مسیر فرزند پروری برای والدین لذت بخش،رشد دهنده و پر چالش است. البته خوشبختانه والدینی که به آموزش و آگاهی در این مسیر میپردازند نتایج بهتری دریافت میکنند. به طور معمول مادر فردی است که از روز نخست مراقبت از نوزاد را به عهده میگیرد و از آن جهت که مادر زنده ماندن نوزاد را تضمین میکند،رابطهای عمیق و تنگاتنگ بین مادر و فرزند شکل میگیرد. این رابطه است که باعث میشود نوزاد انسان در نهایت تبدیل به یک انسان سالم،مستقل و اجتماعی شود.
این کتاب درباره ی احساساتی که وجود دارند و مادران آن را تجربه میکنند اما از آن اطلاعی ندارند و یا به دنبال آن،احساس بد بودن و عذاب وجدان دارند،اطلاعات اولیهای به شما میدهد.مطالعات روانشناسی نشان دادند که آگاه شدن به احساسات ،امکان مدیریت و کنترل آنها را بسیار بیشتر میکند. اما از آن جهت که تصویری کلیشهای از مادر وجود دارد که او را فقط عاشق ترسیم میکند موجب میشود که تنها احساسی که مادران بتوانند آزادانه تجربه کرده و راجع به آن صحبت کنند عشق به فرزند باشد.
چنین تفاوت فاحشی بین تصویر غالب فرهنگ و تجربه روزمره مادران ،باعث میشود که بحث آزادانه در مورد احساسات مادران شکل نگیرد و نقش خلاقانه این عواطف پنهان باقی بماند.این کتاب به بحث در مورد احساسات متفاوت مادر میپردازد و زمینههای بروز آن را بررسی میکند.
مادر اسطوره ای
مادری خوب است که کامل و بینقص باشد.چنین فرهنگی در جامعه ما را به سمت مادر کامل بودن سوق میدهد و به میزانی که مادری از این تعریف فاصله بگیرد احساس عمیق بودن و عذاب وجدان را تجربه میکند.سهم مادران در تجربه چنین احساساتی، تلاش آنها برای حفظ و نگهداری عنوان مادر کامل است.حال آن که مادر کامل و بینقص در دنیای بشری امکان پذیر نیست ؛همانطور که کودک بینقص و کامل وجود خارجی ندارد.
محصول وابستگی به چنین تصویری مادر کامل نیست ؛بلکه مادری مضطرب،ناآرام ،خشمگین و سرشار از احساس گناه است که به طور ناخواسته و ناآگاهانه این احساسات منفی را وارد رابطه با فرزند میکند.
وجود احساسات به خودی خود مشکل ساز نیست. آنچه مشکل ایجاد میکند مدیریت عواطف است،به خصوص به این علت که خشم نسبت به فرزند موجب اضطراب در مادر میشود. اگر مدیریت به طور صحیح صورت گیرد همین احساسات متضاد میتوانند منشا خلاقیت در رابطه مادر و فرزند باشند. درد ناشی از وجود خشم میتواند مادر را وادار به تلاش در جهت شناخت فرزند نماید؛که مهم ترین جلوه مادر بودن است.
سالها پیش یک روانشناس نابغه برای توصیف روابط انسانی،رفتار جوجه تیغیها را مثال زد: در فصل زمستان جوجه تیغیها برای گرم شدن به هم میچسبند ،اما این کار باعث میشود تیغ هر یک در بدن دیگری فرو رود. از سوی دیگر جوجه تیغیهایی که از دیگران فاصله میگیرند زخمی نمیشوند اما ممکن است از سرما بمیرند. به این ترتیب برای هر یک از آنها مدتی طول میکشد تا بتوانند فاصلهای را پیدا کنند که در آن کمترین زخم و بیشترین گرما وجود داشته باشد. نکته اینجاست که حتی در روابط جوجه تیغیها گرمای بدون زخم امکان ندارد، چه رسد به انسان! حال اگر به بحث رابطه مادر و فرزند برگردیم میبینیم که این رابطه یکی از گرمترین روابط بشری است پس میتوانیم مطمئن باشیم که در آن هر دو طرف زخمی میشوند و همین زخمهاست که باعث بروز خشم و نفرت میگردند.
مادر بودن تجربهای مملو از رضایت و در عین حال سرشار از سرخوردگی است. این سرخوردگی موجب خشم و نفرت میشود اما باعث رشد رابطه مادر و فرزند هم میگردد.
مادر؛احساسات و امیال
تمام مادران نسبت به فرزندانشان احساسات پرخاشگرانه دارند. اما بسیاری از آنها در اکثر مواقع دست به اقدام خشونت آمیز نمیزنند. نکته مهم این است که احساس تا زمانی که به یک اقدام عملی ختم نشده باشد،بشری و طبیعی محسوب میشود. بحث خوب و بد،درست و نادرست ا اخلاقی و غیر اخلاقی فقط در مورد اعمال انسان مصداق پیدا میکند نه در مورد امیال و احساسات او.
با این همه،بسیاری از مادران تنها به دلیل وجود این احساسات در خود عذاب وجدان دارند. مثلاً وقتی حس میکنم که میخواهند بچه را به قصد کشتن کتک بزنند طوری اضطراب و احساس گناه پیدا میکنند که انگار واقعاً فرزند خود را آنقدر کتک زدند که مرده است! گاهی عذاب وجدان به حدی شدت میگیرد که منجر به بروز افسردگی یا وسواسهای فکری و عملی در این مادران میشود. این در حالی است که وجود این احساس نفرت یا پرخاشگری تا وقتی قابل کنترل باشد و تبدیل به عمل نشود،سطح مراقبت مادر از فرزند را بالا میبرد و آسیبی ایجاد نمیکند. پس در واقع اثر مثبت هم دارد.
ممکن است لحظاتی کنترل خود را از دست بدهند و یا حتی اعمال تلافی جویانه کوچکی نیز انجام داده باشند. اما این حد از پرخاش ،طبیعی است. تمام کودکان در لحظاتی تلاش میکنند مادر را به مرز جنون برسانند و تمام مادران در مقاطعی از رابطه خود با فرزند به جنون میرسند. اما در نهایت آنچه خشم مادر را کنترل میکند عشق اوست.
نیاز اصلی بیشتر مادران این است که مادر خوب بودن را در تصویر کودک زندگی کنند اما وقتی هیچ چیز کودک را راضی نمیکند به شدت سرخورده شده و احساس درماندگی گریبان گیرشان میشود.
مادر خوب کسی است که میتواند با پرخاشگری خود نسبت به فرزند و پرخاشگری فرزند نسبت به خود کنار بیاید به طوری که خشم برای کودک به عاطفهای قابل تحمل و امن تبدیل شود. عنصر کلیدی در این جا گنجایش داشتن است. منظور از گنجایش داشتن خشم این است که فرد بتواند حس را به طور کامل تجربه کند؛اما کنترل خود را بر احساسش از دست ندهد؛یعنی با وجود تجربه این حس بتواند قدرت فکر کردن در مورد آن را نیز حفظ کند.
به این ترتیب فرد نیازی ندارد که به دنبال احساسش،بلافاصله به اقدامی عملی دست بزند. به عنوان مثال به جای اینکه به محض عصبانیت فرزند خود را کتک بزند،به عصبانیت خود فکر میکند تا بتواند به سوالات متفاوتی پاسخ دهد. از جمله اینکه چه چیزهایی این حد عصبانی کننده بوده است؟
چرا این اتفاق در این مرحله زمانی افتاده است؟آیا در موقعیتهای مشابه نیز اینقدر عصبانی شده بود؟آیا میتواند برای عصبانی شدنهایش الگویی پیدا کند؟و غیره.
