انسان به وسیله زبان گفتاری و نوشتار، در طول تاریخ بشر باعث خلق ایدههای ناب و انتقال آنها در بازههای مکانی و زمانی شده است. زبان حتی در سکوت محض نیز در ذهنهای ما در گفتگویی درونی ناتمام حضور دارد و اندیشه بدون زبان غیرممکن و ناشدنی است.
جبر یا نسبیت زبان
زبان صرفاً مجموعهای ازحرکات هماهنگ ماهیچهای، صداها و یا نشانههای نوشتای، کلمات معنیدار و جملات خوشساختی نیست که ما پیوسته برای برقراری ارتباط با دیگران استفاده میکنیم، بلکه این پدیده خارقالعاده ابزاری بسیار پیچیده و هزارلایهای است که انسان را به خانواده، جامعه، فرهنگ، ملیت، ادبیات، اعتقادات و تمام آنچه هویت فردی و اجتماعی یک فرد را تشکیل میدهد مرتبط میکند؛ یک پدیده با هزاران بُعد ناشناخته. گنجینهای عظیم و بیمثال از حافظه تاریخی یک جامعه، ابزاری برای کشف دنیای پیرامون، وسیلهای برای اثبات برتری و تسلط اقلیت خاص بر اکثریت عام.
برخی از زبانشناسان پا را فراتر نهاده و ادعا کردهاند که «اکتساب توانش زبانی» مهمترین عاملی بوده که اجداد ماقبل تاریخ ما را بر دیگر گونههای انسانی مسلط کرده و آنها را از صحنه روزگار محو ساختند.
سوال بسیار مهمی که دغدغه بیشتر زبانشناسان در طول تاریخ بوده این است که اگر زبان تا این حد در تمام زوایا و ابعاد زندگی انسان تاثیر داشته باشد و در ناخودآگاه و حتی دراندیشههای ما نفوذ کرده باشد، آیا میتوان به آنچه فراتر از زبان مادری ما باشد و در زبان ما هیچ نمودی نداشته باشد نیز دسترسی داشت؟ یا به زبانی سادهتر، آیا ادراک ما وابسته به زبانی است که به آن سخن میگوییم و این زبان است که اندیشه و جهانبینی ما را شکل میدهد؟
از شش هزار زبان متفاوتی که در کره زمین وجود دارد، آیا سخنوران همه این زبانها ادراک یکسانی از دنیای اطراف خود دارند یا با شش هزار لنز متفاوت به دنیای پیرامون خود مینگرند؟
نظریه «جبر زبانی»
نظریه جبر زبانی برای اولین بار توسط ادوارد ساپیر، در دهه 40 و در نتیجه سالها مطالعه زبانهای قبیلههای بومی آمریکای شمالی و تحت تاثیر از آراء فرانتس بواز مردمشناس مطرح شد و توسط یکی از دانشجویانش به نام «بنجامین لی وورف» ادامه یافت؛ مهمترین ادعای مطرح شده در این نظریه این است که الگوهای زبانی متفاوت، به الگوهای تفکری متفاوت میانجامد.
وورف مقایسه ای میان ساختار زبان بومیان آمریکا (زبان هوپی در شمال آریزونا) و انگلیسی انجام داد و نشان داد هیج کلمهای در این زبان در مورد واحد زمان و برای ارجاع به زمان گذشته، آینده و حال وجود ندارد. این موصوع باعث بوجود آمدن بحثهای فراوانی شد و بسیار ی از منتقدان سعی در رد این فرضیه داشتند. با این همه با مطالعات بیشتری که در این زمینه انجام شده نشان داده، وجود چنین زبانهایی ناممکن به نظر نمیرسد.
همانطور که از نامش مشخص است، نظریه «جبر زبانی» ادعایی بسیار قوی مطرح میکند که ناممکن به نظر میرسد؛ چون به هیچ روی نمیتوان درستی چنین ادعایی را اکاملاً ثبات نمود. منتقدان این نظریه، رویکرد جایگزینی را برای این نظریه پیشنهاد میکنند به نام نظریه «نسبیت زبانی» که رابطه زبان و اندیشه در آن دو تعاملی است و نه اندیشه و نه زبان بر یکدیگر تاثیر یکسویه ندارد.
به هر روی چیزی که در هر دو این نظریهها مورد قبول واقع شده تاثیر(مطلق یا نسبی) زبان بر نحوه اندیشه انسان،جهانبینی اجتماعی و فرهنگ اوست و بنابراین شایسته است وجود چنین ارتباطی میان زبان و اندیشه را نامحتمل فرض نکنیم و درشناسائی و بازبینی رفتارهای زبانی که تاثیرات مخربی بر جهانبینی و نگرش جامعه دارند تلاش بیشتری صرف کنیم.
با این همه، به علت رویکرد حداکثری که این نظریه اتخاذ کرده، جذابیتی به وجود آورده که از چشم اهالی سینما و ادبیات نیز دور نمانده است. این بخش را با معرفی مستندی براساس مطالعات زبانشناسی که جنبه واقعی و علمی آن پررنگتر است آغاز میکنیم و در ادامه به معرفی آثار دیگر در دنیای ادبیات و سینما میپردازیم که به بعدی تخیلی و اغراقآمیز از این نظریه پرداختهاند.
دستور زبان شادی
پروفسور زبانشناس، دانیال اورت بیش از سی سال به مطالعه زبان پیراها، قبیلهای سیصد نفره در قلب جنگلهای آمازون پرداخته و ادعا دارد که این زبان هیچ کلمهای برای رنگها، اعداد و هنر و تخیل ندارد. این قبیله به هر نحوی از ارتباط با دنیای خارج از قبیله خود اجتناب میکنند و اورت را به سختی در میان خود پذیرفتهاند.
براساس ادعای اورت پیراها هیچ خاطرهای از پیشینیان خود نداشته و از آنچه در گذشته رخ داده و در آینده وعده داده شده اجتناب میکنند ؛ در نتیجه، زبان آنها نوعی جهانبینی دمغنیمتی به آنها تحمیل کرده و هر روزشان را به بهترین وجه ممکن تجربه میکنند.
اورت پس از اینکه سالها به عنوان مبلغ مسیحی در کنار این قبیله زندگی کرد و زبان تقریباٌ غیرقابل درک آنها را فرا گرفت، آن را بیشتر به «فورانی از آواز پرندگان» تشبیه میکند تا زبان. براساس مشاهدات اورت، مستندی به نام «دستور زبان شادی»(The grammar of happiness) تهیه شده که جوایز بسیاری نیز به خود اختصاص داده است. این مستند، روایتی از بازگشت اورت به میان پیراها و صحنههایی از طبیعت بکر و بینظیر آمازون و شرحی از زندگی این قبیله است. دیدن این مستند به عنوان تجربه بشر از زبانی بسیار ناشناخته که از تاثیرات دنیای مدرن کاملاً به دور مانده خالی از لطف نیست.
فیلم ورود (Arrival 2016)
یکی از بهترین آثار هنری که به خوبی نظریه جبر زبانی را نشان داده ، فیلم «ورود» است . در این فیلم، لوییس بنکس، زنی جوان و یک زبانشناس برجسته است که اغلب اوقاتش را به تدریس در دانشگاه اختصاص میدهد. با فرود آمدن دوازده سفینه فضایی در نقاط مختلف جهان از جمله آمریکا جوی پر از وحشت و ترس و ابهام بر دنیا حاکم میشود.
ارتش آمریکا با توجه با سابقه لوئیس به سراغش میآید و درخواست همکاری میدهد تا شاید او بتواند این کلاف سردرگم را باز کند. لوییس به کمک گروهی از زبانشناسان سعی در برقراری ارتباط با موجودات فرابشری هستند که شکل عجیبی بی شباهت به هر آنچه تاکنون دیدهایم دارند. در ویدیوی زیر تریلر فیلم ورود را میبینید:
در مدت زمانی که لوییس در تلاش است تعاملی با این موجودات برقرار میکند که به تدریج نیز موفق به رمزگشایی زبان نوشتاری موجودات فرابشری میشود، خوابهای عجیبی میبیند که به تدریج و در فرایند فراگیری این زبان فرابشری ماهیت این خوابها که در واقع انعکاسی از واقعیتهایی هستند که قرار است در آینده برای لوئیس اتفاق بیافتد برای او آشکار میشود و سرانجام موفق به رمز گشایی کلمه کلیدی میشود که به اشتباه به صورت « اسلحه» ترجمه و تصور درگیری و نزاع تمام دولتها را وحشتزده کرده بود.
لوئیس سرانجام میفهمد که موجودات فرازمینی، «زبان» خود را به عنوان هدیهای برای زمینیان آوردهاند. زبانی که در آن زمان حال، گذشته و آینده در عین حال و همزمان اتفاق میافتد و بنابراین انسان را قادر میسازد تا همزمان به هر سه زمان دسترسی داشته باشند. این فیلم که براساس نظریه جبر زبانی و با مشاوره پروفسور زبانشناس دانشگاه مک گیل «جسیکا کون» ساخته شده، فیلمی فراتر از فیلمهای مربوط به آدم فضاییها و برخورد آنها با نوع بشر است. در واقع تاکید این فیلم بر زبان و اهمیت آن در ادراک ما است و اولین فیلمی است که براساس علم زبانشناسی و یکی از نظریات مطرح در این علم ساخته شده است.
«اسلحهای» به نام زبان در «1984»
به نظر میرسد کمتر کسی پیدا شود که رمان ۱۹۸۴ جورج اورول را خوانده و تحت تاثیر آن قرار نگرفته باشد. یکی از مهمترین پیامهای این کتاب شاید این باشد که زبان مهمترین سلاح برای کنترل ذهن افراد است. در این رمان، زبان به عنوان مهمترین ابزار در ذهن انسان برای شکل دادن و گاه محدود کردن طرز تفکر انسان در یک جامعه معرفی شده است.از نظر اورول، اگر کنترل یک زبان توسط مردان سیاست به دست گرفته شود میتوانند ساختار زبان را به گونهای تغییر دهند که افراد حتی نتوانند افکاری شورشی و خلاف سیاست آنها متصور شوند، چرا که کلمات مرتبط با چنین اعمالی در زبانشان وجود ندارد.
نیواسپیک (Newspeak) زبان ساختگی حذب توتالیتر ایالت اوشانا(Oceania ) است که در رمان ۱۹۸۴ جورج اورول معرفی شده است.این زبان، نحو و کلمات محدود و کنترلشده دارد. این زبان، سلاحی برای محدود کردن آزادی تفکر، ماهیت وجودی و اراده و اختیار آزاد است. کلمات این زبان، به جای گسترش یافتن و بیشتر شدن، رفته رفته کمتر می شوند و همانطور که کلمات کاهش مییابد، تفکر افراد نیز آب میرود.
«کلمات» زبان، «ظرف» اندیشه
یکی از مهمترین ادعاهایی که توسط نظریه جبر زبانی مطرح شده و تا کنون نیز در پژوهشهای مستقل زبانشناختی نیز نشان داده شده است این است که کلمات صرفاً آمیزهای از آواها و یا نشانههای نوشتاری نیستند و انتخاب کلمات در زبان تصادفی نیست. پژوهشهای فراوانی با این رویکرد، در حوزه کلمات مربوط به رنگ، زمان، مکان و اعداد و نحوه ادراک آنها در ذهن افراد با زبان های متفاوت انجام شده است.
امروزه نظریات معاصری همچون نظریه استعاره مفهومی (لیکاف و جانسون، 1980) و تحلیل انتقادی استعاره (چارتریس-بلک، 2004) از روش و بعد دیگری یعنی مطالعه استعارههای زبانی برای پی بردن به نحوه ادراک مفاهیم انتزاعی چون زمان، رنگها، مکان و دیگر مفاهیم در زبانهای متفاوت میپردازند. بنابراین پرسشی که ساپیر-ورف مطرح نمودند همچنان یکی از دغدغههای اصلی زبانشناسان است و کلمات زبانی، به عنوان مهمترین ابزار انتقال معنا، از جنبهها و ابعاد گوناگون مورد بررسی قرار گرفتهاند.
آنچه میتوان از مجموع مطالعات مستقل و گسترده دریافت این است که کلمات بار سنگین مفاهیم، اعتقادات، اندیشه و حتی احساسات گوینده را بر دوش میکشند و گاه عمیقترین تمایلات و خواستههای ناخودآگاه را لو میدهند. کلمات چنان مرموزانه در فرهنگ ما نفوذ کرده و رفتار ما را قابل پیشبینی کردهاند که به سختی از تاثیر آنها آگاه هستیم.
برای روشنتر شدن این موضوع، به کلماتی که زبان به ما تحمیل کرده و در طول زمان در ناخودآگاه ما ریشه کردهاند بیشتر دقت کنید. کلماتی در هر زبان وجود دارند با بسامد کاربرد نسبتاً بالا که اندیشه و جهانبینی خاصی به ما تحمیل کردهاند و ما بدون آگاهی از تاثیر آنها در ناخودآگاه خود، مکررا استفاده میکنیم، و بار معنایی آنها را نادیده میگیریم.
اگر دقت کنیم میتوانیم مثالهای بیشماری از چنین کلمات مخرب و خطرناک در زبان خودمان بیابیم که شاید بسیاری از ما به سادگی و فراوان در زندگی روزمره خود استفاده میکنیم. کلماتی که برای مورد خطاب قراردادن کودکان، زنان و یا سالمندان به طور ناخودآگاه به کار میبریم و نوعی نگرش منفی را به آنها القا میکنیم. این کلمات به شدت بر کیفیت روابط فردی تاثیرگذار هستند.
مطمئناً مثالهای بیشماری از این کلمات در آن واحد به ذهن شما خطور میکند: کلماتی همانند «سایه سر» «سرور» یا «ستون خانه» با تاکیدی اغراقآمیز بر نقش مردها در زندگی خانوادگی و روابط زناشوئی، کلماتی با بار معنایی «اطاعت»، «احترام» و «سکوت» بی چون و چرا و مطلق فرزندان در قبال والدین و معلمان درهر شرایطی و در هر نوع خانوادهای ، یا کلماتی که نقش «قربانی» مادران در خانواده را امری مسلم میدانند.
آثار مخرب برخی از این کلمات همچون «ناموس» نیز بارها در جامعه ما اثبات شده است واستلزامهای خطرناکی همچون لزوم «حفظ» آن به عنوان «وظیفه» تک تک افراد مذکر خانواده در پی دارد. این کلمات که در طی سالهای بسیار دراز وارد فرهنگ ما شدهاند، به طور ناخودآگاه در طرز فکر و رفتار گروههای بزرگی از اجتماع تاثیری ماندگار دارند. یکی از مهمترین وظایف علم زبانشناسی، شناسائی چنین کلمات و آگاهسازی جامعه از اثرات مخرب آن در رفتار فردی و لزوم ایجاد تغییر یا حتی حذف کاربرد آنهاست.
کلمات به همان اندازه که میتوانند مخرب باشند، میتوانند قوه شناخت ما را گسترش دهند. همانطور که در جوامع بشری ، با معرفی مفاهیم جدید همچون «زمان» و روشی قراردادی برای بازنمائی آن، مفهوم «پول» و به دنبال آن مفاهیمی درباره اقتصاد، «گرانش» زمین و به دنبال آن کشف راههایی برای غلبه بر آن، و بسیاری از مفاهیم پیچیدهتر در دورههای متفاوتی از تاریخ بشر هر بار افقهای جدیدی رو به روی انسان گشوده شده است.
مطالعات زبانشناختی بر روی برخی از زبانها همچون زبان Kuuk Thayorre (یکی از زبانهای بومی استرالیا) نشان میدهد در این زبان جهات چپ و راست وجود ندارد و از جهات اصلی استفاده می کنند: شمال، جنوب، غرب و شرق. حتی برای اشاره به اشیاء پیرامون، اعضا بدن و بسیاری از پدیدههایی که در محیط اطراف آنها وجود دارد. این نوع مفهومسازی این افراد را به ابزار شناختی بسیار قوی جهتیابی مجهز کرده که در افرادی که به زبانهای دیگر سخن میگویند نظیر آن دیده نشده است.
به نظر شما با دانستن این واقعیت که در برخی جوامع برای اعداد، زمان و یا بسیاری از رنگها هیچ کلمهای وجود ندارد و بنابراین از تمام آنچه علم از آن مفاهیم میتوانست برای آنها به ارمغان بیاورد محروم ماندهاند، در زبانهای ما چه خلاءهای واژگانی وجود دارد که ما هنوز هیچ ادراکی از آنها نداریم.