همه ما در طول زندگی با رویدادهایی روبهرو میشویم که یادآوری آنها احساسات ناخوشایندی مثل اندوه و اضطراب را در ما زنده میکند. گاهی این احساسات گذرا هستند و در قالب استرسهای روزمره یا حالتهای غم تجربه میشوند و پس از مدتی کمرنگ شده و از ذهنمان دور میشوند. در مقابل، برخی وقایع ناگهانی و غیرقابلپیشبینی در زندگی رخ میدهند که حتی پس از گذشت زمان طولانی، همچنان احساسات سخت و سنگینی را همراه خود میآورند. در این شرایط، هر بار که آن رویداد را به یاد میآوریم، انگار دوباره در لحظهی وقوع حادثه قرار میگیریم؛ گاهی حتی با شدت بیشتر. روانشناسان این نوع واکنش را «تروما» یا آسیب روانی مینامند.
در این مقاله بررسی میکنیم که تروما چیست و چرا برخی از افراد پس از یک رویداد خاص بیشتر تحت تأثیر قرار میگیرند و آن را فاجعهبار میدانند، در حالی که برای برخی دیگر همان اتفاق میتواند به صورت حسی گذرا تجربه شود؛ چرا برخی کودکان که در یک شرایط خانوادگی آسیبزا رشد کردهاند، چنان آسیب میبینند که زندگیشان را با اختلال روانی ادامه میدهند، در حالی که برخی دیگر به افرادی مقاوم تبدیل میشوند. اینکه چه رویدادهایی برایمان تروما محسوب میشود و چه رویدادهایی را نه، در ادامه بررسی میکنیم.
تروما در روانشناسی و پزشکی
تروما در دانش پزشکی به هر نوع ضربه، جراحت، شوک، آسیب و حادثه وارد شده بر بدن انسان گفته میشود. اما در روانشناسی، تروما به تاثیر ضربه و واکنش عاطفی فرد بر اثر تجربه رویدادی دردناک و غیرمنتظره گفته میشود که برایش پیامدهای روانی منفی به جا میگذارد. این پیامدها زندگی فرد را در طولانیمدت تحت تأثیر قرار میدهند.
این وقایع تا حدی آسیبزا هستند که باعث تضعیف احساس ایمنی فرد در جهان میشوند و این حس را در فرد ایجاد میکنند که فاجعه میتواند هر لحظه دوباره اتفاق بیفتد.
نشانههای تروما
باید بدانیم که تروما با استرس متفاوت است. واکنش به استرس در زندگی به چند حالت میتواند تجربه شود؛ واکنش استرس معمول، اختلال استرس حاد و اختلال استرس پس از سانحه تروما که ما در این مطلب بیشتر به این مورد میپردازیم.
تروما ویژگیهایی دارد که آن را از استرس معمول متمایز میکند:
1 فرد همواره از نظر هیجانی تحت تأثیر است، فارغ از اینکه چه زمانی این اتفاق رخ داده است. هر چیزی ممکن است شخص را به یاد اتفاق بیندازد و همان احساسات را هر بار به همان شدت تجربه کند.
2 فردی که دچار تروما شده از افکار، احساسات و مکانهای خاص اجتناب میکند. اجتناب واکنش طبیعی نسبت به یک رویداد دردناک است و این راه مقابله موقت از رهایی از احساسات ناخوشایند و افکار مزاحم است.
3 این اتفاق ممکن است باعث دوری فرد از اطرافیان و احساس جدایی وی از دیگران شود؛ چون حرف زدن و ارتباط گرفتن برای این افراد سخت میشود.
4 این افراد تغییرات منفی را در احساسات و شخصیت خود تجربه میکنند. بیحسی نسبت به محیط پیرامون و دیگران، محتاط بودن، احساس عزت نفس پایین، بدبینی به اطرافیان، ناامیدی یا دید منفیگرایانه نسبت به آینده از جمله ویژگیهایی هستند که تروما میتواند آنها را به دنبال داشته باشد.
