درآمد
اصطلاحاتی که متفکرین تلاش کردهاند از طریق آنها تجربهی انسانی و به شدت پیچیدهی عشق و علاقهمندی را درک کنند، بسیار متنوع هستند و به صورتی قابل توجه در طول زمان تغییر کردهاند.
آنچه در آثار فروید برابرنهادی با واژهی «Liebe» یا عشق است، در زبانشناسی دو ریشه دارد. ریشهی اول در زبان اوستایی «ایست» (به معنی آرزو کردن) است و در عربی نیز لغت «عَشَقَ» (به معنی چسبیدن) میباشد.
در سنت شرق اشارههای متفاوتی به موضوع عشق و علاقهمندی شده است. به عنوان مثال، مولانا ویژگیهای خاصی به عشق نسبت میدهد. او گاهی چنان از عشق سخن میگوید که گویی تمام اجزای جهان عاشقاند. در حالی که معمولاً علاقهمندی در روان ما به عشق انسان به موجودات دیگر محدود میشود و عاشق همواره انسان تلقی میشود، مولانا ابیات بسیاری دارد که در آنها همه موجودات جهان را عاشق میپندارد:
گرگ و خرس شیر داند عشق چیست
کم ز سگ باشد که از عشق او عمی است
البته در جایی دیگر مولوی از نوعی عشق میگوید که فهمی از آن ندارد:
هرچه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل مانم از آن
این سخنان مولانا همارز با گفتههای ژاک لکان است که میگوید: «هرکس سخن گفتن در باب عشق را آغاز میکند، خود را تا حد ابلهان فرو میکاهد.» همچنین لکان در سمینار ۸ نیز اشاره کرد: «گفتن چیزی معنادار یا عقلانی درباره عشق، احمقانه است.»
همچنین در سنت اسلامی و بودایی نیز اشاراتی به عشق شده است که بیشتر در مورد عشقی سوبژکتیو[1] و در ارتباط با طبیعت و خداوند است. گرچه فیلسوفان و شاعران بسیاری از مشرقزمین به عشق زمینی نیز پرداختهاند، اما هیچیک نظریهای منسجم ارائه ندادهاند.
در سنت غرب حداقل به سه نوع عشق اشاره شده است. افلاطون در کتاب «ضیافت» خود از نوعی عشق و علاقهمندی میگوید که از پیش نوشته شده است. او با نقل از هومر، حکایتی از انسانهایی که میخواستند به آسمان راهی بیابند، بیان میکند. در پی خواستهی ایشان، زئوس و خدایان دیگر در آسمان شورایی تشکیل دادند و تصمیم گرفتند تا بشر را—که پیش از این بسیار کامل و قدرتمند بود—به دو نیم تقسیم کنند. بدینگونه انسانهای نخستین دو نیم شدند و پس از آن، هر کدام از آن دو نیمِ دور مانده از اصل خویش، روزگار وصل خویش را بازمیجست و با تلاش به جستجوی نیم دیگر برمیآمد.
کاتولیکها عشق را تقابلی میان «عشق جسمانی» و «عشق روحانی» میدانستند. البته به گفتهی روسو (۱۹۰۷)، در قرون وسطی عشق جسمانی به معنای بدنی درک نمیشد، بلکه بیشتر به معنای «عشق طبیعی» بود—نوعی عشق که در طبیعت بین خرس ماده و تولهاش مشاهده میشود. (ظاهراً توماس آکوئیناس هم اصطلاح «عشق طبیعی» را ترجیح میداد). لذتجویی و شهوت ظاهراً به هیچ وجه تحت عنوان عشق قرار نمیگرفتند. البته نباید اینگونه فرض شود که همهی متفکرین الهیاتی وابسته به کلیسای کاتولیک—حتی در یک زمان مشخص—با این تقابل بین «عشق جسمانی» و «عشق روحانی» موافق بودهاند و آن را برای پوشش تمام وجوه عشق کافی میدانستند.
