همهی ما تا کنون به نوعی سیلیِ واقعیت را بر پوستِ صورتمان احساس کردهایم؛ از فقدان، شکست یا مرگ عزیزانمان درد کشیدهایم و شکاف بین آنچه میخواستیم و آنچه در واقعیت رخ داده است، قلبمان را به درد آورده و در سیل احساسات منفی مانند غم یا خشم، غرق کرده است.
بررسی و نقد فیلم The Master
این احساسات تلخ، آنقدر تحملناپذیر و تلخاند که ما بدون آنکه آگاه باشیم، به هر قلابی چنگ میزنیم تا از آنها فرار کنیم، انکارشان کنیم و یا با آنها بجنگیم. این تقلاهای ناخودآگاه «مکانیسمهای دفاعی» نام دارند. مکانیسمهایی بسیار موثر؛ اما متاسفانه کوتاه اثر!
حتما برای شما هم اتفاق افتاده است که در موقعیتی نه آنقدر خشمآور، خشمی شدید و عجیب از خود بروز دادهاید و بعدها که به آن فکر کردهاید، با خود گفتهاید:« چرا آنقدر خشمگین شدم؟ نیازی نبود!». ممکن است این خشم، همان احساسِ غمی باشد که چندی پیش، برای فرار از آن در تور مسافرتیِ یک هفتهای ثبت نام کرده بودید؛ همان است، فقط شکلش عوض شده است.
در واقع، احساسات منفی هم برای خودشان «قانون پایستگی» دارند؛ مثل انرژی! از بین نمیروند و از شکلی به شکل دیگر تبدیل میشوند.
بهترین راه رسیدن به آرامش در جهانی که پر است از دردهای ناگزیر، تجربهی تمامی احساسات منفی است. به حرف راحت است و در عمل سخت [و من به عنوانِ نویسندهی این یادداشت فقط خیلی خوب شعار میدهم! اما باور کنید که راهش همین است]. کسی که در سختیهای زندگی لبخند میزند، لزوما قوی نیست. آسیب پذیر بودن ضعف نیست و ویژگی انسانِ سالم است.
فیلم The Master
در فیلم The Master، «فیلیپ سیمور هافمن» نقش مردی به نام «لنکستر داد» را ایفا میکند. او رهبر یک فرقهی مذهبی مندرآوردی (کالت) به نام “هدف” است.
لنکستر داد در یکی از سخنرانیهایش اینطور میگوید:
«انسان حیوان نیست. شما نباید با احساسات خود کنترل شوید. ما تمام ایمپالسهای منفی [تکانههای منفی] را محو میکنیم. هر انسان به وضعیت ذاتی عالی خود بر میگردد. اژدهای درونمان را باید بکشیم.»
او احساسات منفی را به «اژدها» تشبیه میکند؛ اژدهایی که دشمن ماست و باید سرکوب و کشته شود. او ادعا میکند که توان مبارزه با این اژدها را دارد؛ از طریق کشف و شهود و تأمل در زندگیهای پیشین مراجعین خود.
«وضعیت ذاتی عالی» در «فرقهی هدف»، وضعیتی است که در آن، انسان موفق شده تمام واکنشها، احساسات و نیازهایش را بکشد.
در اینکه ما نباید تحت کنترل احساسات باشیم، شکی نیست. اما با «سرکوب» از کنترل آنها خارج نخواهیم شد. سرکوب راهحلی بدتر از مشکل است.
انفجار خشمهای گاه و بیگاه در «لنکستر» و واکنشهای پرخاشگرانهاش نسبت به مخالفان و یا حتی طرفداران، نشان از این دارد که اژدهای خودش هم به بند کشیده نشده است.وجود او پر از احساساتی است که سالها منتظر مجرایی برای بیرون ریختن و خالی شدناند.
«دروغی بودن» همچنین در اعضای خانواده و فرقهی او قابل مشاهدهاست. میبینیم که چگونه پوستهی ظاهری زندگی آنها، با آمدن مردی به نام «فردی کوئل» [با بازی فوق العادهی واکین فینیکس]، ترک میخورد. گرچه فردی کوئل دانشکافی ندارد اما از هوش غریزی بالایی دارد.
نقد فیلم مرشد
فیلم مرشد که مانند بقیهی آثار اندرسون، سخت فهم و دیر یاب به نظر میرسد ، روایت برخوردی است میان دو مرد، که یکی از آنها هیچ علاقهای به یافتن پاسخ ندارد و دیگری خیال میکند که همهی پاسخها در دست اوست.
لنکستر داد و فرِدی کوئل هر دو ترسانند؛ ترسان از مواجه با خودشان، با احساسات منفیشان. و همین ترس، نقطه شباهت آنهاست. با این تفاوت که هر کدام به مکانیسمهای دفاعی متفاوتی چنگ زدهاند.
«فرِدی» انکار را انتخاب کرده است؛ او دائم الخمر است، به شخصیتی رواننژند تبدیل شده تا دیگر چیزی را حس نکند. از تمام سوالها و دغدغهها فرار کردهاست. دردهای زندگی «فرِدی» فراوان بودهاند؛ کودکی سختی داشته و از وقتی خودش را شناخته، در جنگ بوده و بی هیچ اعتقادی آدم کشته است.
«اندرسون» از طریق به تصویر کشیدن شخصیت «فردی»، با تمامی سربازانی که بعد از جنگ، کاملا تهی به حال خودشان رها میشوند، همدردی میکند. فردی با آزار رساندن، به دنیا و دردهایی که بر وجودش حک کرده است، دهن کجی میکند. شخصیت رواننژند او در اکتها و صورت و بدن دفرمهاش منعکس شده است. او همین است که میبینیم، همین قدر کریه. نهایت آرزوی او درست کردن شکل اندام زنان بر روی شن های ساحل هست. شبی که مست بود، تمام زنان فرقه را برهنه میدید؛ نگاه او به دنیا همین است؛ سطحی و حیوانی.
برای بهتر پرداختن به مکانیسم دفاعی شخصیت «لنکستر»، بهتر است ابتدا این سوال را بپرسیم که چه چیز بعضی انسانها را به کنترل سادیستیک و مطلق بر ذهن دیگران، متمایل میکند؟ «اندرسون» ما را به پاسخ این سوال نزدیک میکند. واقعیت این است که؛
انسان گاهی از ترس کنترل شدن، کنترل میکند. از ترس ندانستن، ادعای دانایی میکند، از ترس بیمعنایی و پوچی جهان، ادعا میکند که معنا را یافته است…
و این واکنشهای معکوس چنان در ساحت ناخودآگاه بروز میکنند که خودش هم باورش میشود که همه چیز میداند و جهان در کنترل اوست. این همان مکانیسم دفاعیِ «لنکستر» است. از ترس اینکه بردهی دردهایش شود، مدعی است که معنای درد و راه سرکوب اژدهای برآمده از آن را میداند.
در واقع، او خودش از ناامنی رنج میکشد و نیاز به مرشدی دارد که بر او تکیه کند. اما به جای آنکه به دنبالِ مرشد بگردد، خودش این نقش را برای دیگران ایفا میکند تا بگوید که من بینیاز و قوی هستم. او در جستجوی کسی شدن است زیرا در اعماق ناخودآگاهش به کسی نیاز دارد! همانطور که در سکانسهای پایانی فیلم به «فرِدی» میگوید: اگر فهمیدی چگونه میتوان بدون مرشد زندگی کرد، به من هم بگو! او به «فرِدی» و طرفدارانش بیشتر از آنکه آنها به او نیاز داشته باشند، نیاز دارد.
