این جستار با مقدمهای مختصر در باب این که روانکاوی تا کنون چطور پدیده موسیقی را مد نظر قرار داده؛ تلاشی است تا با مقایسه کار موسیقیدان (نوازنده و آهنگساز) و روانکاو از طریق بررسی تشابه و تفاوتهای کار آن دو منظری برای بررسی نسبت پیچیده و عمیق روانکاوی و موسیقی بگشاید. در مرحله بعدی ابعاد و زوایای مختلف این منظر گشوده و کاوش میشود و در نهایت با داشتن نگاهی به این که چه امکانهایی میان این دو عرصه وجود دارد رابطهی روانکاوی و موسیقی روشنتر میگردد و نسبتهای آن دو جمعبندی میشود.
موسیقی از منظر روانکاوان
روانکاوی از متون آغازین خود فروید توجه ویژهای به هنر داشته؛ تا جایی که میتوان گفت بخش قابل توجهی از بدنه تئوریک و حتی عملی روانکاوی مدیون هنرمندان است. جدای از مفهومبندی آشنایی مانند عقده ادیپ که در ابتدا به ذهن متبادر میشود، درهمتنیدگی روانکاوی و هنر به قدری است که میتوان آن را بخشی از متدولوژی ویژه روانکاوی برای فهم پیچیدگیهای انسان دانست؛ تا جایی که ارتباط برقرار کردن با بسیاری از نوشتههای فروید و روانکاوان پس از او بدون فهم آثار هنری مورد ارجاع ممکن نیست. برای مثال فروید بارها و بارها در آثارش به شکسپیر و به خصوص هملت او ارجاع میدهد و برخی از مفهومپردازیهای خود را با آثار ایبسن انجام میدهد و نقدهای مفصل او به یکی از مهمترین سنتهای نقد هنری پس از او تبدیل شده است (برای مثال بنگرید به فروید 1900، 1914، 1916).
موسیقی اما در سالهای ابتدایی روانکاوی (تا حوالی 1950) مورد این اقبال قرار نگرفت. مسئلهای که با توجه به اهمیت موسیقی که در ادامه به آن میپردازیم به نوعی اکنون بداقبالی روانکاوی قلمداد میشود. فروید (1914) خود را ناتوان از درک و دریافت موسیقی میدانست و اعتقاد داشت که این مسئله به ظرفیت فیزیولوژیک اندک او برای شنیدن موسیقی مربوط میشود (به گفتهی خودش ابتلا به آتروفی شنیداری[1]).
این مسئله که فروید در واقعیت آتروفی شنیداری داشته است یا خیر و اگر آتروفی در میان است اثرش بر او چقدر بوده، همچنان محل مناقشه پژوهشگران و فرویدشناسان است. استدلال مهمتری که علیه وجود آتروفی شنیداری آورده میشود بر پایهی نامههای فروید، ارتباط او با موزیسینهای همعصرش و علاقهی او به برخی آثار موسیقی مانند اپراهای موتزارت است؛ به علاوهی این که او نمیتوانست به شکل منطقی و تحلیلی توضیح دهد که موسیقی چگونه اثری بسیار عمیق بر روان انسان میگذارد -حتی جایی که با آثار ارتباط برقرار میکرد- و به نوعی ترس از ورود به این قلمرو ناشناخته داشت.
مسئلهای که هنوز تا حدودی پا بر جا است و از دشواریهای کار در این حیطه است. در اینجا نکته تاریخی بسیار مهمی نیز وجود دارد که بدون آن نمیتوان ارتباط آغازین روانکاوی با موسیقی را به خوبی درک کرد. فروید در یکی از مهمترین دورههای تاریخ موسیقی زندگی میکرد و همعصر با آهنگسازان بسیار بزرگی چون گوستاو مالر، ریچارد واگنر، شوئنبرگ، استراوینسکی و… بود.
به عبارتی فروید دقیقا در دوره گذار از موسیقی رمانتیک به موسیقی مدرن زندگی میکرد که در آن پایههای تونال موسیقی پس از چند صد سال تغییر کردند. به علاوه اینکه در یکی از مهمترین مراکز موسیقی دنیا (وین) که حلقه اول و دوم آن از مهمترین رخدادهای تاریخ موسیقی به شمار میروند، زندگی میکرد. فروید در زمینه و زمانهای زیست میکرد که موسیقی از مهمترین عناصر آن بود و بیاعتنایی به آن عملا ممکن نبود. تناقض بیاعتنایی فروید به موسیقی در ماهیت کلامی روانکاوی نهفته[2] است.
