دنیایی که موراکامی به تصویر میکشد، برای من و شاید میلیونها خوانندهاش از سراسر دنیا بسیار آشناست. او روش خاص خود را در ورزش و نویسندگی برای ارتقای زندگی شخصی، ابداع کرده است.
موراکامی در طی زندگی خود، هر کاری را با اراده راسخ و سخت کوشی، علی رغم مخالفت اطرافیان، به نتیجه دلخواهش رسانده است. در دهه سوم زندگیش، باری را اداره میکرده که نقطه عطف بزرگی در ارتقا و رشد فردیاش بوده است. بودن در جمع های گوناگون و ارتباط با دیگران، در این مرحله از زندگی، به زعم خودش؛ باعث بلوغ ذهنیاش شده است. او پس از چندی، ناگهان تصمیم به نویسندگی گرفته، بار را تعطیل کرده و خلوت گزیده است.
زندگی هاروکی موراکامی در کتاب از دو که حرف میزنم از چه حرف میزنم؛
موراکامی به راحتی با تنهایی خود کنار آمده و پس از تصمیم به نوشتن رمان، سبک و سیاق زندگیاش را به طور کل، تغییر داده است. او انزوا را انتخاب کرده و اعتقاد دارد با کسب و کار نویسندگی، انزوا یک امر واجب و اجتناب ناپذیر است. سحرخیزی همزمان با طلوع خورشید و خواب شبانه زود هنگام، او را از خیلی از جمع ها دور ساخته است. دوری از جمعهای دوستانهی شبانه، روزی طولانیتر و سرشار از سکوت را برایش به ارمغان آورده است.
هنگامی که موراکامی تصمیم به ورزش میگیرد، بهترین فعالیت ورزشی، که با روحیه فرد گرایِ او هم خوانی مستقیم دارد، دوی ماراتن است. دویدن، ورزشی که نیازی به هم بازی، باشگاه خاص و یا تهیه وسیله ورزشی مخصوص ندارد. دویدن تنها با یک جفت کفش مناسب دو و خیابان، امکان پذیر است. انتخاب دوی ماراتن برای شخصی که به جمع بزرگتر و ارتباط جهانی فکر میکند و ارتباط گسترده تر با خوانندگانش را به روابط جمع کوچک دوستانش ترجیح میدهد، عجیب نیست. ماراتن به منزله همگامی و هم مسیری با بقیه، به طور هم زمان «بودن در خویشتن خویش» می باشد. از این رو، بهترین انتخاب برای شخصیت درون گرای موراکامی، دویدن است.
ماراتن در حین انفرادی بودن، همراهی با جمعی بزرگ است، که هر کدام هدف خاص خود را در پی گرفتهاند. در قسمتی از کتاب، هاروکی موراکامی در ستایش تنهایی و ماراتن مینویسد؛ «موقع دویدن نه مجبورم با کسی حرف بزنم، نه به حرف های کسی گوش بدهم. فقط باید به صحنه گذرای بیرون نگاه کنم. این همان بخش از روز من است که نمیتوانم بی آن سر کنم.»
با خواندن این کتاب در جریان دغدغههای زندگی عادی نویسنده، غیر از نوشتن، قرار میگیریم. اینکه چطور یک تصمیم معمولی مثل دویدن به طور روزمره، تمام جوانب زندگی یک نفر را تحت شعاع قرار میدهد. این تغییرات انقدر گسترده میشوند که حتی در شغلی همانند نویسندگی هم میتوانند تاثیر بگذارند. در واقع هر امری که اجبارا یا از روی علاقه به زندگیمان اضافه شود، در سلامتی، رفتار و روابطمان تاثیر مستقیم می گذارد.
چه اتفاقی بهتر از این که، ورزشی مانند «دو» را، به روزمرهمان بیفزاییم. به قول موراکامی؛ دو، بهترین ورزشی است که می توان در همه جا انجامش داد. در عین حال دو ورزش مادر است و تمامی عضلات را درگیر میکند. علاوه بر تاثیر فیزیکی دو، بر سلامتی و عضلات، در هنگام دویدن کاملا تنها هستیم. به دلیل زمانی که با خود می گذرانیم، نیروی تخیل تقویت می شود.
