شاید به ظاهر، ساده بنظر برسد؛ ولی در شرایط که قرار بگیریم، درک موقعیت و حسی که دیگران با آن دست و پنجه نرم میکند،کارِ راحتی نیست.
تفاوت همدلی و همدردی
اکثر افراد وقتی درددل کسی را میشوند، شروع به نصیحتکردن و سخنرانی انگیزشی میکنند و با گفتن جملات انرژیمثبت و انکارِ وجود و شدت درد او، باعث بدتر شدن حالش میشوند.
همه ما زمانی که از مشکلات، ترسها و تمایلات و حتی رویاهای خود حرف میزنیم، نیاز به درک درست و همدلی از جانب دیگران داریم.اما تفاوت ظریفی میان این دو مهارتِ همدردی و همدلی وجود دارد که باعث ترغیب ما به نوشتن این مقاله شد.
(Sympathy) همدردی
در همدردی، در تلاشیم که عواطف و احساسات فردِ مقابل را درک کنیم و واکنشی دلسوزانه به دنیای ذهنی او نشان دهیم. همین که بتوانیم احساسات مشترک با طرف مقابل داشته باشیم، یعنی توانستهایم همدرد باشیم. اگر دوستتان غم دارد، غمگین میشوید و اگر شاد باشد، شما هم لبخند میزنید و در حالات او شریک میشوید. شخص همدردی کننده در نهایت سعی دارد گفتگو را با ذکر نکات مثبت، به سمت بهبود حال شخص مقابل پیش ببرد.
(Empathy) همدلی
برای همدلی باید چند قدم نزدیکتر برویم و از دیدگاه شخص به مشکل نگاه کنیم اما این به آن معنی نیست که مجبور باشیم در جهت موافقت با طرف مقابلِ خود حرف بزنیم؛ میتوانیم با تکرار حرفش، احساساتش را تصدیق کنیم.
در همدلی وارد دنیای فرد دیگر می شویم و از دیدگاه آن ها به قضیه می کنیم و درمییابیم که چرا این احساسات را دارند. لزوم این مهارت این است که برای مدتی از خود و باورهایمان جدا شویم و خود را دیگری ببینیم.
برای همدلی لازم است به این درک برسیم که:
«دیگری، همان من است در موقعیت دیگر»
ژاک لکان
تفاوت همدلی و همدردی چیست؟
در همدردی، فقط به فرد تسکین داده میشود که با صبر و شکیبایی با مشکلش کنار بیاید و آن را بپذیرد. همدلی بیشتر در جهتِ احساسکردنِ چیزی «با فرد» است؛ نه «برای فرد».
بنابراین در همدلی ما از درون، احساس دیگری را میفهمیم؛ چیزی که او میبیند ما هم میبینیم، چیزی که او میشنود را ما هم میشنویم. زیرا خود را کنار گذاشته و توجه خود را تماما به او دادهایم. چیزی که در همدردی وجود ندارد و فقط کنار آنها میایستیم و تماشا میکنیم که به فرد چه میگذرد.
جالب اینجاست که اکثریت، همدردی را به همدلی ترجیح میدهند.
گاهی همدردیکردن به ما احساس بهتر بودن و برتری و قاعدتا در طرف مقابل احساس کوچکشدن و گاها بیعرضگی را القا میکند و ممکن است آن ترحم و دلسوزیای که در همدردی وجود دارد، تبدیل به تحقیر شود و اندوه بیشتری در فرد مقابل ایجاد کند. در همدلی اما همسطح با فرد میمانیم و به مثابه عدم مشکل مشابه یا گذر از آن، خود را برتر و او را کهتر نمیبینیم.
در همدردی اغلب انکار (Denial) هم صورت میگیرد. انکار احساسات و انکار نیاز به درک شدن، با قضاوت یا کوچک جلوه دادن مشکل. مانند جمله: «به این فکر کن که اوضاع میتونست بدتر از اینها باشه!»
