نگاهی به فیلم افعی تهران

نوشته

سریال افعی تهران، روایتی پیچیده از روابط عاطفی از هم گسیخته و از دست رفته تا روابط عاطفی نوپا در دل یک ماجرای پلیسی که رنگ و بوی روانشناختی دارد.

فهرست مطالب

 

 

 

هشدار: این نوشتار داستان فیلم را لو می‌دهد. بهتر است بعد از دیدنِ سریال، آن را بخوانید.

 

افعی تهران، یک درام پلیسی روانشناختی است. در سریال موضوعات مختلفی به‌طور همزمان پیش می‌رود. معضلات اجتماعی گوناگون در جریان فیلم به نمایش در می‌آید از جمله پارتی‌بازی برای انتخاب نقش در فیلم‌سازی، نگاه‌های دستوری از مراجع ذی‌ربط و ممیزی‌هایی که داستان فیلمها را تغییر می‌دهد، رابطه‌ی یک پیرمرد (پدر آرمان) با یک دختر جوان، ترافیک، دست‌فروشی یک دانشجوی فوق لیسانس سینما، سختی‌های پیدا کردن دارو در ناصر خسرو، بالا رفتن هر روزه‌ی قیمت داروهای کمیاب و دلال‌های دارو، شکست عاطفی و بیگانگی پدر با پسرش که حاصل طلاق است.

علاوه‌بر شخصیت­‌پردازی سوژه­‌ها که هر کدام می­‌تواند از نظر روان‌شناختی قابل تحلیل باشد، صحنه­‌های جلساتِ تراپی آرمان، فضای سریال را کاملا به دنیای روان‌شناسی متصل می­‌کند. درکنار تمام ردفلگ­‌های جلسات درمان (که هزاران تحلیل بجا و نابجا در شبکه­‌های اجتماعی از آن می­بینیم)، به­‌نظر می‌­رسد اولین سریالی است که اتاق تراپی و به‌ویژه فضای درمان تحلیلی را برای بیننده به تصویر می­‌کشد (برای مخاطب تداعی‌کننده‌ی جلسات درمان تونی سوپرانو در سریال سوپرانوز است که می­‌تواند انتخاب هوشمندانه نویسنده سریال باشد).

 

در این چند سطر به تحلیل روان‌شناختی شخصیت آرمان می‌­پردازیم (قطعا با هر نگاه و هر رویکردی می‌­توان تحلیل­‌های دیگری داشت).

آنچه در طول سریال با آن زیاد مواجه­یم، هیجان خشم­ آرمان است. خشم­‌هایی آشکار و خشم­‌هایی نهان و فروخورده.

آرمان بیانی که منتقد دقیق و زبان‌سرخ است و همه او را به رک‌گویی می‌شناسند، 30 سال است که می‌خواهد فیلم بسازد اما موفق نبوده است. و حالا در آستانه‌ی 50 سالگی‌اش قصد دارد فیلمی از یک جنایتکار سریالی بسازد. جنایتکاری که به «افعی تهران» معروف شده و افرادی که سابقه‌ی کودک‌آزاری دارند را با سم می‌کشد. بسیاری از فیلمسازهای دیگر هم می‌خواستند راجع به افعی فیلم بسازند اما به نحوی با شکست روبرو شدند و حالا قرعه به نام آرمان افتاده و از سوی منابع بالادستی به او اجازه ساخت فیلم داده‌اند. آن هم چه اجازه‌ای! در کنار اصلاحیه‌های مختلفی که بالادستی‌ها برای فیلم می‌دهند، جستجو برای پیدا کردن منبع مالی برای ساخت فیلم معضل دیگری است که آرمان و فرهاد (تهیه کننده‌اش) با آن درگیر هستند و مجبورند تن به خواسته‌های سرمایه‌گذار بدهند.

در این بین کاراکترهای دیگر سریال و رابطه آرمان با آنها جالب توجه است. همسری که از او جدا شده و در گیر و دار ساخت فیلم، پسرش را به آرمان می‌سپارد تا بتواند به ازدواجش برسد. پسری که بین مادر و پدر پاس‌کاری می‌شود و به نظر می‌رسد خشم‌های فروخورده‌ای دارد که در مهدکودک روی همکلاسی‌ها بالا می‌آورد. و پدری که آرمان سالهاست او را ندیده و در ابتدای فیلم دوست‌دخترِ پدر به او اطلاع می‌دهد که پدر مرده است.