تاریخچه تروما
نظریه تروما در دهه 1960 از چندین زمینه نگرانی اجتماعی پدیدار شد: شناخت شیوع خشونت علیه زنان و کودکان (تجاوز، ضرب و شتم محارم)، شناسایی پدیده اختلال استرس پس از سانحه در جانبازان جنگ ویتنام و آگاهی از زخمهای روانی ناشی از شکنجه و نسلکشی بهویژه در مورد هولوکاست.
شوکهای روانی و سرخوردگی ناشی از جنگ بزرگ باعث شد فروید در مورد انواع آسیبشناسی (فلاشبک، کابوسهای مکرر و رفتار تکراری اجباری) ناشی از تجربه جنگ به تفکر بپردازد.
ولی ما امروزه نگران رنج انسانها در تروما هستیم؛ اینکه تروما از کجا ناشی میشود و چه میزان رنج آسیبزایی را تحمیل میکند. در واقع تروما چه چیزی را از انسان میگیرد؟
تروما در دوران کودکی
در زمینه مطالعات تروما، فمینیستها با توجه به موضوعاتی که به طور خاص بر زنان و کودکان تأثیر میگذارد، نقش مهمی را ایفا کردهاند. به عنوان مثال سوءاستفاده جسمی یا جنسی، بردهداری جنسی زنان و ختنه کردن دختران.
امروزه میدانیم که بسیاری از اتفاقات ناخوشایند و رویدادهای دردناکی که افراد در زندگی تجربه کردهاند، به دوران کودکیشان برمیگردد. کودکان نسبت به تروما حساس هستند و به راحتی تحت تأثیر قرار میگیرند. ابعاد تروما میتواند در کودکان متفاوت باشد. کودکان ممکن است از سوی مراقبان اولیه دچار تروما شوند؛ مثلاً سبک دلبستگی ناایمن که میتواند به شکل غفلت یا رفتار مستبدانه و همراه با خشونت خانگی باشد، سوءاستفاده جسمی و جنسی از کودک و غیره.
در رابطهای که زمینه تروما را ایجاد میکند، میبینیم والدینی وجود دارند که نهتنها توجهی به فراهم کردن محیط امن ندارند، بلکه کودک را مورد آزار و اذیت جسمی و یا روانی قرار میدهند. هنگامی که اولین روابط در زندگی همراه با بیتوجهی یا آزار از سوی مراقبان باشد، تأثیرات بلندمدتی خواهد داشت که حتی میتواند موجب اختلالات مختلف (به خصوص اختلالات شخصیت) در بزرگسالی فرد شود.
تروما معمولاً وقتی در کودک شکل میگیرد که او میفهمد کسانی که باید او را هنگام درد حمایت کنند نهتنها حامی نبوده، بلکه منشأ درد نیز خود آنها هستند. در این شرایط اتفاق بد تبدیل به تروما میشود. روان که خود را با زنده ماندن و وفق دادن با محیط غیر قابل پیشبینی سازگار میکند، در شرایط عادی ممکن است نتواند عملکرد درستی داشته باشد و این امر موجب آسیبپذیری پنهان افراد میشود. این کودکان در مقایسه با همسالان خود در تجربههای معمول اضطراب بیشتری را تجربه میکنند و احتمال وقوع رویدادهای جدید استرسزا در آنها افزایش مییابد.
بنابراین نوع محیط زندگی، شرایط خانوادگی و تجاربی که کودکان در زندگی خود داشتهاند، احتمال ابتلا به اختلالات مربوط به تروما را افزایش میدهد.
ترومای بزرگسالی
تروما میتواند منشأهای متفاوتی داشته باشد. با وجودی که بیشتر تروماهای زندگی در دوران کودکی رخ میدهند، تروما در دوران بزرگسالی نیز میتواند رخ بدهد. تروماهایی نظیر از دست دادن عزیزان، جدایی، فجایع طبیعی مثل سیل و زلزله و جنگ و حتی دیدن آسیبهایی که به دیگران وارد شده است.
نکتهای که باید به آن توجه داشته باشیم این است که تروما لزوماً تجربههای سختِ عینی نیست، بلکه تجربه روانی ما از رویدادهای مختلف است که میتواند آسیبزا باشد. درک تروما برای افراد مختلف متفاوت است. مثلاً یک واقعه یکسان میتواند برای شخصی تروماتیک، اما برای دیگری آسیب گذرا محسوب شود.
ممکن است وقتی حادثه رخ میدهد، فرد یا افرادی که درگیر شدهاند در آن لحظه یا تا مدتها بعد، واکنش خاصی نشان ندهند، چون فرصت مواجهه با آن را نداشته و درگیر حادثه و حواشی آن بودهاند. این رخداد در فجایع جمعی مثل زلزله، سیل و جنگ بیشتر اتفاق میافتد.
در این شرایط علائم تروما ممکن است مدتها پس از حادثه خود را نشان دهد. بیماران آسیبدیده غالباً گزارش میدهند که برای آنها زمان ایستاده است، یا در تاریخ آن آسیب متوقف شده است. گویی روایت زندگی در جایی گیر کرده و هر لحظه امکان تکرار آن وجود دارد. خاطرات، کابوسها و فلاشبکها نیز چنان کیفیتی دارند که گویی این رویداد به تازگی اتفاق افتاده است. آنها به شخص آسیبدیده نشان میدهند که زمان نمیگذرد. افراد آسیبدیده بیشتر منتظر حادثهای دیگرند و دیدگاه آنها در مورد آینده محدود است. این افراد مدام این فکر را در سر دارند که حادثه تروماتیک دوباره رخ میدهد و حس میکنند هیچ کنترلی بر آن ندارند.
جنبه فیزیولوژیکی تروما
تصویربرداریهای مغزی افرادی که دچار تروما شدهاند نشان داد وقتی حادثه تروماتیک یادآوری میشود، فعالیت بخشی در مغز به نام دستگاه لیمبیک [1] و یکی از اجزای آن (آمیگدال) افزایش مییابد. دستگاه لیمبیک مربوط به احساسات و آمیگدال مسئول ترس است. به همین دلیل است که وقتی افرادی که تجربه تروما دارند با صدا، تصویر یا هر چیزی که برایشان یادآور حادثه مربوطه است مواجه میشوند، سیستم خطر در آمیگدال فعال شده و شخص حس میکند در همان لحظه حادثه رخ میدهد، بنابراین احساسات شدیدی را تجربه میکند.
بخش دیگر مغز که در تروما بیشتر درگیر است، بروکا نام دارد. بروکا منطقهای است که به گفتار مربوط میشود. در افرادی که تروما را تجربه کردهاند، وقتی خاطرات دردآور هجوم میآورند، این منطقه کمکار شده و افراد نمیتوانند صحبت کرده و احساساتشان را توصیف کنند.
موضوع جالب دیگر در رابطه با کارکرد مغز این است که در این شرایط فعالیت بخش چپ مغز از قسمت راست آن بیشتر میشود. لازم است بدانیم که نیمکره راست بیشتر با درک فضایی، بصری و لامسه ارتباط دارد و نیمکره چپ با زبان. به همین دلیل است که در تروما با یادآوری رویداد تروماتیک، فرد واکنش بیشتری به صداها، بوها و… نشان میدهد و نمیتواند به خوبی احساساتش را بروز بدهد.
نگاه فرویدی به تکرار تروما
فروید در مقالهی مهم «دگرسوی اصل لذت» (Beyond the Pleasure Principle) که در سال 1920 منتشر شد، نگاهش به روان انسان را دچار تغییری اساسی کرد، بهویژه در مواجهه با پدیدهی تروما (trauma) و تأثیرات روانشناختی آن، بهخصوص ترومای سربازان جنگ جهانی اول که با اختلالات شدید روانی به خانه بازمیگشتند. فروید در این مقاله با مفاهیم پیشین خود در مورد روان، از جمله اصل لذت، به چالش برمیخیزد.
۱. اصل لذت و مشاهدهی تناقض در تجربهی تروما
فروید تا پیش از این مقاله معتقد بود که رفتار انسان عمدتاً تحت سلطهی اصل لذت است: یعنی ما تلاش میکنیم از رنج دوری کنیم و به لذت نزدیک شویم. اما در برخورد با بیماران دچار تروما، از جمله سربازان جنگ، با پدیدهای متناقض روبرو شد:
آنها بارها و بارها در رویاها، فلشبکها و رفتارهای تکراری، صحنههای تروماتیک را بازتجربه میکردند—چیزی که آشکارا دردناک بود و با اصل لذت در تضاد قرار داشت.
بنابراین سؤال اساسی برای فروید این بود: چرا روان انسان تمایل دارد صحنههای دردناک و آزاردهنده را تکرار کند؟
۲. مفهوم «اجبار به تکرار (repetition compulsion)
فروید به این نتیجه رسید که در روان انسان چیزی فراتر از اصل لذت در کار است. او این گرایش را “اجبار به تکرار” (Wiederholungszwang) نامید. به اعتقاد او:
“سوژه نمیخواهد لذت ببرد؛ بلکه میخواهد چیزی را تکرار کند، حتی اگر رنجبار باشد.”
این تکرار میتواند تلاشی ناهشیار برای درک یا تسلط بر موقعیت آسیبزا باشد، اما به شکلی بیمارگونه عمل میکند، مثل بازپخش بیپایان یک کابوس.
۳. مرگ و زندگی: ظهور سائق مرگ (death drive)
فروید در ادامه پیشنهاد میدهد که شاید در روان، غریزهای بنیادیتر از میل به لذت وجود دارد: غریزهی مرگ (Thanatos). این غریزه، نیرویی است که به سمت بازگشت به سکون، نبود تنش، و در نهایت، نابودی تمایل دارد.
تروما، با قطع جریان نرمال تجربه و ایجاد تنش عظیم، میتواند غریزهی مرگ را فعال کند، و روان در تلاش برای بازگشت به وضعیت قبل از تروما، آن را بارها بازسازی میکند.
۴. جنگ، شوک، و تروما
فروید در بررسیهای بالینی از سربازان جنگ جهانی اول اشاره میکند که آنها اغلب دچار:
- رویاهای تکراری از میدان جنگ
- علائم جسمی بدون علت فیزیولوژیک
- بیاحساسی، گسست (dissociation)، و گناه بازماندگی میشدند.
این وضعیت بعدها با نام نوروز جنگ (War Neurosis) شناخته شد امروزه با PTSD مشابه دانسته میشود. فروید معتقد بود این وضعیت نه صرفاً بهخاطر ترس، بلکه بهخاطر ناتوانی روان در ادغام ناگهانی تروما بهوجود میآید.
حافظه و تروما
در اینجا به بررسی دو نظام حافظه در روانشناسی میپردازیم: حافظهی صریح (خودزندگینامهای) و حافظهی ضمنی (ناآشکار).
حافظهی صریح، با بازیابی آگاهانهی اطلاعات و بهخاطر آوردن رویدادهای مشخص در زندگی فرد ارتباط دارد. برای مثال، وقتی فرد به یاد میآورد که در چهار سالگی برای نخستین بار زرافهای را در باغوحش دیده است، از این نوع حافظه بهره میگیرد.
در مقابل، حافظهی ضمنی بدون آگاهی فرد عمل میکند و میتوان اطلاعات را بدون تلاش آگاهانه برای به یاد آوردن، از آن استخراج کرد. نمونهی کلاسیک این نوع حافظه، دوچرخهسواری است. فرد پس از یادگیری دوچرخهسواری، دیگر نیازی به فکر کردن آگاهانه برای انجام آن ندارد و این توانایی به شکل خودکار در حافظهی ضمنی او ثبت میشود.
نکتهی قابلتوجه این است که حافظهی ضمنی فقط به مهارتهای حرکتی محدود نمیشود، بلکه شامل خاطرات هیجانی سالهای ابتدایی زندگی نیز میگردد؛ زمانی که کودک هنوز قادر به بیان کلامی و رمزگذاری واژگانی رویدادها نیست. در این دوران، تجارب هیجانی در بستر حافظهی ضمنی ذخیره میشوند. به همین دلیل، ذهن انسان ممکن است در سالهای بعدی، بدون آنکه از منشأ آن آگاه باشد، واکنشهایی را نشان دهد که ریشه در این خاطرات هیجانی اولیه دارد.
