برای مثال تعبیرهای ارائه شده از سوی وی از آنچه بیمار در جلسه میگوید ریشه میگیرد. او تاریخچه بیمار را در نظر دارد، اما اجازه نمیدهد این موضوع تعبیرهای وی را هدایت کند. تحلیل بر آن است که درک کنیم چرا چیزی اکنون و به این شیوه گفته میشود و چه تاثیری بر رابطه تحلیلی دارد.
اصطلاح «اینجا» به آنچه در اتاق درمان بین تحلیلگر و بیمار رخ میدهد نظاره دارد، اما نسبت به واقعیت بلاواسطه بیمار در جهان واقعیاش و زندگی روزمره وی نیز بیتفاوت نیست. کلمه اکنون نیز به آگاهی از زمان بازمیگردد که تنها شامل گذشته و آینده نیست، بلکه بر وضعیت بیمار در لحظه تحلیل که دائماً در حال تغییر است نیز دلالت دارد.
نویسنده معتقد است با کار روی زمان حال، بیمار به میزان بیشتری احساس لنگر انداختن میکند و بیمار و تحلیلگر میتوانند آنچه را که در حال وقوع است، مشاهده کنند. برای مثال اینکه چگونه اضطراب بیشتر یا کمتر میشود یا چگونه دفاعها بسیج شده یا کاهش مییابند. در این وضعیت هم بیمار و هم تحلیلگر به جای تمرکز بیشتر بر نظریه، حرکت و تغییر را مشاهده میکنند.
اینجا و اکنون: دیدگاه من
اگر بخواهم به گذشته حرفهای خود نگاه کنم، متوجه میشوم که کار من به طور فزایندهای بر آنچه میان بیمار و تحلیلگر در اتاق درمان روی میدهد متمرکز بوده است، یا به بیان دیگر کار من اینگونه شروع شده است. امروز مایلم به شکلی خلاصه به این موضوع فکر کنم. آنچه در این میان واضح است این است که شیوه مذکور به بیمار و تحلیلگر اجازه میدهد احساس لنگر انداختن بیشتری داشته باشند.
منظور من از کار کردن بر روی اینجا و اکنون چه به صورت کلی آن و چه به صورت امری لحظهای، بر درک من از واقعیت روانی بیمار و تحلیلگر استوار است. در درجه اول مایلم تعبیرهایی ارائه دهم که بر آنچه بیمار در جلسه انجام داده یا میگوید استوار باشد و تاریخچه وی در پس ذهنم باقی بماند، در نتیجه از ارائه توضیحات کلی اجتناب کنم. بیمار ممکن است به من بگوید مادرش آنقدر شکننده بوده که حتی وقتی او (بیمار) سن کمی داشت نیز لازم میدانست مراقب مادرش باشد. در این موقعیت ممکن است تجربهام از کار با وی این امر را بر من روشن کند که منظور بیمار من هستم، اما شک دارم که برای او مفید و برای من متقاعدکننده باشد که پیش از آن که این موضوع در جلسه آشکار شود، به آن اشاره کنم. اما این امر به من هشدار میدهد که بررسی کنم مثلاً آیا من زیادی با مراقبت حرف میزنم، یا لحنم زیادی ظریف بوده است و …، و اگر چنین است شاید او مرا به گونهای آگاه یا ناآگاه اینطور دیده است که به جای ارائه تعبیری سرراست، در حال طفره رفتن از گفتن نگاهم به او بودهام. سپس این امر میتواند به من دیدگاه کلیتری بدهد. مثلاً ممکن است بفهمم در بیشتر جلسات من و بیمارم چنان مراقب حرف زدنمان بودهایم که هر دوی ما احساس کردهایم تعبیرها تنها «تعبیر» هستند و نباید بیش از حد جدی گرفته شوند و من در این امر با بیمار تبانی کردهام.
اما این اظهارات درباره مادری بسیار ضعیف همچنین میتواند واجد معانی دیگری باشد. برای مثال بیانگر چیزی باشد که وی از تجارب پیشین خود به دست آورده است و از این طریق نگذارد تحلیلگر واضح و شفاف باشد. این احتمالات مسیرهایی هستند که از طریق آن تلاش میکنیم بفهمیم در اینجا و اکنون چه چیزی در حال رخ دادن است و نه تنها معنای آنچه گفته میشود، بلکه این امر که چرا گفته میشود، چرا به این شکل گفته میشود و تاثیرات آن را دریابیم.