مسلما موراکامی از این لحظات سکوت و آرامش، نهایت استفاده را برده و بهترین های وجودش را از طریق نوشته هایش، با خوانندگانش در اقصی نقاط دنیا به اشتراک میگذارد. شاید تنها برای دستهای از دوندگان ماراتن که نفرات برتر میشوند، این ورزش حالت رقابتی دارد و جایزه گرفتن در آن مهم میباشد. اغلب دوندگان ماراتن زندگیهای شخصی دیگری دارند و برای اهداف خاص خود میدوند و رکوردهای شخصی خود را جا به جا میکنند. دویدن روزانه و طولانی تر کردن دورهای زمان تمرین، قدرت بدنی را افزایش داده و باعث کسب سلامتی میشود.
هاروکی موراکامی در فصل دوم این کتاب، داستان نویسنده شدنش را با خواننده در میان گذاشته است. او برایمان شرح می دهد که چگونه در طی تماشای یک مسابقه ورزشی، الهامی به ذهنش رسید و دریافت، باید یک رمان بنویسد! او رمان خود را با خرید بسته ای کاغذ و یک روان نویس، شروع میکند و برای مسابقه اصل رمان را می فرستند. رمانی که بعد ها با نام «آوای باد را بشنو» چاپ شد. پس از گذشت چند ماه، از دفتر مجله ادبی با او تماس گرفتند. موراکامی، جایزه نفر اول را برده و لقب نویسنده خوش آتیه را گرفت.
موراکامی، در این اثنی هم بار خود را اداره میکرد و هم داستانهای کوتاه و بلند دیگری هم مینوشت. او در این فاصله، یک کتاب هم از «اسکات فیتز جرالد» ترجمه کرد. طوری این امور ناهمگون به او فشار آورده بودند که تصور میکرد به جای دو شخص متفاوت زندگی میکند. این فشار، تا حدی بود که تصمیم جدی مبنی بر بستن بار گرفت.
علی رغم توصیههای دیگران، او می خواست که تنها حواسش را به نوشتن بدهد و نمی توانست در عین حال به مسائل بار هم فکر کند. او شرح میدهد که چطور برای نوشتن یک کتاب انزوای خود خواستهای را در پی گرفته و به مسافرتهای تحقیقاتی رفته است. موراکامی در این مدت سبک شاخص خود را پیدا کرد، اگرچه ویراستاران و منتقدان اثر تازه اش را نپسندیدند. اما کتاب «تعقیب گوسفند وحشی» در بین خوانندگانش با استقبال روبرو شد. او پس از این اقبال، به طور کاملا جدی به یک نویسنده حرفهای تبدیل شد و زندگی نوینی را آغاز کرد. در این هنگام کار نویسندگی و نشستن پی در پی پشت میز، باعث جمع شدن چربی در محدوده کمر و شکم او شد. علاوه بر آن تعداد سیگارهای روزانهاش هم به دو پاکت در روز رسیده بود. تصمیم به ورزش و ایده دویدن، در این زمان، نویسنده را نجات داد.
تأثیرات دویدن و آمادگی جسمانی بر تفکر از نظر هاروکی موراکامی
دویدن آغاز یک سلسله اتفاق مهم در زندگی موراکامی شد؛ این عمل رشد فکری، دید وسیع و بینش بالاتری برایش به ارمغان آورد و همینطور تنفسش را بهبود بخشید. او واقف است که وقتی بهتر نفس میکشد، مغز فعالیتش را بالا برده و فکر گسترش مییابد. خود به خود سیگار کشیدنش رنگ باخت و فراموش شد. موراکامی هر گاه در معرض ناراحتی، بی عدالتی یا درک نشدن قرار می گیرد، بیشتر می دود. او اعتقادی راسخ بر این امر دارد که دویدن می تواند با ایجاد خستگی جسمانی، آثار ناشی از ناراحتی را، از بین برده و به او بفهماند که کمی بیش از حد معمولی است.