چنان چه فروید بیشتر به موسیقی میپرداخت با دشواریهای زیادی در مبانی نظری-کلامی خود مواجه میشد و در آن صورت روانکاوی مسیر متفاوتی را در پیش میگرفت. برای مثال یکی از این تباینها میان ماهیت بیزمان ناهشیاری از نگاه فروید و اثرگذاری زمانمند موسیقی بر ناهشیار است. به علاوه اینکه با نگاهی به نقش کلیدی ریتم در موسیقی، این هنر همزمان ماهیتی ناهشیار و زمانمند دارد (نکتهای که در ادامه به آن میپردازیم).
در نتیجه، فروید نمیتوانست همزمان پایههای روانکاوی را بر اساس کلام (شکلی از موسیقی که فروید در آن زمان چنین نگاهی به آن نداشت) بگذارد و از آن طرف توجه درخوری به موسیقی داشته باشد.
به همین خاطر بیاعتنایی فروید به موسیقی دلایلی عمیقتر یا غیر از آتروفی شنیداری نیز داشته است. دلایلی که پژوهشگرانی مانند باریل و میناتزی[3] (2008) به آن توجه کردهاند و در بی توجهی فعالانه فروید به بخش مربوط به صدای اثر لیپس[4] (1926) –واقعیتهای بنیادین زندگی روانی[5]– کتابی که فروید آن را ستایش میکرد نمایان است.
با گذشت زمان و در نیمه دوم قرن بیستم توجه به موسیقی در روانکاوی همراه با توجه به بخشهای غیر کلامی فرآیند درمان افزایش یافت. بخش مهمی از پرداختن روانکاوان به موسیقی معطوف به بررسی زندگینامهی موزیسینها از منظر روانکاوی یا پرداختن به اپرانامهها[6] و شخصیتهای آن بوده است (بخشی که فروید استثنائاً به دلیل درآمیختگی موسیقی با کلام توجه بیشتری به آن نشان داده بود).
بخش دیگر ورود استعارهها و تشبیههای موسیقایی در مفهومپردازی روانکاوان است که به نوع خود میتواند بسیار مهم باشد. چرا که اصطلاحات جدیدی وارد زبان روانکاوی میکند که میتوانند موجب درک بهتر ساز و کار روان و تحلیل آن از مناظر جدیدتری گردند (برای مثال استعاره سالومونسون [7]تحت عنوان نواختن موسیقی مجلسی[8] در اتاق درمان).
این امر خصوصاً از این جهت اهمیت دارد که موسیقی بیان خالصی از تجربهی پیشازبانی است و استعارههایی که به دست میدهد نیز کیفیت ویژهای دارند (گراسی[9]،2021). در ادامه از همین کیفیت بیانی ویژه به دست آمده از زبان موسیقی بهره میگیرم تا با مقایسهی کار موزیسین و روانکاو به مهمترین عرصهی ارتباط میان روانکاوی و موسیقی بپردازم؛ یعنی تحلیل حالت بیانی اختصاصی موسیقی و اثرگذاری منحصر به فرد آن.
موزیسین و روانکاو
نقطهی شروع این مقایسه را میتوان درارجاع فروید برای مفهوم پردازی نورتیک به بیمار نوروتیک مشهور -هملت- در (مقالهی در باب رواندرمانی،۱۹۰۵) قرار دهیم. فروید با ارجاع به هملت روان انسان را به ساز موسیقی تشبیه میکند و با تأکید بر ظرافتها و دشواریهای کار روانکاوی، روانکاو را در مقام نوازنده مینشاند. هملت در پاسخ به فرستادگان شاه که آمدهاند به راز افسردگیش پی ببرند ولی توان نواختن فلوت ریکورد (سازی که به نسبت آسان است) را هم ندارند میگوید:
پس ببینید چه ناچیزم میشمارید. دلتان میخواهد از من نغمه بیرون بکشید. میخواهید وانمود کنید پردههای من را میشناسید؛ میخواهید کنه مرا به چنگ بیارید؛ میخواهید بمترین و زیرترین نواهای مرا در طنین بیفکنید؛ و این ساز کوچک که نغمههای فراوان و آواهای بس دلانگیز در خود نهفته دارد، شما نمیتوانید آن را به سخن درآرید. راستی آیا گمان میبرید به سخن آوردن من از یک نی هم آسانتر باشد؟ مرا هر سازی که دلتان خواست بنامید، میتوانید هم با من ور بروید، اما نغمهای از من بیرون نخواهید کشید )هملت؛ پردهی سوم، اواخر صحنهی دوم).[10]
از این تشبیه میتوان قدم به قدم پیش رفت و به رابطهی عمیق روانکاوی و موسیقی پی برد. کار روانکاو در وهله اول مشابه کار نوازنده و در مقیاس بزرگتر شبیه کار آهنگساز است. روانکاو در ابتدای رابطه درمانی نخست نیاز دارد بفهمد بیمار چه سازی است؟ با چه ریتمی در زمان زندگی میکند؟ در موقعیتهای مختلف چه تمپویی دارد؟ بمترین و زیرترین نغمههای او چیستند؟ چگونه میتوان در اتاق درمان آنها را به خوبی نواخت و با توجه به شرایط زندگی بیمار کوک کرد؟ بیمار چگونه تا کنون نغمههای خویش را نواخته؟ ریتم کلام او چه معنایی دارد؟ چگونه عبارات او تکرار میشود؟ فرم زندگی او چگونه است؟
نوازنده هر سازی نیز با پرسشهایی مشابه در مواجهه با قطعات موسیقی رو به رو میشود. نوازنده و روانکاو، هر دو از روش مشترک و کلیدی ویژهای نیز استفاده میکنند: تأویل[11]. کار هر نوازنده یا خوانندهای دو جزء اساسی دارد: تکنیک و تأویل.
