این کتاب به قلم خوان-داوید نازیو که یک روانکاو مشهور و نویسنده آرژانتینی است به تحریر آمده است. نکته قابل توجه در ادبیات رنج و عشق است، این کتاب برای همه حرف هایی دارد.
ادبیات کتاب به گونه ای است که هم یک روانکاو از آن بهره میبرد و هم کسی که با دنیای روانکاوی بیگانه است؛ جالب است قرارگیری ادبیات ساده و آکادمیک در کنارهم. نقطه قوت متن از این حیث برازنده است که از ادبیات ساده و بدون آلایش تخصصی بهره برده است و این خود باعث درک روشنی از جنبه آکادمیک مفاهیم رنج و عشق میشود. در عین پیچیدگی، سادگی موج میزند.
شرحی از کتاب رنج و عشق
کتاب رنج و عشق با روایت یک جلسهی روانکاوی آغاز میشود. مراجع، زنی به نام کلمنس است که پس از سالها نازایی، خبر بارداری را با روانکاوش در میان میگذارد. اما این امید خیلی زود جای خود را به سوگ میدهد؛ نوزاد چندروزهاش را از دست میدهد و مدتی درمان را رها میکند. در این فاصله، روانکاو با پرسش بازگشت یا بازنگشتن او به درمان درگیر میشود.
بازگشت کلمنس به جلسات، شکل تازهای از سوژگی را آشکار میکند؛ سوژهای نشسته در سوگ ابژهی از دسترفته. او دیگر توان انجام کارهای روزمره را ندارد و تجربهی زیستهاش رنگی ملانکولیک میگیرد. کلمنس تأکید میکند که محبوبش در ذهن او زنده است و روانکاو نباید در پی حذف این حضور باشد. حتی امکان فرزندآوری دوباره نیز برای او جایگزینی محسوب نمیشود؛ هر ابژه جایگاه یگانهی خود را دارد.
نویسنده از این روایت بالینی به تأملی نظری دربارهی درد، رنج و عشق گذر میکند. او با تمایز میان درد و رنج، عشق را پیوندخورده با ژوئیسانس میداند؛ همان نزدیکی تحملناپذیر دیگری که لکان توصیف میکند. با وجود رجوع به فروید و لکان، نویسنده به درمانی قطعی برای رنج دست نمییابد و در نهایت بر این نکته تأکید میکند که درد عشق درمانپذیر نیست، بلکه تنها میتوان اشکال گوناگون آن را فهم و نامگذاری کرد.
- درد سوگواری
- درد ژوییسانس
- درد ناخوداگاه
- درد به شکل ابژه رانه
- درد به شکل نوعی جنسیت
- درد به صورت فانتزی مازوخیستیک
- درد و سکوت

مجمعالجزایر درد؛ جغرافیای روانی فقدان
خوان-داوید نازیو از تجربیات انسانی مینویسد و سعی در بازنمایی آن دارد. این دقیقا کاری است که از یک روانکاو در جلسه تراپی انتظار میرود، رنج را بشنود و با بازنمایی آن، تعبیری بگوید. او معتقد است درد به خودی خود دلالت و ارزشی ندارد، روانکاو یک میانجی است که درد فهم ناپذیر بیمارش را به خود میگیرد و آن را به دردی تبدیل میکند که نمادپردازی میشود. کتاب رنج و عشق درباره تجربه درد در هزارتوی روانکاوی است. او فکر میکند عشق و رنج از یک تار و پود اند پس تلاش میکند سفری به اعماق عشق داشته باشد و با معماری تازه ای مناظر احساسی برای ما بسازد. در عین یکی بودن از مخاطب میخواهد به تفاوت رنج و عشق فکر کند.
ارائه مطالعات موردی در جای جای این کتاب، میان رقص ادبیات او بین رنج و عشق به غنای علمی این اثر اضافه میکند. او مکانیسمهای روانی در مواجهه با زخم، تروما و رنج را بررسی میکند و سعی میکند تفاوتها را در قالب جدولی روان بیان کند.
نویسنده بیان میکند که اگر درنظر بگیریم که محبوب به دو شکل در جهان قدم میزند، یکی روی سنگفرش خیابان (جهان بیرون منظور است) و دیگری در فانتزیهای ما، جریان تحکم آمیز میل را به خوبی میتواند به تصویر بکشد. حالا تصور کنید چه چیزی در کل جهان میتواند این پیوند عشق را برهم زدن؟

