مقدمه
بی تردید، مادر عشق بی قیدوشرطی به فرزندان خود دارد و میکوشد تا در سایهٔ این عشق، از آنها مراقبت کند. این مهرِ بی پایان و مراقبتهای ناشی از آن، فارغ ازجنسیت فرزند، جریان دارد. شاید بارها شنیده باشیم که دختر یا پسر بودن فرزند مهم نیست، فقط سلامتیاش اهمیت دارد، اما آیا واقعاً جنسیت فرزند هیچ تأثیری بردنیای روانی والدین نمی گذارد؟ هرچند هیچیک از دو جنس بر دیگری برتری ندارد، پژوهشهای روانشناسی نشان میدهند که جنسیت فرزند، پویاییهای روانیمتفاوتی را در والدین برمیانگیزد. بنابراین، بحث بر سر برتری یکی بر دیگری نیست، بلکه سخن از تفاوتهایی انکارناپذیر است که به شکلی طبیعی وجود دارند. این کتاب با تمرکز بر نقش مادر، به عنوان نخستین و مهمترین عنصر در شکلگیری رابطه با کودک، به بررسی این تفاوتها میپردازد.
بدیهی است که بافت فرهنگی و اجتماعی نیز در شکلگیری این احساسات نقشی کلیدی ایفا میکند. در جوامعی که ارزشی بیشتر برای یک جنس قائل اند، مادرناخواسته تحت تأثیر این نگرشها قرار میگیرد. برای نمونه، در جامعهٔ مادرسالارِ «بوکا» در جزایر سولومون، دختران ادامه دهندهٔ خط خانواده محسوب میشوند واز این رو، تولد دختر با شادی و افتخار همراه است. در حالی که در برخی جوامع شرقی که بار اقتصادی خانواده بر دوش پسران است، تولد پسر آرزویی دیرینه بهشمار میرود. طبیعی است که مادر در چنین بافت هایی، ناخودآگاه تحت تأثیر این ترجیحات قرار گیرد و احساساتش شدت یا تضعیف شود.
در نهایت، این کتاب میکوشد تا با واکاوی این لایههای پنهان، راهی به سوی درک عمیقتر رابطهٔ مادر و فرزند بگشاید. آگاهی از این پویاییهای روانی نهتنها به بهبود روابط خانوادگی می انجامد، بلکه به مادران کمک میکند تا با شناخت احساسات ناخودآگاه خود، فرزندپروری آگاهانه تر و سالمتری را تجربه کنند.
دختر دیروز؛مادر یک دختر
دختر کوچکی که امروز مادر شده، بار سنگین خاطراتش را با خود حمل میکند. احساساتش—چه آگاه و چه ناخودآگاه—از تجربههای کودکی شکل گرفتهاند: همان آرزوها، ترسها، و نگرانیهایی که سالها در ذهن او خانه کردهاند. دنیای درونش، آمیختهای است از واقعیت و تصور، از آنچه دیده و آنچه در خیال پرورانده. و اکنون، این دنیای درونی، چگونگی ارتباط او با فرزندانش را رقم میزند.
وقتی این مادر، دختری به دنیا میآورد، گویی آینهای از خود را در برابر میبیند. اگر روزی احساس کرده باشد که «دختر بودن» کمارزش است، این حس ناخواسته به رابطهاش با دخترش رنگ میزند. هر مرحله از رشد دختر، خاطراتی را زنده میکند،خاطراتی که شاید سالها تلاش کرده تا فراموششان کند. این بار، اما، او نه تنها با گذشتهی خود، که با آیندهی دخترش نیز روبهروست. گویی دو رشد در هم تنیده میشوند: رشد دختر و رشد مادر. و این مسیر، گاه پر از سنگلاخ های عاطفی است.
اما اگر فرزندش پسر باشد، چه؟ آنگاه شاید تحسینِ پنهانیاش به پسر بودن—همان آرزوی قدیمی برای داشتن امتیازی که فکر میکرد از آن محروم است—در رابطهاش با پسرش جاری شود. پسر، در نگاه او، ممکن است نماد قدرت، توجه و برتری باشد؛ همان چیزی که روزی آرزویش را داشت. این احساس، گاه رابطهی مادر و پسر را آسانتر میکند، اما بیچالش هم نیست.