مادر خوب در قدم اول احساس را با اقدام عملی اشتباه نمیگیرد و به خود اجازه حس کردن میدهد. اما در قدم بعد تلاش میکند به جای یک اقدام عملی،به حس مورد نظر فکر کند تا بتواند آن را معنا نماید. در مثال بالا،اگر مادر بعد از عصبانیت شدید کودک را کتک نزند اما پس از تعمق به این نتیجه برسد که «بیخوابی و خستگی تحمل مرا کم میکند»یا« هر وقت از شوهرم دلخورم،تحمل بچهها را ندارم»در نگه داشتن،معنا کردن و کلمه گذاشتن بر روی احساس خشم خود موفقیت داشته است.
به این ترتیب مادر میتواند بدون نفی حس خود (مانند گفتن اینکه «نه! من عصبانی نیستم»که معمولاً منجر به انفجار خشم میشود)و بدون انجام یک اقدام عملی( مانند کتک زدن کودک)از احساس خود مراقبت کند. نکته مهم این است که وقتی رویه مادر در برخورد با احساسات منفیاش به این شکل باشد فرزند به مرور همین رویه را فرا میگیرد. فرزندان چنین مادرانی میتوانند احساسات منفی خود را تحمل کنند و به جای عمل کردن به آن ها،در مورد احساساتشان حرف بزنند.
گذشتن کامل از خواستهها،مادر را بیشتر مستعد خشم میکند. اما باید توجه داشت که رسیدگی به فرزند باید اولین خواسته مادر باشد ولی نباید «تنها»خواسته او باشد.
کودکان ابتدا از مواجه شدن با اینکه مادر خواستههای دیگری داشته باشد خشمگین میشوند. اما این یکی از مواردی است که مادر باید خشم کودک را درک و تحمل نماید بدون اینکه تسلیم او شود یا تلافی نماید. با وجود ناخوشایند بودن مقطعی،این مسیر در نهایت به نفع فرزنده خواهد بود. از این طریق کودک میآموزد که او هم انسان مستقلی است که میتواند و باید خواستههای متفاوت از مادر داشته باشد.
حل شدن مادر و کودک در یکدیگر سلامت روان هر دوی آنها را به شدت به خطر میاندازد. اما باید تاکید شود که ایجاد توازن مهمترین وظیفه مادر در این مورد است. واضح است که خواستههای مادر نباید به قیمت محروم ماندن فرزند از مراقبت و توجه کافی تمام شود. اگر نیازهای عاطفی کودک نادیده گرفته شوند،آسیب روانی جدی اتفاق میافتد. حس و حق وجود داشتن در کودکانی که نادیده گرفته میشوند به شدت صدمه میبیند. مادر از طریق دادن پاسخ مناسب مانند آینهای عمل میکند که در آن کودک میتواند خود را در چشمان مادر ببیند. انگار میتواند بگوید «من دیده میشوم پس هستم». مادرانی که کودک را نادیده میگیرند ،به او ابزارهای روانی لازم برای کنترل و کاهش احساساتش را نمیدهند.
گاه آنچه باعث غفلت مادر میشود،فشار احساسات منفی خودش است. به عبارت دیگر،در چنین شرایطی غفلت تبدیل به یکی از جلوههای خشم میشود. خشمی که مادر از آن آگاهی ندارد میتواند تبدیل به نادیده گرفتن یا کوتاهی در مراقبت از کودک شود.
مثال کودکی که به دلیل بیتوجهی مادر از روی تاب به زمین میافتد نمونه واضحی از چنین شرایطی است. آگاه بودن مادر از احساس خشم خود اثر مثبت و سازنده دارد. این آگاهی از تبدیل شدن خشم به غفلت و نادیده گرفتن کودک جلوگیری مینماید.
خشم در روابط نزدیک حتماً پیش میآید اما در نهایت به دلیل اینکه دوست داشتن در این روابط بیشتر است،افراد سعی میکنند از طریق حرف زدن یا کارهای محبت آمیز خشم خود را جبران کنند. عذرخواهی صادقانه،توضیح علتها یا انجام یک کار محبت آمیز بعد از بروز خشم نمونههایی از اقدامات جبرانی هستند.
به این ترتیب کودک مهارتهای جبرانی پیدا میکند بدون اینکه احساسات او یا مادر مسدود شده باشند. علاوه بر این همانطور که پیشتر نیز گفته شد همه کودکان در مواقعی تلاش میکنند که مادر را تا سرحد جنون عصبانی کنند و بسیاری اوقات مادران در چنین موقعیتهایی به راستی تا سرحد جنون عصبانی میشوند. مهم است که وجود این احساس انکار نشود. کودک حالت احساسی مادر را دقیقاً میفهمد.
اگر مادر در مورد احساسات خود صادق نباشد و آن را انکار کند-مثلاً اگر بگوید:« نه! من عصبانی نیستم»-کودک به واقعیت احساسات خودش نیز شک خواهد کرد. این مسئله اثرات ناخوشایندی بر سیستم روان کودک در حال رشد خواهد داشت. در عوض بیان اینکه «بله! الان عصبانی هستم. بعداً صحبت میکنیم»با تایید واقعیت موجود،فاصله لازم را برای تفکر،کنترل و جبران فراهم میآورد.
مادر درونی ونیازهای برآورده نشده مادر
صمیمیت شدید میان مادر و فرزند ،نیازهای کودکانه مادر را نیز به روی کار میآورد. نیازهای برآورده نشده کودکیهای مادر (مانند نیاز به مورد پذیرش واقع شدن،نیاز به مورد تایید قرار گرفتن،نیاز به توجه)با نیازهای مادرانه (مانند نیاز به خوب بودن،نیاز به احساس مفید بودن)مخلوط میشود.
وقتی رابطه با فرزند دچار مشکلی میشود،مادر احساس میکند تمام نیازهایش به طور کامل ناکام ماندهاند که باعث احساس نفرت میشود.
در بسیاری از موارد نیازهای کودک مطابقتی با نیازهای قدیمی و ناکام مانده مادر ندارد. اما گاهی آنچه دست بالا را پیدا میکند نیازهای مادر است نه نیازهای فرزند؛یعنی در مواردی فرزند مسئول برآورده کردن نیازهای مادر میشود که دقیقاً خلاف مسیر طبیعی است.
مادری که از گذشته خود حسرت مورد توجه قرار گرفتن به دل دارد ممکن است کودک خود را مجبور کند که ساعتهای طولانی موسیقی یاد بگیرد به هدف اینکه در جمع بنوازد و تحسین دیگران را جلب کند،در واقع میخواهد از طریق فرزند نیازهای ناکام مانده خود را جبران کند. مسلماً چنین مادری بسیار متفاوت از مادری است که تنها به هدف آموزش فرهنگ،کودک را تشویق به یاد گرفتن موسیقی مینماید. اگر مادر به طریقی فرزند را ابزار رسیدن به نیازهای خودش قرار دهد،حتماً نسبت به کوتاهی یا سرپیچی او نفرتی عمیق را تجربه خواهد کرد.
آنچه در سالهای گذشته بین مادر و مادر او جریان داشته است اثر مستقیمی بر رابطه مادر و فرزند دارد. این اثرگذاری از طریق بخشی از سیستم روان اعمال میشود که مادر درونی نام دارد. مادر درونی در واقع ذهنیتی است که مادر از رابطه با مادر خود در دوران کودکی در خاطره حسیاش ضبط کرده است. در وجه مثبت،نقش مادر درونی این است که در شرایط سخت امید بدهد،آرامش بدهد و کمک نماید. اما گاهی مادر درونی تند و تنبیه کننده میشود.</p><p style=”font-weight: 400;”> وقتی زن صاحب فرزند میشود صدای مادر درونی در احساسات او نسبت به خود و فرزند نقش مهمی ایفا میکند. وقتی این مادر درونی تشویق کننده و مایه دلگرمی باشد احساس اعتماد به نفس و ارزشمندی وجود دارد. اما هرگاه مادر از چهارچوبهایی که به عنوان مادر خوب برای خود ساخته خارج شود،تشویق مادر درونی را از دست میدهد. این مسئله باعث میشود مادر از درون احساس بد بودن داشته باشد و دچار عذاب وجدان شود.
مادرانی که در رابطه با مادر درونی خود احساس امنیت کافی ندارند، نمیتوانند کامل نبودن خود و کودکشان را تحمل کنند. هر نشانهای از نقص و ناکامی در این رابطه، برای آنها اضطراب و بیقراری به همراه دارد.
گاهی مادر تصور میکند که کودک در حال قضاوت و سرزنش اوست. برای مثال، اگر گریه شدید کودک با تلاشهای مادر آرام نشود، مادر ممکن است این وضعیت را بهسادگی به سرزنش تعبیر کند؛ انگار کودک در دل خود فریاد میزند: «تو خوب نیستی! تو خوب نیستی!»
با افزایش سن کودک، این قضاوت و سرزنش شکل کلامی پیدا میکند. در دورههای خشم و سرخوردگی، کودکان ممکن است بگویند: «تو مامان بدی هستی! دیگه دوستت ندارم!»
در چنین شرایطی، اگر صدای سرزنشگر کودک به صدای مادر درونیِ سرزنشگر در ذهن مادر اضافه شود، تحمل و مدیریت این وضعیت برای او دشوارتر میشود.
در چنین شرایطی احتمال بروز حملههای خشم نسبت به فرزند بیشتر میشود؛اما همین احساس خشم به نوعی یک دایره معیوب ایجاد میکند؛زیرا با بروز خشم صدای سرزنشهای مادر درونی بلندتر میشود و مادر با احساس بد بودن عمیقی مواجه میگردد که نمیتواند از آن بگریزد.
اضطراب جدایی در سایه اضطراب مادر
جدا شدن مادر و فرزند معمولاً ترکیبی از ترس و رهایی با خود به همراه دارد. بخش خشمگین مادر او را در فرایند جدا شدن کمک میکند. اما درست به همین دلیل که جدا شدن یک لایه پرخاشگرانه در خود دارد میتواند جدایی را بیش از حد خطرناک کند. مرحله جدا شدن مادر و فرزند برای هر دوی آنها از این نظر سخت است که احساس رها شدگی،دوست داشتنی نبودن و بد بودن ایجاد میکند.
بسیاری از مادران عمیقاً نگران این هستند که کودک تاب جدایی از آنها را نداشته باشد. این نگرانی معمولاً به سرعت به کودک انتقال داده میشود. کودکان چنین مادرانی،بیشتر دچار اضطراب جدایی خواهند شد. از طرف دیگر،وقتی جدایی بیش از حد ترسناک باشد ممکن است مادر تبدیل به برده کودک خود شود.
در واقع این بردگی در این جهت است که هم مادر بتواند همچنان احساس درونی خوب بودن داشته باشد و هم بچه ترس جدا شدن را تجربه نکند؛حتی در چنین شرایطی باز هم نفرت مادر در صحنه وجود دارد. تنها تفاوت این است که چسبیدن به فرزند مانند یک سد عمل میکند و نمیگذارد این نفرت به طور آگاهانه تجربه شود. آگاهی مادر به بخش پرخاشگرانه حس خود باعث میشود اضطرابهای کودک را آرام کند و او را تجهیز میکند تا بتواند برود و در نهایت زندگی خود را بسازد. یکی از عوامل مهم و تاثیرگذار در این فرایند نیز رابطه مادر با مادر خود است.
مادری که در کودکی، جدا شدن از مادر را معادل رهایی و دوست داشتنی نبودن معنا کرده، نمیتواند به فرزند در کسب استقلال کمک کند. تا زمانی که مادر این مسیر رشد را طی نکند نمیتواند از کودک جدا شود و رشد طبیعی کودک دچار اختلال خواهد شد.
برخی مادران در ظاهر از فرزند خود جدا میشوند اما در همان زمان از نظر روانی مشغول کنترل بیش از حد موقعیت هستند. به عنوان مثال در روز چندین و چند بار به مدرسه یا مهد کودک تماس میگیرند،به کودک اجازه کسب مهارتهای ارتباطی با هم سن و سالهایش را نمیدهند و اصولاً بیش از حد لزوم میخواهند تمامی مسائل فرزندشان را حل و کنترل کنند. در لایههای عمیقتر روانی،برای این نوع مادران سخت است که فرزند را انسانی مجزا و مستقل از خود ببینند. قرار نیست کودک از امنیت رابطه با مادر محروم شود یا ناگهان به دنیای بیرون پرت گردد.
مادر میتواند فرایند جدایی را با پیوستگی و به مرور مدیریت کند تا اضطراب کمتری برای هر دو طرف داشته باشد. مهم این است که مادر نسبت به مشکلات جدایی در خودآگاهی داشته باشد. تنها در این صورت است که کنترل و مدیریت این مسائل برای او امکانپذیر میشود.
منابع حمایتی مادران
باید توجه داشت که در رابطه مادر و فرزند،منابع حمایتی اعم از اطرافیان نزدیک از جمله پدر یا گروههای درمانی و آموزشی که شرکت در آنها اغلب باعث تغییرات مهم روانی در اعضا میشود.
رابطه مادر با پدر در احساسات او نسبت به فرزند نقش مهمی دارد. اگر همسر باور داشته باشد که مادری کردن،کار مشکلی از تو سرخوردگی و خشم مادر را معقول بداند،مادر آسانتر میتواند احساسات منفی خود را تحمل کند. اما اگر همسر باور داشته باشد که بزرگ کردن فرزند کاری آسان و لذت بخش است،همین مسئله باعث میشود مادر با احساسات منفی خود به سختی کنار بیاید.
مادر و فرزند به دلیل رابطه نزدیک و پیچیدهای که با هم دارند،احساسات شدیدی را نسبت به هم تجربه میکنند. در رابطه هر مادر و فرزندی لحظاتی وجود دارند که آنها با هم درگیر میشوند. در چنین موقعیتهایی پدر میتواند با ایجاد فاصله بین مادر و کودک،برای هر دوی آنها آرامش ایجاد کرده و مادر را در مدیریت اوضاع کمک کند. پدر میتواند از ایجاد وابستگی بیش از حد جلوگیری کرده و با حضور فعال خود،احساسات مادر را درک و هضم نموده تا انفجارهای خشم مادر کاهش پیدا کند.
همچنین در برخی کشورهای جهان مادران گروههای خاصی دارند که در آن به بحث و تبادل نظر در مورد احساسات خود نسبت به فرزندان و مشکلات فرزندپروری میپردازند. شنیدن مسائل مادران دیگر باعث میشود هر یک از اعضا احساس کند دیگران هم با مسائل مشابهی دست به گریباناند. همین موضوع احساس اضطراب مادران را کاهش میدهد. در واقع اعضا با افرادی در تماسند که توانستند برای برخی از مسائل خود با فرزندانشان راه حلهایی بیابند. مشاهده غلبه دیگران بر مشکلات خود و افراد امیدواری میدهد.
قدرتمند کردن مادران اثر مستقیمی بر فرزند پروری آنها دارد. مادر آگاه،اصول بهداشت روانی را مراعات میکند و میتواند انسان سالمتری به جامعه تحویل دهد.
سخن سردبیر
با توجه به پیچیدگی روان انسان و اهمیت نقش حیاتی ناهشیار در انتقال الگوهای رفتاری، پیشنهاد می شود زنان پیش از ورود به نقش مادری، درمان فردی را در اولویت قرار دهند. این فرآیند به آن ها کمک می کند تا با واکاوی رابطه خود با مادرشان، آگاهانه تر با مادر درونی روبهرو شوند. تنها با این خودآگاهی است که می توان چرخه های ناسالم را شکست و رابطه ای سالم تر با نسل بعد پایه ریزی کرد.
اگه به موضوعات مطرحشده در این مقاله علاقهمند شدید، میتونید کتاب «مادر خوب و مادر بد» رو از اپلیکیشن طاقچه با کد تخفیف tajrobej1 تهیه کنید و بیشتر دربارهاش بخونید.