در همان ابتدای سریال با شخصیت‌پردازی آرمان در قالب فردی عصبانی، لجباز و یکدنده مواجه می­‌شویم که اتفاقاً نمی‌تواند یکدندگی دیگران را تاب بیاورد و هر جا کم آورد زبان به توهین باز می‌کند. در فیلم می‌بینیم که گذشته در اکنون زنده است. در طول سریال آرمان با فلش‌بک­‌هایی به گذشته، مدام خاطرات تروماتیکی که با پدر و مادر دارد را به یاد می‌آورد. در سکانسی که تراپیست از مادرِ آرمان می‌پرسد، برآشفته می‌شود و می‌گوید می‌خواهد از فیلمی حرف بزند که دارد برایش جان می‌کند، چون خودش پدری داشته که آزارش می‌داد. این تقلاها و اشتیاق آرمان، یادآور این جمله از لکان است که اشتیاق، اشتیاقِ بزرگ‌دیگری است. انگار که او نمی‌خواهد برای خودش فیلم را بسازد، بلکه برای این فیلم را می‌سازد که پدر را راضی نگه دارد.

در قسمت اول، آرمان خبر فوت پدرش را می‌­شنود و بعد از سال­ها به خانه‌ی پدر می‌رود. فلش­‌بک­‌های خاطرات آرمان به گذشته از همین جا آغاز می­‌شود. خاطرات، اغلب حاوی خشونت­‌های پدر است، پدری که مادر و آرمان را کتک می‌زده و در نهایت آنها را رها می­‌کند و می­‌رود و تا جایی که خبر فوت پدر را برای آرمان 50 ساله می­‌آورند، خبری از پدر ندارد. آرمان با شنیدن خبر فوت پدر واکنش خاصی نشان نمی‌دهد. غم یا سوگی را در دنیای واقعیت از او نمی­‌بینیم، انگار اتفاقی نیفتاده و پدری نمرده است. در زمان خاکسپاری بالای سر جنازه می‌­ایستد و کفن پدر را کنار می‌زند. به جای صورت پدر، انگشت‌های پای او را نگاه می‌کند و همزمان فلش‌بک به خاطره­‌ای در کودکی می‌­خورد. پدر در حال کتک زدن مادر است. آرمانِ کودک، چکش را از زمین برمی‌دارد و به انگشت پای پدر می‌کوبد. به قول لکان گویی آرمان رفته بر سر جنازه‌ی پدر تا مطمئن شود پدر مرده است. از یک طرف نفرت از پدری خشن و آزارگر و از طرفی دیگر عشق به ابژه‌ اولیه‌ای که در زندگی بسیار مهم است. عجب تناقض پیچیده‌­ای! در فلش­‌بک‌­های دیگر، آرمان خاطره‌ی تروماتیکی را از زندانی شدن در یک زیرزمین تاریک به یاد می‌­آورد. شاید هنوز هم در این زیرزمین زندانی است و تقلا می‌کند با قدرت‌نمایی و رفتارهای نارسیستیک خود را از این اسارت نجات دهد.

ناجی­‌اش از آن سردابه‌ی تاریک، مادر است. در یک صحنه مادر، آرمانِ کودک را از زیرزمین بیرون می‌­­آورد درحالی‌که شلوارش را خیس کرده و این صحنه را دختر بچه‌ای که مهمان آن‌هاست، می‌بیند. شاید با فرافکنی حس شرم و خشم خودمان از دیدن این صحنه بتوانیم حس شرم و خشم آرمان را درک کنیم.

آرمان حالا به تراپیستی مراجعه کرده که اغواگر است و تاحدی از این اغواگری خوشحال است. چراکه این تصویر به تصویری که از کودکی تا به الآن از زنان دارد نزدیک‌تر است. مادری با لاک‌های سرخ و جوراب‌هایی نخ‌کش‌شده، خود را به مردن می‌زند و او را می‌ترساند. دختر همسایه‌ای با لباس تمیز از بیرون از سرداب او را تماشا می‌کند که خود را کثیف کرده و همسر و خواهر زنی که رابطه‌ای دور و در عین حال نزدیک با او دارند.

