نویسنده در جملاتش و حتی در ساختار کلی کتاب و دیدگاهش نسبت به مخاطب، توانسته سوگ را هرچند هم که متفاوت باشد، بپذیرد. با ما همراه باشید که معرفی و خلاصهای از این کتاب را بخوانیم.
عیبی ندارد اگر حالت خوش نیست
بله واقعا عیبی ندارد اگر حالتان خوش نیست! نویسنده کتاب، مگان دیواین، در اوایل کتاب به مخاطب سوگوارش میگوید اشکالی ندارد اگر دل و دماغ خواندن همهی کتاب را نداشته باشید، هر فصلی که فکر میکنید با احساسات شما بیشتر همجهت است، همان فصل را بخوانید، اصراری بر به ترتیب خواندن فصلها نیست. اما اینجا که میخواهیم نگاهی به کتاب بیاندازیم، ترجیح میدهم از نظم خوب کتاب برای معرفی محتوایش استفاده کنم.
هر دوست داشتنی، جدایی در پی دارد
در بخشی از پیشگفتار «مارک نپو» در ابتدای کتاب، دربارهی تنهایی و سوگ میخوانیم:
«تضادی دوگانه در انسان بودن وجود دارد: اول اینکه هیچکس نمیتواند به جای شما زندگی کند (یعنی هیچکس نمیتواند با آنچه شما باید با آن مواجه شوید روبرو شود یا آنچه را شما باید احساسش کنید، احساس کند) و هیچکس نیز قادر نیست به تنهایی از پس زندگی بربیاید.
دوم اینکه همهی ما، در این تنها نوبت زندگیمان آمدهایم برای عشق ورزیدن و از دست دادن. هیچکس نمیداند چرا، اما همین است که هست. اگر به عشق پایبند باشیم، به ناچار با فقدان و سوگ هم آشنا خواهیم شد. اگر از فقدان و سوگ دوری کننیم، هرگز حقیقتا عشق را تجربه نخواهیم کرد. با این وصف، این شناخت هردوی عشق و فقدان است که ما را کاملا و عمیقا زنده نگه خواهد داشت.»
وقتی فقدان عزیزی را تجربه میکنیم، دنیایمان برای همیشه تغییر میکند. در این دنیا که مردم از احساس کردن هراس دارند، مهم است تا عمق سفر انسانیمان را به روی یکدیگر باز کنیم، که تنها با تجربهی احساساتمان میتوانیم از آن آگاه شویم. استحکام پیوند عشق و دوستی واقعی وابسته به این است که چقدر میتوانیم عشق و فقدان را با هم تجربه کنیم.
ما اینجا نیستیم که درد خود را برطرف کنیم، بلکه اینجاییم که بر آن مرهم بگذاریم.
مگان دیواین، نویسنده کتاب عیبی ندارد اگر حالت خوش نیست
مگان میگوید:«آرامش حقیقی در این است که به دردهای همدیگر وارد شویم و خودمان را درون آنها بشناسیم.»
وظیفهی ما، به تنهایی و باهم، این نیست که درد و فقدانی را که حس میکنیم به حداقل برسانیم، بلکه این است که بفهمیم این حوادث تحولساز در زندگی، چه چیزی را درونمان بیدار میکند.
نویسندهی کتاب عیبی ندارد اگر حالت خوش نیست، مگان دیواین
مگان دیواین، نویسندهی این کتاب، خود روانشناس و روان درمانگر بود و به افراد زیادی کمک میکرد تا از دورهی سوگ خود خارج شوند. اما یک روز برای همیشه نگاه او به زندگی و البته تمام زندگیاش تغییر کرد؛ همسرش جلوی چشمان او، آخرین لحظات زندگیاش را به شکل دردناکی برای غرق نشدن تلاش میکرد.
همسر او سالم بود و توانایی و تجربهاش این اتفاق را باورناپذیرتر میکرد. او غرق شد و مگان متوجه شد که هیچ کدام از دانستههایش نمیتوانست این فقدان بزرگ را تسکین دهد. مگان در مقدمهی کتاب میگوید:
«با تمام تجارب و آموزشهایی که کسب کرده بودم، اگر کسی میبود که میتوانست آمادهی مواجهه با این نوع فقدان باشد، آن شخص من بودم؛ اما حالا هیچ چیز نمیتوانست مرا آرام کند و هیچکدام از آموختههایم اهمیتی نداشت. پس از مرگ مت (همسرش) میخواستم هریک از بیماران را فرابخوانم و به خاطر نادانیام عذرخواهی کنم.»
مگان دیوان بعد از این اتفاق تلخ انجمنی از افراد سوگوار را پیدا کرد که به عقیدهی خودش تنها «فقدان» نقطه مشترک آنها نبود؛ دیگران در برخورد با آنها قضاوتشان میکردند، سعی میکردند آنها را از احساساتشان شرمگین کنند و طوری رفتار میکردند که انگار احساساتشان اشتباه است. مگان درباره این انجمن میگوید:
«ما برای هم داستانهایی تعریف میکردیم که چطور تشویقمان میکردند که «دیگر به آن فکر نکنیم»، گذشته را پشت سر بگذاریم و درمورد عزیزانِ از دست رفتهی خود صحبت نکنیم. ما را نصیحت میکردند که به زندگیمان بازگردیم و بهمان میگفتند که حتما به مرگ آنها نیاز داشتیم تا یادبگیریم چه چیز در زندگیمان مهم است.
حتی کسانی که سعی میکردند کمکمان کنند نهایتا به ما ضربه میزدند. توصیه و نصیحت، حتی زمانی که با نیت خوب گفته میشود، تحقیرآمیز به نظر میآید؛ انگار چنین دردِ بزرگی را به جملهای پشت کارتپستالها تبدیل میکند.»
مواجهه با سوگ
در واقع فرهنگِ ما به ما آموزش نداده که چگونه با استفاده از مهارتهای واقعا مفید با سوگ مواجه شویم. این که ما نمیدانیم چطور با سوگ مواجه شویم به این معنی نیست که انسانهای بدی هستیم. همه میدانیم حرفهای خیرخواهانهی رایج به هیچوجه کمک نمیکند. همه این را میدانیم و در عین حال هیچکس چیزی نمیگوید.
برای درک بیشتر فرایند سوگواری میتوانید این مقاله را مطالعه کنید: سوگواری از منظر روانکاوی فرویدی
سعی نکنید در سوگ چیزی مثبت پیدا کنید و به سوگوار بگویید؛
بسیاری از حرفهای امید بخش اینجا کارایی ندارند. یادتان باشد هیچ وقت به فرد سوگوار چنین حرفهایی نزنید: « او دوست نداشت تو را اینقدر ناراحت ببیند، هر اتفاقی دلیلی دارد، حداقل این مدت او در زندگیات بوده است، تو قوی هستی و از پس این مصیبت بر خواهی آمد، این تجربه تو را قویتر خواهد کرد، (و بدتر از همه) همیشه میتوانی دوباره تلاش کنی و یک شریک دیگر در زندگیات داشته باشی یا یک بچهی دیگر بیاوری، راهی پیدا کن که دردت را به چیزی زیبا و مثبت و مفید تبدیل کند.» اینجاست که تفاوت همدلی و همدردی اهمیت زیادی پیدا میکند.
وقتی دیگران پیشرفت را به فقدان شما نسبت میدهند، قدرت شما را تحقیر میکنند و به طور ضمنی آن کسی را که بودید خوار میکنند و مورد قضاوت قرار میدهند و میگویند به نحوی به این اتفاق نیاز اشتید. تعجبی ندارد که احساس بدی پیدا میکنید.
سوگ را مقایسه نکنید
مقایسهی یک سوگ با سوگی دیگر تقریبا همیشه نتیجهی عکس میدهد. تجربهای از فقدان هممعنی با فقدانی دیگری نیست. فقدان، درست مثل عشق، منفرد است. این که کسی فقدانی را تجربه کرده باشد، حتی اگر فقدانی بسیار مشابه شما باشد، به این معنا نیست که لزوما شما را درک میکند.
وقتی دیگران داستانهای سوگواریشان را تعریف میکنند، احساس میکنی کسی از شما «سرقت» کرده است، چون چیزی از شما گرفته شده است: اهمیتِ مرکزیِ واقعیتِ فعلیِ شما.
گاهی درد زندگی آنچنان بزرگ میشود که نگه داشتنش از عهدهی یک نفر بر نمیآید.
بله فقدان همین قدر تلخ است. در این حقیقت هیچ چیز زیبایی وجود ندارد، درد دارید و دردتان هم با شادی بهتر نمیشود. به راه حل نیاز ندارید، شما به کسی نیاز دارید که سوگتان را بفهمد و بپذیرد. در واقع بعضی چیزها را نمیتوان درمان کرد؛ فقط باید آنها را به دوش کشید.
چه زمانی برای سوگوار بودن بیش از حد طولانی است؟
سوگ «مشکل» نیست که بخواهیم آن را حل کنیم؛ «اشتباه» نیست و نمیتوانیم «درستش» کنیم؛ بیماری نیست که بتوانیم درمانش کنیم. ما فرض میکنیم اگر چیزی ناراحتکننده باشد، یعنی «اشتباه» است. مردم نتیجه میگیرند که سوگ بد است، زیرا دردناک است.
از طرفی فکر میکنیم «شاد» معادل «سلامت» است. انگار که شادی استاندارد و قانونی است که همه چیز بر اساس آن سنجیده میشود. به همین خاطر گمان میکنیم «بازگشت به حالت عادی(شاد)» در تعارض با «ماندن در سوگ» است و این بازگشت باید سریعتر اتفاق بیفتد.
در واقع «در فقدانهای بزرگ، چه بعد از هشت روز و چه بعد از هشتاد سال، انگار تازه اتفاق افتاده است.» در واقع سوگ پایانی ندارد. شما یاد میگیرید با وجود سوگ زندگی کنید اما نمیتوانید آن را وادار کنید منظم باشد.
از نظر فرهنگی ما میخواهیم بشنویم که چیزهایی وجود دارد که نمیتوانند درست شوند. ما نمیخواهیم بشنویم دردهایی وجود دارند که هرگز درمان نمیشوند. یاد میگیریم برخی چیزها را در زندگیمان تحمل کنیم و این معنی درست شدن همه چیز در پایان نیست. مهم نیست چند رنگینکمان و پروانه به گفتمانمان اضافه کنید؛ بعضی از داستانها سرانجام ندارند.
فرهنگ سرزنش و بی سوادی عاطفی
گاهی نمیتوانیم این حقیقت را درک کنیم که شخص میتواند هنگام صبحانه زنده و خوب باشد و موقع ناهار مرده باشد. نمیتوانیم درک کنیم که چطور شخصی که تغذیهی خوبی داشت، ورزش میکرد و در کل انسان سالمی بود، سرطان گرفته و در 34 سالگی مرده است.
نمیتوانیم بفهمیم چطور یک بچهی کاملا سالم ممکن است از چیزی که با سرفهای ساده شروع شد مرده باشد. چطور کسی که با دوچرخه به محل کارش میرفت، از خط ویژهی دوچرخه عبور میکرد، لباس شبنما میپوشید و دوچرخهاش به چراغهای چشمکزن مجهز بود، ممکن است تصادف کند و در چشمبههمزدنی کشته شود. حتما کار خیلی اشتباهی انجام داده بودند، حتما دلیلی وجود دارد.
ما خودمان را منعکس در دردِ شخصِ دیگر میبینیم و دوست نداریم خودمان را آنجا ببینیم.
دیدن کسی که درد دارد، در ما واکنشی ایجاد میکند و این واکنش ما را بسیار ناراحت میکند. در مواجهه با این دانش درونی که ما نیز ممکن است در وضعیت مشابه قرار بگیریم، مراکز همدردی خود را خاموش میکنیم، ارتباطمان را انکار میکنیم و به سمت قضاوت و سرزنش پیش میرویم.
سخن پایانی
این مطلب برگرفته از «کتاب عیبی ندارد اگر حالت خوش نیست» نوشتهی مگان دیواین، است. هرچند در این مطلب تا حد زیادی با محتوای کتاب آشنا شدید، اما پیشنهاد میکنم این کتاب را به عنوا مرهم برای سوگهایتان بخوانید. به جای همهی زمانهایی که برای عزیزان از دست رفته، موقعیتهای بیثمر، رابطههای قطع شده و حتی در کودکی، زمانی که اسباب بازی مورد علاقهمان را در اتوبوس جا گذاشتیم و آغوشی همدل برای گریستن نداشتیم، میتوانید این کتاب را بخوانید و جملاتش را با تمام وجود حس کنید.
به خصوص اگر میخواهید هنگام سوگواری عزیزانتان بتوانید بیشتر با آنها همدلی داشته باشید، این کتاب به شما کمک میکند.
«در نهایت آنچه باید به عنوان تمرین به یاد داشته باشیم، این است که به تمام سوگها احترام بگذاریم. به فقدانها احترام بگذاریم، چه کوچک و چه بزرگ، چه زندگیتان را تغییر بدهد و چه یک لحظهتان را. یادمان باشد آنها را با هم مقایسه نکنیم. این که همهی مردم درد را تجربه میکنند دوای هیچ دردی نیست.»
پیشنهاد مطالعه: