این مقاله ترجمهی Limitations to the capacity to love نوشتهی اتو کرنبرگ (2011) است.
این مقاله تأملی در باب ظرفیت و مشکلات برقراری و حفظ روابط عاشقانه و پرشور است و بر اساس نتایج سالها کار تحلیلی با مراجعان مختلف نوشته شده است. نگارنده در این متن، انواع تداخلها در ظرفیت عشق جنسی بالغانه را همچون بازتابی از شرایط مختلف آسیبشناسی روانی توصیف میکند. این شرایط آن دسته از محدودیتهای روانی را در بر میگیرند که اغلب توسط ویژگیهای شخصیتی مازوخیسم، خودشیفته و پارانوئید تعیین میشوند. دادههای موردی بالینی ارائه شده در این مقاله، توانایی ظرفیت هر دو نوع رابطهی عاشقانه بالغانه و رابطهی عاشقانهی آشفته را توضیح میدهند.
محدودیتهای ظرفیت عشق
تلاش من در این مقاله توضیح دقیق نشانههای بارز عشق پرشور است که معمولاً آن را بدیهی در نظر میگیریم و توصیف مفصل آن را به شاعران واگذار میکنیم. این مقاله تأملی دربارهی ظرفیت و مشکلات برقراری روابط عاشقانه و پرشور و حفظ آنها، در نتیجهی سالها کار تحلیلی با مراجعان مختلف است. روش دنبال شده در این مقاله، بررسی فقدان چشمگیر ظرفیتهای دخیل در روابط عاشقانه در شرایط مختلف آسیبشناختی است و از مشاهدات روانکاوانهی دخالت یا غیاب این ظرفیتها استفاده میکند تا یک چارچوب تلفیقی از عملکردهای بالغانهی فرضی در روابط عاشقانه بسازد. چنین چارچوب ساختارمندی باید تشخیص زودهنگام ویژگیهای اصلی آسیبزای روابط عاشقانه را در موارد فردی تسهیل کند.
مشاهدات بالینی حاکی از نشانههای گوناگون شخصیتشناسیاند که عملکردهای مربوطه را با مشکل مواجه میکنند. میدانم این خطر وجود دارد که ممکن است بعضی افراد برداشت اشتباهی از این مقاله داشته باشند و مطالبی که در ادامه میآیند بهاشتباه، مجموعهای «قابلتجویز» از ویژگیهای عادی رابطه تلقی شوند. اینطور نیست. این مطالب صرفاً همچون مجموعهای از ابعاد ظرفیت عشق؛ از یک سو چارچوبی نظری میسازد که توان تشخیص تأکید بر این ظرفیت را دارد و از سوی دیگر، زمینههای اصلی دشواری یا آسیبشناسی آن را روشن میکند. این یافتهها همچنین مکمل کارهای قبلیاند که پیششرطهای روان پویشی زیربنای ظرفیت عشق جنسی را تحلیل میکردند (کرنبرگ، ۱۹۹۵).
چون بیشتر مواردی که توانستهام تحلیل کنم، مراجعان دگرجنسگرا بودهاند، بحثم را به پویاییهای عشق دگرجنسگرا محدود میکنم: واضح است که مطالعهی موازی روابط عاشقانهی همجنسگرا هنوز باقیمانده است.
عاشق شدن
بدیهی است که در حالت «عاشق شدن» انتظار داریم درجهای از ایدهآلسازی دیگری، شیفتگی نسبت به ویژگیهای فیزیکی، جنسی و شخصیتی شریک عاطفی، علاقه و احترام بهنظام ارزشی او، اشتیاق شدید برای صمیمیت جنسی، نزدیکی عاطفی و علاقه به نزدیکتر کردن ذهنمان به او را برای تجربهی مشترک جهان و برقراری رابطهی مشترک مشاهده کنیم (چاسگوت و اسمیرگل، ۱۹۷۳).
عشق تجربهای پرشور است که با این سه حالت روانی در تناقض بنیادین است؛ با تحلیلِ بازاریِ سود و زیانی که بیماران خودشیفته از شریک عاطفی بالقوهشان دارند؛ با ایدهآلسازی اضطرابگونهی بیماران مازوخیسم از ابژهی عشقشان خود با این خیال که طردشدن به معنای کمارزش شدن شدید آنهاست؛ و با توجهِ هراسناک افراد پارانوئید نسبت درباره اینکه برخورد بدی با آنها شود یا فریب بخورند. فقدان ظرفیت عاشق شدن یکی از علائم بارز شخصیتهای بهشدت خودشیفته است. ناتوانی در عاشق شدن نیز یک علامت تشخیصی مهم است.
ایدهآلسازی اولیهی عاشق شدن، ناگزیر به آگاهی دربارهی برخی از کاستیهای دیگری و رابطه، و جنبههایی جدید از تعامل که باید در تصویر دیگری، چه خوب و چه بد، درونی شود، میانجامد. انباشت تجربیات لذتبخش یا لحظات پرشور زندگی مشترک که رابطه را از نظر جنسی، عاطفی و نظام ارزشی غنی میکند، به جایی میرسد که پرورش احساس عمیق قدردانی از عشق دریافتشده و پاسخ به آن، باعث احساس ارزش شخصی و غنای عاطفی در فرد میشود، و از مرحلهی عاشق شدن به عاشق بودن ارتقا پیدا میکند؛ یعنی یک رابطهی عاشقانه پایدار میشود (دیکس، ۱۹۶۷).
ماهیت ایدهآلسازی ابژهی عشق در طول زمان تغییر میکند. بااینحال، مراجعان خودشیفته باتوجهبه مشکلاتی که در ایجاد روابط عمیق با ابژه دارند، اغلب تمایل به عاشق شدنهای گذرا و مکرر یا «شیفتگیها» نشان میدهند. آنها در حفظ یک رابطهی عاشقانهی پایدار مشکلات زیادی دارند. حسادت ناخودآگاه نسبت به شریک جنسی که با فرایند «ارزشزدایی» سرسختانه از آن دفاع میشود، یک نوع پویایی غالب در این موارد است (کرنبرگ، ۲۰۰۴).
علاقه به طرح زندگی دیگری
اینجا یک جنبهی اساسی از ظرفیت عشق ظاهر میشود که ممکن است زمان ببرد تا کاملاً آشکار شود، و آن کنجکاوی و علاقهی مداوم به زندگی فرد محبوب، تجربهی عاطفی، تاریخچهی شخصی و آرمانها و آرزوهای اوست که مانند منبعی بیپایان برای ایجاد انگیزش و رشد تجربهی زیستهی فردی عمل میکند. علاقه به زندگی و رشد عاطفی و پیشرفت فردی که دوستش دارید، منبعی از غنای شخصی است و با شناسایی علایق فکری مشترک، ارتباط با طبیعت، هنر و تضادهای انسانی، بُعدی از عمق را به رابطه میبخشد و عشق و قدردانی برای چیزهایی که دو نفر به اشتراک میگذارند را عمیقتر میکند.
این به معنای ظرفیت یک رابطهی ابژهی بالغانهی عمیق است. به تعبیر عمیقتر، فرایند همانندسازی با معشوق اتفاق میافتد و این همانندسازی با علایق و ارزشهای او تبدیل به بخشی از آرزوها و تعهدات خود فرد میشود. این تحول بهوضوح با عدم علاقهی بیماران خودشیفته به آنچه شریک عاطفیشان را بهشدت تحتتأثیر قرار میدهد، در تضاد است.
فقدان توانایی روانی کنجکاوی و علاقه به شریک عاطفی یکی از چشمگیرترین پیامدهای آسیبشناسی خودشیفتگی است. این وضعیت باعث میشود وجود دیگری برای فرد عادی باشد، از تجربهی سابجکتیو دیگری خسته شود و رابطه را بیشتر یک معامله ببیند تا یک ارتباط بینفردی و نگرانی اصلیاش این باشد که کدامیک از دو نفر بیشتر از دیگری سود میبرد. البته، غرقشدن در تجربهی سابجکتیو دیگری بهناچار ممکن است به دلیل مکانیسمهای فرافکنی بیش از حد که ویژگی شخصیتهای پارانوئید است یا با نفوذ پرخاشگری همهجانبه در رابطه که آسیبشناسی مخرب حسادت خودآگاه و ناخودآگاه در شخصیتهای خودشیفته است، اشتباه گرفته شود.
تمام موارد بالینی ذکر شده در این مقاله چهار جلسه در هفته تحت درمان روانکاوی با نویسنده بودند. یکی از بیماران که از خودشیفتگی شدید رنج میبرد، در سال سوم تحلیل خود عاشق شد. او زیبایی، جذابیت اجتماعی و برجستگی فکری دوستدخترش را تحسین میکرد و از ارزش اجتماعیای که رابطهی جدیدش در میان اعضای خانواده و دوستانش داشت، لذت میبرد. بااینحال، تقریباً هیچ کنجکاویای نسبت به زندگی درونی دوستدخترش و واکنشهایش نسبت به تجربیات مشترکشان نشان نمیداد و فقط هر چیزی را که به نظرش ممکن بود واکنش مثبت یا انتقادی دربارهی خودش باشد، شدیداً احساس میکرد. بهتدریج با عادیشدن تأثیر او بر زندگی اجتماعیاش ــ و بازتاب آن بر خودش ــ و پذیرش تحسینآمیز او توسط گروه اجتماعیاش به عنوان منبع رضایت خودشیفته، از رابطه خسته شد.
از همه مهمتر، موفقیت آشکار دوستدخترش در زندگی حرفهایاش، تحسین و قدردانی از او به خاطر خودش و نه صرفاً بازتاب اهمیت دوستپسرش، منبع اصلی حسادت ناخودآگاه او نسبت به دوستدخترش شد. در سفرهای خارجی با دوستدخترش، موضوعات کمتری برای صحبت با او پیدا میکرد، احساس خستگی میکرد و حضور او را محدودکنندهی آزادی خود میدانست. علاوه بر این، آگاهی از لذتبردن او از زندگی و تواناییاش در دوستداشتن، حسادت شدید و کمارزش شماری ثانویهی مرد را برانگیخت. واکنشهای پرشور آن دختر به مردم، هنر و موقعیتهای مختلف زندگی، او را ناراحت و ناراضی میکرد. این مورد نشاندهندهی ارزشزدایی خودشیفتهوار است که در فرایند دفاعی در برابر حسادت ناخودآگاه پدید میآید و علت اصلی نبود کنجکاوی و علاقه و احساس لذت در ذهن و زندگی دیگری است. توانایی دوستداشتن و لذتبردن از عشق دیگری در چنین شرایطی بهشدت محدود میشود. برعکس، لذت از خوشبختی دیگری، همصدا با تحقق امیدها و آرزوهای دیگری، موفقیتهای شخصی و حرفهای، و رضایت عمیق از لذت دیگری، نشانههای ابراز بالغانهی عشقاند و منبعی برای رشد بیشتر یک رابطهی عاشقانه به شمار میآیند.
اعتماد اساسی
ویژگی دوم ظرفیت عشق بالغانه، اعتماد بنیادین به همدلی شریک عاطفی و حسننیت اوست. توانایی مرتبط دیگر، آزادی در گشودگی نسبت به خود، از جمله ضعفها، تعارضها و آسیبپذیریهایمان، شجاعت درخواست کمک و درک تردیدهایمان هنگام بحران یا دربارهی وجوه تعارضآمیزمان است، همچنین اعتماد ضمنی به اینکه دیگری هم این موارد را درک میکند، عدم اطمینان و حس شکنندگی را تحمل میکند و این عشق با آشکارشدن آسیبپذیریها تحتتأثیر منفی قرار نمیگیرد. در نهایت، این ظرفیت به معنای امنیت درونی بر اساس تصویر درونفکنیشدهی مادر دوستداشتنی است، حتی زمانی که احساس گناه ادیپی این حس عمیق دلبستگیِ امن را پیچیده میکند. بدون این ویژگیها اعتماد بنیادین بین طرفین شکننده باقی میماند.
البته توانایی گشودگی و صادقبودن باید دوطرفه باشد تا هر دو طرف برای خود افشایی احساس راحتی کنند و بهاینترتیب یکدیگر را برای کمک به رشد فردی و دونفرهی همدیگر ترغیب کنند.
صداقت ممکن است به یک آزمون بزرگ در رابطهی عاشقانه تبدیل شود. مسئلهی خیانت که همیشه تهدیدی بزرگ برای رابطهی عاشقانه محسوب میشود، نشاندهندهی تعارضی عمیق در حداقل یکی زوجها است. عدم صداقت دربارهی دلمشغولی با شخص سوم، چالشی جدی برای اعتماد به درک، تحمل و توانایی بخشش واقعی از سوی دیگری ایجاد میکند. توانایی بهرسمیتشناختن رفتارهایی که دیگری را آزار میدهد، پذیرش مسئولیت خود در یک ارتباط صادقانه که بر اساس اعتماد به حسننیت دیگری بنا شده (اگرچه نمیتوان از درک و بخشش دیگری مطمئن بود)، نشاندهندهی تعهد به صداقتی فراتر از اطمینان به حفظ رابطه است. این موضوع میتواند به آزمونی بزرگ برای امکان بقای یک رابطهی عاشقانه تبدیل شود.
یک زن متأهل در اواخر دههی سیِ زندگی که به دلیل داشتن علائم تبدیلی و افسردگی روانرنجور مزمن تحت درمان تحلیلی بود، در طول درمان با مرد دیگری رابطه برقرار کرد. این رابطه وسیلهای برای برونریزی تحولات انتقالی منفی مرتبط با پدر اغواگر و طردکننده و پاسخ به تعارض مزمن با همسر خودشیفتهاش بود. ایدهآلسازی اولیهی شوهرش از او و بیتفاوتی آشکارش در ادامه، خشم ادیپی او نسبت به پدرش را دوباره بیدار کرد. این انتقال بهشدت فعال، و منجر به برونریزی شد که باعث شد در یک دورهی طولانی با روش تحلیل انتقال، روی این تعارض کار کنیم. پس از پایاندادن به این رابطهی خارج از ازدواج، زن احساس کرد ممکن است شخص سومی آن رابطه را برای شوهرش فاش کند.
یک دوره از نشخوار فکری وسواسگونه دربارهی اینکه آیا باید در اقدامی پیشگیرانه این رابطه را نزد شوهرش اعتراف کند یا نه دنبال کردیم. او از واکنش خودشیفتهی شوهرش و ترک انتقامجویانهی او میترسید؛ اما در نتیجهی کار تحلیلی متوجه شد که ریشههای کودکانهی ترسهایش از مجازات رفتار جنسی «ممنوعه» که به شوهرش فرافکنی شده بود، اضطراب او را دربارهی رابطهی مخفیانهای که از سر گذرانده بود، تشدید میکند. بهعلاوه، با رسیدن به این نتیجه که علیرغم محدودیتهای شخصیتی همسرش، واقعاً او را دوست داشت و او از این موضع مطمئن بود، توانست ظرفیت خود را برای غلبه بر چنین افشای تروماتیکی و قدردانی از صداقت و تمایل او برای حل مشکلات ازدواجشان، واقعبینانهتر ارزیابی کند.
سرانجام تصمیم گرفت که به شوهرش امکانی بدهد تا حسننیت و تعهد او به رابطهشان را تشخیص دهد و با گشودگی دربارهی رابطهی گذشتهاش با او صحبت کرد. این وضعیت برای زن و متقابلاً برای تحلیلگرش، موقعیتی اضطرابآور ایجاد میکرد؛ اما ناامید نشد: بالغتر شدن او و توانایی شوهرش برای کار بر روی آسیب خودشیفتگی و فرایند سوگواری، رابطهی زناشویی آنها را به طور قابلتوجهی عمیقتر کرد. بدیهی است که بسیاری از موارد با مشکلات مشابه به جدایی و طلاق ختم میشوند. به طور خاص در این مورد، تقویت مازوخیسمیِ تجربهی خیانت توسط شریک عاطفی یا عدم تحمل فرد خودشیفته از آسیبدیدن، ویژگیهای مهمی بودند که وضعیت را پیچیده میکردند.
ظرفیت بخشش اصیل
ظرفیت متقابل برای درخواست بخشش و بخشش رفتار دیگری، و توانایی شروع دوباره پس از درگیریهای جدی و غلبهی موقت خشونت بر عشق، آزمونی بزرگ برای عشق بالغانه است. اما چنین ظرفیتی برای اعتماد باید از انکار خشونت و بدرفتاری طرف مقابل متمایز شود. بهعبارتدیگر، باید بدانیم بین تسلیم مازوخیسمی به دیدگاه غیرواقعبینانه دربارهی رابطهی عاطفی که در آن اعتماد به دیگری وجود ندارد و یکجور دلبستن به یک رابطهی تخیلی و دور از واقعیت است، تفاوت وجود دارد. این عارضه معمولاً با ناتوانی در احساس لذت واقعی از شخصیت دیگری و علاقهی صادقانه به تجربهی او همراه است و در عین ایدهآلسازی ابژهی پرخاشگر یا رهاکننده، یکجور تسلیم مازوخیسمی است.
این وضعیت معمولاً با عدم ارزیابی واقعبینانه و فقدان چشمگیر علاقه به تجربهی سابجکتیو شریک عاطفی همراه است. اعتماد به دیگری و گشودگی نسبت به خود، نشانهی فهمی دوطرفه است که تعارضها نمیتوانند آن را از بین ببرند. در نتیجه، چنین اعتمادی با عدم پاسخگویی همسطح طرف مقابل ناسازگار است. بدون شک وقتی تلاش دیگری در حفظ رابطه برای تجدید صمیمیت نباشد، بلکه فقط یکجور فرصتطلبی برای حفظ و استفاده از منافعِ آن رابطه باشد، انتظار چنین واکنشی نمیرود. البته این راهحلی است که اغلب زوجهای درگیر تعارض از آن استفاده میکنند؛ اما محدودیت رابطهشان را نیز نشان میدهد.
در درمان تحلیلی معمولاً وقتی مراجع نسبت به شریک عاطفی خود احساس سوءتفاهم، آسیب یا بدرفتاری میکند، فرصتهای زیادی برای مشاهدهی ظرفیت او در مطرحکردن پرسشها ایجاد میشود. ابراز ناراحتی از وضعیت، بدون تلاش برای ایجاد احساس گناه در دیگری، بعد دیگری از ظرفیت عشق بالغانه است. بیان احساس آسیبدیدگی بدون سرزنش دیگری، ویژگی ظریف اما ضروری یک ارتباط گشوده است که اعتماد به دیگری را نیز نشان میدهد. بیان این جمله که «نیاز دارم بهت بگویم بر اساس چیزی که اتفاق افتاده چه احساسی دارم؛ چون به تو اعتماد دارم که قصد آسیبزدن به من را نداری و لازم است چیزی را که حس کردم، بدانی» نگرش بسیار متفاوتی را نسبت به جملهی «ببین چه کاری با من کردی» نشان میدهد.
تمایل همیشگی به ایجاد احساس گناه در دیگری که اغلب نشانهای از آسیبشناسی مازوخیسمی (یا سادومازوخیسمی) است، نهتنها نشاندهندهی تلاش برای منحرفکردن حملات یک سوپر ایگوی آزارگر به شریک عاطفی است، بلکه ممکن است احتمالِ داشتنِ یک رابطهی زناشویی شاد را با ایجاد ابراز احساس گناه ناخودآگاه مختل کند (دیکس، ۱۹۶۷). معنیاش این نیست که جایی برای خشمگین شدن و ابراز خشممان نسبت به دیگری وجود ندارد؛ بلکه در یک رابطهی عاشقانهی عمیق، چنین ارتباطی در چارچوبِ این باور رخ میدهد که خشم یک طرف بر عشق بنیادینِ بین آنها تأثیر نمیگذارد و دیگری نیز آن را میداند. در مفهومی عمیقتر، ظرفیت بخشش نشاندهندهی دستیابی به موضع افسرده، تصدیق ظرفیت پرخاشگرانهی خود و اعتماد به ترمیم یک رابطهی آسیبدیده است.
تواضع و قدرشناسی
از نظر من، عشق بالغانه همیشه عنصر فروتنی و قدردانی عمیق از وجود دیگری و عشقی که از جانب او دریافت میشود، و امکان وابستگی به دیگری را در خود دارد. همچنین عنصر پذیرش عدم قطعیت ناشی از تغییرات بالقوهی آینده را نیز در خود دارد، یعنی پذیرش اتفاقاتی مانند مشکلات مالی، بیماری و مرگ که ممکن است باعث ایجاد تغییراتی غیرقابلپیشبینی در رابطه شوند. در عشق بالغانه، پذیرش صادقانهی نیاز اساسی به دیگری به طور ضمنی، در راستای دستیابی به لذت کامل و امنیت در زندگی است. اما این فروتنی باید از چسبیدن ناامیدانه، نپذیرفتن واقعیت پایان عشق در صورت وقوع آن، و نپذیرفتن رنج جدایی به عنوان یک جایگزین ضروری و اساسی بهجای حفظ رابطه با کسی که دیگر پاسخی به عشق نمیدهد، متمایز شود. ممکن است فروتنی نقطهی مقابل اشتیاق جنسی در نظر گرفته شود و باید با احترام واقعبینانه نسبت به خود، همخوانی داشته باشد.