حمله جدید به سریال «افعی تهران»/ سحر دولتشاهی تراپیست است یا ...؟ | عرشه‌آنلاین | پلیکان

از سوی دیگر، آرمان انگار با غرق شدن در کار، به صورت ناخودآگاه از واقعیت و گذشته‌ی ناکام کننده فاصله می‌گیرد. صحنه روبرو شدن با افعی تهران می‌­تواند پاشنه آشیل سریال باشد. انگار که افعی تهران (با بازی مریلا زارعی) یادآور ابژه مادر است همان ابژه‌ای که از آرمانِ کودک در مقابل آزارها و ابیوزهای پدر مراقبت می‌کرد. افعی تهران در یک نگاه نمادین، انگار با کشتن مردان آزارگر جنسی کودکان، دارد از کودکان مراقبت می‌­کند.

آرمان بعد از جدایی از همسرش تنها زندگی می‌کرده اما اکنون مجبور است از پسرش مراقبت کند. آرمانی که توسط پدرش مورد غفلت واقع شده و تنها خاطره‌ی خوبی که از پدر دارد شام خوردن در رستوران و فرار کردن از آن است، حالا باید برای فرزندش پدری کند. در جلسه‌ی تراپی مدام غُر می‌زند که نمی‌خواهد پدر باشد اما گویی چاره‌ای ندارد. مشخص است که آرمان تلاش می‌کند شبیه پدرش نباشد اما دوست‌دخترِ پدرش طی سریال به آرمان می‌گوید: «چقدر شبیه پدرتی!» او مقاومت می‌کند. آرمان بچه‌اش را در هیچ شرایطی تنبیه نمی‌کند (مثل پدر تنبیه­‌گرش) حتی آنجایی که تلویزیون را می‌شکند و منتظریم تا کودک تنبیه شود. اما آرمان به شکلی دیگر و بسیار ناخوداگاه دارد الگوی تکراری و تروماتیک قبلی را ادامه می‌دهد. آرمان با تنبیه و تحقیر شدن از جانب پدر این حس که ارزشمند و دوست‌داشتنی نیست را دریافت کرده است و پسر آرمان هم همین حس را دریافت می‌کند. الگویی که ناگزیر به تکرار است. آرمان برای بچه‌ زمان نمی‌گذارد و با او بازی نمی‌­کند. دائم این حس را القاء می‌­کند که حوصله­‌اش را ندارد و الان نباید اینجا باشد و به خواهر زنش، یعنی خاله کودک، پاسش می­‌دهد. انگار این پیام نهفته را برای بچه دارد که دوست داشتنی نیست. بچه هم جایی دیگر حس و حالش را خالی می‌کند، ازجمله در مهدکودک (با گاز گرفتن همکلاسی یا گفتن «کیف‌کش» به مربی‌اش) یا در مترو وقتی که آدمهای غریبه را می‌بیند.

بازیگر نقش بابک در سریال افعی تهران کیست؟ + بیوگرافی

گاهی آرمان را مردی بی‌احساس می‌­بینیم که انگار دروازه‌ی دنیای هیجاناتش بسته شده است. فرضی روان‌شناختی مبتنی بر این است که روانِ آرمان کودک برای مراقبت از خودش و ادامه بقاء تصمیم می‌گیرد هیجانات منفی را احساس نکند. چراکه تجربه آن احساسات احتمالا تداعی‌کننده‌ی ایده‌هایی است که واپس رانده شده‌اند. اتفاقی که در واقعیت می‌افتد این است که هیجانات به‌هم ریخته و درهم تجربه می‌شوند و وقتی سعی می‌کند هیجانات منفی را احساس نکند همزمان هیجانات مثبت هم احساس نمی‌شود.

همچنین، برخی اکت‌ها که به‌نوعی تخطی از اصول حرفه‌ای تراپی و زیر پا گذاشتن اخلاق حرفه‌ای است، را در اتاق درمان سریال شاهد هستیم (موارد زیر از جمله نکاتِ به‌جایی است که در شبکه‌های اجتماعی مطرح شده، مخصوصاً در صفحه‌ی اینستاگرام آقای درخشان، مدیر مرکز تجربه زندگی):

قسمت اول بررسی افعی تهران
قسمت دوم بررسی افعی تهران 

  • در فیلم می‌بینیم که تراپیست پشت میز می‌نشیند یا در جلسه‌ای دیگر، با مراجع روی یک مبل می‌نشیند. حتی یک جا تراپیست چهار زانو روی مبل نشسته است. انگار نه انگار که جلسه تراپی، یک جلسه رسمی و حرفه‌ای است! در هیچ رویکردی چنین حالتی از نشستن توصیه نشده است. شیوه نشستن تراپیست در جلسه تراپی دو حالت می‌تواند باشد؛ مراجع دراز بکشد و تراپیست پشت سر او بشیند، یا مراجع و تراپیست مقابل هم بنشینند.
  • تراپیست به مسائلی که مراجع در جلسه مطرح می‌کند نمی‌پردازد و از سمپتوم‌هایی می‌پرسد که اصلاً موضوع بحث نیستند و با این کار به مراجع اجازه نمی‌دهد که راجع به مسائل اساسی خود (از جمله سوگ) تداعی کند. درواقع تراپیست با این کار دارد از اضطراب خود دوری می‌کند.
  • تراپیست با پذیرش نقش «همه چیز دان»، در همان جلسه ابتدایی سعی دارد مراجع را فرموله کند و با تشخیص نابه‌هنگام و صحبت از مسائلی که هنوز مطرح نشده، روند تراپی را به بیراهه می‌برد. مسیر تراپیِ هر فرد، مختص خودش است و بر اساس درخواست خود مراجع و با سرعت مراجع پیش می‌رود و نه تراپیست. اگر تراپیست هدف بچیند و مراجع را به‌نحوی با خود به سمت آن هدف بکشاند، در حقیقت جلوتر از مراجع حرکت کرده و فاعلیت را از او گرفته است.
  • تراپیست به‌جای برقراری ارتباط درمانی با مراجع، اغواگرانه رابطه را به سمتِ ارتباطی غیرحرفه‌ای می‌برد. ارتباطی که در آن مشخص نیست که تراپیست است یا دوست! تراپیست آگاهانه اخلاق حرفه‌ای را ذبح می‌کند و آش شلم شوربایی می‌پزد که می‌تواند بسیار سمی‌تر از افعی باشد.

 

سامان مقدم، کارگردان فیلم، تا اینجای سریال توانسته تاحدودی تجربه‌ی تروماهای کودکی آرمان و تأثیرش بر زندگی شغلی، زندگی زناشویی، روابط بین فردی و رابطه با فرزندش را به ما نشان دهد. باید دید در ادامه چه آشی برای مخاطب پخته است و رابطه‌ی آرمان با تراپیست به کجا ختم خواهد شد.

 

 

نوشته

محمدرضا شعبان زاده، آرزو ضاربی

اشتراک گذاری

مطالب مشابه

در این جستار، خانم لیندا برمن با ارائه‌ی نقل قولهایی جذاب و تأمل‌برانگیز، نقش ناخودآگاه در انتخاب شریک زندگی را روشن می‌کند.

نوشته

در این مقاله با نگاهی روانکاوانه به فیلم The Truman Show، ساخته پیتر ویر، بررسی می‌کنیم چرا افراد یک اثر هنری را به شیوه‌هایی گاه متناقض تجربه می‌کنند.

نوشته

کتاب هنر همچون درمان، اثر آلن دوباتن و جان آرمسترانگ، هنر را فراتر از زیبایی‌شناسی، به‌عنوان ابزاری درمانی می‌بیند که با هفت کارکرد اصلی مانند به‌یادآوردن، امید و خودشناسی، به بهبود روان انسان کمک می‌کند.

نوشته

نظرات

مشتاق خوندن نظرات شماییم

برای درج نظر