یافتههای علوم اعصاب نشان میدهد که این دو نظام حافظه، از مسیرهای مستقل عصبی بهره میبرند. هیپوکامپ و لوبهای مغزی در ثبت خاطرات حافظهی صریح نقش اساسی ایفا میکنند. با این حال، در اوایل زندگی به دلیل نابالغ بودن هیپوکامپ، حافظهی صریح هنوز شکل نگرفته و کودکان تا حدود ۱۸ ماهگی نمیتوانند جزئیات وقایع را در این سیستم ذخیره کنند. بنابراین، اگرچه فرد وقایع و خاطرات مشخص آن دوران را به یاد نمیآورد، اما تجارب هیجانی همان دوران در حافظهی ضمنی باقی میماند و میتواند در طول زندگی، بدون حضور در آگاهی مستقیم، بر احساسات و رفتارهای فرد تأثیر بگذارد.
تروما و رواندرمانی تحلیلی
در دههی ۱۹۵۰، گروهی از روانکاوان بر اهمیت رابطهی مادر و نوزاد در دوران رشد اولیه تأکید فراوان داشتند. آنها معتقد بودند که ناکامیهای جزئی از جانب مادر، نقش محرک را در رشد کودک ایفا میکند، در حالی که ناکامیهای بزرگ میتواند پیامدهای فاجعهباری داشته باشد. امروزه میدانیم که باید هر دو جنبه را در کنار هم در نظر گرفت. از یکسو، درک اهمیت ناکامیهای محیطی و از سوی دیگر، توجه به نیروی غریزی درونی که از خودِ فرد نشأت میگیرد.
اما ضربهی روانی چه تأثیری بر فرد میگذارد؟ فروید و دیگر روانکاوان معتقد بودند که زمانی که سپرهای روانی ذهن آسیب میبیند، فرد دچار تروما میشود. در کودکی، این نقش محافظتی را مادر یا مراقب اصلی ایفا میکند. با افزایش سن، فرد خود این عملکرد را برعهده میگیرد، گرچه در هر فرد میزان موفقیت در این کار متفاوت است.
در این نگاه، وقایع دشوار و آسیبزای اولیه که بدون محافظت کافی رخ میدهند، ممکن است به ناخودآگاه رانده شوند یا ناشناخته باقی بمانند. این تجارب پنهان، در مواجهه با حادثهای آسیبزای دیگر میتوانند فعال شوند و احساس آسیبپذیری را دوباره در فرد زنده کنند.
به بیان دیگر، تروماهای دوران کودکی اثرات عمیق و ماندگاری به جا میگذارند. این آسیبها میتوانند عملکرد روانی و جسمانی فرد را تا بزرگسالی تحت تأثیر قرار دهند. در نتیجه، فرد ممکن است در سراسر زندگی با ترس و اضطراب دستوپنجه نرم کند. اهمیت این نکته در آن است که روابط اولیه، درگیریها و وقایع چالشبرانگیز ذخیرهشده در ذهن، نقش تعیینکنندهای در ظرفیت ما برای مواجهه با آسیبهای فعلی دارند.
پس از وقوع یک حادثهی آسیبزا، هنگامی که سپر محافظ ذهن در هم میشکند، اختلال روانی شدیدی پدید میآید. در این وضعیت، فرد احساس میکند کنترلش را از دست داده و در آستانهی نابودی کامل قرار دارد. قربانی اغلب دچار شوک و سردرگمی میشود و در درک آنچه رخ داده ناتوان است. برخی افراد در این شرایط ساکت و در خودفرورفته میشوند، در حالی که برخی دیگر پرحرف و هیجانزده ظاهر میشوند.
گاه در توصیف این حالت از اصطلاح «روانگسیخته» استفاده میکنیم. علاوه بر این، علائم روانی دیگری نیز در فرد دیده میشود که ممکن است آشکار نباشد. معمولاً قربانی برای بازگشت به عملکرد عادی، به دنبال توضیح منطقی برای حادثه میگردد.