زنی در اوایل دههی چهل زندگی خود به دلیل مشکلات مزمنی که در حفظ رابطهی عاشقانه داشت، مشاوره میگرفت. در حالت هشیار تمایل به ازدواج داشت؛ اما هر بار خود را در حال حرکت از یک رابطهی ناخوشایند به رابطهی ناخوشایندی دیگر پیدا میکرد. او ترکیبی از الگوهای شخصیتیِ بهشدت خودشیفته و مازوخیسمی را نشان میداد. فقط مردان موفق، باهوش و خوشقیافه از محیط فرهنگی خود را میپذیرفت و بهراحتی جذب مردانی میشد که به نظر میرسید بهشدت خودشیفته بودند و نمیخواستند با او رابطهای پایدار برقرار کنند. اما اگر به نظر میرسید که مردها واقعاً به او علاقهمندند، سریع آنها را کمارزش میکرد: آن مردها چگونه میتوانستند خوب باشد وقتی که نیازشان به او بیش از نیاز زن به آنها بود. به همین ترتیب، مردهایی را که به نظر میرسید پخته و نجیباند ولی و طرز فکر خاص یا منحصربهفردی ندارند، جدی نمیگرفت.
فرایند تحلیل زن نشان داد او ناخودآگاه حسادت و خشم شدیدی نسبت به مردها که بازنمایی از تصویر پدر قدرتمند و فاسدش بودند، حس میکند و دربارهی پیامدهای ادیپی همهی روابط یکجور احساس گناه ناخودآگاه عاشقانه دارد. همزمان، جستوجوی ناخودآگاه او برای پیداکردن مادری فهمیده و حمایتگر ــ برعکس مادر سرد و منزویای که داشت ــ میل سیریناپذیر او را نسبت به مردانی که با آنها درگیر بود، پیچیدهتر میکرد.
چیزی که اینجا میخواهم روی آن تأکید کنم، این احساس عمیق او بود که بدون یک مرد ایدهآل که در ناخودآگاهش بتواند با او یکی شود، زندگی واقعاً برایش غیرقابلتحمل بود. او به یک رابطهی عاشقانه نیاز داشت تا احساس کاملبودن کند و از حس پوچی، تنهایی و بیهدفی در زندگی فرار کند. او بهشدت به مردان غیرقابلتحمل چسبیده بود، اما با لحنی خشمگینانه ناشی از خودکامگی ناکام مانده، به روابطش با مردانی که او را دوست داشتند؛ اما انتظار داشتند که علاقهی او هم تا حدی به آنها متقابل باشد، پایان میداد. خواستههای پایانناپذیری داشت و به نظر میرسید نمیتواند احساس قدردانی از عشقی که دریافت میکرد را تجربه کند.
احساسش بین خود بزرگپنداری متکبرانه و احساس ناامیدی از رهاشدن در نوسان بود. محدودیت او در عشق با ناتوانی در وابستگی به ابژهی عشق برای تجربهی قدردانی از عشقی که دریافت میکرد، و فقدان تواضع به معنایی که توصیف شد، بهخصوص عدم علاقهی چشمگیر به زندگی درونی مردانی که با آنها درگیر بود، خود را نشان میداد. یکبار تحتتأثیر آوازهی مردی قرار گرفت که در محافل هنری بینالمللی با او آشنا شده بود، اما تحمل نداشت که چالشهای تخصصی کارش را با او به اشتراک بگذارد.
در طی دورهی انتقال، این پویاییها خود را در چرخههایی تکراری از وابستگی ایدهآلگرایانهی پیدرپی، سرخوردگی خشمگینانه و کمارزش سازی تحقیرآمیز تحلیلگر نشان میداد. گاهی اوقات، تحتتأثیر توصیف او از توجه عاشقانهی معشوقش به خواستههایش قرار میگرفتم که او بهوضوح آن را بدیهی میدانست: تجربهای دردناک از انتقال متقابل. این حالتهای جدا شده از هر دو طرف، طی فرایندی آرام و تدریجی میتوانست یکپارچه شود، با تحمل روبهرشد او نسبت به دوسوگرایی رابطهاش با من، شرح جزئیات تدریجی رابطهی ناخودآگاهش با پدری فاسد و قدرتمند، و واپسروی او به یک رابطهی دوسوگرا با مادر غایب.
زن در یک مقطع توانست برای اینکه از او دست نکشیدم احساس قدردانی کند و حتی در شرایط خشم شدید، رابطهی درونی با من را حفظ کرد. تحمل تازه به دست آمدهاش در پذیرش دوسوگرایی عمیق خود، به او امکان این را داد که تعامل واقعبینانهتری را با من تجربه کند و از مشکلاتش در ارزیابی تعاملات بین ما آگاه شود. حالا برای اولین بار بهجای اینکه فقط به دنبال بازتاب خودبزرگپنداریاش از طریق ستایش مردها باشد به رابطهی واقعی مردها با خود توجه میکرد. البته هنوز از ظرفیت برقراری یک رابطهی عاشقانهی پایدار فاصله داشت.
ایدهآل ایگوی مشترک به عنوان طرح زندگی مشترک
وقف کردن خود در یک رابطهی عاشقانه به عنوان طرح یک زندگی که بهتدریج روی کارهای روزمره هم تأثیر میگذارد، یکی دیگر از جنبههای اصلی و شاید اساسیترین جنبهی یک رابطهی عاشقانه است ــ نقطهی مقابلِ ظرفیت علاقهی مداوم، مفرح و هیجانانگیز به شخصیت و تجربهی سابجکتیو دیگری. این بیانگر ایدهآل یک ایگوی مشترک است که شالودهی کار مداوم بر روی رابطه و حفاظت از مرزهای آن و بقای آن در برابر مشکلات به شمار میآید و زوجها در طول زمان آن را میسازند (کرنبرگ، ۱۹۹۵).
آگاهی و پذیرش اجتنابناپذیر بودن تعارض، پرخاشگری و تفاوتها در زندگی روزمره، تجربیات و انتظارات جنسی، ارتباط با فرزندان و خانواده، و ایدئولوژی و نظام ارزشی، بخشی از آن چیزی است که زندگی یک زوج را پرمخاطره اما هیجانانگیز میکند. ارزیابی مستمر ارزشهای اساسی ما بخش بنیادی و ضروری شخصیتمان است که باید مورداحترام دیگری قرار گیرد، همچنین، ارزشها و نیازهای اصلی و ضروری دیگری که باید آنها را تحمل کرد، به آنها احترام گذاشت و با آنها سازگار شد، یکی دیگر از وظایف و شرایط عشق است.