گفتن این جملات مثل این است که فردی در پایش چاقو خورده است و فرد دیگری در قفسه سینهاش. طبیعتا چاقو خوردن در قفسه سینه مشکلآفرینتر است؛ اما تصورش برای فردی که در پایش چاقو خورده است، دردی را دوا و رنجی را کم نمیکند.
هدف از همدلی و همدردی
حال نکتهی مهمی که در اینجا وجود دارد، صرفا همدردی یا همدلی نیست؛ بلکه تلاشی برای کمک به فرد یا کاستن از درد اوست.
لزومی ندارد مسئولی که کاری برای کارتونخوابها نمیکند، خودش کارتونخواب شود تا فقط همدردیاش تقویت شود.
وقتی کسی در حریق گیر افتاده است، شما ممکن است به دلِ آتش بزنید و تلاش کنید او را نجات دهید و حتی ممکن است خودتان هم دچار سوختگی شوید! در حالت دیگر تلاش میکنید که به او کمک کنید اما با روشهای دیگر؛ مثل آب پاشیدن و اطفای حریق. اما در عین حال باید وضعیت او را که در حالت سوختن است درک کنید. حالت دیگری هم وجود دارد که شما بدون اینکه برایتان اهمیتی داشته باشد که فردی در خطر سوختن است؛ موبایلتان را دربیاورید و با فیلمبرداری از آن سعی کنید این صحنه را ازدست ندهید!
وقتی احساس درد کنید، زندهایـد؛ ولی وقتی درد دیگران را احساس کنید، انسانید.
در همدلی ضرورتی ندارد فرد دقیقا به همان مسئله دچار شود تا بتواند کمک کند. نمیشود از یک پزشک خواست که خودش به تکتک بیماریها مبتلا شود تا شرایط بیمارانش را درک کند؛ بلکه با فهم و درکِ درد، در جهت رفع آن میکوشد.
برای همدلیکردن، باید حواستان باشد که آیا واقعا به طور راستین این کار را میکنید یا در حال نقشبازیکردن فردی همدل هستید؟ حرف های آدمی همدل را میزنید ولی لحن یا زبان بدنتان مغایر با آن است؟
اغلب ترس ما از اینکه درد آنها، رنج نهفته ما را برمی انگیزاند، ویژگی است که دلیل بر انسانبودن ماست. اغلب همدردی کردن را به همدل بودن ترجیح میدهیم تا خود را با این درد درگیر نکنیم.
همدلی تاثیرگذار نیازمند پختگی خاصی در شخصیت است. اینکه بتوانید درد دیگران را در آغوش بگیرید و خودتان از این درد فرو نریزید. با پوشیدن کفش طرف مقابل میفهمید راه رفتن در مسیر زندگیاش چه حسی دارد که بتوانید آن حس را انعکاس دهید و اگر درست فهمیده باشید؛ طبیعتا با جریانیافتن بیشترِ احساسات در فرد، بازخوردی مثل اشکریختن یا «درسته»، «بله» و «دقیقا» از او میگیرید.
افرادی که این مهارتها را در خود پرورش میدهند؛ باعث بهبود روابط اجتماعی خود، چه در زندگی خصوصی با همسر، فرزند، والدین و دوستان و چه در محیط کاری و اجتماعی میشوند. البته باید مواظب بود که در همدلی افراط نشود؛ زیرا این کار باعث میشود که هر وقت شما را ببینند، به یاد مشکلاتشان بیوفتند و مدام در معرض انرژی منفی قرار بگیرید و از شما سوءاستفاده شود.
کاربرد همدلی در مشاوره و روان درمانی
در کار درمان به کار بردن همدلی بسیار ضروری است و باید فضای همدلانهای ساخته شود که فرد احساس درکشدگی، فهمیدهشدن و ارزشمندی کند. در این فضا، زشتترین صورتها هم قضاوتی نمیشوند؛ زیرا صورت دیده نمیشوند بلکه گوهر ارزشمند انسانبودنشان مطرح است.