یکی از نشانههای اصلی تروما، ناتوانی در تفکر و پردازش تجربههای هیجانی پس از حادثه است. در چنین شرایطی، ذهن نمیتواند محرکهای حسی را مرتب کند. اگر در آینده، صداها، بوها یا تصاویری که در لحظهی حادثه وجود داشتند دوباره تجربه شوند، ذهن آنها را بهعنوان حادثهای در زمان حال تفسیر میکند. در نتیجه، فرد بهشدت مضطرب میشود.
این پدیده را «فلاشبک» مینامند. در این وضعیت، فرد فقط به یاد گذشته نمیافتد، بلکه آن را در لحظهی حال دوباره زندگی میکند. در چنین شرایطی، عملکرد ذهنی که پیش از این اضطراب را مهار میکرد مختل میشود. فضای درونی برای اندیشیدن به تجربه از میان میرود. گذشته با حال یکی میشود و ذهن با موجی از اضطراب مواجه میگردد.
درمان تروما
مشکلات و مسائل روانی در خانوادهها نسل به نسل منتقل میشود. فرزندان نسلهای بعدی این آسیبها را به دوش میکشند. برای ساختن محیطی امن و ایجاد دلبستگی ایمن، باید روی این آسیبها و تروماهای روانی کار کنیم. در این مسیر، بهبود زخمهای روانی اهمیت زیادی دارد.
بسته به شدت تروما و میزان درگیری فرد، درمانهای گوناگونی وجود دارد. برخی از این درمانها دارویی هستند و برخی دیگر از روشهای رواندرمانی استفاده میکنند. داروها گرچه میتوانند مفید باشند، اما بهدلیل عوارض جانبی و اثربخشی محدود، بهتنهایی کافی نیستند. علاوه بر این، بسیاری از بیماران تمایلی به مصرف دارو ندارند و ترجیح میدهند مشکلات خود را از راه رواندرمانی حل کنند.
روانشناسی روشهای متعددی را برای درمان تروما پیشنهاد میدهد. از میان آنها میتوان به درمان شناختی-رفتاری، EMDR (درمان با حرکات سریع چشم)، هیپنوتیزم و رواندرمانی تحلیلی اشاره کرد. هرکدام از این روشها بسته به ویژگیهای فرد میتواند مؤثر واقع شود.
با وجود مشکلاتی مانند طولانی بودن فرایند درمان تحلیلی، پژوهشهای کنترلشده نشان دادهاند که رواندرمانی تحلیلی در درمان PTSD بهاندازهی هیپنوتیزم و حساسیتزدایی مؤثر است. در یکی از این مطالعات، پژوهشگران بیماران تحت درمان را با افراد گروه کنترل مقایسه کردند. نتایج حاکی از آن بود که بیماران واکنش مثبتی به رواندرمانی تحلیلی نشان دادند و تغییرات غیرمنتظره و چشمگیری در صفات شخصیتی آنها ایجاد شد.
عنصر اصلی در این درمان، گوش دادن فعال است. در این روش، درمانگر با دقت به بیمار گوش میدهد و فعالانه به او پاسخ میدهد. برخی روانکاوان این شیوه را «در دسترس بودن دائمی ذهن تحلیلگر، بهگونهای که بیمار بتواند در آن خود را کشف کند» توصیف کردهاند. درمانگر باید همزمان درگیر تجربهی دردناک بیمار شود و تلاش کند تعادل روانی خود را حفظ کند. در این فرایند، بیماران درمانگر را وارد روابط دردناک گذشته میکنند. درمانگر هم باید بتواند همدلانه وارد دنیای روانی آشفتهی بیمار شود.
هدف رواندرمانی تحلیلی، فراهم کردن تجربهای است که در آن بیمار بتواند پریشانی خود را مهار کند. درمانگر متعهد میشود اضطرابهای شدید بیمار را درک کند و از میزان ترس او بکاهد. معیار موفقیت در این فرایند زمانی است که بیمار متوجه شود درمانگر ذهنی دارد که میتواند وضعیت او را درک کند. در اینجا، هر دو نفر یعنی بیمار و درمانگر، تلاش میکنند تا به افکار خود دربارهی وضعیت موجود بیندیشند. امید این است که بیمار در نهایت بتواند به کمک این مهارت، دربارهی تجربیات دردناک خود فکر کند. او بهجای سرکوب یا فراموشی، میآموزد با دردهای درونی خود مواجه شود.
در نهایت، نتیجهی یک درمان موفق، دستیابی به درک و آگاهی بیشتر از رنجهای درونی و توانایی اندیشیدن به واکنشهای فرد نسبت به این دردهاست. بیمار میآموزد که میتواند در آینده نسبت به این دردها، انتخابهای متفاوت و آگاهانهتری داشته باشد.
نکاتی که درمانگران در درمان تروما در نظر میگیرند
اگر به عنوان درمانگر بخواهیم به صورت جامع 5 نکته را در درمان در نظر بگیریم، باید به این موارد توجه داشته باشیم:
- باید تلاش کنیم فرد را به خوبی بشناسیم، به قصه زندگی او گوش کنیم و آن را بفهمیم؛ بدانیم که تروما با زندگی او چه کرده است، چه مسیری را پشت سر گذاشته و چه بر او گذشته است.
- گوش دادن، سؤال پرسیدن از مراجع و همپای او پیش رفتن.
- دربرگرفتن احساسات مراجع [5]. باید با بیمار هممسیر شده و از وی بخواهیم در مورد روایتش از تروما توضیح دهد، کمک کنیم تا احساساتش را شناسایی و توصیف کند، در حالی که فضایی را برایش مهیا کنیم تا گسستگی را تجربه نکند.
- به مراجع و افکار و احساساتش در رابطه با حادثهای که برایش رخ داده اعتبار ببخشیم. با همدلی و انعکاس درست به مراجع این پیام را بدهیم که ما شاهد رنج او هستیم و تجربهاش را به رسمیت میشناسیم. او حق دارد که در رابطه با حادثه پیشآمده حال خوبی نداشته باشد.
- انتظارات درمان را پایین نگه داریم. این واقعیت را بپذیریم که تروما هیچوقت در زندگی شخص مسئله عادی محسوب نمیشود. ما به فرد کمک میکنیم تا احساسات و تواناییهایش را ببیند و احساس گسست از خویشتن یا محیط را نداشته باشد، نسبت به زندگی، وقایع و احساساتش آگاه باشد و آنها را سرکوب نکند.
کلام آخر
به طور کلی وقایع دردناک میتوانند در زندگی همه ما، چه در دوران کودکی و چه در دوران بزرگسالی رخ دهد و به تروما تبدیل شود. اما باید این نکته را بدانیم که هر اتفاق بدی تروما نیست. این در صورتی است که هر ترومایی از یک اتفاق بد شروع شده است و دلیل آن به خاطر تجربیاتی در خانواده، ارتباطات فردی و ویژگیهای شخصیتی است که تأثیر آن در زندگی افراد متفاوت است. درمان تروما مسیری طولانی و انرژیبر است. این مسیر با قدمهایی کوچک آغاز میشود و گامبهگام به سمت بهبود سلامت روان پیش میرود.
میتوانید برای شروع جلسات درمان خود با یک رواندرمانگر تحلیلی متخصص، به کلینیک تجربه زندگی مراجعه کنید.
سخن سردبیر
یکی از خوشساختترین سریالهایی که دربارهی تروما ساخته شده است، سریال دیدنی و دردناک پاتریک ملروز است. این سریال فضایی که در یادآوری ترومایی سخت تجربه شده را تمام و کمال به تصویر کشیده است. چنانچه علاقهمندید این سریال را ببینید، به کانال مجله تجربه زندگی مراجعه کنید و نام سریال Patrick Melrose را جستوجو کنید. همچنین بررسی روانکاوانه این سریال در مطلب معرفی و تحلیل سریال پاتریک ملروز در دسترس شماست.