تعهد به زندگی مشترک بر اساس عشق بالغانه، هنگامی که درگیری و داشتن برنامههای ضدونقیض پیش میآیند، رسیدن به راهحلهای مبتنی بر توافقی ارزشمند و رضایتبخش را تسهیل میکند. این تعهد شامل ارزیابی مشکلات خود و دیگری است که باید به طور صادقانه پذیرفته و با آنها برخورد شود و در کنار لذت نهفتهای که از توانایی دستیابی به چنین درکی حاصل میشود، مرزهای زوج را نیز در آن زمینه تقویت میکند.
ممکن است تأکید بر اهمیت ابراز عشق به یکدیگر برای دوام رابطه، بدیهی به نظر برسد و بیشک میتواند به رفتاری عادی و کلیشهای تبدیل شود؛ اما به اشتراک گذاشتن لذت حضور و عشق دیگری، برای کسب لذتی مداوم که بتواند طراوت و تازگیاش را در مواجهه و بازمواجههی روزانه حفظ کند، بخشی از ارتباط پیوسته و متقابل در زندگی مشترک است. این نشاندهندهی آگاهی مداوم از طرح زندگی مشترک زوج است. این ظرفیت، همتای ظرفیت تحمل جداییهای موقت است، نه فقط از نظر زمان یا فاصلهی جغرافیایی، بلکه از نظر ناپیوستگیهای اجتنابناپذیر و ضروری رابطه که تأییدی بر تفاوت و فردیت هستند؛ تجربههای مستقلی که ممکن است بعداً به هم بپیوندند، و برونریزی طبیعی از سردرگمی در همهی روابط عاشقانه را در پی داشته باشند.
یک مرد وسواسی در درمان تحلیلی گِله میکرد که همسرش همیشه از اینکه احساساتش را با او در میان نمیگذارد، ناراضی است. در یکی از جلسات اشاره کرد که رفتار همسرش شبیه گلایههای همیشگی مادرش از رفتار اوست که سعی میکرد به او احساس گناه بدهد. پرسید: «مگر من از احساساتم را نسبت همسرم با شما صحبت نمیکنم؟»
تأیید کردم که آشکارا از احساساتش نسبت به همسرش با من حرف میزند، مثلاً همین تازگیها از احساس عشقش به او گفته بود؛ بنابراین به نظر میرسید تناقض عجیبی بین جلساتمان و رابطه با همسرش وجود دارد. در آن لحظه متوجه شد که گشودگی بیش از حد در ابراز احساسات عاشقانهاش به همسرش باعث میشود که او در رابطهاش با من ــ که حالا بازنمایی ارتباط با مادر حسودش بود ــ احساس ناراحتی کند. این جنبهای ناخودآگاه از ترس مرد برای آشکارکردن وابستگی عاشقانه به همسرش بود، میترسید همسرش فکر کند اینکه او آنقدر دوستش دارد، کودکانه است.
سهیمشدن در لذتهای روزمرهی طرف مقابل مثل تماشای او حین برخوردهای اجتماعی، مشاهدهی رفتارهای بداههی دوستداشتنیاش، یا به اشتراک گذاشتن یک ژست یا واکنش خاص، پیوندهای محکمی در همبستگی زوج ایجاد میکند. عشق باید به ما اجازه دهد چشمانمان را به کشف لذتی که دیگری تجربه کرده، باز کنیم؛ عشق به معنای به اشتراک گذاشتن معانیای است که بر اساس تجربهی زندگی و واقعیتهای متغیر آن میسازیم.
این درست خلاف روندی است که باعث میشود وجود طرفین برای همدیگر عادی و تکراری شود. بیشتروقتها احساس گناه ادیپی، یا ترس از تجربهی یک رابطهی زناشویی بهتر از آنچه والدین مراجع در واقعیت یا در خیال او داشتند، میتواند فرد را بیش از حد نسبت به لذت دوطرفه در رابطه منع کند. یک رفتار مازوخیسمی رایج در زوجهای قدیمی، ابرازهای سرزنشآمیز یکی از آنها است: «باید این سالگرد را به یاد میآورد… باید متوجه میشد که حرفش آزارم داد… طبق تجربه باید تشخیص میداد چه چیزی میخواهم.» بسیاری از مراجعان ــ البته نه فقط مراجعان ــ باید یاد بگیرند که انسانها قدرت تلهپاتی ندارند.
وابستگی بالغانه در برابر پویایی قدرت
وابستگی بالغانه با تسلیم مازوخیسمی تفاوت دارد و ارتباط نزدیکی دارد با قدردانی از عشقی که دریافت میکنیم؛ عشقی که آن را عادی در نظر نمیگیریم و هدیهای از طرف سرنوشت یا بهشت میدانیم. ترکیب عشق به دیگری با قدردانی از عشقی که دریافت میکنیم، یعنی مسئولیتپذیری نسبت به دیگری برای دستیابی به طرح زندگی مشترک، و خوشبختی او از اهداف شخصیمان است و برایمان اهمیت دارد.
یکی از جنبههای مهم وابستگی به دیگری که بخش دیگری از عشق بالغانه نیز هست، ظرفیت اجازه به مراقبتشدن توسط دیگری بدون احساس خودکمبینی، شرم یا گناه است، خصوصاً در شرایط بیماری و تجربههای ترسناک. در موارد بیماریهای جدی که خطر مرگ دارند، یا موقعیتهای سخت زندگی، بخشی از تجربهی عشق بالغانه این که حمایت عشق دیگری داشته باشیم و احساس جداشدن از زندگی مشترک نکنیم، ضعفهای خود و دیگری را در چنین شرایطی تحمل کنیم، و تعهد ذاتی و عاشقانه به مراقبت از دیگری داشته باشیم. (بالفور، ۲۰۰۹). اینجا هم اختلالات عمیق در این ظرفیت ارتباط نزدیکی با تعارضات خودشیفتگی، حس حقارت یا خودکمبینی زمانی که استقلال خیالی آنها به چالش کشیده میشود، و در نهایت، شکست رابطهی امن با یک تصویر درونفکنی شده از یک مادر مهربان دارد.
تمایل به قبولکردن مسئولیتهای دیگری یا اجازه به دیگری برای قبول مسئولیتهای ما، کمک به دیگری، پیشقدم شدن بهخاطر دیگری به طور غیرنمایشی اینگونه ابراز میشود: تمایل طبیعی به تقسیم مسئولیتها و وظایف، درخواست فعالانه برای کمک به دیگری همراه با توانایی و تمایل به درخواست کمک، احساس انصاف در توزیع وظایف و مسئولیتها. احساس تقسیم منصفانه وظایف و مسئولیتها بدون نگرانی دربارهی جنگ قدرت در رابطه، زمانی اتفاق میافتد که پرخاشگری وارد رابطهی عاشقانه شده و این پرخاشگری خود را با نیاز به مراقبت از خود در برابر پرخاشگری واقعی یا خیالی از طرف دیگری بروز میدهد. به باور من نگرانی دربارهی جنگ قدرت به عنوان یک تعارض اجتنابناپذیر بین مرد و زن، توجیه رایجی برای تسلط بیمارگون پرخاشگری در رابطهی زوجهاست و برخلاف دوسوگرایی طبیعیای است که در همهی روابطی وجود دارد و قابلتحمل است و جز کارکردهای مثبت یک رابطهی عاشقانه است.
رواندرمانی تحلیلی زوجها اغلب نشان میدهد که جنگهای قدرت دوطرفه موضوع غالب در تعارضات مزمن زناشویی است. بررسی روان پویشی این تعارضات معمولاً بیانگر تسلط مکانیزمهای فرافکنی هم در جنبههای پرخاشگرانهی روابط ابژهی دوسوگرا در تعاملات روزانه و هم فرافکنی متقابل خواستهها و ممنوعیتهای کودکانه از طرف سوپر ایگو هستند. کلیشههای رایج دربارهی سوءتفاهمها و «جنگهای» بین زن و مرد، توجیههای راحتی برای جنگ قدرت فراهم میکنند (پرسون، ۲۰۰۶، ۲۰۰۷).
تعارضات دربارهی اینکه چه کسی حرف درست را میگوید و چه کسی اشتباه میکند، جستوجوی مقصر و همانندسازی با تصاویر والدین آزارگر روی این تعاملات تأثیر میگذارد. به طور طبیعی، در ساختار شخصیتی بهشدت پارانوئید، این مکانیزمها حداکثر تسلط را دارند، اما این مکانیسمها نشاندهندهی یک دوسوگراییهای عمیق هستند و همانطور که هنری دیکس (۱۹۶۷) اولینبار مشاهده کرد، یک جنبهی فراگیر از روابط عاشقانهی صمیمی است. آزار و اذیت انتقامجویانهی یک شریک عاطفی دلسردکننده، سالها پس از پایان رابطه، یک ویژگی رایج در شخصیتهای پارانوئید است.
ماندگاری اشتیاق جنسی
یک ادعای مرسوم و بهویژه عوامپسند درباره روابط عاشقانه این است که معمولاً یک رابطهی عاطفی آرامتر اما عمیقتر جایگزین تمایل جنسی شدید اولیه و شوروشوق شهوانی در زندگی زوجها میشود. رابطهای که در آن رابطهی جنسی اهمیت کمتری دارد و احساس دوستی جایگزین ایدهآلسازیهای اولیه میشود (فوناگی، ۲۰۰۸؛ میچل، ۲۰۰۲).
من این فرضیه را در کارهای قبلی خودم (کرنبرگ، ۱۹۹۵) زیر سؤال بردهام و اینجا صرفاً میخواهم بر اساس کار تحلیلی با مراجعان فردی و تعارضهای زوجها در سالهای بعدی زندگی روی این موضوع تأکید کنم که برخوردهای پرشور و رابطهی جنسی با اشتیاق جنبهی بلندمدت یک رابطهی عاشقانه است و لزوماً باگذشت زمان ضعیف یا ناپدید نمیشود. در روابط بلندمدت، خویشتنداری در برخوردهای جنسی پرشور معمولاً نشاندهنده تعارضات ناخودآگاه در روابط ابژهی زوجین است و میتواند در طول درمان به طور قابلتوجهی بهبود یابد. فرافکنیهای متقابل سوپر ایگو و برونریزی تعارضات پیرامون پرخاشگری، ویژگیهای روان پویشی اصلی این تعارضات هستند (کرنبرگ، ۱۹۹۵، ۲۰۰۷).
این واقعیت که از نظر فیزیولوژیکی، فراوانی تمایل به رابطهی جنسی در مردها کاهش مییابد درحالیکه در زنها نسبتاً ثابت میماند، به معنای کاهش معنادار شدت برخوردهای شهوانی در هیچ مرحلهای از زندگی نیست. من اینجا وقت ندارم به طور مفصل به بررسی پیشینه و استدلالهای مربوطه بپردازم. به طور خلاصه، صمیمیت جنسی پرشور شامل نوعی بههمریختگی در مرزهای واقعیت، ادغام کارکردهای بدنی، دخولکردن و در دخول قرارگرفتن، یک همآمیزی در رهاشدن و ازهمپاشیدگی موقت مرزهای بین خود و دیگری است. (استاین، ۲۰۰۸).
برای زوجهایی که در یک رابطهی عاشقانه بالغانه هستند، عشق پرشور یک تجربهی هیجانانگیز و تکرارشونده و یک «راز پنهان» است (هانت، ۱۹۷۴). هم ممنوعیتهای ادیپی و احساس گناه و هم گسستگی خودشیفتهوار بین محبت و شهوتانگیزی، نقش مهمی در جلوگیری از یکپارچگی طبیعی روابط ابژهی کامل، جنسیت چندشکلی اولیه و تناسلی و یک ایدهآل ایگوی بالغ زوج دارند که همه اینها در تسهیل اشتیاق جنسی نقش دارند.
تمایل ما به برهمکنش بین نظام دلبستگی اولیه و امیال جنسی، گرایش به تمرکز بر تعامل مادر و نوزاد که ارتباط مستقیمی با رفتار جنسی بزرگسالان دارد و در این فرایند پیچیدگی عوامل درون روانی، تعارضات پیش ادیپی و ادیپی، و بهطورکلی خیالپردازی ناخودآگاه نادیده گرفته میشود. (بریتتون، ۱۹۸۹، ۱۹۹۲، ۲۰۰۴؛ دیاموند و یومانس، ۲۰۰۷؛ ویدلچر، ۲۰۰۲)
پیدایش دلزدگی جنسی در یک رابطهی طولانیمدت و پایدار، نشانهی رایج آسیبشناسی خودشیفتگی است که مشخصاً بخشی از سندرم ماندگار جداسازی ابژههای عشق آرمانی جنسیتزدایی شده و ابژههای ارزشزدایی شده و همزمان هیجانانگیز از نظر جنسی است که باعث وخیمتر شدن شرایط میشود. این شاید رایجترین توضیح از ترکیب تعارضات ادیپی حلنشده و آسیبشناسی خودشیفتگی باشد.
یک نشانهی رایج در آسیبشناسی خودشیفتگی شدید در یکی از مراجعها مشاهده شد. مردی که در اوایل پنجاهسالگی با همسرش ازدواج کرده بود و در عمل او را بردهای برای نگهداری و رضایت روزانهاش میدانست، بدون احساس قدردانی از داشتن کسی که خودش را کاملاً وقف خواستهها و نیازهای او کرده. او احساس جنسی نسبت به همسرش نداشت. مکرراً با زنانی ملاقات میکرد که با آنها تجربهی لذت جنسی کامل بدون هیچگونه درگیری عاطفی داشت.
