تا به حال از چیزی آنقدر ترسیدهای که ضربان قلبت را در سرت بشنوی و دچار تشویش و تهوع و لرزیدن شوی و حس کنی انگار فلج شدهای؟ احساس ترس برای همه ما کاملا آشناست و در زندگیمان حضور واقعی دارد. احساسی که دائما ما را حالت سکون نگه میدارد و در قلمرو کوچک زندگی، محبوسمان میکند. ترسها هر لحظه با ما هستند؛ حتی اگر در خودآگاهیمان احساسشان نکنیم، منتظر هستند تا ما را وحشتزده کنند، در خود لهمان کنند و به ما قهقهه بزنند. ما هم از این قدرتشان میترسیم، پس اجازه میدهیم کنترلمان کنند.
ترس (Fear) چیست؟
ترس یک احساس بنیادی است که در سیستم عصبیمان وجود دارد، و در واقع یک حس دفاعی است برای اینکه زنده بمانیم و از بین نرویم. مثلا نوزادی که به هوا پرتاب میشود، احساس امنیت ندارد، میترسد بمیرد و میخواهد به پایین برسد تا به حالت بـا ثبات و امن خود بازگردد. ترس، اغلب اوقات از کودکی شروع میشود و اگر این اتفاق را کنترل نکنیم، تا دوران بزرگسالی ادامه پیدا خواهد کرد. این حس میتواند مدت کوتاهی ما را درگیر کند یا اینکه به درازا بکشد و زندگی را تحت تاثیر خود قرار دهد و در توانایی ما، در اشتها و خوابیدن و بیدارشدن و تمرکز و سایر فعالیتهای روزانه خلل وارد کند.
البته ترسیدن لزوما واکنش بدی نیست و گاهی میتواند دلیلی برای محافظت از ما باشد. ترسِ درست، یک احساس خطر منطقی است که مانع از رفتن ما روی ریل مترو یا ایستادن وسط اتوبان میشود و نوع دیگری هست که بخاطر ترس از تصادف از خانه خارج نشویم یا رانندگی نکنیم؛ ترسی که ما را از حق زندگیکردن محروم میدارد.
ترس گاهی در شرایط اضطراری به کمکمان میآید، مثل زمانی که در آتشسوزی گرفتار شویم یا مورد حمله قرار بگیریم و گاهی هم زمانی ایجاد میشود که با رویدادی بیخطر مثل سخنرانی، امتحانات، رئیس و همکار،تایید نشدن یا حتی رد شدن از کنار یک گربه روبرو هستیم.
در بعضی شرایط، ترس سالم را احساسکردن کاملا طبیعی است که به انسان کمک میکند تا در دنیای خصومتآمیز زنده بماند؛ اما ترسهای غیرمنطقی در زندگی روزمره، همهچیز را سختتر و سختتر میکنند.
ما میترسیم با دیگران صحبت کنیم.
میترسیم نه بگوییم.
میترسیم دوستداشتنی و کافی نباشیم.
میترسیم کسب و کار جدید شروع کنیم.
میترسیم تنها بمانیم.
هر چیزی ممکن است برای عدهای از ما ترسناک باشد. ارتفاع، تاریکی، بیماری، درد، تحقیر شدن، از دست دادن کنترل، کامل نبودن، از منطقه امن ذهنی خود خارج شدن،آینده، مرگ…
شاید ترسهایمان تمامی نداشته باشد. ما همیشه به طور ناخودآگاه مشغول جمعکردن آنها هستیم. این ترسهای روزانه، زندگی برخی از افراد را به جهنمی تبدیل کرده که توان رهانیدن از آن را ندارد؛ ترسهایی که اگرچه در دنیای ذهنی ما جای دارند، اما قسمتی از زندگی واقعی ما هستند. افراد با چنین هراسهایی، بسیاری از فرصتها و موقعیتهای خوب خود را از دست میدهند و ضرر و زیانهای بزرگتری را متحمل میشوند.
«ترسهایی که با آنها روبرو نشویم، به محدودیتهای ما تبدیل میشوند.»
تجربیات ترس در هرکس به شکلهای مختلف نمایان میشود. فردی تسلیم میشود و با هر شرایطی که روبرو میشود، سازش میکند. فرد دیگری هیچ عملکری برای بهبود وضعیت انجام نمیدهد و گویی فلج شده است و برخی افراد، مدام ترسهایشان را انکار میکنند و همیشه در حال فرار از آن هستند تا دردشان را فراموش کنند.
علت هر یک از این ترسها میتواند از فردی به فرد دیگر تفاوت داشته باشد و یا با دلایل تکاملی همراه باشد؛ مثلا ترس از بیماری به دلیل اینکه ممکن است مرگ را به دنبال داشته باشد؛ یا به دلیل تجربههای تلخ کودکیِ کسی که مثلا مدت زیادی احساس امنیت ناشی از توانایی مدیریت زندگیاش را نداشته و حالا که بالاخره توانسته روی زندگی فرزندش کنترل داشته باشد، از استقلال و بزرگشدن کودکش میترسد. یا ترومای پس از سانحه تصادف در کودکی که باعث شده در بزرگسالیاش ترس از رانندگی داشته باشد.
بعضی دلایل دیگر میتواند شرطیشدن باشد. مثلا سگ همسایه همیشه با صدای بلند و حالت تدافعی به او پارس میکرده که ممکن است این خاطره تبدیل به فوبیا در وی شده باشد.
این ترسها مثل نفسی هستند که در سینه حبس شدهاند. احساس ناراحتی برای شما ایجاد میکنند، ظرفیتتان را کاهش میدهند و نمیتوانید در حداکثر توانتان باشید. پس چرا باید اجازه دهید که چیزی توخالی شما را انقدر عقب بیاندازد؟ مگر یک بار روبرو شدن با این ترس بهتر از یک عمر ماندن روی آن تخته چوب متزلزل بر موج نیست؟
به هرحال خیلی ساده است که به جای اینکه کاری که لازم است انجام دهید، به کاری ادامه دهید که راحتتر است و درگیر یک روزمرگی بیهوده شوید. اما اگر به دنبال رشد و شکوفایی هستید و میخواهید به جز خوردن و خوابیدن، قدمهای روبه جلویی را بردارید، میبایست با ترسهایتان مبارزه کنید.
چطور باید با ترسهایمان روبرو شویم؟
وقتی صحبت از این موضوع میشود، همیشه این جمله کلیشهای را میشنوید که:«با ترسهایت روبرو شو!» اما کمتر کسی میداند که چطور میتوان به این امر فائق شد.
وقتی تصمیم میگیرید با ترسهای خود روبرو شوید، در بدنتان آدرنالین ترشح میشود که به انسان، انگیزه و هدف و معنای زندگی میبخشد. تحریک این انگیزهها، باعث بیدارشدن تواناییهای درونی خود برای رسیدن به هدف میشود.
همیشه از دور همهچیز تاریک و ترسناک و طاقتفرسا بهنظر میرسد؛ چرا که جزئیات قابل مشاهده و پیشبینی نیست. مطمئنا هیچکس نمیتواند خودش را قلقلک دهد یا بترساند؛ چرا که مغز میداند قرار است چه اتفاقی بیوفتد.
یکی از دلایل ترسیدن، همین غیرقابل پیشبینیبودن وضعیتی است که شما را به وحشت میاندازد. اینکه نمیدانید با لمسکردن یک سگ، ممکن است آن حیوان چه واکنشی از خود نشان دهد؟ یا سخنرانیای که میخواهید مقابل دیدگان حضار انجام دهید، چطور پیش خواهد رفت؟ و به عنوان سخنران، مدت زیادی را برای این سمینار اطلاعات جمع کرده و خوب آنها را بالا پایین میکنید که بی عیب و نقص باشید. روز ارائه فرا میرسد و شما بسیار مضطرب و ترسیدهاید که نکند خوب ارائه ندهید و مدام کسی در سرتان میگوید اگر خراب کردی چطور؟ تو همیشه گند میزنی!
و بخاطر همین اتفاقات احتمالی که رخ دادنشان مشخص نیست، ترس سر تا پای وجودتان را فرامیگیرد. اما در اینجا کافی است غول مرحله آخر را تصور کنید. از خود بپرسید در بدترین حالت ممکن چه اتفاقی میافتد؟ نهایتا به این ختم میشود که یک جمله را در سخنرانی فراموش کنید و تپق بزنید یا آن سگ پارس کند و به دنبالتان بیافتد. با در نظرگرفتن وحشتناکترین احتمالات، متوجه میشوید که دنیا به آخر نمیرسد و خطر جانیای شما را تهدید نمیکند.
بسیاری از افراد بااستعداد، در گیر و دار همین احتمالات واهی، سدی در برابر شکوفایی و رشد خود ساختهاند و قربانی ترسشان شدهاند.
در بسیاری از رویکردهای روانکاوی، درمانگر و مراجع از «چرایی ترس» به «چگونگی ترس» میرسند. یعنی شما چه نوع رابطهای با هراس خویش دارید. در بسیاری از مواقع شما از ترس خود میترسید. از اضطراب و وحشت خود، ترس دارید. در اینجا مهمترین اقدام، رهایی از «ترس از ترس» است تا بتوانیم ارتباط تازه و بالغانهای با وحشت خود برقرار کنیم و به قول فریتزپرلز، پایهگذار گشتالت تراپی،« ترسمان را به هیجانِ لحظه و دیدار و قدرت حرکت و آرزومندی تبدیل سازیم.»
بسیاری از مواقع ترس چیزی نیست جز تپش قلب و حبس نفس، عرق کردن، لرزیدن و تنگ شدنِ مسیر ارتباطی با دیگران که با توجه به کار سیستم عصبی سمپاتیک، میتواند انرژی عصبی زیادی تولید کند. در عوض این وحشت خود را به انرژی و شور و شوق تبدیل کنید.
درست است که غلبه بر ترسها از طریق روبروشدن با آنها و دل به دریا زدن است؛ اما این روبرو شدن به معنی بیگدار به آب زدن نیست و طبیعتا مراحلی دارد. باید به صورت تدریجی و از پایینترین پله نردبانِ ترستان شروع کنید. اگر از شناکردن واهمه دارید، شیرجه زدن از بالاترین سکوی پرتاب به استخر یا خود را به عمیقترین قسمت آب انداختن، خطاست و چه بسا که این حرکت نسنجیده، ترستان را بیشتر کند یا جانتان را به خطر بیاندازد.
با گامهایی آرام در کمعمقترین جای آب، به سمت رفع هراس خود قدم بردارید و به تدریج خود را به دلِ ترستان بزنید و با آن مبارزه کنید.
وقتی با این ترسها روبرو شدید، میتوانید خود را همانگونه که هستید ببینید، در زمینههایی ظرفیت پیدا میکنید که قبلا نمیدانستید قادر به انجامشان هستید و این احساس شادی را به شما تزریق میکند. پس حداقل یک انگیزه برای روبرویی با ترسها، کاملترشدن خودتان است.
البته بعضی از ترسها و فوبیاها ریشههای بسیار عمیقتری دارند که برای رفع آنها نیاز به مراجعه به رواندرمانگر و افراد متخصص است. پس بپذیرید که بعضی از ترسها، جدی تر از آن هستند که با تلاش فردیتان قادر به رفع آن باشید و این به معنای ناتوانی و بیمار بودن شما نیست.
یادداشت سردبیر: معنای گستردهی ترس به معنی عینی و ملموس آن محدود نمیشود. بسیاری از ترسها هم به خودی خود قابل مشاهده و آشکار نیستند، اما پنهان بودنشان به این معنی نیست که اثر ندارند. ممکن است شما به دلیل مشکلاتی به رواندرمانگر مراجعه کنید و پس از مدتی متوجه شوید، آن مشکل در واقع نتیجهی ترسی ناخودآگاه بوده است. از این رو منطقی است که مواجه شدن با ترس (به تنهایی) در مورد بسیاری از ترسهای عمیق اثر بخش نباشد.
گاهی ما نیاز داریم احساس تجربهای تلخ را با حضور درمانگر تجربه کنیم، نه به تنهایی؛ چون زمانی که از آن تجربه آسیب دیدیم، با احساس تلخ خود تنها بودیم، بدون این که ظرفیت هضم آن را داشته باشیم.
اگر احساس میکنید در این مورد نیاز به کمک رواندرمانگر متخصص دارید، میتوانید به واتساپ کلینیک تجربهی زندگی (989021110865) پیام دهید و جلسات رواندرمانی فردی یا گروهی خود را شروع کنید.
سخن پایانی
همانطور که اشاره شد؛ درصدی از ترس برای همه وجود دارد و چیزی که در اینجا تمایزدهنده است، مدیریت و مبارزه با واهمههاست.
«هنگامی که این نگرانیها را به خاطر میآورم، یاد داستان پیرمردی میافتم که در بستر مرگش گفته بود در زندگیاش مشکلات زیادی داشت که هرگز اتفاق نیافتاده بودند.»
وینستون چرچیل
2 پاسخ
ترس من از آمدن و روبه رو شدن با میهمان است .وقتی قراره مهمون بیاد یا مهمونی برم اضطراب شدید میگیرم و حالم بد میشه .خیلی عصبی میشم .نمیدونم چیکار کنم از اوایل جوانی اینطور هستم تا الان که چهل سال سن دارم
از این می ترسم که بترسم و برگردم یا دیر برم… .