در رابطهای همدلانه درمانجو بتواند مشکلات احساسات و حتی رازهای تاریک را بدون ترس از قضاوت بگوید. اگر به جای همدلی از همدردی استفاده شود؛ درمانجو احساس میکند فهمیده نمیشود و فهمیده نشدن باعث عبور نکردن از رنج خود و باقیماندن در احساساتش میشود.
اگر در جوابِ: «من در عذاب هستم» گفته شود: «بیا با حرفزدن در مورد چیز دیگری از عذابت کم کنیم» در این حالت، رابطه درمانی شکل نمیگیرد و ممکن است درمانجو حس کند حرفهایش درمانگر را اذیت میکند و دست به خودسانسوری بزند. درست مثل کودکی که از ترس تایید نگرفتن از والدین خود نیازها و احساسات منفی و اغراق آمیزش را فیلتر کند.
مهارت گوشکردن بسیار در همدلی مؤثر است. شنیدن با گوشدادن تفاوت دارد. شنیدن امری غیرارادی است اما گوشدادن ارادی است و تا به آن توجه نکنید، ادراک نمیشود. اینکه مرتب صحبت طرف مقابل را قطع کنید یا در حالی که با شما صحبت میکند، نوتیفیکیشنهای جدید تلفن همراهتان را چک کنید؛ اصلا به درک احساسات طرف مقابل کمکی نمیکند.
اولین کاری در رواندرمانی انجام میگیرد کاهش تنش است (Tension reduction)؛ به این معنی که احساسات درک شوند که تخلیه هیجانی (Emotional discharge) صورت گیرد تا متعادل شود طوری که مرکز شخصیت از حالت کودک بیرون بیاید و به دست بالغ شخصیت بیوفتد و این کار با مهارتهایی مثل همدلیکردن میسر است.
سخن پایانی
در همدلی قبول میکنیم که مشکل وجود دارد و فرد را تشویق به فرار از احساساتش نمیکنیم. مثل منبعی از آرامش همراه فرد خواهیم بود که تجربهها و افکار خود را بگوید و تمام وکمال احساسشان کند تا به حس رهایی و آرامش برسد.
اگر با یکدیگر همدلتر باشیم؛ مطمئنا مشکلات را آسانتر پشت سر میگذاریم و احساس نزدیکی و صمیمیت بیشتری به یکدیگر می کنیم. اما اگر انتخابمان همدردی باشد؛ روابطمان پیچیدهتر و شاید کوتاهتر شوند .
والت وایتمن (1885) در شعرش «ترانه من» میگوید :
«نپرسم چه گذشت از زخمخورده
من خود یک زخمخورده میشوم
خونینجگر، بر عصایی تکیهزده، نظاره میکنم»
یادداشت سردبیر: هماطور که دراین مطلب خواندیم مهارتی که در نهایت موجب بهبود روابط ما میشود مهارت گوش دادن همدلانه و فعال است. در فرهنگ جامعه ما معمولا والدین آموزش ندیده، کودکان به جای تشویق به مواجهه و تجربهی احساس به وجود آمده از اتفاقی ناراحت کننده، به انکار و سرکوب آن احساس تشویق میکنند؛ بنابراین عجیب نیست که نتوانیم با دیگران همدلی کنیم، چرا که به اندازهی کافی همدلی دریافت نکردهایم و آن را نیاموختیم.
پس از این که افراد در اتاق درمان همدلی لازم را دریافت میکنند، ظرفیت همدلی آنها با دیگران افزایش مییابد و روابطشان بهتر میشود. طبق عقیدهی راجرز و همچنین کوهات، همدلی حتی به تنهایی میتوان در اتاق درمان اثر درمانکننده داشته باشد. پس در اولین قدم برای بهبود ارتباطات همدلانه، ارتباط با دیگران و اول از همه خودتان دارید، پیشنهاد میکنم حتما جلسات روان درمانی را تجربه کنید. شما میتوانید برای شرکت در جلسات روان درمانی و گروه درمانی کلینیک تجربه زندگی به شماره 09021110865 در واتساپ پیام دهید.
همچنین اگر دوست دارید دربارهی این مهارت بیشتر بدانید پیشنهاد میکنم دو مطلب زیر را مطالعه کنید: