وابستگی به تصویری آشنا از گذشتهای دور که کودکی آسیب دیده در آن رها شده است و این تصویر، همان حلقه گمشده چراهای مبهم زندگی او را شکل میدهد که همواره به دنبال آن میگردد.
در این مقاله به معرفی «فیلم من تونیا هستم» (I, Tonya) ساخته سال ۲۰۱۷ و تحلیل روانشناختی شخصیتهای آن میپردازیم.
«من تونیا هستم»، فیلمی بر اساس واقعیت
«من تونیا هستم» فیلمی زندگینامهای است که به شرح زندگی پرفرازونشیب تونیا هاردینگ، اسکیتباز روی یخ، میپردازد. کریگ گیلسپی (کارگردان) و استیون راجرز (نویسنده) تونیا هاردینگ را به عنوان یک ورزشکار بااستعداد بررسی میکنند. ایده نوشتن فیلمنامه بعد از دیدن مستندی ورزشی درباره اسکیت روی یخ و اشاره آن به تونیا هاردینگ، به ذهن استیون راجرز میرسد. به همین دلیل یک سری مصاحبه با تونیا و همسر سابق او جف گیلولی ترتیب میدهد تا داستان را از زبان آنها بشنود.
فیلم «من تونیا هستم» به دسته کمدی سیاه تعلق میگیرد. داستان فیلم به جای روایت کلاسیک درام زندگی انسان، از رگههای طنز در شخصیتپردازی بهره برده است. همچنین به دلیل حقیقت طنزآلود پارهای از اتفاقات، درجاتی از خشونت انسان مدرن را در مواجهه با مشکلات و تهدیدها در قالب طنزی باورپذیر بیان میکند. اما آن چیزی که مخاطب در کنار این لایههای طنز عمیقا احساس و درک میکند، شخصیت تونیا و آزاری است که او از بچگی تا بزرگسالی میبیند. خانوادهای بههمریخته که در آن حضور یک مادر پرخاشگر و سرزنشگر، کودکی رها شده از سوی پدر و رنج مضاعف نادیده گرفته شدن، خشونت آشکار و پنهانی را در شخصیت او به رخ تماشاگر میکشد.
تونیا هاردینگ در دنیای واقعی
تونیا هاردینگ یک اسکیت باز بازنشسته آمریکایی است که در سالهای 1991 و 1994 موفق به کسب عنوان قهرمانی ایالات متحده شد. چیزی که او را به یک شخصیت مشهور ملی تبدیل کرد، حادثه سال 1994 بود که رقیب اصلی تونیا، نانسی کریگان، درست قبل از مسابقات قهرمانی ملی به طور مرموزی مورد حمله قرار گرفت. پس از این جنجال، تونیا مجبور به ترک اسکیتبازی شد و توجه خود را به بوکس معطوف کرد. تونیا در سال 2003 یک بوکسور حرفهای شد.
شخصیتپردازی فیلم من تونیا هستم
مارگو رابی (Margot Robbie) در نقش تونیا هاردینگ ایفای نقش میکند؛ کودکی که در خانوادهای فقیر متولد شد و از سه سالگی به اصرار مادر خود شروع به بازی اسکیت رو یخ کرد. او فردی است که برای استقلال مالی مجبور است در سنین کم مشغول به کار شود و همچنین برای تمرکز روی حرفهاش و به زبان خود او «تنها کاری که میتوانستم در آن خوب باشم» در سال 1987 دبیرستان را رها کند. تونیا فردی ریسکپذیر و رقابتجو است که البته همین ویژگی او را در مسیر موفقیتهای مقطعی قرار داد. محیط خانوادگی و طبقه اجتماعی که تونیا در آن قد کشید، همواره او را با این تصویر مواجهه میکرد که مورد پذیرش نیست.
حقیر بودن تصویری بود که تونیا همیشه از مادر و همسنوسالان و حتی داوران مسابقاتش نسبت به خودش دریافت میکرد. همانطور که در سکانسی از فیلم مشاهده میکنیم، یکی از داوران با نگاهی تمسخرآمیز به لباس تونیا (لباسی که تونیا برای خود دوخته بود) میگوید: «ما بر اساس ظاهر هم قضاوت میکنیم!» و این در نگاه مخاطب یعنی تا زمانی که با معیارهای ما هماهنگ نباشی، هرقدر هم که خوب باشی قابلیتهای تو برایمان اهمیت ندارد.
یا در سکانسی دیگر، داوران در امتیازدهی رتبهبندی افراد برای صعود به مسابقات المپیک، باز هم عملکرد مثبت تونیا را نادیده میگیرند. در جایی که تونیا دلیل این ناعدالتی را از داور میپرسد، اون صراحتا میگوید: «تونیا! اصلا بحث اسکیتبازی نبوده و نیست. تو تصویری نیستی که ما میخواهیم به دنیا نشون بدیم. تو نماینده کشور ما هستی، ما باید یه خانواده سالم آمریکایی را ببینیم و تو به این خواسته تن نمیدی.»