هنگامی که ما از اصطلاح اینجا و اکنون استفاده میکنیم، کلمه اینجا به آن چه میان دو فرد حاضر در اتاق میگذرد ارجاع دارد، اما علاوه بر آن بر واقعیت بلاواسطه و اغلب انضمامی فرد نیز دلالت دارد. برای مثال ممکن است بر بدن اتاق تحلیلگر متمرکز شود. این جنبه مخصوصاً بین بیمارانِ به شدت سایکوتیک قابل مشاهده است. برای مثال کودکی بیمار در نقطهای از تحلیل خود تا حد زیادی از ورود به اتاق بازی ناتوان بود؛ اتاقی که روی دیوارهای آن خطنویسی کودک دیگری به جا مانده بود که شکل آتشفشان داشت. اینجا یعنی اتاق من برای او تبدیل به ابژه وحشت شده بود و هنگامی که وارد آن شد نیز به شدت مضطرب بود و تا حد امکان در برابر دیوار روبهرویی قرار میگرفت.
مفهوم اینجا همچنین بر این امر نیز دلالت دارد که دنیایی بیرونی وجود دارد و من دوست دارم این ارتباط را جایی در پس ذهن خود حفظ کنم -و شاید لازم است آن را مدنظر داشته باشم- تا بتوانم درک کنم آنچه در اتاق درمان میگذرد چه پیامدی بر زندگی روزمره بیمار دارد. برخی بیماران به گونهای ناآگاه در برابر این پیوند مقاومت خواهند کرد و نوعی pas de deux [1] عاطفی را با تحلیلگر ایجاد خواهد کرد. این امر نیز به خودی خود نیاز به درک و تفسیر دارد.
اما هنگامی که درباره کلمه اکنون صحبت میکنیم، در حقیقت به درک فرد از زمان نیز اشاره کردهایم و این کلمه نه تنها گذشته و آینده، بلکه بر آگاهی بیمار از وضعیت لحظه حاضر نیز دلالت دارد و امری پویا است که هرگز نمیتوان آن را به شکل ایستا دریافت و لحظه به لحظه نیز در حال تغییر است. تحلیلگر در موقعیتی قرار دارد که شاهد جنبشی میان نیروهایی که در بیمار فعالاند میشود و به ارزیابی آنها میپردازد. این عوامل خواه ناخواه در تحلیلگر نیز پاسخهایی را برمیانگیزد که به درک وی از بیمار کمک میکند. از این زاویه خواست تحلیلگر برای درک تغییر در پویاییهای بیمار بدون استفاده از مفاهیمی چون پیشرفت یا پسرفت -بلکه دیدن فرآیند به عنوان شیوهای که بیمار اکنون عمل میکند- نوعی احترام به نیازها و دفاعهای بیمار است.
من بسیار علاقهمندم تا جنبش موجود در جلسه را، مخصوصاً تداعیهای بیمار و پاسخهای وی به تعبیرهای ارائه شده، بر اساس لحظه اکنون بازشناسی کنم. هنگامی که تحلیلگر تعبیری ارائه میدهد، موقعیت تغییر میکند. ممکن است بیمار پاسخ بدهد یا نه، اضطراب افزایش بیابد و دفاعهای جدید به سرعت بسیج شوند، یا این لحظه منجر به نوعی رهایی شود، تنش کاهش یابد و بیمار نسبت به درمانگر نوعی گرما (کشش) را احساس کند.
ماهیت پاسخی که بیمار میدهد به ما کمک میکند تا درباره اضطراب بیمار بیشتر بدانیم. برای مثال ممکن است در پس آن یک دروغ وجود داشته باشد. نحوه جنبش جلسه همواره در حال تغییر است؛ تغییر در ماهیت دفاعها و نیاز به آنان، تغییر در درک ابژه و تغییر در احساس نسبت به ابژه. بنابراین از فرصت دیدن یک فرم نصفهونیمه برخورداریم که ممکن است به سوی یک تغییر با دوام روانی برود. مزیت دیگر تلاش برای درک بیمار و مسائل او در لحظه اکنون این است که به ما این امکان را میدهد تا به یکدیگر متصل شده و شروع به درک مقادیر اندک اضطراب یا هیجان کنیم و دریابیم [آن اضطراب یا هیجان] چگونه ایجاد شده یا انتقال پیدا میکند، چگونه انباشته شده یا از آن فرار میشود که این امر باعث میگردد بیمار بعدها دچار حملات اضطرابی شود.
در اینجا باید تاکید کنم با اینکه توجه بر تغییرات لحظه به لحظه در جلسه تحلیل اهمیت بسیاری دارد، اما همچنین [این توجه دائمی] همواره ممکن است باعث شده تا بیمار احساس خطر، مورد آزار قرار گرفتن و گیر افتادن کند. طبیعتاً تحلیلگر باید سعی کند از این امر آگاه گشته و نسبت به وضعیت ذهنی بیمار، نیاز او به توضیح و کشش ذهنیاش حساس باشد.
کار در اینجا و اکنون همانطور که توضیح دادهام، نه تنها بر آگاهی لحظه به لحظه بر وضعیت بیمار، که بر آگاهی بر وضعیت تحلیلگر و آنچه بر او تحمیل شده نیز مربوط است. من مثالی از هنگامی که یک تحلیلگر دریافت که از گفتن نظرش به بیمار میترسد و طفره میرود، زدم. این امر برای من این معنا را میدهد که با وجود اینکه دانش نظری و تکنیکی ما ابزار کار ماست، توانایی ما در به رسمیت شناختن آنچه احساس و تجربه میکنیم و تردیدهای ما درباره تجربه خودمان -در حقیقت واقعیت روانی ما- اساسیترین ابزار ماست. در غیاب این ظرفیت، ما با فقدانی مهم در ارتباط و درک بیمارانمان روبهرو هستیم.
فروید انتقال را به عنوان جنبههایی از تاریخچه بیمار میدانست که در رابطه بیمار و تحلیلگر تکرار میشوند. ملانی کلاین بیش از آن نشان داد که جنبههایی بسیار ابتدایی از رابطه کودک و والدش درونیسازی شده و جهان درونی روابط ابژهای ما را میسازد و جنبههایی از این ابژههای درونی بر رابطه بیمار و تحلیلگر فرافکنی میشوند که این امر انتقال را میسازد.
من پیشنهاد میکنم که ما در جلسه به گونهای لحظه به لحظه تغییر میکنیم. از آنجایی که قادریم عناصر اساسی گذشته بیمار را در جلسه بازشناسی کنیم، قادریم دریابیم که گذشته او چگونه شکل گرفته است. یک مثال ساده این است که «تحلیلگر یک تعبیر ساده ارائه میدهد، اما این امر بیمار را به شدت مضطرب و خشمگین میکند و این ایده را مطرح میکند که تحلیلگر وی را سرزنش و مسخره کرده است. اما این پاسخ پرخاشگرانه برای درمانگر نه به عنوان یک سوتفاهم شدید، که به صورت نوعی فشار و تحکم در بیمار برای درک کردن معنا میشود.»
اگر این وضعیت در تحلیل تکرارشونده باشد و تحلیلگر از این فشار آگاه شود، ممکن است به ما درباره تجربه فشاری که بیمار پیشتر، مثلاً در ارتباط با پدری که بر او فشار وارد میکرده یا لااقل کودک چنین تصور میکرده، ایدههایی بدهد و به این ترتیب درمییابیم که کودک چگونه بر اثر خشم و ترس، پاسخی پرخاشگرانه به پدر داده است. این امر همچنین پدر را خشمگینتر میکند و هر دوی آنها را در یک چرخه معیوب قرار میدهد. چرخهای که در انتقال تکرار میشود، اما ممکن است بتوانیم آن را حل کنیم. بنابراین بخشی از تاریخ در برابر دیدگان ما از نو زنده میشود.
بنابراین من میخواهم تلاش کنم تا بفهمم چه چیزی در زندگی بیمار گذشته است و از من خواسته شده است چه نقشی را بازی کنم. اگر آنچه درباره گذشته او میدانم به ذهنم بیاید و با لحظه اکنون مطابقت داشته باشد، آنها را نیز در تعبیرهایم دخیل میکنم. این امر بدان معناست که تاریخچه فرد، تا آنجایی که ما درباره آن میدانیم، همواره در پس ذهن من است و مرا هدایت نمیکند. پیوند زودهنگام با تاریخچه میتواند یک حرکت دفاعی هم برای تحلیلگر و هم برای بیمار باشد. اما گمان میکنم در درازمدت درک آنچه برای فرد اتفاق افتاده است، معنای آن و مشارکت بیمار در این امر، تنها برای من به عنوان تحلیلگر اهمیت ندارد. این امر برای بیمار نیز بسیار مهم است، چرا که او احساس میکند در ذهن تحلیلگرش تداوم دارد و تاریخچهاش در ذهن اوست. من باور دارم که این امر به بیمار نوعی احساس انعطاف در درک و تعبیر خویش از تاریخچهاش ارزانی میکند و باعث میشود تا او احساس انسجام بیشتری بکند.