از نظر موراکامی دویدن در ماراتن و نویسندگی یک رمان، شباهت های زیادی با هم دارند. نویسنده هم مانند دونده، از محرکی درونی و خاموش، پیروی می کند و در پی تاثیر و تایید دنیای خارج از خود نیست. نویسنده و دونده هر دو، تنها به کاری که میکنند میاندیشند. اگر در حین نوشتن یا دویدن، رشته کار از دستش خارج شود، همه چیز از بین میرود. دویدن، به عبارت دیگر«دویدن ماراتن»، تمرینی برای بالابردن ملاکها و ارتقای ویژگیهای شخصی است. از نظر موراکامی، تندرستی به رسیدن به خویشتن خویش کمک فراوانی میکند و در مورد شخص او، این امر با دویدن محقق گشته است.
هاروکی موراکامی اضافه وزن را موهبتی میداند که تلنگری بر بازیابی سلامتی اش بوده است. با مشاهده اضافه وزن، او یاد گرفت که با روی آوردن به ورزش می تواند بسیار سالم تر زندگی کند و شاهد تغییرات شگرفی در بدن و عضلاتش باشد. افرادی که نیاز به تحرک ندارند و دچار چاقی نمی شوند، این تحلیل عضلات را ندیده و در سنین بالا دچار آسیب های جدی در عضلات و پوکی استخوان میشوند.
به همین ترتیب او خود را از زمره نویسندگانی نمی داند که بی هیچ سختی و با استعدادی خدادادی مینویسند. نویسندگانی که با استعداد ذاتی خود، کلمات را چون آبی روان بر کاغذ جاری میکنند و بی هیچ سختی کتاب مینویسند. موراکامی اذعان می کند که برای هر کدام از کتاب هایش تلاش و تحقیق میکند. او با ارادهای قوی بیشتر از بیست سال این رویه دویدن، نوشتن، سالم خواری، خواب کافی و به هنگام را ادامه داده است. هرچند خود او معتقد است که ارادهای قوی پشت این قضیه نیست! بلکه تنها این رویه با احوالش جور است و دست کم مایه عذابش نبوده است.
هاروکی موراکامی تنها با اعتقاد بر بدست آوردن سلامتی به این شیوه زندگی دست یافته و به آن ادامه داده است. او هرگز کسی را به دویدن ترغیب و تشویق نمیکند، چون می داند ماراتن، ورزش هر کسی نیست، همان طور که رمان نویسی هم نمی تواند حرفه همه کس باشد. تنها با اراده شخصی و همت میتوان ماراتن را دوید و یا رمان نویس شد. تنها آدمهایی در هر دوی این کارها موفق میشوند که با تمام وجود به سمت آن رفتهاند و روش و سیستم زندگی خود را بر پایه آن تغییر دادهاند.
موراکامی در طول دوران تحصیلی خود، از هر کاری که به اجبار بر او تحمیل میشد فراری بود. مطالعه را زمانی دوست داشتنی یافت که مجبور نبود درس بخواند. از زنگ ورزش مدرسه بیزار بود، چون معلم ورزش به اجبار به او حرکاتی را تحمیل می کرد. ورزشهای دو میدانی و شنا را که گروهی نیست، به ورزش های تیمی ترجیح میداد. او در مورد خود میگوید اگر آزادش میگذاشتند هر روالی را که میخواست پیش میگرفت و آزادانه مطالعه میکرد، مسلما خیلی زودتر راه خود را مییافت.
موراکامی، می داند که آدم صبح گاه است و صبح زود مغز آزاد و روحیه بهتری برای نوشتن دارد. از این رو پس از تعطیلی بار، برنامه خواب خود را کاملا تغییر داده است و یکی دو ساعت بعد از تاریکی هوا به خواب رفته و با طلوع خورشید بیدار میشود. هر روز صبحش را با تمرکز بیشتر به نوشتن می پردازد و در ساعت های باقی مانده روز به دویدن، مطالعه و گوش دادن موسیقی میپردازد. طبق این روال اولویت همیشگی موراکامی، نوشتن برای مخاطبانش بوده است.
او بر اساس اصول شخصی خودش رفتار میکند و عقیده دارد که در آن واحد نمیتوان همه را راضی نگاه داشت. موراکامی نگرش خاص خود را در اداره کافه و نوشتن دارد. اگر از بین ده مشتری تنها یک مشتری راضی بود، او از آن خرسند می شد. چون عقیده داشت همین یک نفر مشتری دائمی اش میشود. در مورد نوشتن هم با همین نگاه پیش میرود. اگر از بین ده خواننده تنها یک نفر کلام او را درک کند و دوست داشته باشد، برایش کافی است. گویی این درک باری را از روی دوشش بر میدارد و با آرامش بیشتری به کارش ادامه میدهد. او میداند که در عالم ادبیات نیاز نیست که آدم دونده اول باشد. تنها باید توان رسیدن به نقطه پایان را داشته باشد و بتواند رکورد قبلی خود را جا به جا کند.
در این کتاب، فقط نویسنده به تمجید از نقاط قوت خود نمی پردازد؛ گاهی اوقات خواننده را در شکست هایش هم شریک میکند. به طور مثال در پی گرفتگی عضلانی که به ناگاه در هنگام یک ماراتن برایش پیش آمده است، شکست تلخ و دردناکی را تجربه میکند. او دلیل این اتفاق را در تمرین ناکافی خلاصه میکند. او در آن زمان از خودش راضی نبود و دلیل این تجربه را غرور کاذب میداند. موراکامی معتقد است که تمرین کافی نداشته و وزنش را پایین نیآورده بود. موراکامی آدمی نیست که به خودش اجازه اشتباه مجدد را بدهد و از اشتباهاتش درس میگیرد و یا دست کم آنها را تکرار نمیکند.
او هر روز از دویدن می نویسد و این کار کمک بزرگی برای بازنگری راه های رفته و تشویق و تنبیه خود است. یک تجربه سخت دیگراو، دویدن خلاف مسیر ماراتن از آتن به ماراتن، در گرمای تابستان یونان بود. موراکامی هیچ پیشینهای از گرمای تابستان یونان نداشت و به سختی و با تلاش توانست این مسیر را به پایان برساند. تجربه جالب دویدن هاروکی موراکامی در مسیر مارتن، بسیار جذاب است. او برای ما شرح می دهد که طی مسیر 26 کیلومتر، با وجود گرمای هوا و نبود امکانات یک ماراتن واقعی، روی آسفالتی از جنس پودر سنگ مرمر که زیر نور آفتاب برق هم می زند، تا چه حد می تواند دشوار باشد.
عنوان فصل چهارم بسیار جذاب است: «بیشتر دانستههایم را در داستان نویسی، دویدنهای روزانه به من آموخته است.» در کتاب از دو که حرف می زنم از چه حرف می زنم، در روند روزمرهگی های چندین ساله نویسند، با هاروکی موراکامی همگام میشویم. تصمیم به دویدن، همزمان با گوش دادن به موزیکهای مورد علاقه دوران جوانیاش، باعث رشد عضلانی و آرامش فکری نویسنده شده است.
او نمیتواند جواب این پرسش را بدهد که در هنگام دو به چه چیزی فکر میکند؛ در هنگام دویدن ماراتن، مسلما بیشتر به مسیر فکر می کنیم تا به مقصد رسیدن! اینکه هر روز چه تعدادی گام برخواهیم داشت مهم نیست، بلکه تلاش برای اجرای هر روزه این کار و انجام تمرینات، در درجه اول اهمیت قرار دارد.
اگر دونده باشید به خوبی می دانید که در هنگام دو می توان به هرچیزی اندیشید و در عین حال به هیچ چیزی فکر نکرد. فکر کاملا آزادانه میآید و میرود. میتوان تنها در مسیر حضور داشت و با صدای موزیک همگام شد. گاهی به دوندههای دیگر در مسیر دقت میکنیم؛ به این که هر کدام چه داستانی در پشت دویدن خود دارند. پاسخ نویسنده به این سوال، این طور در کتاب بیان شده است:« اگر راستش را بخواهید حین دویدن چندان به نکات مهم و قابل عرض فکر نمیکنم؛ فقط میدوم، دویدن در خلا. شاید هم بتوان آن را طوری دیگر مطرح کرد؛ می دوم تا خلا را بدست آورم. اما گاهی امکان دارد سر و کله یک فکر در این محدوده خلا هم پیدا شود.»
پیشنهاد مطالعه:
نوشتن و اثر آن بر زندگی و سلامت روان