در این میان، محیط و فرهنگ نیز نقش خود را ایفا میکنند. حتی اگر مادری با دختربودن خود کنار نیامده باشد، حمایت اطرافیان میتواند احساساتش را تعدیل کند. اما خاطرات، سایههای بلندی دارند. و شاید کلید درک رفتار امروز مادر، در شناخت همان دختر کوچک دیروز نهفته باشد—دختری که هنوز، در جایی از ذهن مادر، زنده است و بر تصمیمهایش تأثیر میگذارد.
پس مادری، تنها پرورش فرزند نیست؛ گاه، التیام زخمهای خود نیز هست
تئاتر روابط مادر و پسر: سه سناریوی غالب در پیوندهای ناخودآگاه
رابطه مادر و پسر، صحنهای است که در آن نقشآفرینان ناخواسته در نمایشی پیچیده شرکت میکنند؛ نمایشی که گاه با عشق و حمایت همراه است و گاه با کشمکشهای ناخودآگاه. در اینجا به سه سناریوی شایع در این رابطه میپردازیم که هر یک، ته رنگی از واقعیت را در خود دارند و گاه در هم میآمیزند .
۱. جاذبهٔ پسر داشتن: رویای تحققنیافتهٔ مادر
برای برخی مادران، تولد پسر، فرصتی است برای پر کردن خلأهای روانی سالیان دور. پسر، نه تنها فرزند که نماد «کامل شدن» است؛ گویی عصایی است برای پیری، یا سپری برای حفظ جایگاه در خانواده و جامعه. این مادران با نگاهی آمیخته به تحسین و انتظار، پسر را به ابزاری برای ارضای نیازهای خود تبدیل میکنند.پسر باید بینقص باشد، چرا که بار سنگین «کمال یابی» مادر را بر دوش میکشد.
۲. جنگ قدرت: میدان نبرد حسادت و کنترل
گاه رابطه مادر و پسر به عرصهای برای رقابت تبدیل میشود. مادری که خود را در مقایسه با پسرش «کمارزش» میپندارد، ناخواسته به تخریب استقلال او میپردازد.
حسادت به مردانگی پسر به طوری که تواناییهای مردانه پسر—از علم تا هنر و ورزش—میتواند خشم مادر را برانگیزد، گویی او دارد چیزی را تجربه میکند که مادر هرگز به آن دست نیافته است.
۳. انحصارطلبی: زنجیرهای نامرئی عشق
برخی مادران، پسر را نه به عنوان فردی مستقل، که به مثابه «تنها عشق زندگی» خود میبینند. این رابطه، با رفتارهای اغواگرانه و مرزهای مخدوش شده همراه است. زنانگی تحریکآمیز و پوشش نامتعارف، تماسهای فیزیکی نامناسب، یا اشتراک فضای خواب فراتر از سن متعارف، همگی نشانههایی از این الگو هستند. تخریب روابط خارجی به این صورت که مادر ناخودآگاه هر رابطهٔ جدید پسر را تهدیدی میداند و با طعنه، مقایسه، یا ایجاد احساس گناه، مانع از شکلگیری پیوندهای عاطفی سالم میشود.
این الگوها، گرچه ریشه در ناخودآگاه دارند، اما تقدیر نیستند. آگاهی مادر از احساسات پنهانش—حسادت، ترس از تنهایی، یا نیاز به تأیید—نخستین گام برای شکستن چرخههای مخرب است. از سوی دیگر، پسران نیز با شناخت این فرایندها میتوانند مرزهای سالمی تعریف کنند و روابط خود را از بند انتظارات تاریخی رها سازند. رابطه مادر و پسر، مانند هر پیوند دیگری، نیازمند فضایی برای رشد فردیت است؛ فضایی که در آن عشق، بدون شرطِ مالکیت، جریان یابد .
مادربزرگ ـــ مادر ــــ دختر
رابطه مادر و دختر، پیوندی منحصر به فرد است که همجنس بودن طرفین آن را به کانونی برای انتقال الگوهای رفتاری، عاطفی و فرهنگی تبدیل میکند. این رابطه نه تنها یک ارتباط عاطفی، که گذرگاهی است برای انتقال زنانگی از نسلی به نسل دیگر. دختر، در مسیر رشد خود از کودکی تا بلوغ، ازدواج، مادری و پیری، همواره به تصویر مادر در ذهن خود رجوع میکند تا الگویی برای بودن خویش بیابد.
امروزه روانشناسان از «انتقال نسل به نسل الگوهای مادری» سخن میگویند؛ پدیدهای که در آن ترسها، تعارضها و تجربیات حداقل سه نسل به ارث میرسد. مادربزرگ به مادر، و مادر به دختر – این زنجیرهای است که هم نقاط قوت و هم ضعفهای رفتاری را بدون تغییر اساسی منتقل میکند.
در این میان، مادری که خود از رابطه با مادرش ناراضی بوده، با چالشی دوچندان روبروست. او ناخواسته نمایشنامه رابطه خود با مادرش را این بار در نقش مادر با دخترش به اجرا درمیآورد. اما پرسش اساسی اینجاست: چگونه برخی مادران موفق میشوند این چرخه معیوب را بشکنند؟
گاه برای اجتناب از الگوهای گذشته، به دام رفتارهای افراطی متضاد میافتیم. مادری که از بیتوجهی مادر خود رنج برده، ممکن است در توجه به فرزندش زیادهروی کند و استقلال او را محدود سازد.
نکته کلیدی این است که صرف انجام رفتار متضاد، به معنای رهایی از چرخه انتقال نیست. همانطور که فردی که در دریا غوطهور است، صرف پوشیدن جلیقه نجات او را از قدرت امواج مصون نمیدارد، بلکه آگاهی از شرایط و توانایی کنترل واکنشهاست که نجات میبخشد.
رهایی واقعی زمانی حاصل میشود که مادر بتواند:
۱. الگوهای انتقالی را بشناسد.
۲. از واکنشهای افراطی (چه موافق و چه مخالف با الگوهای گذشته)بپرهیزد.
۳. با انعطافپذیری به نیازهای واقعی دخترش پاسخ گوید.
رابطه مادر و دختر همچون رودی است که آبش از نسلی به نسل دیگر جاری میشود. شناخت این جریان و آگاهی از عمق آن، به مادران امروز کمک میکند تا نه در برابر امواج تسلیم شوند، نه با آنها بجنگند، بلکه با شناخت و مهارت، مسیری جدید برای خود و دخترانشان ترسیم کنند.
تئاتر روابط مادر و دختر: نمایشی از همزیستی و تعارض
رابطه مادر و دختر همچون تئاتری پیچیده است که در آن دو بازیگر، نقشهایی گاه مکمل و گاه متضاد را بر عهده میگیرند. این نمایش، بر پایه قصهای نانوشته شکل میگیرد که ریشه در لایههای ناخودآگاه هر دو طرف دارد. برای درک این پیوند، باید به تماشای سناریوهای شایعی نشست که در پسپرده این رابطه جریان دارند.
همزیستی روانی: درهمتنیدگی بیمرز
همزیستی سالم، مرحلهای طبیعی از رشد کودک است که در آن احساس یگانگی با مادر تجربه میشود. اما هنگامی که این مرحله بهدرستی پشت سر گذاشته نشود، به توهم همزیستی تبدیل میشود.در این وابستگی متقابل بیمارگونه،مادر و دختر به شکل افراطی به یکدیگر وابسته میشوند، گویی دو وجود مستقل نیستند، بلکه بخشی از یک کل بههم پیوستهاند.
عشق مشروط به گونه ای که مادر تنها زمانی به دختر عشق میورزد که او مطابق انتظاراتش رفتار کند. دختر نیز برای حفظ این عشق، استقلال خود را فدا میکند.در این رابطه، بیان احساسات منفی مانند خشم یا نارضایتی ممنوع است، چرا که هر نشانهای از فاصلهگیری، تهدیدی برای بقای این الگوی روانی محسوب میشود.
دو الگوی شایع همزیستی ناسالم
دختر در نقش مادرِ مادر
در این سناریو، دختر مسئولیت برآوردن نیازهای عاطفی مادر را بر عهده میگیرد. او تبدیل به مراقب مادر میشود، گویی باید کمبودهای دوران کودکی مادر را جبران کند. این نقشآفرینی، اگرچه در ظاهر مهربانانه است، اما بار سنگینی بر دوش دختر میگذارد و او را از رشد فردی بازمیدارد.
دختر در نقش همسر مادر
گاه مادر، دختر را به عنوان متحدی در برابر پدر (یا دیگران) برمیگزیند. در این نمایش، دختر باید از مادر در جنگ قدرت خانوادگی حمایت کند.نیازهای عاطفی مادر را که از سوی پدر برآورده نشده، تأمین نماید. حتی ممکن است ناخودآگاه نقشهای مردانه (مانند نانآوری) را بر عهده بگیرد تا جای خالی پدر را پر کند.
این اتحاد، اگرچه به مادر احساس امنیت میدهد، اما دختر را در دام رابطهای مخرب گرفتار میکند.
از پیامدهای همزیستی ناسالم می توان به کاهش استقلال اشاره کرد. او نمیتواند هویت مستقلی برای خود تعریف کند.
تئاتر خصومت در روی دیگر سکه مادر و دختر
دختر در تلاش برای استقلال، گویی در میانه میدان مین قدم برمیدارد: هر حرکت به سوی جدایی، او را با احساس تنهایی و رهاشدگی روبهرو میسازد، و هر عقبنشینی به سوی مادر، تهدیدِ محو شدن در هویت او را به همراه دارد. این تناقض دردناک، بسیاری از دختران را به این باور میکشاند که کمبودهای مادر، دلیل اصلی ناتوانیهای آنهاست. خشمِ برآمده از این نگاه، گاه به فرار از مادر میانجامد و گاه به غرق شدن در کینهای که هرگز به آرامش نمیرسد. برخی حتی با صدای بلند فریاد میزنند: «اگر او بهتر بود، من اینگونه نبودم!» اما آیا واقعاً گسستن از مادر، راه رسیدن به کمال است؟ یا این تنها توهمی است که شکستهای پی در پی، آتش خشم را دوباره و دوباره شعلهور میسازد؟
پس مرز طبیعی کجاست؟از نخستین لحظههای زندگی، احساسات متعارض نسبت به مادر، سرنوشت دختر را شکل میدهد. مادر هم معشوقه است، هم الگو، و هم آینهای که دختر ناگزیر بارها و بارها به آن بازمیگردد تا هویت خود را بیابد. این بازگشتهای مکرر، مسیری است که پسران هرگز آنگونه تجربه نمیکنند. اما هر قدم به سوی استقلال، خطراتی در پی دارد. حل شدن در مادر، وابستگی بیمارگونه، یا قطع کامل رشتههای عاطفی؟ برای یافتن تعادل، دختر به همراهی مادر نیاز دارد—مادری که بتواند فاصلهگیری را تاب بیاورد، بیآنکه از همدلی دست بکشد.
راه نجات چیست؟مادر باید آنقدر محکم باشد که با هر باد مخالف؛خشم دختر، تمایل او به استقلال، یا حتی طرد موقت،از جای خود تکان نخورد. این استحکام، نه از فداکاری مطلق، که از تعریف زندگیای فراتر از فرزند به دست میآید. مادری که تمام هستی خود را در فرزند جستوجو میکند، ناخواسته او را در دام رابطهای خفهکننده اسیر میسازد. اما مادری که خود را میشناسد و نیازهایش را میپذیرد، میتواند فضایی امن برای رفتوآمدهای عاطفی دختر فراهم کند؛ دور شدن بیترس، بازگشت بیدغدغه، و کشف فردیت در سایه حمایتی بیقیدوشرط!