این وضعیت تقریباً سالها پایدار بود، اما با افزایش حس افسردگی و تنهایی که او را به سمت درمان کشاند، شروع به فروپاشی کرد. در طول این تحلیل مشخص شد که همسرش هم بازنمایی مادر نفرتانگیز و ترسناک او در دوران کودکی و هم یک ابژهی ادیپی ممنوعه در کشمکش با تصویر درونیشده از پدر تنبیهگرش بود. در یک سیر آهسته با گذشت چندین سال، در طی انتقال، روی این اجزای مختلف تعارضات غالب ناخودآگاه او کار شد و تغییرات تدریجی دررابطهبا همسرش نشانگر پیچیدگیهای انتقال بودند. تنها در اوایل شصتسالگی بود که او برای اولینبار توانست احساس تمایل شدید و قدردانی نسبت به همسرش را تجربه کند.
در یک رابطهی عاشقانهی موفق، ظرفیت گسترده و انعطافپذیری برای سازگاری و انطباق دوطرفه با علایق و نیازهای جنسی وجود دارد و این بر خلاف وخامت اختلاف در علایق جنسی زوج است که میتواند تبدیل به یک میدان جنگ آشکار درباره تعارضات عمیقتر زندگی زوج شود.
در یک رابطهی عاشقانهی بالغانه، ایدهآلسازی بدن دیگری و تجربهی زیبایی فیزیکی دیگری در سایه عشق، یک جنبهی دائمی از عشق است و تحتتأثیر تغییرات بدن به دلیل پیری یا بیماری قرار نمیگیرد. همانطور که توانایی به اشتراک گذاشتن صادقانهی نگرانیهای خود دربارهی نقصهای فیزیکی خود با دیگری مهم است، دوستداشتن دیگری با نقصها و مشکلات شامل دوستداشتن دیگری با نقصهای فیزیکی نیز هست هم مهم است.
به اشتراک گذاشتن صمیمیتهای بدنی، همتای به اشتراک گذاشتن صمیمیتهای زندگی عاطفی و مشکلات است و به اشتراک گذاشتن تمایلات جنسی به همان شیوهای است که عدم قطعیتها، ترسها و تعارضات خود را در مورد رقابت، حسادت، عدم قطعیتهای مالی، اعضای خانوادهی تهدیدکننده و تعارضات با والدین و فرزندان بالغ به اشتراک گذاشته میشود. تحمل نشانههای پیری، در خود و دیگری، بدون ازدستدادن هیجان شهوانی به بدن دیگری، نتیجة تسلط عشق بر پرخاشگری و حفظ ایدهآلسازی بدن بر خلاف فرافکنی پرخاشگرانه ناخودآگاه به بدن دیگری است که همان مکانیزم اولیهی ایجاد حس زیباییای است که ملتزر آن را توصیف کرده است. (ملتزر و ویلیامز، ۱۹۸۸)
در نهایت، تعارض واقعی ناخودآگاه، تعارض بین ماهیت پایدار و لطیف تعهد عاطفی و عشق شهوانی پرشور نیست، بلکه تعارض بین عشق و پرخاشگری در هر دو حوزهی عاطفی لطیف و حوزهی جنسی پرشور، و در ساختارهای سوپر ایگو است که شامل ایگوی آرمانی زوج و ویژگیهای سوپر ایگوی آزارگر است. (کرنبرگ، ۱۹۹۵؛ استولر، ۱۹۷۹)
پذیرش ازدستدادن، حسادت و حفاظت از مرزها
اینطور میگویند که «اگر چیزی را دوست داری، بگذار آزاد باشد.» این جمله به یک ابراز عشق بالغانه اشاره دارد که تعهد به دوستداشتن دیگری را با این آگاهی که آن شخص یک فرد آزاد است، نشان میدهد. نمیتوان هیچکس را مجبور کرد بیش از حد طبیعی عشق بورزد، چه با اجبار و چه با ایجاد احساس گناه. به بیان دیگر در یک رابطهی عاشقانه دوطرفه، انتظار میرود عشق و تعهد دوطرفه باشد و اگر فرد موردعلاقه نتواند به عشق ما پاسخ دهد، باید این موضوع را بپذیریم و تحمل سوگواری برای پایان رابطه را داشته باشیم. این رفتار در عمل به معنای بررسی مشکلات رابطه بدون ایجاد احساس گناه، تجربهی آسیبدیدن یا مورد حمله قرارگرفتن، نادیدهگرفتن یا بدرفتاری دیگری، به علاوهی مطرحکردن آن به عنوان یک سؤال برای بررسی و حلوفصل آن است، البته با این فرض که این موارد نگرانی اساسی طرف مقابل هم باشد.
البته همهی اینها به معنای این نیست که در شرایط عادی، نباید از پرخاشگری برای دفاع از مرزهای یک رابطهی عاشقانه در برابر «مزاحمان» استفاده کرد. ظرفیت حسادت کارکرد حفاظتی طبیعی دارد که در اثر تسلط تعارضات ادیپی حاصل میشود. این موضوع در تضاد با فقدان رایج حسادت در آسیبشناسی خودشیفتگی شدید است. اما فقدان حسادت طبیعی نیز ممکن است بیانگر برونریزی احساس گناه ادیپی از امکان یک رابطهی جنسی رضایتبخش باشد.
یکی بیماران، یک مرد نسبتاً خجالتی در اوایل دههی سی زندگیاش که برای ترس مزمن ازدستدادن کنترل روده تحلیل میشد، تحلیلگر را تصویری از پدری ترسناک و بسیار سختگیر میدید که احساس میکرد باید تسلیم او شود. یکی از دوستان نزدیک او رفتارهایی میکرد که گویا سعی داشت به طور اغواگرانه به نامزد بیمار نزدیک شود. انکار احساس رقابت و خشم حسادتآمیز نسبت به دوستش به شکل یک واکنش وارونه شامل تحمل نسبتاً افراطی رفتار دوستش و خشم سرکوبشده نسبت به نامزدش خود را نشان میداد. برطرفکردن احساس گناه او که مانع تسلیم مازوخیسمی به تحلیلگر میشد، در نهایت به او کمک کرد به این بینش برسد که چگونه تسلیمشدنش به خواستگاری متجاوزانه دوستش از نامزدش و کمک ناخودآگاه او به نامزدش در سوقدادن او به آغوش دوستش، همان ترس از ابراز وجود برای محافظت از رابطهی عاشقانهاش را نشان میدهد.
دوگانگی در روابط به این معناست که رویدادهای پرخاشگرانه دوطرفه در طول زندگی مشترک اجتنابناپذیر هستند، اما به همان اندازه، امکان روشنسازی و حل آنها میتواند به تقویت و عمق بیشتر رابطه منجر شود. بااینحال، در این شرایط اگر مشخص شود که نمیتوان انتظار تعهد عاشقانه از طرف مقابل داشت، نیاز به پذیرش و در نهایت قبول آن وجود دارد. پذیرش محدودیت یا پایان یک رابطه بخشی از مسئولیتی است که در قبال خود داریم. اینکه در یک رابطهی عاشقانهی بالغ، انتظار تعهد متقابل را داشته باشیم.