اما زمین یخ برای تونیا یک مبارزه با جبر زندگی بود. اسکیت برای او هدف و زندگی و شاید بتوان گفت جایگزین همان چیزی بود که نمیتوانست داشته باشد و از آن به عنوان نقابی برای موجودیت خود و ارج نهادن به خود به عنوان یک انسان استفاده میکرد.
بررسی شخصیت مادر خودشیفتهی تونیا، لاوونا
آلیسون جنی (Allison Janney) نقش مادر تونیا را ایفا میکند. او یک زندگی آشفته دارد؛ پنج بار ازدواج کرده، با تنها فرزند خود بدرفتاری دارد و به زعم خود کار میکند تا هزینه رشد و پیشرفت دخترش را بدهد. لاوونا کودکی بسیار سختی را پشت سر گذاشته و حالا او را با ساختار شخصیت خودشیفته، پرخاشگر و سادیستیک میبینیم که از فرزندش تونیا (چه به لحاظ فیزیکی و چه از نظر روانی)، سوء استفاده میکند.
از دیدگاه self psychology، اصطلاح self object یا ابژههای خویشتن در مورد افرادی به کار میرود که عزت نفس ما را از طریق تایید، تحسین و موافقت مورد حمایت قرار میدهند. بنابر این مفهوم دیگریهای مهم زندگی هر فرد، نقشهایی را در زندگی او ایفا میکنند که تا حدودی معرف خویشتن (definition-self) آن فرد هستند و به عزت نفس او کمک میکنند.
همه ما ابژههای خویشتن خود را داریم، به آنها نیازمندیم و از دست دادن آنها نوعی احساس نقص را در پی دارد. با این حال اخلاق و اصل واقعیت نقش بسزایی در پررنگ بودن این موضوع دارد که دیگران چیزی فراتر از ابژههای خویشتن هستند و باید آنها را بر حسب اینکه خودشان فردیت مستقل هستند و نیازهایی دارند به رسمیت شناخت، نه بر اساس خدماتی که به ما ارائه میدهند. موضوعی که در بین افراد با ساختار روانی خودشیفته، از جمله مهترین ابعاد تشخیصی است.
افراد خودشیفته شدیدا به ابژههای نخستین نیازمندند و سایر جنبههای ارتباطی برای آنها ارزشی ندارد. جایگاه دیگران در ذهن این افراد تنها زمانی معنی پیدا میکند که به بسط خودشیفتگی آنها کمک کند و تابعی از ابژههای خویشتن وی باشند. در بافت روانی مادران خودشیفته، احساسهای مبهم و تهی بودن از درون، نقشی بزرگ در رفتارهای آزارگرانهشان دارد؛ به نحوی که ممکن است برای ارتقای عزت نفس خود با قرار دادن قوانین سفت و سخت پیش پای فرزندانشان و ایجاد فضای ارزیابی مستمر و قضاوتگرانه و سرزنشی، تمام فردیت و استقلال فرزند خود را تصاحب کنند.
در سکانسهای متعددی از فیلم، رفتار تحقیرآمیز و سرزنشگرانه لاوونا را به عنوان یک مادر خودشیفته میبینیم. اوج این آزارگریها در قبال تونیا را در صحنهای میبینم که لاوونا برای تضعیف روحیه دخترش فردی را اجیر میکند تا در روز مسابقه با صدایی بلند به او توهین کرده و او را تحقیر کند.
بررسی شخصیت همسر تونیا، سباستین
سباستین استن (Sebastian Stan) همسر تونیا، نقش مردی بدون منطق و با لایههایی از عواطف ناسازگار و خودمحورانه را به خوبی اجرا میکند. تمامی آسیبهایی که جف و تونیا به هم میرسانند، لحظات عاشقانهشان و رفت و برگشت مداومشان به یکدیگر، واقعی و قابل باور جلوه میکند. جف گیلولی، مردی است که در بعد دیگری، تکرار چرخه تحقیر و خشونت را برای تونیا رقم میزند.
از دیدگاه روابط ابژهای، نوزاد قرار است تعامل موزون و تحولی بدون آسیب روانی داشته باشد، اما به دلیل والدگری ناکافی به این هدف نمیرسد. بر اساس الگوهای ارتباطی کودک و ابژه نخستین، هرگونه تجربه مثبت و پاسخگو بر اساس نیازهای کودک، زمینهساز دلبستگی ایمن بوده و شیوهای آموخته شده برای پیوند و تعامل با دیگران است. اما اگر والدین اغلب تجارب دردناک برای کودکشان فراهم سازند، چه می شود؟ آیا آنگونه که اصل لذت بیان میکند، کودک از والدین دوری میکند و فردی دیگر یا ابژههایی دیگر را میجوید که لذت بیشتری فراهم آورند؟ پاسخ منفی است.
رونالد فیربرن (1899-1964) با تردید بر این نکته که «انگیزش اساسی در زندگی لذت است»، بیان کرد: «انگیزش اساسی در تجربه انسانی به قصد ارضا و کاهش تنش نیست؛ یعنی به قصد استفاده از دیگران به عنوان وسایل دستیابی به هدف نیست. بلکه هدف، برقراری پیوند با دیگران است.»
فیربرن نوزادی را در ذهن داشت که برای تعامل با محیط انسانی آماده شده است. این کودک از طریق شکلهایی از ارتباط که والدین فراهم کردهاند، با آنها پیوند برقرار میکند و این اشکال ارتباطی، الگوهای دلبستگی و پیوند او را با دیگران در تمام طول عمر شکل میدهد. بنابراین فقدان لذت و ارضا نشدن نیازها به هیچ عنوان پیوندها را ضعیف نکرده و در عوض این کودکان درد را به عنوان شکلی از پیوند، شکلی از مرجع پیوند با دیگری جستوجو میکنند. در واقع این تصویر آشنا از کودکی (تصویر ابژههای اولیه) در بزرگسالی، ارتباطی را از دیگران طلب میکند که در سالهای اولیه زندگی تجربه شده است.
در توصیف تکرار الگوهای ارتباطی در روابط بین فردی میتوان گفت که هریک از ما روابط ابژه درونی خود را به موقعیتهای بین فردی جدید فرافکنی میکنیم. ابژههای عشق جدید به دلیل شباهتشان با ابژههای بد گذشته انتخاب میشوند و تعامل با شریک عاطفی به طریقی است که رفتارهای مورد انتظار گذشته را برانگیزاند. همچنین تجارب جدید به گونهای تحلیل میشود که انگار انتظارات قدیمی را برآورده ساخته است. کودکان به تعاملاتی وابسته میشوند که با مراقبان اولیهشان داشتهاند و به این شکل روابط هیجانی و عاطفی بعدیشان را بر اساس آن بنا مینهند.
همانطور که در رابطه عاطفی تونیا و همسرش میبینیم، شکل ارتباط از نوع همان ارتباطی است که تونیا با مادر خود تجربه کرده است و جایی از فیلم میبینم که تونیا آزار جسمی از سوی جف را اینگونه توجیه میکند: «فکر میکردم تقصیر من است، من به این رفتار عادت داشتم. مادر هم من را کتک میزد اما عاشقم بود.»
کریگ گیلسپی، کارگردان فیلم من تونیا هستم
کریگ گیلسپی کارگردان اهل استرالیاست که از سال ۲۰۰۷ میلادی تاکنون مشغول فعالیت است.گیلسپی به خاطر کارگردانی فیلمهای «لارس، دختر واقعی»، «بهترین ساعت» و «من تونیا هستم» معروف است. جدیدترین ساخته گیلسپی هم فیلم موفق «کروئلا» است که یکی از بهترین آثار کمپانی دیزنی در سالهای اخیر محسوب میشود.
الیسون جنی در نقش لاوونا
الیسون بروکس جنی، بازیگر آمریکایی است که پس از سالها بازی در فیلمها و سریالهای تلویزیونی، موفقیتش در سال 2006 با بازی در درام سیاسی The West Wing به اوج رسید. بازی زیبای جنی در فیلم من تونیا هستم برای او اسکار بهترین نقش مکمل زن را به ارمغان آورد. شخصیتی که در کنار خشک و خشن بودنش گاه مخاطب را از همان ابتدا با خنده مواجهه میکند.
سخن پایانی
کمدی سیاه واقعیتهای تلخی است که انسان امروزی با آن مواجه میشود. گویی که طنز شاید در لحظهای بخصوص زهر رنجهایی را که میکشیم پنهان میکند! اما روایت زندگی تونیا در قاب دوربین بهگونهای تصویرسازی شده است که مخاطب را در بین خندههایش با دردی عمیق روبهرو میکند.
به نظرم برخلاف نقدهایی که به روایت داستان وارد شده، این همذاتپنداری و همدلی با کاراکتر تونیا به عنوان نقش اول توسط مخاطب و حتی درک چهره واقعی لاوونا که در پشت نقاب خودشیفتگی است، میتواند نقطه قوت فیلمنامه باشد. همدردی و تأسفی که مخاطب توامان در خود با آن مواجه میشود، نه صرفا برای یک شخصیت (پدر، مادر و یا همسر) تونیا، بلکه به کل جامعه تعمیم پیدا میکند؛ اینکه استعدادی اینچنین، چگونه زیر فشار بیجا و انتظار خانواده، داورها و جامعه در حال تلف شدن است.