اما کار کردن لزوما میتواند با هدف رفع نیازهای اقتصادی نباشد و افرادی را ببینیم که نیاز به پول و درآمد ندارند، با این حال کارشان مهمترین بخش زندگیشان است. چرا کار میکنیم و دلیل نیازمان به آن چیست؟ برای پاسخ به این سوال که چرا برای حفظ سلامت روانمان به کار کردن احتیاج داریم، ابتدا باید باید نظریه دو روانشناس انسانگرا به نامهای آبراهام مازلو و کارل راجرز را مرور کنیم.کار کردن بخشی جداییناپذیر از زندگی بسیاری از انسانهاست. افراد برای تامین نیازهای مالی و اقتصادیشان کار میکنند تا خوراک و پوشاک و سرپناه برای زندگی کردن داشته باشند. اما کار کردن لزوما میتواند با هدف رفع نیازهای اقتصادی نباشد و افرادی را ببینیم که نیاز به پول و درآمد ندارند، با این حال کارشان مهمترین بخش زندگیشان است.
اما چرا کار میکنیم و دلیل نیازمان به آن چیست؟ برای پاسخ به این سوال که چرا برای حفظ سلامت روانمان به کار کردن احتیاج داریم، ابتدا باید باید نظریه دو روانشناس انسانگرا به نامهای آبراهام مازلو و کارل راجرز را مرور کنیم.
سلسله مراتب نیازها یا هرم مازلو
آبراهام مازلو (Abraham Maslow) روانشناس انسانگرای آمریکایی بود که با نظریه سلسله مراتب نیازهای انسانیاش (یا نام معروفتر آن، هرم مازلو) شناخته میشود. مازلو را همچنین به عنوان پدر روانشناسی انسانگرایانه میشناسند. او در سال ۱۹۵۴ کتاب «انگیزه و شخصیت» را با موضوع نظریه سلسله مراتب نیازها منتشر کرد.
به عقیده مازلو، نیازهای انسان در پنج سطح طبقهبندی میشود و هر زمان که سطح اول نیازها برآورده شود، انسان به سطح دوم و بعد سوم و الی آخر حرکت خواهد میکند.
طبق نظریه مازلو، نیازهای انسان در پنج طبقه قرار داده شده که به ترتیب عبارتند از:
۱. نیازهای زیستی: نیازهای زیستی اولین سازندگان سلسلهمراتب نیازها هستند و تا زمانی که قدری ارضا شوند، بیشترین تأثیر را بر رفتار فرد دارند. نیازهای زیستی شامل نیازهای آدمی برای حیات خود است؛ یعنی خوراک، پوشاک، مسکن، نیاز جنسی و خواب. تا زمانی که نیازهای اساسی برای فعالیتهای بدن به حد کافی ارضا نشوند، عمده فعالیتهای شخص احتمالاً در این سطح مانده و بقیه نیازها انگیزش کمی را در او ایجاد خواهد کرد.
۲. نیازهای امنیتی: نیاز به رهایی از وحشت، تأمین جانی و عدم محرومیت از نیازهای اساسی بشر است. به عبارت دیگر، این سطح نیاز به حفاظت از خود در زمان حال و آینده را شامل میشود.
۳. نیازهای اجتماعی (یا احساس تعلق و محبت): انسان موجودی اجتماعی است و هنگامی که نیازهای اجتماعی اوج میگیرد، آدمی برای روابط معنیدار با دیگران میکوشد.
۴. احترام: این احترام قبل از هر چیز نسبت به خود است و سپس قدر و منزلتی که توسط دیگران برای فرد حاصل میشود. اگر انسانها نتوانند نیاز خود به احترام را از طریق رفتارشان برآورده کنند، ممکن است برای ارضای نیاز جلب توجه و مطرح شدن، به رفتار خرابکارانه یا نسنجیده متوسل شوند.
۵. خودشکوفایی و خودانگیزشی: یعنی شکوفا کردن تمامی استعدادهای پنهان آدمی، حال این استعدادها هرچه میخواهند باشد. به بیان خود مازلو:
انسان باید آن چیزی بشود که میخواهد.
وقتی کار میکنیم، نیازهای ذکر شده در طبقهبندی بالا به صورت پرداخت حقوق و مزایا و امکانات رفاهی، ایجاد امنیت شغلی و مقررات حمایتی، تشکیل گروههای رسمی و غیررسمی در محیط کار، قائل شدن حرمت برای فرد و کار او در مراتب مختلف سازمان و ایجاد امکانات برای شکوفایی توانایی بالقوه افراد ارضا میشود.
همچنین به طبقهبندی مذکور دو نیاز «دانشاندوزی و شناخت و درک پدیدهها» و «نیاز به زیبایی و نظم» نیز اضافه شده که قبل از نیاز به خودشکوفایی قرار میگیرند. اگرچه نظریه سلسلهمراتب نیازها مستقیماً برای انگیزش کاری طراحی نشده، اما میتوان نتیجه گرفت که با ارضای این نیازها، برای فرد انگیزه جهت کار در سازمان ایجاد خواهد شد.
درباره کارل راجرز
کارل راجرز در اوکپارک ایلینویس از توابع شیکاگو در خانوادهای متعصب متولد شد و تا قبل از رفتن به دانشگاه، دوستان کمی خارج از خانواده داشت. او در رشته کشاورزی تحصیل کرد، اما بعد از ازدواج با دوست دوران کودکیاش هلن الیوت در سال ۱۹۲۴، در حوزه علمیه الهیات ثبتنام کرد. در نهایت برای ادامه تحصیل در زمینه روانشناسی بالینی به کالج تربیت معلم کلمبیا نقل مکان کرد و در دانشگاههای اوهایو، شیکاگو و ویسکانسین به فعالیت پرداخت و درمان مراجعمحور خود را بر اساس روانشناسی انسانگرا توسعه داد.
در سال ۱۹۷۲، راجرز به دلیل فعالیتهای حرفهایاش، از سوی انجمن روانشناسی آمریکا به عنوان شایستهترین فرد برای دریافت نشان مشارکت حرفهای برجسته انتخاب شد. او پیش از مرگش در سال ۱۹۸۷، به پاس فعالیتهایش در زمینه درگیریهای داخلی آفریقای جنوبی و ایرلند شمالی، نامزد دریافت جایزه صلح نوبل شد.
راجرز و مازلو
راجرز با فرضیات اصلی آبراهام مازلو در زمینه طبقهبندی نیازها موافق بود، اما عقیده داشت که برای رشد فرد، نیاز به محیطی وجود دارد که برای فرد حس اصیل بودن (گشودگی و خودافشاگری)، پذیرش (دیده شدن با توجه مثبت غیرمشروط) و همدلی (گوش داده شدن و فهمیده شدن) را فراهم کند.
به عقیده راجرز بدون وجود این موارد، روابط و شخصیتهای سالم آنگونه که باید، توسعه نمییابند؛ درست مثل درختی که بدون آب و نور خورشید رشد نمیکند.
راجرز معتقد است که هر فردی میتواند به اهداف، تمایلات و خواستههایش در زندگی دست یابد. وقتی این اتفاق رخ بدهد، خودشکوفایی ایجاد میشود. این یکی از مهمترین دستاوردهای کارل راجرز در روانشناسی بود و برای دستیابی فرد به توانمندیهایش، لازم است که تعدادی از عوامل برآورده شوند.
خودشکوفایی
از دید راجرز، هر ارگانیسمی گرایش و تکاپویی اساسی برای شکوفا شدن، حفظ و ارتقای خود دارد.
کارل راجرز ماهیت جبرگرایانه روانتحلیلگری و رفتارگرایی را رد کرده و چنین فرض نمود که ما به روشی که موقعیتمان را درک میکنیم، رفتار مینماییم. چون هیچکس دیگری نمیتواند بفهمد که ما چگونه ادراک میکنیم، لذا خودمان بهترین کارشناس خود هستیم.
راجرز معتقد بود که انسانها یک انگیزش اصلی و بنیادی در وجود خود دارند که گرایش به خودشکوفایی است؛ یعنی تحقق تواناییهای خود و کسب بالاترین سطح انسانیتی که میتوانیم. مثل گلی که در صورت وجود موقعیتهای مناسب تا حداکثر توانش رشد میکند -اما محدود به محیطش است- افراد هم در صورت مناسب بودن محیط، تحقق یافته و به تواناییهایشان میرسند. هرچند برخلاف گل، توان انسان منحصربهفرد است و ما طبق شخصیتمان به روشهای متفاوتی تحول مییابیم.
او معتقد است که افراد، ذاتا خوب و خلاق هستند و فقط زمانی دچار اختلال میشوند که خودپنداره ضعیف یا محدودیتهای خارجی بر فرآیند ارزشگذاری آنان غلبه کند. او معتقد بود که برای خودشکوفا شدن، فرد باید در حالت تجانس یا تناسب قرار داشته باشد. یعنی خودشکوفایی زمانی رخ میدهد که خود ایدهآل فرد (کسی که دوست دارد باشد) با رفتار واقعیاش همخوان باشد. (تصویر خود) وی فردی را توصیف میکند که دارای عملکرد کامل برای شکوفایی است.
همچنین تعیینکننده اصلی اینکه آیا خودشکوفا میشویم یا نه، تجربه کودکی است.
فرد دارای عملکرد کامل
راجرز معتقد است که هر فردی میتواند به هدفش دست بیابد. یعنی فرد در تماس با اینجا و اکنون است و تجارب ذهنی و احساساتش دائما در حال رشد و تغییر هستند.
او فرد دارای عملکرد کامل را به عنوان فردی ایدهآل و شخصی در نظر میگیرد که افراد هیچگاه به آن دست نمییابند. اشتباه است که فکر کنیم انتها یا پایان راهی وجود دارد؛ چراکه این فرآیند همواره در حال شدن و تغییر است.
راجرز ۵ ویژگی را در افراد دارای عملکرد کامل شناسایی کرده است:
۱. گشودگی به تجربه (پذیرش هیجانات مثبت و منفی): در این شرایط احساسات منفی انکار نمیشوند، بلکه روی آنها کار میشود. (به جای پسروی به مکانیسمهای دفاعی خود)
۲. زندگی وجودی: در تماس بودن با تجارب متفاوتی که در زندگی رخ میدهند، اجتناب از پیشداوری و پیشپنداشت. توانایی زندگی و درک کامل حال حاضر و عدم توجه به گذشته یا آینده. (زندگی در لحظه)
۳. اعتماد به احساسات: احساسات، غرایز و واکنشها مورد توجه و اعتماد هستند. تصمیمات خود فرد درست هستند و ما باید برای انتخاب درست به خودمان اعتماد کنیم.
۴. خلاقیت: تفکر خلاق و ریسکپذیری، از ویژگیهای زندگی افراد است. فرد همیشه ایمن نیست. خلاقیت شامل توانایی سازگاری و تغییر و جستوجوی تجربیات جدید است.
۵. زندگی محقق شده: در این شرایط فرد از زندگیاش شاد و راضی است، تعادل دارد و به دانستن علاقهمند است. گاهی این افراد دستاوردهای بالایی در جامعه به دست میآورند.
منتقدان معتقدند که فرد دارای عملکرد کامل، محصولی از فرهنگ غربی است. در سایر فرهنگها مثل فرهنگهای شرقی، پیشرفت گروه بیشتر از پیشرفت فرد ارزشمند است.
از مجموع این نظریات چه نتیجهای میگیریم؟
در زندگی انسان امروزی، نیاز به تهیه خوراک، پوشاک، مسکن، پرداخت قبوض و… نیازمند تامین مالی است و برای کسب درآمد، هر کسی نیاز دارد که شغلی داشته باشد. اگر شاغل باشیم و سطح اول نیازهایمان را تامین کنیم، آنگاه میتوانیم به سطح دوم، بعد سطح سوم و الی آخر برسیم.
از دید انسانگرایی هم این بحث را در مفهوم شکوفایی ذاتی که راجرز از آن صحبت میکند، میتواند دنبال کرد. راجرز معتقد بود که همه انسانها به صورت ذاتی در جستوجوی خودشکوفایی هستند و این محیط است که انسان را از رسیدن به این مرحله (یعنی خودشکوفایی) باز میدارد.
راجرز معتقد بود توجه مثبت غیرمشروط، یکی از ارکان اصلی رسیدن به این مرحله است. هرچند عوامل زیادی در این توجه مثبت غیرمشروط دخیل هستند، اما در دنیای امروزی بُعد شغلی به عنوان یکی از مهمترین عوامل محسوب میشود. در واقع زمانی به فرد توجه میشود که او شاغل باشد و این یک شرط است.
با مقایسه و ترکیب دو نظریه آبراهام مازلو و کارل راجرز که تا حد زیادی باهم همپوشانی دارند، میبینیم شخصی که در زندگی اصلیاش دارای شغل و تاثیرگذاری مثبت است، قطعا به سمت راس هرم مازلو یا همان خودشکوفایی مدنظر راجرز در حرکت است. آن فرد میتواند به واسطه شغل، نیازهایش را تامین کند و موثر باشد و به واسطه فراهم آوردن محل سکونت مناسب، امنیت را برای خود و خانوادهاش تامین کند.
البته در زندگی پرزرقوبرق فعلی ما شاید در ظاهر به اینکه فرد در کدام خانه و کدام محله زندگی میکند از اهمیت بیشتری برخوردار باشد و در ظاهر توجه بیشتری به آن بشود، با این حال در وهله اول لازم است که امنیت داشته باشیم و به اصطلاح سقفی بالای سرمان باشد.
داشتن شغل و مواردی که به آن اشاره شد، باعث سلامت روان ما میشود، چون ما را به سمت مراحل بهتر و بالاتر هرم سوق میدهد. شخصی که شغلی مناسب با خود و شخصیتش داشته باشد، بخش زیادی از چهار سطح اولیه هرم را طی کرده است؛ یعنی در دسته اول نیازهای زیستی و خوراک و پوشاک، در دسته دوم دور بودن از محرومیت، در دسته سوم احساس تعلق به گروه اجتماعی و در دسته چهارم احترامی که ممکن است در محیط کار دریافت کند. در نتیجه همه این موارد، او به خودشکوفایی میرسد و حتی در محل کارش هم به لحاظ شغلی خودشکوفایی را تجربه میکند.
پیشنهاد میکنیم نظرتان را در بخش کامنتهای همین مطلب با ما و دیگر خوانندگان مجله تجربه زندگی به اشتراک بگذارید.
یک پاسخ
به نظرم جای بحث بیشتری داره