همانطور که پیشتر اشاره کردم، فکر میکنم این مسئله تاثیر بزرگی بر کلیت تغییر روانی دارد. از نظر من تغییر روانی اساسی از طریق بینش بیمار نسبت به روشی که الگوهای قدیمی را به کار میگیرد به دست نمیآید، هرچند که این آگاهی ممکن است مهم باشد. تغییر روانی آنگونه که من فکر میکنم، به توانایی بیمار در احساس اینکه چرا و چگونه مانورها، اضطرابها یا دفاعهای خاصی را تجربه کرده یا در آن گرفتار شده است، بستگی دارد و این امر نه در تکرار کردن صرف گذشته، که در بازسازی آن در فضای انتقالی رخ میدهد.
فرآیند بازسازی بر تحلیلگر نیز تاثیر خواهد گذاشت، زیرا او به سمت نقشهای مختلفی که باید ایفا کند کشیده میشود و از آنجایی که او تحلیلگر است، باید نسبت به این امر آگاه باشد تا آنچه را که در حال رخ دادن و اجرا کردن است بر زبان بیاورد. من سعی کردم این فضا را با مثال ارتباط کودک با یک پدر قلدر نشان دهم. همانطور که بیمار ابژه را درونی میکند، تحلیلگری که تحکم نمیورزد ممکن است عصبانیت کمتری را برانگیزد، اعتماد بیشتری به دست آورد و بنابراین به عنوان ابژهای ملایمتر درونی شده و این امر به شل شدن چرخه معیوب قلدری و فشار منجر میشود. من معتقدم که این جنبهای بسیار اساسی از دستیابی به تغییر روانی است؛ تغییراتی لحظهای اما اثباتپذیر که در فضای انتقالی میان بیمار و تحلیلگر و در نتیجه در دنیای درونی بیمار رخ میدهند.
میخواهم به مسئلۀ توضیحات تحلیلی بازگردم. آنها نیز مانند تاریخچه بیان شده بیمار در پس ذهن من قرار دارند. من دوست ندارم به طور خاص به بیماری توضیح دهم که مثلاً چرا از دفاع خاصی استفاده میکند، مگر اینکه ببینم در انتقال اتفاق خاصی رخ داده است؛ مثلاً بیمار چگونه ساکت و گوشهگیر شده است و چه چیزی باعث آن شده یا چه چیزی از آن حاصل میشود. هدف من این است که به هردویمان نشان بدهم چه چیزی در حال رخ دادن است و پویایی و تحرک حاضر را مشاهده کنیم، نه اینکه توصیح تئوریکی به بیمار بدهم، حتی اگر صحیح باشد. اگر به بیماران خود توضیحات کلی بدهیم یا به آنان نشان دهیم که گذشته خود را تکرار میکنند، گمان میکنم در ذهن آنان تبدیل به کسی میشویم که قصد دارد آنان را تغییر دهد، به جای اینکه تحلیلگری باشیم که قصد دارد تلاش کند تا در لحظه وارد فضای ذهنی او بشود. همانطور که پیشتر گفتم، گمان نمیکنم که تعبیرهای ما تنها به آنچه در اتاق میگذرد مربوط باشد، بلکه مایلم از این نقطه شروع کنم و شاید بعدها بفهمم و کمک کنم که بیمار نیز درک کند که چه ارتباطی بین فضای اتاق تحلیل و آنچه در زندگیاش و در مشکلات و امیدهای اساسیاش نهفته است، وجود دارد.
در این مقاله کوتاه من بر اهمیت تحرک تاکید کردم و اینجا لازم است این نکته را اضافه کنم که ذهن تحلیلگر میتواند از آنچه در اتاق درمان میگذرد، به سوی جهان بیرون و گذشته نیز حرکت کند. اما من پیشنهاد میدهم که این درک باید از آنچه اینجا و اکنون میگذرد، آغاز شود.
[1] pas de deux یک دوئت رقص است که در آن دو رقصنده، به طور معمول زن و مرد، باهم مراحل باله را اجرا میکنند.
یک پاسخ
برای دوستایی که یوگا و مراقبه می کنند اینجا و اکنون فقط بر جایی و زمانی دلالت داره که بدن شون در اون در حال سپری کردنه…این مقاله خیلی خوب و ساده به ماجرا پرداخته … از انتخاب و ارائه تون متشکرم…