اگر دیگری نتواند ما را همانطور که ما او را دوست داریم، دوست داشته باشد، باید آن را بپذیریم و پایان رابطه را قبول کنیم. بهویژه در موارد مثلثسازی، ورود شخص سوم به رابطه و خیانت، شفافسازی جایگاه واقعی دیگری ضروری است. دلایل زیادی برای تغییر علاقهی جنسی و عاطفی یکی یا هر دو شریک به فردی خارج از رابطه وجود دارد، از فرایندهای رشد و توسعهی متفاوت و تغییر شرایط خارجی گرفته تا آسیبشناسی شدید مازوخیسمی، خودشیفتگی یا پارانوئید. هر دلیلی که داشته باشد، بررسی چگونگی و امکان بقای رابطهی عاشقانه نیازمند بررسی انتظارات از دیگری و از خود، امکان حل و بخشش و پذیرش پایان رابطه است. امکان زندگی مشترک در شرایطی که عشق به پایان خود رسیده است از نظر کارکرد روانی ــ اجتماعی میتواند یک توافق منطقی باشد، اما اگر در راستای تحقق آرزوی یک رابطهی عاشقانهی رضایتبخش باشد، بهشدت آسیبزاست.
بهنوعی، هر رابطهی زناشویی طولانیمدتی در واقع چند ازدواج است. حل بحرانها ماهیت رابطه را چه بهتر و چه بدتر، تغییر میدهد. در حالت ایدهآل، حل بحرانها میتواند منجر به رشد رابطه و خودآگاهی طرفین شود. وقتی پایان یک رابطه در شرایط غلبهی مکانیسمهای افسردگی بر مکانیسمهای پارانوئید اتفاق میافتد، در واقع غم و اندوه ازدستدادن، بر نفرت، ناامیدی و تمایل به انتقام غلبه دارد. چنین رویکرد پختهای در مواجهه با آسیب جدایی میتواند ظرفیت یک رابطهی بالغتر با یک شریک جدید را تقویت کند.
عشق و سوگواری
پس از مرگ شریک عاطفی، حتی در شرایط عاطفی بسیار دردناک یک تحول مثبت ممکن است رخ دهد. همانطور که در کارهای قبلی خود اشاره کردهام (کرنبرگ، ۲۰۱۰)، آگاهی دردناک از ارزش کامل یک رابطهی عاشقانهی ازدسترفته در تمام جنبههای ارزشمند آن، تنها پس از ازدستدادن است که به طور کامل درک میشود.
این آگاهی ممکن است از طریق مکانیزمهای جبران بهعلاوه تحقق وظیفهی اخلاقی ناشی از شناخت محدودیتهای خود در رابطهی ازدسترفته، باعث افزایش ظرفیت برای عشق به یک شریک عاطفی جدید شود (کرنبرگ، ۲۰۱۰). سوگواری طبیعی، ظرفیت عشق را تقویت میکند، این در حالی است که طبیعتاً، همین ظرفیت نشاندهندهی شدت فرایند سوگواری است که پس از ازدستدادن چنین رابطهای اتفاق میافتد.
سوگواری طبیعی پس از ازدستدادن یک عزیز، چه از طریق جدایی، رهاشدن یا مرگ، نباید تحتتأثیر احساس گناه بیش از حد، خودکمبینی یا ناامنی فراگیر باشد. خصوصاً پس از پایانی که با رهاشدن از طرف شریک عاطفی اتفاق افتاده است، سوگواری باید بر خلاف خودکمبینی رایج در موردهای مازوخیسمی و احساس حقارت در آسیبشناسی خودشیفتگی، بدون خودکمبینی باشد. ظرفیت عشق باید اطمینان دهنده ارزش فرد باشد. در شخصیتهای خودشیفته، حسادت ناخودآگاه به همین ظرفیت در شریک عاطفی، منبع اصلی مسمومیت روابط عاشقانه است.
زمانی که جداییها نتیجهی تعارضات شدید، ناامیدی یا رهاشدن باشد، میتواند فرصتی برای تأمل و جستوجوی یک برخورد جدید فراهم کنند. اگر هر دو طرف متعهد به کارکردن روی خود باشند و توانایی گفتوگو دربارهی درکها و آگاهیهای جدید را داشته باشند، این دورهی جدایی میتواند مفید باشد. یک بنبست طولانیمدت در یک «جدایی آزمایشی» بدون هیچ پیشرفت جدید که در آن یک یا هر دو نفر مشغول ادامهدادن به وضعیت موجود هستند، معمولاً نشاندهندهی ازدستدادن عشق از سوی یکی از آنهاست و نشانهی خوبی برای ادامهی ازدواج نیست.
عدم قطعیت در رابطه، در یک محدودهی زمانی خاص باید محترم شمرده شود. وقتی عدم قطعیت نمیتواند از طریق یک جدایی آزمایشی حل شود و هیچ احساس ضرورتی برای تصمیمگیری مگر تحت فشار از سوی دیگری احساس نمیشود، معمولاً نشاندهندهی نیاز به پذیرش ازدستدادن و ادامهی زندگی فردی است. چنین تصمیمگیری بالغانهای تضاد شدیدی با تسلیم مازوخیسمی به یک وضعیت غیرممکن یا انکار خودشیفتهوار احتمال ردشدن فرد دارد.
احساس عشق به دیگری، همراه با انتظار تعهد برابر از سوی او پیششرط حفظ یا ازسرگیری رابطه است و باید امکان پیداکردن یک راه میانه بین سادهلوحی مبتنی بر انکار واقعیت از یک سو و نگرش پارانوئید نسبت به انگیزههای شریک عاطفی از سوی دیگر را بدهد.
در توصیف ویژگیهای بالینی خاصی که مانع از ظرفیت عشق جنسی میشوند، این تجربه را بیان کردهام که آگاهی از این مؤلفههای روابط عاشقانهی بالغ میتواند تشخیص جنبههای ظریف آسیبشناسی مازوخیسمی و خودشیفتگی که ظرفیت لذت طبیعی را کاهش میدهند و منابع رایج تعارضات مزمن افراد و زوجهاست، تسهیل کند. به عقیدهی من آگاهی منسجم از این ویژگیها در ذهن روان تحلیلگری که مراجعها و زوجها با تعارضات شدید را درمان میکند، میتواند چارچوب مفیدی فراهم کند که تمرکز بر تظاهرات آسیبشناسی روابط عاشقانه را دقیقتر کند.
تحلیلگر ممکن است روی سطوحی از فریز شدن خود همخوان یا محدودیتهای رابطهی عاشقانه مراجع تأکید کند که باعث آگاهی بیمار دربارهی تعارضات ناخودآگاهش که مانع از تجربه و ابراز کامل عشق هستند، میشود: ترس از وابستگی، انکار ایدهآلی که احساس گناه را برمیانگیزد، واکنشهای وارونه در برابر حسادت… جستوجوی تحلیلی ممکن است با برجستهکردن و بررسی این «نقاط کور»، عمق و دامنهی یک رابطهی عاشقانه را افزایش دهد و در این فرایند، ویژگیهای تقریباً جهانشمول مازوخیسمی، احساس گناه ناخودآگاه ادیپی مشخص در یک رابطهی عاشقانهی شاد را حل کند.
پینوشت
تصاویر استفاده شده در متن متعلق به آنا مکنیل (Anna McNeil) است.