من در روز سیزدهم ژوئن سال 1931 در شهر واشینگتن آمریکا متولد شدم. والدینم بعد از جنگ جهانی اول از یک روستای کوچک در روسیه به آمریکا مهاجرت کردند. خانه ما در قسمت مرکزی واشینگتن و طبقه بالای سوپرمارکتِ پدرم بود. در زمان کودکی من، واشینگتن شهری بود که به طبقات فرهنگی و اقتصادی مختلف تقسیم شده بود و از این رو دوران کودکیام در یک محله سیاهنشین و فقیر گذشت. خطرناک بودن محله من را به مطالعه در خانه وا میداشت و دو بار در هفته با دوچرخه به کتابخانه مرکزی میرفتم تا کتابهای موردنیازم را تهیه کنم.
در آن زمان هیچگونه مشاوره و راهنمایی برایم مهیا نبود. پدر و مادرم تحصیلاتی نداشتند و حتی یک کتاب هم نخوانده بودند. تمام زندگی آنها در تلاش برای بقای اقتصادی صرف شده بود. از این رو کتابهایی که برای مطالعه انتخاب میکردم دمدمی و متنوع بودند؛ حتی نحوه معماری کتابخانه و چینش قفسهها مرا در خواندن آنها هدایت میکرد.
برای اولین بار قفسه بزرگی که وسط کتابخانه بود چشم مرا گرفت این قفسه مختص به زندگینامهها بود. من یک سال تمام را صرف مطالعه این قفسه، از A (جان آدامز) تا Z (زرتشت) کردم. اما نقطهی عطفی که الهامبخش من بود و مرا به سمت خرد و رضایت بیشتری هدایت کرد، بخش داستانهای کتابخانه بود. در اوایل زندگی این نظر، که هنوز هم بر آن هستم، در ذهن من شکل گرفت که نوشتن یک رمان بهترین کاری است که یک فرد میتواند در طول عمرش انجام دهد.
در آن زمان انتخابهای شغلی برای مردان جوان محدود قلمداد میشد و تمامی همدورههای من یا به رشتهی پزشکی رفته بودند و یا به تجارت پدرانشان پیوسته بودند. از آنجایی که به نظرم پزشکی نزدیکتر به تولستوی و داستایوفسکی آمد، آموزشهای پزشکی را شروع کرده و تخصص روانپزشکی را انتخاب کردم. روانپزشکی تخصصی است که کنجکاوی زیادی را در شما برمیانگیزد؛ هر بار که داستان یکی از بیمارانم آشکار میشد، شگفتی تازهای را برایم به ارمغان میآورد. به نظر من، هر بیمار نیازمند یک درمان منحصربهفرد و متفاوت است، چراکه داستان زندگی همه آنها مختص به خودشان است. با گذشت زمان این نقطهنظر مرا از روانپزشکی حرفهای امروزی دور کرد و دلیل آن جهتی است که این رشته با شدت و لجاجت تمام به سوی آن در حرکت است؛ برای مثال تشخیصها بر پایه یکسری علائم کتابی شکل میگیرد و از فردگرایی به دور است، درمانها با ساختاری یکسان و کوتاهمدت برای همه انجام میگیرد و مواردی شبیه به اینها.
اولین نوشتههای من در اصل مشارکتی بود که با ژورنالهای تخصصی داشتم. در ادامه اولین کتابم را نوشتم که «نظریه و کاربرد در رواندرمانی گروهی» نام داشت و به عنوان دانشنامه آموزشی برای بسیاری از درمانگران استفاده شد. این کتاب به دوازده زبان مختلف ترجمه شده و اکنون (در زمان نگارش این یادداشت) زیر چاپ چهلم است. درمانگران نوشتههای گروهدرمانی مرا تحسین میکنند، چرا که بر مبنای بهترین تحقیقات تجربی نوشته شدهاند؛ من اما، بخشی از موفقیت این نوشتهها را مدیون داستانی بودن آنها میدانم. بیست سال است که دانشجویان میگویند این کتاب مثل یک رمان خوانده میشود!
نوشتههای دیگر من شامل این موارد است: رواندرمانی اگزیستانسیال، رواندرمانی گروهی بیماران بستری (راهنمایی برای رهبری گروهها در بخش روانپزشکی بیمارستان)، گروههای رویارویی.
بعد از نوشتن این درسنامهها، برای اینکه جنبههای مختلف رواندرمانی اگزیستانسیال را روشنتر کنم، شروع به نوشتن رمانهای درمانی (جلادِ عشق، مامان و معنای زندگی) و آموزشی (وقتی نیچه گریست، دروغگویی روی مبل، درمان شوپنهاور) کردم.
با وجود اینکه کتابهایم در نظر عموم بسیار مورد استقبال گرفتند و نقدهای زیادی، مثبت و گاهاً منفی دریافت کردند، از لحاظ ادبی آنها را آموزشی میدانم که ژانر جدیدی از کتابها را ابداع کردند: رمانهای آموزشی. هرکدام از این کتابها به پانزده تا بیست زبان مختلف ترجمه شدند و به طور گستردهای به کشورهای خارجی فرستاده شدند.
همسرم، مریلین، دکتری تخصصیاش را در رشتهی ادبیات تطبیقی (فرانسه و آلمانی) از دانشگاه جان هاپکینز دریافت کرد و به یک استاد دانشگاه و نویسنده بسیار موفق بدل شد. کارهای او شامل این موارد است: خواهران خونی، تاریخچه پستان، تاریخچه همسر، متولد شدن ملکه شطرنج (این کتاب را به همراه پسرمان رید یالوم نوشته است) و محل استراحتِ آمریکایی.
من چهار فرزند دارم که همهی آنها در سنفرانسیسکو زندگی میکنند و شغلهای متنوعی را نظیر پزشکی، عکاسی، نویسندگی، کارگردانی تئاتر و روانشناسی بالینی برگزیدهاند.
پیشنهاد مطالعه: