درآمدی بر عشق از دیدگاه فروید و روانکاوی

نوشته

در این مقاله می‌خواهیم عشق را از منظر روان‌کاوی بررسی کنیم. عشق از زمان پیدایش در قلب روانکاوی بوده است. بیشتر رویکردهای روانکاوانه معاصر، بسط نظریه‌های عشق فروید است.

فهرست مطالب

عشق چنان مسئله جهان‌شمول و عمیقی است که بسیاری از فلاسفه و روانشناسان آن را بررسی کرده‌اند. عشق احساسی است پیچیده که صحبت کردن درباره آن کار راحتی نیست و به نحوی همواره انسان‌ها را به شیوه‌های مختلف سردرگم کرده است. تا جایی که لکان نیز معتقد است که نمی‌توان چیزی معقول و معنادار در رابطه با عشق گفت! او می‌گوید: «عشق هزارتو است و عاشقی به معنای گم شدن در آن. در هنگام عبور از مسیر عشق، راه خودتان را گم می‌کنید و در نهایت خودتان را».

طبق نظریات روا‌‌‌ن‌تحلیلی، تجربیات افراد است که فرد را به مسیر‌های مختلف در عشق می‌کشاند. افراد دیدگاه‌های متفاوتی نسبت به عشق دارند و آن را به اشکال مختلف نشان می‌دهند. مثلاً افراد سادیستیک عشقشان با ابراز خشم است و برخی دیگر همه زندگی‌شان را وقف عشق و معشوق خود می‌کنند. حتی عده‌ای از مردم به سبب عشق خود ممکن است مرتکب جرم شوند.

 

عشق در دیدگاه فروید

طبق دیدگاه فروید، وقتی صحبت از عشق به میان می‌آید اغلب منظور از آن «ابژه عشق» است. عشق یک نیروی غریزی (لیبیدو) است که به سمت ابژه انتخاب شده (معشوق) ادراک می‌شود. همین نیروی غریزی است که باعث میل انسان به حرکت، وحدت و یکی شدن اشخاص است. نخستین ابژه هر فرد در زندگی، فارغ از جنسیت، مراقبین اولیه است. ما عشق ورزیدن را از روابط اولیه خود با والدین و مراقبان خود یاد می‌گیریم. روابط اولیه ما با والدین و مراقبان و همچنین روابط مراقبانمان با یکدیگر به ما کمک می‌کند تا نقشه عشقی را شکل دهیم که در طول زندگی ما ادامه دارد.

فروید همچنین معتقد است که گاهی اوقات عشق به عنوان «انتقال» یا «عشق انتقالی» نامیده می‌شود. وی در این رابطه خاطرنشان کرد که وقتی یک ابژه عشقی را پیدا می‌کنیم، در واقع در حال «بازیابی» آن هستیم. این پدیده شناخته شده‌ای است. گاهی اوقات افرادی را می‌بینیم که شریکی انتخاب می‌کنند که آن‌ها را یاد مادر یا پدرشان می‌اندازد. از سوی دیگر وقتی در بزرگسالی عاشق می‌شویم، در حقیقت «ابژه عشق» خود را انتخاب می‌کنیم اما این انتخاب تحت تأثیر روابط کودکی ما و بیشتر به صورت ناخودآگاه اتفاق می‌افتد. فردی که عاشق می‌شود، انتظار دارد با گرفتن عشق متقابل به ابژه عشقش بپیوندد و این‌گونه با میل به دیگری زندگی‌اش را سپری می‌کند.

عشق از نگاه روانکاوی

از نظر فروید، همه روابط عشقی حاوی احساسات دوسوگرا هستند. در میان اکتشافات مختلف فروید، دوگانگی دخیل در تمام روابط نزدیک و صمیمی وجود دارد. درحالی‌که ممکن است آگاهانه نسبت به همسر، شریک زندگی، والدین یا فرزند احساس محبت واقعی و واقع‌بینانه داشته باشیم، اما همه‌چیز دقیقاً آن چیزی نیست که به نظر می‌رسد.

در دنیای ناخودآگاه، حتی زیر محبت‌آمیزترین احساسات، درگیری‌ها، خیالات و ایده‌هایی وجود دارد که به قولی منفی، نفرت‌انگیز و مخرب هستند. فروید دریافت که عشق و نفرت در روابط نزدیک بخشی از طبیعت انسان است و لزوماً آسیب‌زا نیست. یعنی این دو در طول زندگی افراد متناوباً به یکدیگر تبدیل می‌شوند، زیرا در ناخودآگاه به هم پیوسته هستند. برای مثال بسیار پیش می‌آید که کسانی را که دوستشان داریم، مثل خانواده و دوستان، برای لحظاتی و حتی بیشتر حس تنفر از آن‌ها را تجربه می‌کنیم و دوباره این حس جایش را با دوست داشتن عوض می‌کند.

فروید دو نظریه روانکاوی در مورد عشق ارائه کرد. یکی از آن‌ها این است که عشق و تمایلات جنسی در ابتدا زمانی باهم ترکیب می‌شوند که کودک سینه مادرش را می‌مکد. یافتن ابژه عشق در واقع یک بازیابی است. این مرحله همچنین به عنوان «مرحله دهانی» رشد روانی-جنسی کودک (۰ تا ۱ سالگی) شناخته می‌شود. پس از این مرحله، مرحله مقعدی (۱ تا ۳ سالگی) و مرحله فالیک یا ادیپ (۳ تا ۶ سالگی) است. در دوران نهفتگی (6 تا 12 سالگی) کودک یاد می‌گیرد که مؤلفه جنسی عشق خود را به والدینش سرکوب کند. در دوران نوجوانی (یا مرحله تناسلی، 12+ سال)، انگیزه‌های جنسی دوباره ظاهر می‌شوند و اگر سایر مراحل با موفقیت حل شده باشد، می‌تواند وارد یک رابطه جنسی عاشقانه با شریک زندگی خود شود.

ظرفیت فرد برای عشق ورزیدن و درگیر شدن در یک رابطه عاشقانه سالم، به توانایی او در ترکیب مجدد ظرفیت عشق لطیف با تمایلات جنسی بستگی دارد. اما این امر مستلزم آن است که فرد به طور کامل از والدین جدا شده باشد. در غیر این صورت، فرد معشوق را صرفاً به عنوان نسخه‌ای اصلاح شده از والدین تجربه خواهد کرد.

عشق از نگاه روانکاوی

نظریه دوم فروید درباره عشق، به دنبال کشف خودشیفتگی بود. در این نظریه، جدایی از والدین برای اینکه بتوانیم عشق را تجربه کنیم لازم است، اما کافی نیست. ما عاشق افرادی می‌شویم که آینه‌ای از خود ایده‌آل ما هستند. عشق، خود نارسیسیست ناقص ما را کامل می‌کند. وقتی عشق متقابل باشد، تنش بین خود و دیگری از بین می‌رود و عاشق، رهایی از حسادت نسبت به ویژگی‌ها و توانایی‌های طرف مقابل را تجربه می‌کند. این امر منجر به احساس ویژه پاداش در حضور معشوق و همچنین ایده‌آل‌سازی معشوق می‌شود. در واقع ما عاشق افرادی می‌شویم که مکمل ما هستند و می‌توانند باعث ایجاد احساس گسترش خودمان شوند.

به بیانی ساده‌تر، فروید به طور کلی از دو نوع عشق سخن می‌گوید: عشق وابسته‌وار و عشق نارسیستیک (خودشیفته‌گونه). در نوع اول فرد عاشق کسی است که او را تکمیل می‌کند و به همه نیاز‌هایش پاسخ می‌دهد. در نوع دوم اما عاشق کسی می‌شود که شبیه خود اوست یا آنچه ایده‌آل اوست و می‌خواهد چنین باشد. در واقع فرد تصویر خود را در دیگری می‌بیند و می‌خواهد خود را با او یکی کند.

لکان نیز در این رابطه می‌گوید: «وقتی عاشق می‌شویم، به خودمان در دیگری عشق می‌ورزیم. عشق در چهارچوب رابطه نارسیستیک با سوژه تعریف می‌شود؛ دقیقاً شبیه نارسیس که عاشق تصویر خود در آب شد، فرد (سوژه) عاشق تصویر خودش می‌شود، درحالی‌که آن را در دیگری می‌بیند.» یعنی معشوق ما بخشی از خودمان می‌شود. فروید همچنین اعتقاد داشت ما جنبه‌هایی را از کسانی را که دوستشان داریم، در خود ادغام می‌کنیم و ویژگی‌ها، باورها، احساسات و نگرش‌های آن‌ها بخشی از روان ما می‌شود. او این فرآیند را «درونی‌سازی» نامید.

امروزه عباراتی مانند «او نیمه گمشده من است» نشان‌دهنده این دیدگاه است.

تعادل در وحدت و عاملیت در عشق

یک مسئله اساسی در نظریه روانکاوی، قطبیت بین وحدت و عاملیت، یا ارتباط و خودکفایی است. فرد دلبسته مضطرب به دنبال حفظ وحدت و جلوگیری از تنهایی و بیگانگی است، درحالی‌که فرد دلبسته اجتنابی به دنبال حفظ عاملیت، فردیت و استقلال شخصی است. عشق سالم مستلزم حفظ تعادل سالم بین وحدت و عاملیت یا خویشاوندی و خودکفایی است. در آغاز مراحل وسواسی روابط عاشقانه که در آن عشق متقابل است، عاشقان به دنبال سطح ناسالمی از اتحاد و ارتباط هستند. تنها زمانی که عشق بالغ شود و مواد شیمیایی عصبی و هورمون‌ها به حالت عادی برگردند، عاشقان می‌توانند امیدوار باشند که تعادلی بین وحدت و عاملیت به دست آورند.

عشق از نگاه روانکاوی

بسیاری از مردم، تغییر هورمون‌ها و مواد شیمیایی عصبی را که در روابط عاشقانه سالم و طولانی‌مدت طبیعی هستند، با غیبت ناگهانی عشق اشتباه می‌گیرند. اگر فردی به احساسات وسواسی عاشق بودن عادت کرده باشد و ناگهان چیزی جز نزدیکی گاه و بی‌گاه و کشش جنسی احساس نکند، مطمئناً فکر می‌کند که مشکلی در رابطه وجود دارد. یک واکنش طبیعی به این احساس این است که به دنبال گسترش خود در جای دیگری باشد؛ چه از طریق یک معشوق جدید، یک فعالیت جدید خودگسترش یا یک تعهد مجدد به کار. این نوع رفتار در واقع در افراد اجتنابی قابل پیش‌بینی است که احتمال بیشتری دارد هرگز عاشق نشوند، یا فقط عشق با شدت کم را تجربه کنند.

برخلاف روا‌ن‌کاوی سنتی، رویکردهای روانکاوانه اخیر به عشق به طور فزاینده‌ای جنسی‌زدایی شده است و این زمینه را به نظریه دلبستگی نزدیک‌تر می‌کند. عبارات جنسی نظریه روانکاوی اکنون عمدتاً به عنوان استعاره‌هایی برای پویایی بین فرد و والدینش یا بعداً شریک زندگی در نظر گرفته می‌شود. مانند نظریه دلبستگی و روان‌درمانی مدرن.

هنگامی که دلبستگی بیش از حد ناایمن به‌خصوص در دوران کودکی وجود داشته باشد، می‌تواند منجر به آسیب‌ روانی شود. عاشقان دلبسته ایمن، که موفق به یافتن تعادل مناسب بین خویشاوندی و خودکفایی می‌شوند، ظرفیت ایجاد روابط بین فردی بالغ و رضایت‌بخش متقابل را دارند که در آن می‌توانند فعالیت‌های جدید را کشف کنند و حس خود را توسعه دهند. عاشق دلبسته ایمن به نیاز طرف مقابل به تنهایی احترام می‌گذارد و زمانی را برای ارتباط با او اختصاص می‌دهد، در نتیجه به هر دو طرف فرصت می‌دهد تا استقلال و پیوند را تجربه کنند.

امروزه می‌توانیم بگوییم در خانواده‌های سالم که مراقبان افراد اساساً دلسوز هستند، روابط بین کودک و مراقب به خوبی شکل گرفته و والدین دلبستگی ایمنی را برای کودک خود فراهم می‌کنند، او را تشویق می‌کنند تا با دوست داشتن دیگران پیوندهای صمیمی برقرار کند. در نتیجه، فرزندان این خانواده‌ها در بزرگسالی به دنبال دیگری (معشوق) دلسوز و همراه می‌گردند که با آن‌ها ارتباط نزدیکی برقرار کنند.

به طور خلاصه، نیرویی فعال در انسان وجود دارد که برای برقراری روابط صمیمی با دیگری موردنظر تلاش می‌کند. این تمایل به رشد متعالی شخصی و بین فردی، بر اساس اهمیت برابری و تعادل در روابط انسانی است که برای عشق صمیمی بالغانه با دیگران تلاش می‌کند.

نوشته

نعیمه رضوانی مقدم

اشتراک گذاری

در باب

مطالب مشابه

این مقاله تأملی در باب ظرفیت و مشکلات برقراری و حفظ روابط عاشقانه و پرشور است و بر اساس نتایج سال‌ها کار تحلیلی با مراجعان مختلف نوشته شده است.

نوشته

این جستار با استفاده از پارادایمی روانکاوانه سعی بر روشن‌کردن رفتارها و تعاملات راس و ریچل در سریال «دوستان» و همچنین نحوه‌ی علاقه‌مند شدن آنها به یکدیگر را دارد.
از نظر زیگموند فروید، عشق صرفاً پیوند رمانتیک دو روح نیست، بلکه نمایشی پیچیده از نیروهای روانی است که ریشه در عمیق‌ترین خواسته‌ها و ترس‌های ما دارند.

نوشته

نظرات

یک پاسخ

  1. منبع درامدی بر عشق از نظر فروید را میشه لطف کنید بگید؟از چه کتابی هست؟

مشتاق خوندن نظرات شماییم

برای درج نظر