در این مطلب به بررسی داستان و تحلیل برخی سکانسها میپردازیم. با مجله تجربه زندگی همراه باشید.
خلاصهی داستان فیلم The hunt
فیلم The hunt قصهی معلم مهدکودکی را روایت میکند که رابطهی گرم و صمیمی با دانش آموزان خود دارد. لوکاس (با بازی مدس میکلسن) به خاطر جدایی از همسر و پسرش تنها زندگی می کند. اما درست زمانی که اوضاع زندگی شخصی لوکاس رو به بهتر شدن است؛ پسرش می خواهد پیش او برگردد و از طرفی با یکی از همکارانش رابطه بر قرار کرده است.
[این مطلب ممکن است داستان را لو بدهد.]
ادعاهای یکی از بچه های مهدکودک مبنی بر اینکه توسط لوکاس مورد آزار جنسی قرار گرفته نه تنها باعث اخراج شدن لوکاس از محل کارش شده بلکه زندگی شخصی او را هم دچار مشکل میکند.
معرفی و تحلیل فیلم The hunt
از دقایق ابتدایی فیلم با شخصیت کلارا آشنا میشویم. کلارا دختری است که به نظر میرسد مراقبین خوبی ندارد، والدینش بر سر بردن او به مهدکودک با هم مشاجره میکنند؛ دیر به دنبالش میروند و از این که تنها بیرون میرود بیاطلاع اند و انگار خیلی هم اهمیتی به این موضوع نمیدهند.
کلارا در چنین محیطی به دنبال مراقب جانشینی خواهد گشت که نقش ناکافی والدین را برایش جبران کند. او حتی از فِنی، سگ لوکاس هم انتظار دارد از او مراقبت کند. از نگاه دختربچه، لوکاس مردی مهربان و حمایتگر است و به او نیز توجه کافی دارد و از این رو کلارا در فانتزیهایش به او عشق میورزد. در صحنهای که حین بازی بچه ها با لوکاس، کلارا خود را به او نزدیک میکند و او را میبوسد، شاهد این علاقه مندی هستیم. لوکاس بلافاصله به دختربچه تذکر میدهد این کار مخصوص پدر مادرهاست و همچنین هدیهای را که در جیب کت لوکاس پنهان کرده بود را رد میکند.
در انتهای همان روز، کلارا به مدیر مهدکودک میگوید از لوکاس متنفر است. گویی عشق او تغییر شکل داده و به نفرت بدل گشته است. وقتی مدیر مهدکودک علت را از او جویا میشود، کلارا ادعا میکند که توسط لوکاس مورد آزارجنسی قرار گرفته است.
کسی به درستی حرف کلارا شک ندارد. نه مدیر مهدکودک، نه روانشناسی که از کلارا درباره ی جزییات اتفاق پیش آمده سوال میپرسد و نه حتی پدر کلارا که یکی از دوستان صمیمی لوکاس است. وقتی لوکاس به مدیر مهدکودک میگوید من کاری نکردم، او تنها در جواب پاسخ میدهد که بچه ها هیچوقت دروغ نمیگویند.
در یکی از صحنه های فیلم برادر کلارا و دوستش با نشان دادن تصاویری از اعضای بدن و گفتن کلماتی در حضور کلارا خوراک لازم برای فانتزی های جنسی دختر را فراهم کردند. در دیدگاه تحلیلی، ماهیت فانتزی آرزومندانه است و امیال سرکوب شده توسط فانتزی راهی برای ارضا پیدا میکنند و تجربیات روزمرهی هر فرد به طور تصادفی مواد لازم محتوای آن را میسازد.
وقتی مدیر مهدکودک به والدین اعلام میکند که احتمالا تعداد قربانیان بیشتر از یک نفر است، بعضی شاگردان هم در فانتزی های کلارا شرکت میکنند و شکایات علیه لوکاس بیشتر میشود و لوکاس متهم به آزارجنسی شاگردان مهدکودک میشود.
روند فیلم به دنبالِ اثبات گناهکار یا بی گناه بودن لوکاس نیست، زیرا مخاطب از ابتدا میداند او بی گناه است و اتهامات او زاییدهی فانتزی های کودکانه است. فیلم در پی نشان دادن مواجهی لوکاس با این اتهامات، و بازگشت وی به زندگی است. او هیچگاه در طول این جریان منفعل نیست و ما شاهد فاعلیت او در مواجهه با وقایعی که پیش میآید هستیم.