رنج و عشق از نگاه فروید: فقدان محبوب یا عشق؟
انگار عشق، حضور خیالی ابژهی محبوب در ناخودآگاه است. ایگو در مواجهه با این فقدان، چارهای جز نوعی سوگواری وارونه ندارد. بخشی از ابژهی عشق با شدتی زنده در روان باقی میماند و همزمان، بخشی از ایگو برای همیشه میمیرد. ایگو به ابژهای عشق میورزد که حیاتش را نه در واقعیت، بلکه در روان ادامه میدهد. نویسنده بر این باور است که محبوب جایگزینپذیر نیست، زیرا مسیر پیچاپیچ و پرطنین میل او، ساختار میل عاشق را شکل داده است. معشوق بیجایگزین به نظر میرسد، چراکه دیگری نمیتواند با این دقت با ریتم میل عاشق هماهنگ شود.
در این وضعیت، دیگری به امری خیالی بدل میشود؛ جایی که عاشق تصویری صیقلی از بازتاب خویش را در او میبیند، گویی آینهای سرخوشانه از خود ادراک میکند. این فرایند، عشق خودشیفتهوار را تقویت میکند. مونتی مینویسد اگر کسی مرا وادار کند بگویم چرا او را دوست دارم، تنها پاسخی که میتوانم بدهم این است: «زیرا این اوست، زیرا این منم.»
نویسنده پس از سه دهه تجربهی درمانی، از درآمیختگی روانکاو با درد مراجع سخن میگوید؛ جایی که مراجع به ستوه آمده و ایگو دیگر توان ادامه دادن ندارد. در چنین لحظهای، روانکاو ناچار است در کنار ایگوی مراجع قدم بزند تا امکان دوام فراهم شود. درد فریبکار است، زیرا خود را بهطور مستقیم آشکار نمیکند؛ بلکه در مسیرهای غیرعادی ظاهر میشود، گویی در گوشهی جاده ایستاده و برای ما دست تکان میدهد. شاید جوهر رنج هرگز بیواسطه آشکار نشود؛ و برای دیدنش، ناچار باشیم خود را در تاریکی قرار دهیم.
خوان-داوید نازیو، از کلمنس به مجمعالجزایر درد میرسد و از آنجا پلی به روانکاوی، نوشتار فروید و لکان میزند. او همانند لکان، ناخودآگاه را بهمنزلهی مخزن درد در نظر میگیرد و همچون فروید یادآور میشود که ناخودآگاه هرگز فراموش نمیکند.

نقدی بر رنج و عشق
نقدی که به این کتاب وارد است مربوط به این موضوع است که خوان-داوید نازیو ریشه درد را اید میداند و این گونه تبیین میکند که دردی که در اثر فقدان ابژه، سوژه متحمل میشود در ایگو و در نهایت از حکم رانی اید سرچشمه میگیرد. در مقابل، لکان میگوید انرژی لیبیدو همواره مثل رودی در جریان است و درد زمانی به وجود میاید که ناکامی هایی مقابلش سد میشوند. اید به تنهایی نمیتواند ریشه درد باشد، اید ریشه لذت است. میتوانیم در میان قصه شکل گیری ایگو از درد و ناکامی بگوییم، همین طور جدایی از ابژه دردناک است، به تعبیر مارسل بروست انگار قطب نمای درونی ات را از دست بدهی.
هملت؛ سوگواری، فقدان و منطق میل
لکان در تفسیر خود از هملت، فرضیه سودمندی را درباره سوگواری صورت بندی میکند. هملت قادر به سوگواری برای پدر مقتولش نبود زیرا بسیاری از آیینهای تدفین مورد احترام قرار نگرفته بود. به ویژه مادر هملت که زمان لازم بین مرگ شوهر و ازدواج مجدد خودش را رعایت نکرده بود. لکان این سوگواری شتاب زده را که باعث جنون هملت شد، سوگواری ناقص مینامد، چیزی شبیه درد ملانکولیک از منظر فروید.

رنج و عشق و «آخرین میوه جاوید جوانی»
نویسنده این تناقض را بررسی میکند که در سوگواری، در عین کناره گیری از عشق، سوژه روی عشق پافشاری دارد و با زبان بی زبانی سعی میکند فضای ملانکولیا را تبیین کند. درست نقطه ای که سوژه به زبان میآید که نمیخواهد درد تمام شود، او با درد غرق شده و درد در او فرو رفته است. تا جایی جلو میرود که إحساس کند درد مالک او است. به تعبیری درد بیشتر از آنکه حس را یدک بکشد، هیجان است، هیجانی که بدون جراحت ما را زخمی میکند. جایی که دیگر من مالک درد نیستم، او مالک من است، من خود دردم!
اگر لاپلانش را معیار قرار بدهیم، امروزه کمتر از اصطلاح ملانکولیا استفاده میشود. بیشتر روان رنجوری نارسیسیستیک میشنویم. زخم روان رنجور نارسیسیستیک به این شکل است که فرد با یک بازپس گیری لیبیدو از جهان بیرون طرف است و لیبیدو را روی ایگوی خودش متمرکز میکند و ریشه در تبیین نارسیسیسم دارد. فروید، روان رنجورهای نارسیسیستیک را نقطه مقابل روان رنجوری انتقالی میداند و با سایکوزها یکسان شان میپندارد.

بررسی سهگانه درد در کتاب رنج و عشق
واقعی: دریافت درد به صورت جسمانی
نمادین: بازنمایی ذهنی درد
خیالی: إحساس دردناکی که از زخم تلقی میشود و به فانتزی چنگ میکشد
رنه شار معتقد است درد، آخرین میوه جاوید جوانی است و این اشاره به ردی که تروما به صورت طولانی تر بر روان ما میگذارد دارد. فراتر از تروما اگر عاطفه را هم میوه تکرار درنظر بگیریم، کلام لکان بیشتر برای مان معنا پیدا میکند که دال همواره تکرار دال دیگر است. شاید بتوانیم اتفاق نظر پیدا کنیم که عاطفه بدون تکرار وجود ندارد.
اگر درد را یک ابژه در نظر بگیریم، هرجا درد باشد ما دگرسوی اصل لذت ایستاده ایم. پس بیراه نیست که درد ناخوداگاه یک رضایت جنسی است و اگر با من موافق باشید که درد أساسا یک رانه جنسی را ارضا میکند، دیگری باید باشد تا بگوییم میل وجود دارد. وقتی دیگری به مثابه سوژه از دست رفته باشد، میل روی ایگوی سوژه سوار میشود، سوگ روی ایگو سایه میاندازد، فشار میآورد و آنجا با فضای ملانکولیا روبروییم.
شاید به تعبیری چارچوب سوگواری به چارچوب درمان شباهت داشته باشد آن هم از حیث پایان ناپذیر بودن شان. انگار سوگواری، بازبینی آرام و طاقت فرسای جزییات پیوند من با ابژه عشق از دست رفته باشد، شاید این پایان ناپذیری از این میآید که من از او سیر نمیشوم.

سخن پایانی: رنج و عشق؛ دانشی برای عمل یا تجربه؟
کتاب رنج و عشق برای فرورفتن در خود است، برای فکر کردن و پیدا کردن مسیری که سبکبالی بیشتر را دنبال میکند. در پایان میخواهم این سوال را از منظر نویسنده مطرح کنم که از این نظریه روانکاوانه درد و بینشهای کتاب چه استفاده ای کنیم؟ استفاده ای نکنید! آن را قدری کنار بگذارید، اجازه دهید نظریه آهسته در شما بجوشد، این نظریه شاید انتزاعی به نظر برسد، سعی کنید عمل کنید، شاید واقعا سازنده باشد. شاید این نظریه برای یک روانکاو موجب تغییر شیوه گوش سپاری او به مراجع شود و به عنوان یک انسان با هر کفشی که مسیر زندگی را پیموده ایم شاید نگاه مان به رنج خودمان را تغییر دهد.
در نهایت امیدوارم از خواندن این کتاب با طعم گس عشق و درد لذت ببرید!
سخن سردبیر
این نوشتار خوانشی تحلیلی از کتاب «رنج و عشق» خوانـداوید نازیو ارائه میدهد و مسیر اندیشهی او را از روایت بالینی تا صورتبندی نظری درد، سوگ و عشق دنبال میکند. متن با تکیه بر تجربهی درمانی نازیو و گفتوگوی او با سنت فرویدی و لاکانی نشان میدهد که درد تنها یک نشانهی بالینی نیست، بلکه تجربهای روانی، بدنی و نمادین است که در مرکز کار روانکاوی قرار دارد.
این جستار مفاهیمی چون سوگواری، ملانکولیا، ژوییسانس، ناخودآگاه و جایگاه ابژهی عشق را در پیوند با روایتهای بالینی و تأملات نظری بررسی میکند. متن میکوشد بدون سادهسازی افراطی یا استفاده از زبانی بیشازحد تخصصی، امکان اندیشیدن به رنج انسانی را در افق روانکاوی فراهم کند. در این چارچوب، رنج نه بهعنوان امری درمانپذیر به معنای کلاسیک، بلکه بهمثابه تجربهای قابل شنیدن، بازنمایی و فهم مطرح میشود.