از طرفی دیگر، سنت یونانی برای ما اصطلاحات معروفی چون «لودوس[2]» (عشق تفننی) و «اروس[3]» (عشق شهوانی) را به ارمغان میآورد که به نظر میرسد هر دو طیف وسیعی از تجارب را شامل میشوند. به خصوص «اروس» بسیار شبیه اصطلاح فرویدی «لیبیدو» است که طبق ادعای لاکان (۱۹۳۲):
یک موجودیت نظری به غایت گسترده است که از میل جنسی تخصصیشدهی بزرگسالان بسیار فراتر میرود. این مفهوم بیشتر به «میل» گرایش دارد تا به «اروس» عهد باستان که به صورت گستردهای ادراک شده است، یعنی به مثابه مجموعهی کاملی از رغبتها و اشتیاقهای انسانها که از نیازهایشان فراتر میرود—نیازهایی که عمیقاً به «خودـمحافظتگری» گره خوردهاند.
عشق فیلیایی پدیدهی دیگری است که دربارهی عشق در یونان قدیم وجود داشته و از آن به «فیلیا» تعبیر میشود. در این نوع عشق اصلاً بحثی از زیبایی، میل و اشتیاق، و یا دیدارِ زیباییِ حقیقی در میان نیست. در اینجا با بحثِ خواستن و اراده سر و کار داریم و کسی که آدمی به او محبت دارد، لزوماً زیبا نیست.
تعریف این عشق چنین است: خواستنِ چیزهای خوب برای دیگری و فقط برای آن شخص دیگر. اگر رابطهای از این دست بین شخصی با شخص دیگر وجود داشته باشد، محبتی از نوع فیلیا پدید آمده است. اگر من چیز خوبی را برای شما میخواهم، اما نه به خاطر خودِ شما، بلکه برای اینکه فایدهی آن به سمت خودم برگردد، در آن صورت محبت من از جنس فیلیا نیست.
فروید نیز با اتکا و وامگیری از سنت غرب، مفاهیم خود را در باب انتخاب ابژه و علاقهمندی پایهریزی کرد. لازم به ذکر است اکثر نظریاتی که فروید در مورد ابژهگزینی ارائه داده است مربوط به مردان است، اما با توجه به اینکه دستگاه روان بدون توجه به جنسیت شکلگیری پیدا میکند، میتوان این نظریات را به زنان نیز نسبت داد و البته میتوان آنها را رد کرد و نپذیرفت.
سه نظریه درباب جنسیت
“تفاوت اساسی بین زندگی عشقی جهان کهن و جهان کنونی در این است که باستانیان بر خود رانه تمرکز داشتند، اما ما تأکید را بر موضوع رانه معطوف کردهایم.
پیشینیان رانه را تجلیل میکردند و آماده بودند تا موضوع کهتر را از طریق آن ارتقا بخشند، در حالی که ما پرداختن به آن را کمارزش میدانیم و تنها از طریق ترجیح موضوع به آن میپردازیم.”
این بخشی از سخنان فروید در مقالهٔ «سه نظریه در باب جنسیت» است. فروید برای تبیین عشق، ابتدا از واژهٔ رانه[4] استفاده میکند که معادلی برای واژهٔ TRIEB (به معنای راندن) در آلمانی است.
استفاده از این واژه برای فروید، تمایزگذاری بین رانه و غریزه است. رانه به معنای نیروهایی است که در پس تنشهای اید[5] و امیال آن وجود دارد. رانه نیرو و انرژی دارد که هدف آن تخلیهٔ تنشهای اید است و نسبت به یک موضوع (ابژه) معطوف میشود. این انرژی را فروید لیبیدو[6] نامید که اصطلاحی در آلمانی برگرفته از دانش عاطفه[7] است؛ آنچه انسان آن را در مفهوم عشق میتواند خلاصه کند. لیبیدو سرمایهای است که در دستان رانه قرار دارد و آن را در جاهای مختلفی سرمایهگذاری میکند. اما چگونه؟
در باب نارسیسیسم
در سال ۱۹۱۴، فروید موضوع عشق را عمدتاً از چشمانداز نارسیسیسم[8] مورد بررسی قرار میدهد. او عشق را مستلزم انتقال لیبیدو از خود به شخصی دیگر در نظر میگیرد؛ انتقالی که از آن تحت عنوان نیروگذاری روانی یا سرمایهگذاری یاد میکند. همانطور که خواهیم دید، چنین سرمایهگذاریای میتواند به دلایل مختلفی صورت بگیرد. ایدهٔ فروید این است که هر سوژهای فقط دارای مقدار معینی از لیبیدو است؛ پس اگر مقداری از آن به یک ابژهٔ بیرونی انتقال یابد، مقدار کمتری برای سوژه باقی میماند.
فروید در همین اولین بحث مفصل دربارهٔ عشق (۱۹۱۴)، مصرانه تمایز بین ایگو-لیبیدو[9] (لیبیدوی سرمایهگذاریشده روی شخص یا خود آدمی) و ابژه-لیبیدو[10] را تأیید میکند، علیرغم اینکه حاصل مجموع هر دوی آنها در سیستم او همیشه باید ثابت بماند.
فروید هنگام بحث از نخستین شکل “ایگو-لیبیدو”، اصطلاح “نارسیسیسم اولیه[11]” را به کار میبرد. نوعی توجه به خود که انسان در ابتدای حیات خود تجربه میکند، در معنای شایستگی و ارزش غذا خوردن و دفاع از خود (فعالیتهایی که با “غرایز ایگو[12]” در ارتباط هستند)، از آن برخوردار است. برای فروید، لیبیدویی که به خود پیوست شده، مسئلهٔ خاصی از این لحاظ که لیبیدو چگونه به خود پیوست شده مطرح نمیکند؛ این پیوست امری خودکار است.
وقتی فرد به یک ابژه دلبسته/پیوست میشود یا روی آن سرمایهگذاری میکند، نارسیسیسماش کاهش مییابد: قسمتی از لیبیدوی پیوستشده به خود شخص، به سمت ابژه جریان پیدا میکند. اگر فرد آن ابژه را از دست بدهد، لیبیدویی که سرمایهگذاری شده بود به خود شخص بازمیگردد و منجر به چیزی میشود که فروید آن را “نارسیسیسم ثانویه[13]” مینامد (فروید این بازگشت به خود را در مقالهٔ «سوگ و ملانکولیا» توضیح داده است).
به گفتهی فروید، ما دو نوع از ابژهها را انتخاب میکنیم:
۱. اگر فردی را انتخاب کنیم که برای ما به نحوی مشابه یا یادآور کسی باشد که هنگام کودکی از ما مراقبت میکرد و نیازهای ابتدایی ما را ارضا میکرد. ابژه ممکن است از چند لحاظ یا فقط از یک لحاظ مشابه مورد اصلی (مراقبتکنندهٔ ابتدایی) باشد: نام، صدا، رنگ مو و یا به عنوان مثال خندیدن. اینجا عاشق شدن مبتنی است بر خلط کردن ابژه با یک تصویر ایدهآل که پیشاپیش در ذهن خود داریم: ما معشوق خود را با مادر، پدر و یا سایر مراقبتکنندههای ابتدایی برابر میگیریم.
۲. اگر ما کسی را به عنوان ابژه انتخاب کنیم که به جای مشابهت با دیگران، شبیه خودمان است، ابژهگزینی “نارسیستیک” انجام دادهایم. اینجا مشابهت میتواند کاملاً کلی باشد یا صرفاً حاوی ویژگیهای جنسی اولیه باشد. در این حالت، ابژهگزینی مبتنی بر یک همانندسازی و مشابهت با خود است.
همانطور که لکان در سمینار بیستم میگوید:
“elles se mêment dans l’autre[14]”
“آنها در رابطه با دیگران عاشق خودشان میشوند” (p. 79/85).
جالب است بدانید که در دیدگاه فروید، مردها گرایش دارند عاشق کسانی شوند که بیشتر شبیه به یکی از مراقبین اولیهشان هستند؛ یعنی لیبیدوی خود را روی ابژهها سرمایهگذاری میکنند. در مقابل، فروید معتقد است که زنها باید معشوق باشند، نه عاشق. از این رو، نوع دوم ابژهگزینی در زنان متداولتر است.
ایگو-ایده آل: انتخاب ما یا بزرگدیگری
فروید مفهومی به نام ایگو-ایدهآل[15] را مطرح میکند که بر اساس ایدهآلهای والدین، موافقتها و مخالفتهای آنان و تصوری که از خودمان داریم تا مورد محبت آنها قرار گیریم، شکل میگیرد. این مفهوم به عنوان امری تحمیلشده از بیرون به ما داده میشود؛ دستیابی به آن رضایت و ناتوانی در رسیدن به آن نارضایتی را به همراه دارد. ما چنین میپنداریم که بدون این ایدهآل، ارزش و هویتی نداریم. ناتوانی در تحقق یا رها کردن آن، ما را به هیچ بدل میکند.
زندگی ناهمخوان با این ایدهآل، احساس بدبختی را در پی دارد. عزت نفس و اعتماد به نفس ما کاهش مییابد و معمولاً با یافتن ابژهی عشقی که گمان میکنیم تجسم این ایدهآلهاست، راه گریزی میجوییم: معشوق را در جایگاه «ایگوـایدهآل» قرار میدهیم و به او در این مقام عشق میورزیم. حال پرسش اینجاست: با توجه به اینکه این ایدهآل از والدین به ارث رسیده و آنها نیز آن را از والدین خود یا جامعه دریافت کردهاند، آیا این انتخاب، انتخاب ماست یا «دیگریِ بزرگ»؟
نوعی خاص از انتخاب ابژه توسط مردان
فروید در مقالهای با نام «نوعی خاص از انتخاب ابژه توسط مردان» نظریاتی بحثبرانگیز درباره ابژهگزینی ارائه داد. در این مقاله، فروید اشاره میکند که در ابژهگزینی برخی مردان پیششرطهایی وجود دارد:
- اولین پیششرط بسیار خاص است: انتخاب ابژهای که آزاد نیست، یعنی در رابطه با شخص سومی قرار دارد.
- دوم اینکه ابژهی پاکدامن با وجه معصوم و عاری از خطا هرگز جذابیتی ندارد. مشخصاً زنی که وفاداریاش محل تردید است. فروید در این پیششرط مشخصاً به اصالت «عشق به یک بدکاره» اشاره دارد.
- تکرار چندینبارهی این روابط با زنانی که درستکاریشان محل تردید است.
- اشتیاق وافر مرد به «نجات» زنی که به او عشق میورزد. مرد باور دارد که زن (بدکاره) به او نیاز دارد.
عقده ادیپ[16] جزء مهم نظریه روانکاوی فروید است. فروید در این مقاله سعی در تبیین موضوع ادیپ دارد. عقدهای که در کودکی شکل میگیرد و فروید استدلال میکند که بقایای این احساسات ممکن است تا بزرگسالی باقی بماند و بر ترجیحات عاشقانه مرد تأثیر بگذارد.
از بدو تولد، نوزاد با جهانی آشفتهکننده مواجه میشود که او را در معرض محرکهای زیادی قرار میدهد. رابطهاش با مادر در ابتدا نامتمایز است و هویت خود را با او یکی میداند. به تدریج نوزاد متوجه میشود که مادر ابژهای است که در خارج از او وجود دارد. او این آگاهی را زمانی به دست میآورد که از سمت مادر و محیط بیرون ناکام میشود. به همین دلیل میفهمد منشأ بعضی احساساتش در خارج از خودش قرار دارند که گاهی او را ناکام و گاهی ارضا میکنند.