رقابت و حسادت: روی تاریک رابطه
رقابت ناخودآگاه میان مادر و دختر، بخشی اجتنابناپذیر از این رابطه است. دختر میخواهد مانند مادر باشد، اما در عین حال، میکوشد از او پیشی بگیرد؛بهویژه در جلب توجه پدر. این کشمکش، برای مادری که خود هرگز از رقابت با مادرش رها نشده، میتواند غیرقابل تحمل باشد. او ممکن است ناخواسته با سرکوب زنانگی دختر؛در پوشش مراقبتهای افراطی،سعی کند درد حسادت خود را تسکین دهد.رابطه مادر و دختر، تئاتری است با صحنههایی از عشق، خشم، رقابت، و آشتی. موفقیت این نمایش، نه در حذف تضادها، که در مدیریت آنهاست؛با آگاهی، شجاعت، و پذیرش این حقیقت که هیچکس کامل نیست. تنها باید از مرزی طبیعی،آگاهی یافت؛نه چسبندگی مخرب، نه جدایی ویرانگر، بلکه فاصلهای که در آن، هم مادر و هم دختر بتوانند آزادانه نفس بکشند، رشد کنند، و در عین حال، پیوندی ناگسستنی را حفظ کنند.
سخن پایانی ؛مادری در میانه انتظارات و واقعیت
جامعه از مادر انتظار دارد بیچونوچرا و فارغ از جنسیت فرزند، عشقی یکسان نثار هردو کند و مسئولیتهای مادرانه را بهصورتی بیعیب ونقص به انجام رساند. این نگاهِ آرمانگرایانه، اما اغلب با قضاوتی سختگیرانه همراه است. مادر باید بیدریغ ببخشد، بیشرط حمایت کند، و هرگز مرتکب خطا نشود. کوچکترین لغزشی از سوی او، موجی از سرزنشها را به دنبال میآورد، گویی مادران مجاز به داشتن هیچ محدودیت یا ضعفی نیستند.
اما آیا تاکنون به این پرسش اندیشیدهایم که در پس این انتظارات سنگین، دنیای درونی مادر چه جایگاهی دارد؟ پژوهشها نشان میدهند که آگاهی از پیچیدگیهای روانی مادران، نهتنها از بار سرزنشها میکاهد، بلکه به آنان کمک میکند تا در نقش مادری خود بالندهتر عمل کنند. بهجای تکیه بر کلیشههای رایج، ضروری است با نگاهی واقعبینانه به عمق این رابطه بنگریم.همانگونه که در این مقاله بررسی شد، رابطه مادر با فرزند دختر، به دلایل روانشناختی و اجتماعی، همواره با چالشهای ویژهای همراه است. این بدان معنا نیست که مادر دخترش را کمتر دوست دارد، بلکه نشاندهنده لایههای پنهانی است که از تجربیات کودکی مادر سرچشمه میگیرند و ناخودآگاه بر رفتار او تأثیر میگذارند. در مقابل، رابطه مادر با فرزند پسر، بهدلیل تفاوت جنسیتی، اغلب با تنشهای کمتری روبهرو میشود.
اما راه برونرفت از این پیچوخمهای عاطفی چیست؟ پاسخ، در «آگاهی» نهفته است. آگاهی از الگوهای ناخودآگاه، شناخت تأثیرات گذشته، و درک این واقعیت که مادران نیز انسانهایی با نیازها و محدودیتهای خود هستند. تنها با عبور از نگاههای کلیشهای و پذیرش این پیچیدگیهاست که میتوان به رابطهای سالم و بالنده بین مادر و فرزند دست یافت. امید است با گسترش چنین نگاهی، مادران نه در چنبره انتقادها، که در پرتو حمایت و شناخت، مسیر دشوار و زیبای مادری را با اعتمادبهنفس بیشتری بپیمایند.
سخن سردبیر
فرزند که به دنیا میآید، تنها یک نوزاد نیست؛ آیینهایست برای مادر، برای تاریخچه خانوادگی، و برای جامعهای که او را در بر گرفته. مادر از همان لحظه تولد، با تمام عشق، اضطراب، امید و تجربههای ناپیدای زندگیاش در این رابطه تازه تنیده میشود. اما آیا این رابطه، وقتی با دختر است، همانقدر شبیه رابطهاش با پسر است؟
در این جستار با معرفی کتاب مادر و جنسیت فرزند، به ظرافتها و پیچیدگیهای رابطه مادر با فرزندان دختر و پسر پرداختیم—رابطهای که در ظاهر از عشق برابر میگوید، اما در بطن خود ممکن است با تفاوتهایی همراه باشد که هم ریشه در روان مادر دارد و هم در ساختارهای فرهنگی و اجتماعی اطرافش دارد.