1940، ص. 204) با احتیاط میان مکانیسم‌های دفاعی در نوروز و پرورژن تفاوت قائل شد: در نوروز، فرد به‌دلیل ترس از خطرات درونی‌شده‌ی واقعیت، فانتزی را سرکوب یا پنهان می‌کند یا به شکل‌های دیگر مهار می‌سازد؛ اما در پرورژن، فرد واقعیت را تغییر می‌دهد تا فانتزی را حفظ کند. با اینکه فروید این تفاوت را مطلق نمی‌دانست، اما این تمایز می‌تواند پایه‌ای باشد برای تعریف طبقه‌ای از پدیده‌ها که در آن‌ها، تغییر دفاعی در ادراک واقعیت نقش مهمی ایفا می‌کند.

توصیه های تکنیکی

هرچه بیماران بیشتر بتوانند پیامدهای آنچه را درک می‌کنند نادیده بگیرند، راحت‌تر از مواجهه با ادراک‌های تهدیدکننده—از جمله ادراک خود—در فرآیند تحلیل پرهیز می‌کنند؛ فرایندی که بازنگری تجربه‌های گذشته‌شان به آن وابسته است.

در عمل، این وضعیت به آن معناست که حتی بینش‌ها و درک‌های ظاهراً پیشرفته، اگر تهدیدی برای برخی ارضاهای مطلوب باشند، ممکن است ناپدید شوند. بیمار ممکن است واژه‌ها را به خاطر بیاورد، اما معنای آن‌ها را نادیده بگیرد. درمان گاهی حالتی پیدا می‌کند شبیه به «انگار که…»؛ زیرا ایده‌ها دیگر پیامدهای واقعی ندارند. در همین حال، بیمار خیال‌پردازی‌ها را به‌جای واقعیت می‌پذیرد؛ با اینکه می‌داند محتوای آن‌ها حقیقت ندارد، همچنان طوری رفتار می‌کند که انگار حقیقت دارند. این وضعیت به‌ویژه در رابطه با تحلیل‌گر نمود پیدا می‌کند؛ تحلیل‌گر به‌جای آنکه شخصی در فرایند تحلیلی باشد، به واقعیتی صرف و بی‌پرسش تبدیل می‌شود. در برخی درمان‌ها، بیمار تحلیل‌گر را مانند یک شیء فتیشی تجربه می‌کند (رنیک، 1992).

این مسئله از دو جنبه برای تکنیک درمانی اهمیت دارد: نخست، این وضعیت نوعی مقاومت را نشان می‌دهد که از سایر مقاومت‌ها بنیادین‌تر است. تا زمانی که بیمار پیش از پذیرش واقعیت‌های ناخوشایند، اهمیت آن‌ها را انکار می‌کند، فرایند درمان پیش نمی‌رود—مگر آنکه خود این انکار به موضوع اصلی تحلیل تبدیل شود. دوم، تحلیل‌گر برای درک چنین آزادی‌هایی در برخورد بیمار با واقعیت، ناچار می‌شود موضعی در برابر خواسته‌های واقعیت اتخاذ کند. تحلیل‌گر در اینجا نقش داور یا مرجع تعیین‌کننده‌ی واقعیت را بازی نمی‌کند، بلکه صرفاً بر لزوم پذیرش آن پافشاری می‌کند. در موارد حاد، حتی ممکن است تحلیل‌گر ناگزیر شود به‌تنهایی صدای واقعیت باشد.

نتیجه گیری

توانایی انتخابی انسان برای نادیده‌گرفتن، انکار یا تغییر ادراکات آزاردهنده در پدیده‌هایی چون فتیشیسم، مبدل‌پوشی و سایر انحرافات جنسی آشکار است، هرچند محدود به آن‌ها نیست. واقعیت در این شرایط با شدت‌های مختلفی کنار گذاشته می‌شود و اغلب مانند یک فیلم، رویا یا لطیفه بی‌اهمیت تلقی می‌گردد. این ادراکات به‌طور کامل حذف نمی‌شوند، بلکه به‌صورت تحریف‌شده یا کم‌اهمیت در آگاهی باقی می‌مانند، گویی صرفاً برای ثبت ذهنی پذیرفته شده‌اند. چنین انعطافی نسبت به واقعیت، نوعی تبانی ناخودآگاه با وجدان را نشان می‌دهد.

این مکانیسم‌های دفاعی معمولاً ناآگاهانه عمل می‌کنند. گاهی تحلیل‌گر تصور می‌کند بیمار پیشرفتی داشته، اما در واقع بیمار بینش کسب‌شده را در عمل به‌کار نمی‌گیرد. وقتی روند درمان متوقف می‌شود، بازنگری در مسیر نشان می‌دهد بیمار همچنان از مواجهه واقعی با ادراکات آزارنده اجتناب می‌کند. آگاهی تحلیل‌گر از این انکارها، اگرچه نمی‌تواند آن‌ها را حذف کند، اما روند درمان را کنترل‌پذیرتر می‌سازد. تحلیل‌گر با شناخت این مکانیزم‌ها می‌تواند توجه بیمار را به روش‌هایی که واقعیت را تحریف می‌کند جلب کرده و فرایند درمان را بر همین محور متمرکز کند. با این حال، باید آماده باشد تا در برابر انکار بیمار، از واقعیت دفاع کند.

سخن سردبیر

در ادبیات روان‌کاوی، مفهوم «پرورژن» یا روان‌کژی از جمله مفاهیمی است که همواره میان برداشت‌های نظری پیچیده و سوء‌تعبیرهای رایج عمومی در نوسان بوده است. این واژه، اگرچه در زبان روزمره با داوری‌های اخلاقی و بار معنایی منفی همراه است، اما در سنت روان‌کاوی – به‌ویژه در اندیشه‌های زیگموند فروید و ژاک لکان – معنایی متفاوت و عمیق‌تر دارد: نه به‌عنوان انحراف از هنجار، بلکه همچون ساختاری بنیادین در سازمان روانی سوژه.

پرورژن، در این معنا، پاسخی است به شکاف‌های گریزناپذیر سوژه در نسبت با قانون، میل و دیگری. ساختاری که به جای طرد یا سرکوب واقعیت، آن را به‌گونه‌ای خاص و گاه رادیکال بازآرایی می‌کند تا امکان تجربه‌ی لذت، میل و معنا را فراهم سازد.

در جهانی که مرز میان هنجار و ناهنجار بیش از هر زمان دیگری سیال، متغیر و قابل مذاکره شده است، بازاندیشی در چنین مفاهیمی، نه‌تنها ضرورتی نظری بلکه ضرورتی فرهنگی است.

چنان‌که می‌دانید، مجله تجربه بخشی از پروژه‌ی آموزشی «مدرسه تجربه زندگی» است؛ فضایی برای آشنایی با مفاهیم کلیدی روان‌کاوی، گفت‌وگو پیرامون متون کلاسیک و معاصر، و البته نوشتن. اگر به این حوزه علاقه‌مندید، می‌توانید با ثبت‌نام در مدرسه، همچون دیگر دانشجویان ما، ایده‌ها، دغدغه‌ها و خوانش‌های خود را به متن تبدیل کرده و در تجربه‌ای جمعی از اندیشیدن، نوشتن و یادگیری مشارکت داشته باشید.

منابع

Arlow, J. A. 1971 Character perversion In Currents in Psychoanalysised. I. W. Marcus. New York: Int. Univ. Press, pp. 317-336
Calef, V. 1972 ‘I am awake’: insomnia or dream? An addendum to the forgetting of dreams Psychoanal. Q.41:161-171
Calef, V. Weinshel, E. M., Renik, O. & Mayer, E. L. 1980 Enuresis: a functional equivalent of a fetish Int. J. Psychoanal.61:295-305
Coen, J. & E. (Directors). ( 2007). No country for old men [Motion picture]. United States: Miramax Films.
Freud, S. 1940a An outline of psycho-analysis S.E. 23
Freud, S. 1923 The infantile genital organization: an interpolation into the theory of sexuality S.E. 19
Gilroy, D. (Director). ( 2014). Nightcrawler [Motion picture]. United States: Open Road Films.
Greenacre, P. 1955 Further considerations regarding fetishism In Emotional Growth. Psychoanalytic Studies of the Gifted and a Great Variety of Other Individuals Vol. 1 New York: Int. Univ. Press, 1971 pp. 58-66
Grossman, L. 1992 An example of “character perversion” in a woman Psychoanal. Q.61:581-589
Lacan, J. ( 1998b). The seminar of Jacques Lacan, book XX: On feminine sexuality, the limits of love and knowledge: Encore, 1972-1973. ( J.-A. Miller, Ed.; B. Fink, Trans.). New York: W.W. Norton & Co. (Original work published 1975)
Lacan, J. ( 2006a). On a question prior to any possible treatment of psychosis. In Lacan, J. Écrits: The first complete edition in English. (B. Fink, Trans.). New York: W.W. Norton & Co. (Original work published 1959)
Lacan, J. ( 2006b). Le séminaire livre XVI: D’un Autre à l’autre, 1968-1969. Paris: Seuil.
Ramsay, L. (Director). ( 2011). We need to talk about Kevin [Motion picture]. United Kingdom: BBC Films.
Renik, O. 1992 Use of the analyst as a fetish Psychoanal. Q.61:542-563

نوشته

سعید براتی

اشتراک گذاری

در باب

مطالب مشابه

نظرات

مشتاق خوندن نظرات شماییم

برای درج نظر