این ناکامی برای فاصله گرفتن و تمایز کودک به عنوان سوژه از ابژه (مادر) اتفاق میافتد و در عقدهی ادیپ نیز شاهد این ناکامی و جدایی به واسطهی پدر هستیم. حال گویی همین کودک که بزرگ شده، خود را در شرایطی قرار میدهد که فانتزی کودکی خود را مجدداً قابل دسترس میبیند.
درباره گرایش فراگیر به تحقیر در حوزه عشق
این عنوان نیز به مقالهی فروید اشاره دارد که در آن به ناتوانی جنسی برخی مردان در ارتباط با شرکای جنسیشان میپردازد. فروید بیان میکند که این مشکل مردانی با غریزهی جنسی قوی را درگیر میکند و خود را به شکل امتناع اندامهای جنسی از انجام عمل جنسی نشان میدهد. این نوع ناتوانی تنها در مورد برخی افراد رخ میدهد، در حالی که دیگران با چنین مسئلهای مواجه نیستند.
شالودهی این اختلال را یک ممنوعیت در سابقهی رشد لیبیدو ایجاد میکند. فروید برای توضیح این موضوع، دو نوع شکست در عمل جنسی را تقسیمبندی میکند:
الف) جریان عاطفی:
در اینجا با تثبیت لیبیدو بر روی مراقب اولیه (همچون مادر یا خواهر) مواجه هستیم که هنوز حل نشده است. این ابژهها از قضا مورد علاقهی عاطفی فرد نیز هستند. این تثبیت عاطفی در سراسر دورهی کودکی حضور دارد.
ب) بخش اروتیک:
در سن بلوغ، لیبیدو که اکنون بسیار قدرتمند است، روی ابژههای ابتدایی سرمایهگذاری میکند. اما به دلیل موانعی چون ممنوعیت محارم، نمیتواند آن را بروز دهد. لذا اگر هرگونه نزدیکی بین تمایل عاطفی و جنسی وجود داشته باشد، آن را پس زده و این ناتوانی و اختلال رخ میدهد.
سخن پایانی
بدیهی است برای فهم بیشتر نظریات فروید باید تمامی مقالات او را خواند، اما در اینجا سعی کردیم با ارائهی خلاصهای از آن، مسیر او را روشن کنیم. مقالات اصلی زیگموند فروید دربارهی عشق و تمایلات جنسی همچنان بینشهای ارزشمندی را دربارهی پیچیدگیهای روابط انسانی و درک ما از میل ارائه میدهد. مشارکتهای او در زمینهی روانشناسی، دیدگاههای معاصر را دربارهی این موضوعات شکل داده است و ما را تشویق میکند تا انگیزههای ناخودآگاه خود را بررسی کنیم، خودآگاهی را بپذیریم و تابوهای اجتماعی را به چالش بکشیم.
منابع
1-A Special Type of Choice of Object Made by Men ( Sigmund Frued,1910)
2-Freud and Lacan about Love ( Bruce Fink,2004)
3-Lacan on Love (Bruce Fink,2021)
4-Masnavi (Rumi,13th century)
5-On Narscissism(Sigmund Freud ,1914)
6-On the universal tendency to debasement in sphere of love(Sigmund Freud ,1922)
7-The Greeks and Greeks Love( james Davison,2006)
8-The Seminars of Jacque Lacan (Jacques Alain Miller Edition-From 1952 to 1980
9-The Syposium(Plato,385 BC)
10-Three Essays on the Teory of Sexuality( Sigmund Freud,1905)
11-Three type of love(Mostafa Malekian,2016)
[1] Subjective
[2] Lodus
[3] Eros
[4] Drive
[5] ID
[6] Libido
[7] affect
[8] Narcissism
[9] Ego-Libido
[10] Object-Libido
[11] Primary Narcissim
[12] Ego instinct
[13] Secondry Narcissim
[14] در زبان فرانسه se به نجام دادن عملی در جهت خودشان اشاره دارد.
[15] Ego-Ideal
[16] Oedipus Complex