برای او هرچقدر انسانها ویرانتر و دردکشیدهتر باشند لذتبخش تر است؛ زیرا با درمان آنها بیشتر میتواند قدرتنمایی کند. و «فرِدی» همان انسانِ ویران است که «لنکستر» او را زیر پر و بال خود میگیرد و تمام تکنیکهای درمانیاش را بر رویش اجرا میکند. «فرِدی» هم در بند او میماند و جذب او میشود؛ فقط به خاطر احترام و محبتی که «لنکستر» نسبت به او دارد و نه به هیچ دلیل دیگری.
فردی هیچ باوری به فرقه و آموزههایش ندارد. او هیچ باوری به هیچ چیز ندارد و جهان را فراتر از وجود خود نمیبیند. وقتی از او میپرسند که راجع به کتاب جدید مرشد چه نظری دارد، حتی یک صفحه هم نخوانده ولی با اینحال، منتقدان را به باد کتک میگیرد. تمام آنچه او میداند این است که دوستش آن کتاب را نوشته؛ یکی از چند آدم بسیار اندکی که در زندگی به او شانس داده و آدم حسابش کردهاند. اعضای این فرقه را افرادی تشکیل میدهند که در جهان بیرون تحقیر شدهاند و حالا به بهای اطاعت کورکورانه، مورد احترام و دارای قدرتاند.
در پایانِ فیلم میبینیم که «فرِدی» در نهایت به همان زندگی آزاد و بیمرشد خود باز میگردد. در حالی که هیچ تغییری با تنیکهای درمانیِ مرشد نکرده است. او همان است که بود. در شات درخشان پایانی، «فرِدی» باز هم مشغول ساختن اندام برهنهی زنان بر روی ساحل است. شاتی که ضربهی نهایی فیلم را میزند؛ و بیحاصلی کالتها و فرقههای اینچنینی را بر مخاطب عیان میکند.
کارگردان فیلم The Master ، پل توماس اندرسون
من همیشه گفتهام که «پل توماس اندرسون» فیلمسازِ رابطههاست. متخصصِ به تصویر کشیدنِ برخوردها. برخورد آدمهای به ظاهر متفاوت ولی در باطن بسیار شبیه! شاید با نظر به آثار قبلی و تحسین شدهی اندرسون، از جمله «خون به پا خواهد شد» و « رشتهی خیال»، بتوان سینمای وی را سینمای شخصیت نامید. چرا که هر یک از شخصیتها ژرفای بی نظیری دارند.
جوایز کارگردان و بازیگران فیلم مرشد
پل توماس اندرسون برای کارگردانی فیلم مرشد برندهی جوایزی از جمله خرس نقرهای جشنوارهی فیلم ونیز و همچنین جایزهی بفتا شد.
این فیلم آخرین نقش آفرینی «فیلیپ سیمور هافمن» است که جایزهی بهترین بازیگر نقش مکمل مرد در آکادمی اسکار و گلدن گلاب همان سال، برایش به ارمغان آورد.
واکین فینیکس برای بازی در این نقش، نامزد دریافت جوایز زیادی، از جمله جوایز اسکار و گلدن گلوب شد.
این فیلم به چه کسانی توصیه میشود؟
این فیلم به علاقمندان به روانشناسی اجتماعی و روانشناسی وجودی، بسیار توصیه میشود.
در پایان فیلم بهتر است این سوال را از خودمان بپرسیم که انتخاب ما چیست؟ آیا از فرط درد به سراغ گروههایی مانند «هدف» میرویم تا قلب ما را مثل تکهای سنگ بیحس کنند؟یا انتخاب مسیری برای تجربهی زندگی واقعی، هرچند که تلخ باشد؟
3 پاسخ
نقد خیلی خوبی بود و تقریبا تمام نکاتی که مقالات دیگهای که خونده بودم نتونستن بهش اشاره کنن رو داشت
تشکر فراوان
خیلی حوب و کامل نوشته شده بود. آفرین به شما
بنازم به این قلم ، چقدر زیبا نوشتی.مرحبا