نوازنده ابتدا باید تکنیک و توانایی لازم برای تسلط بر قطعه را داشته باشد و سپس سعی میکند با توجه به فرم، تکرارها و تقلیدها قطعه را تأویل کند و معنای آن را دریابد. همانطور که روانکاو در پی دستیابی به معانی سمپتومها است فراتر از کلام میرود و به بافت و ناهشیار توجه میکند، نوازنده نیز فراتر از آن چه در نتها نوشته شده است میرود و هنگام اجرا، موسیقی متولد میشود (همانطور که هنگام صحبت کردن تجربههای بیمار زنده میشوند).
شباهت میان کار روانکاو و نوازنده از حیث قدم به قدم رفتن از سمت عناصر معنایی موجود به عمق تجربه به طور مختصر بررسی شد. البته این تفاوت مهم وجود دارد که در موسیقی با ماده پیش-کلامی سر و کار داریم و در روانکاوی با کلمات. توجه به این نقل قول از اینگمار برگمان که فیلمهایش خصلتی توأمان روانکاوانه و موسیقایی دارند میتواند در فهم این نکته راهگشا باشد:
“کلمات همیشه دشوار هستند، اما نتهایی که موسیقیدان در صفحات پارتیتور مینویسد، کاملترین نشانههایی هستند که میان خالق اثر و اجرا کننده پدید میآید.”
گرچه همانطور که پیشتر اشاره شد نوازنده نیز باید آن نشانهها را تأویل کند. نکته آن جاست که این نقل قول به تفاوتی بنیادین میان این دو نظام معنایی اشاره میکند.
اکنون با مقایسهی کار آهنگساز و روانکاو به این نکته پی میبریم که مسیری که آهنگساز طی میکند درست برعکس مسیری است که نوازنده و روانکاو طی میکنند. آهنگساز نخست از عمق تجربه شروع میکند و سپس نظام معنایی خود را خلق میکند. شخصیترین عنصری که در کار هر آهنگسازی وجود دارد ملودیای است که مینویسد.
ملودی المانی است که آهنگساز کار خود را با آن آغاز میکند و سایر عناصر خواه/ناخواه از درون آن برمیخیزند. چرا که مرز میان فرم و محتوا در موسیقی معنای چندانی ندارد. ملودیای که متعلق به خود آهنگساز باشد ریشه در ناهشیار دارد و دقیقا به همین دلیل آهنگساز نمیتواند دقیقاً توضیح دهد که ملودیای که نوشته چطور نوشته شده یا از کجا آمده است. پس از نوشتن آن ملودی آهنگساز به یاری فرم، هارمونی، تکرار، تقلید، رنگآمیزی موسیقایی و… عنصر ناهشیاری را که در ابتدا نت، بعد فاصله[12] و سپس ملودی شد را بدل به قطعهای تمام و کمال یا نظام معنایی خود میکند. همان تکرارها، تقلیدها، فرمها و الگوهایی که نوازنده و روانکاو به دنبالشان هستند تا به کمک آن به تجربه برسند. در نتیجه میتوان مسیر کار آنها را به این شکل ترسیم کرد:
عمق تجربه -> نوازنده -> نظام معنایی
(ناهشیار) (حسی)
عمق تجربه -> روانکاو -> نظام معنایی
(ناهشیار) (کلامی)
عمق تجربه -> آهنگساز -> نظام معنایی
(ناهشیار) (حسی)
به عبارت دیگر میتوان گفت کار آهنگساز این است که آوای ناهشیار را به ثمر نشاند؛ درست مانند فردی که متولد میشود، از حالت بدوی (فواصل ابتدایی موسیقی) خارج میشود و در طی فرآیند رشد معانی و حسهای منحصر به فرد خود را ذیل روایتی منسجم یا حتی نامنسجم قرار میدهد.
آوا و کلام
شاید مهمترین شباهت بین کار روانکاو و موزیسین را بتوان در بنمایه مشترک کار آنها جستوجو کرد. گرچه روانکاو با کلمات کار میکند و موزیسین با نتها اما هر دو درواقع با صوت و آوا کار میکنند. زبان و کلمات به واسطهی سیستم ارجاعی خود از موسیقی جدا میشوند. چرا که موسیقی بیواسطه خود را بیان میکند و موجب تجربهی چه بسا بدون ما به ازا و خالص عواطف نیز میگردد. چیزی که میتوان با ارجاع به این سخن ایگور استراوینسکی -آهنگساز بزرگ روس قرن بیستم- بهتر درک کرد:
“من هرگز در زندگیام یک قطعه موسیقی را درک نکردهام. همیشه فقط احساس میکنم.”
آوایی که همراه با ریتم از نخستین راههای ارتباطی مادر و کودک است. دقیقا هم به همین دلیل هیچ چیز به اندازه موسیقی نمیتواند مستقیما به ناهشیار مرتبط شود. موسیقی در این معنا دیگر صرفا به آن چیزی که آهنگساز نوشته محدود نمیشود، بلکه با محوریت ریتم بخش عمدهای از ارتباط غیر کلامی را در بر میگیرد. خصوصاً دوباره در دورهی پیشا-کلامی عمده ارتباط مادر و کودک فارغ از کانال ارتباطی (دیداری، شنیداری، لامسه و…) از طریق حالتهای ریتمیک معنا پیدا میکند و طی تحول به شیوههای متفاوتی در ارتباط فرد با زمان ریتم زندگی او را متعین میکند.
در نهایت میتوان گفت نه تنها ارتباط عمیق و بسیار مهمی میان روانکاوی و موسیقی وجود دارد که تا چندین سال به دلیل نسبت بحث برانگیز فروید با موسیقی بیش و کم مغفول مانده بود، بلکه پرداختن به این ارتباط برای درک برخی ابعاد روان انسان گریزناپذیر و ضروری به نظر میرسد. علاوه بر اینکه کار روانکاو و موسیقیدان از بسیاری جهات مشابه است و استفاده از مفاهیم موسیقایی بسیار راهگشا است، فرآیندی که در کارشان طی میشوند از بسیاری جهات مشترک است. گویی کار روانکاو در ابتدا بیشتر مشابه نوازنده است و با گذشتن جلسات و یافتن فرم مناسب بیمار شباهت آن به کار آهنگساز بیشتر میشود و ابعاد زیباییشناختی پیدا میکند.
سخن سردبیر
در این جستار، رابطهی میان موسیقی و روانکاوی با رویکردی تحلیلی و مبتنی بر منابع اصلی بررسی شده است. نویسنده با مقایسهی کار موسیقیدان و روانکاو، به نقش آوا، ریتم، تکرار و تجربهی شنیداری در شکلگیری فرآیندهای روانی پرداختهاست و نشان داده که چگونه این عناصر میتوانند در فهم لایههای ناهشیار انسان کارکرد داشته باشند.
منابع
Barale F., Minazzi V. (2008). ‘Off the beaten track: Freud, sound and music.
Freud, S. (1905/1953). On psychotherapy. In J. Strachey (Ed. & Trans.), The standard edition of the complete psychological works of Sigmund Freud (Vol. 7, pp. 257–270). London: Hogarth Press.
Freud, S. (1900/1953). The interpretation of dreams. In J. Strachey (Ed. & Trans.), The standard edition of the complete psychological works of Sigmund Freud (Vols. 4–5). London: Hogarth Press.
Freud, S. (1914/1955). The Moses of Michelangelo. In J. Strachey (Ed. & Trans.), The standard edition of the complete psychological works of Sigmund Freud (Vol. 13, pp. 211–238). London: Hogarth Press.
Freud, S. (1916/1957). Some character-types met with in psycho-analytic work. In J. Strachey (Ed. & Trans.), The standard edition of the complete psychological works of Sigmund Freud (Vol. 14, pp. 309–333). London: Hogarth Press.
Grassi, L. (2021). The sound of the unconscious: Psychoanalysis as music. Routledge. https://doi.org/10.4324/9781003125075
Lipps T. (1926). Grundtatsachen des Seelenlebens. Bonn: Cohen, 1912; trans. by H. C.
Sanborn as Psychological Studies. USA, Baltimore: The William and Wilkins Company, 1926.
Statement of a problem and some historico-critical notes’. International Journal of Psychoanalysis, 89: 937–957.
[1] Acoustic Atrophy
[2] Verbal feature of Talking Cure
[3] Barale & Minazzi
[4] Lipps
[5] Basic Facts of Psychic Life
[6] Libretto
[7] Salomonsson
[8] Chamber music
[9] Grassi
[10] به نقل از ترجمهی بهآذین، ص 86
[11] Interpretation
[12] Interval