لوکاس از همان روز اول اتهام علیه خود، با پدر کلارا دربارهی بیگناه بودن خود صحبت میکند، یا هنگامی که در سوپرمارکت یکی از فروشندهها او را کتک میزند، لوکاس خشم او را با خشم پاسخ میدهد و اجناس خود را پس میگیرد و در جشن شب کریسمس که تمام اهالی روستا نیز شرکت دارند در کلیسا حاضر میشود. در یکی از زیباترین صحنه های فیلم با بازی بی نظیر مدس میکلسون، با نگاهی آکنده از غم، خشم، خستگی و رنجیدگی به پدر کلارا نگاه میکند و با چشمانش گویی فریاد تلخ و معصومانه روح خود را عیان میسازد.
شخصیت لوکاس از ابتدای داستان هم نوعی از فاعلیت را از خود نشان داده است، هنگامی که در تلاش است تا همسر سابقش را راضی کند که پسرش بیشتر در کنار او بماند، یا وقتی تصمیم میگیرد با یکی از کارکنان مهدکودک وارد رابطهی جدیدی شود هم، گویی در تلاش برای عبور از درد و رسیدن به زندگی است. او با وجود اینکه از جامعهی خود طرد شده است اما در جستجوی یافتن جایگاه انسانی خود است.
در سکانس آخر فیلم وقتی لوکاس در جنگل ایستاده و هیچ صدایی در صحنه شنیده نمیشود، ناگهان گلوله ای به سمت او شلیک میشود. دوربین تصویر واضحی از آن شخص به ما نشان نمیدهد، اما چشمان پر از ترس وحیرت و نگرانی و غم لوکاس گواه پایان ناپذیر بودن درد انسان است. دنیا هیچوقت آنطور که انتظار داریم، نیست و گویی قرار نیست رنج آدمی نقطهی پایانی داشته باشد. دردها پیوسته زاده میشوند و زندگی را با یافتن راهی لابهلای همین دردهای گریزناپذیر روان آدمی میتوان پیدا کرد.
دربارهی فیلم شکار
فیلم شکار در سال ۲۰۱۲ براساس طرح پیشنهادی یک روانشناس کودک به وینتربرگ ساخته شد .
در این فیلم هم همچون فیلم جشن یکی دیگر از آثار وینتربرگ ، موضوع اساسی کودک آزاری و تاثیر افشای آن است.
این فیلم در جشنواره های مختلف افتخارات و جوایز زیادی کسب کرده از جمله :
جایزه بهترین بازیگر مرد به مدس میکلسون در جشنواره کن ۲۰۱۲
نامزد بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان در مراسم اسکار و گلدن گلوب
نامزد نخل طلا برای توماس ویتنبرگ
نامزد بهترین فیلم، بهترین کارگردان و فیلمنامه و بهترین بازیگر مرد در مراسم جوایز فیلم اروپا
دربارهی توماس وینتربرگ نویسنده و کارگردان فیلم
توماس وینتربرگ نویسنده و کارگردان دانمارکی زادهی سال ۱۹۶۹ کپنهاگ دانمارک است. او نامزد و برنده ی جوایز معتبر اروپایی و جهانی شده است. یکی از آثار او به نام جشن نیز با محوریت کودک آزاری برندهی جایزه ویژه هیئت داوران کن در سال ۱۹۹۸ شده است. آخرین فیلم او به نام یک دور دیگر که در سال ۲۰۲۰ ساخته شده نیز جایزه بهترین فیلم جشنواره لندن را از آن خود کرده است.
مدس میکلسون بازیگر فیلم شکار
مدس میکلسون، یکی از سرشناس ترین بازیگران دانمارکی، متولد نوامبر ۱۹۶۵ دانمارک است. مجلات و نظرسنجی ها در دانمارک اغلب او را به عنوان جذابترین مرد این کشور انتخاب کرده اند. او پیش از حرفهی بازیگری به عنوان رقصندهی حرفه ای فعالیت میکرده است.
از فیلم های موفقی که او در آنها بازی کرده میتوان سریال هانیبال، دکتر استرنج، کازینو رویال و یک دور دیگر را اشاره کرد. او برای فیلم شکار برندهی بهترین بازیگر جشنواره کن شده است.
فیلم The hunt برای چه کسانی مناسب است؟
فیلم شکار داستان زندگی است. این فیلم داستان قربانی شدن نیست، داستانِ رنج و لذت است. این فیلم برای والدین، علاقهمندان به روانشناسی، معلمان و کسانی که با کودکان سروکار دارند میتواند قابل تامل و لذتبخش باشد.