گروه درمانی تحلیلی از همشیرها و همسالان غافل مانده
نویسنده: دکتر هربرت. ام. رابین[1]
به نظر میرسد، گروهدرمانی تحلیلی از طرح نظریه، در زمینهٔ سرگذشت و انتقال همسالان و همشیرها[2] غافل مانده است. یکی از دلایل بنیادین این سهلانگاری، اعتقاد به این باور بوده است که نظریهٔ روانکاوی فعلیِ فردی و گروهی، به توضیحات پیشین خود برای درک پدیدههای مربوط به همسالان و همشیرها بسنده میکند. بهعلاوه انتقال همسالان[3] در گروه به عنوان بدلی از انتقال به رهبر در نظر گرفته میشود. وجود یک استدلال برای توجّه به بررسی سازوکار نظریه در زمینهٔ سرگذشت همسالان و همشیرها و انتقال آنها در حق ایشان، بسیار ضروری است. این استدلال متکی بر نمونههایی از یک گروهدرمانی است. در ادامه، نتایج بهدست آمده از این نظریه به صورت کاربردی و تئوری مورد بحث قرار خواهد گرفت.
گروهدرمانی تحلیلی در مباحث کاربردی و نظری مربوط به همشیرها و همسالان سهلانگار بوده است. این کمبود در موارد زیر آشکار میشود:
- فقدان توجه دقیق به پیشینهٔ تحولی همشیرها و همسالان در بیماران بالقوه گروه
- اولویتبندی تحلیل انتقالهای نادر در میان همسالان در درون گروه
- کمبود نظریهپردازی در ارتباط با همسالان و همشیرها
برای من، آگاهی از فقدان توجه منسجم به پیشینهٔ همشیرها و همسنوسالان در مخاطبان گروهدرمانی شبیه به یک کشف شگفتانگیز بود. اخیراً یک درمانگر تحلیلی مستعد و باتجربه از من درخواست کرد که به او در انتخاب و چینش و آمادهسازی بیماران برای یک گروهدرمانی خصوصی، کمک کنم.
یکی از بیماران احتمالی گروه، زنی سیوشش ساله به نام «ایمی» بود که به سبب ترسهای عمیق خود از برقراری رابطهٔ جنسی با مردان، به دنبال درمان بود. اگرچه او از مردان خوشش میآمد، با این حال زمانی که مردان علاقهٔ جنسی خود را نسبت به او آشکار میکردند، ایمی آنها را پس میزد. در طول یک سال درمان تحلیل فردی (دو بار در هفته)، درمانگر اطلاعات مفیدی از روابط مراجع با والدینش کسب کرده و بسط داده بود؛ اما دربارهٔ آنچه که ما تحت عنوان سطوح بحرانی تاریخچهٔ شخصی وی کشف کردیم، هیچگونه تفحصی انجام نشده بود.
اول اینکه ایمی با یک برادر بزرگتر از خود، رابطهای بسیار صمیمی و آرمانی داشت که شامل شکلگیری فانتزیهای جنسی نسبت او میشد و ایمی بهخاطر این موضوع به شدّت احساس گناه میکرد. ثانیاً درمانگر دربارهٔ روابط همسالان ایمی هیچگونه بررسی انجام نداده بود؛ تجربهٔ «دلشکستگی» ایمی پانزده ساله، در رابطه با پسری که به نقل وی «او را ترک کرده بود»؛ در واقع خانوادهٔ آن پسر نقل مکان کرده بودند.
اگر این غفلت در ارتباط با تاریخچهٔ همشیرها و همسالان ایمی از سوی درمانگر ی مستعد و باتجربه درست باشد؛ چقدر ممکن است این امر در ارتباط با سایر درمانگران نیز صدق کند؟ من با نگاهی به گذشته، تجربهٔ بیش از دو دهه سوپروایزری گروهدرمانی خود را بررسی کردم و از چندین همکار باتجربه نیز در این زمینه پرسوجو به عمل آوردم. آنچه کشف کردم این بود که اکثر درمانگران به تاریخچهٔ رابطهٔ بیمار با والدینش، بیشتر از پیشینهٔ وی با همشیرها و همسالان توجّه میکنند. در حقیقت اکثر مواقع، اطلاعات مربوط به همشیرها ناقص بود و دادههای مربوط به همسالان به کلّی نادیده گرفته میشد.
همچنین به شخصه شاهد قصوری مشابه در ادبیات گروهدرمانی بودهام که به ارزیابی افراد به عنوان کاندیدای احتمالی میپردازد. برای مثال، خواننده را به آثار آرونسون (1979)، پری، فرانسیس و کلارکین (1985) ارجاع میدهم.
دیدگاههای روانکاوانه در ارتباط با همسالان و همشیرها
ایزرئیل[4] (۱۹۷۳)، گروهدرمانگر برجستهٔ بریتانیایی بر این باور است که انتقال همسالان اساساً نوعی مکانیزم جابهجایی از انتقال اصلی به درمانگر است. وی به درمانگران هشدار میدهد که نسبت به نمودهای تقلیلیافته انتقال[5] به افراد خارج یا حتی اعضای گروه، یعنی همسالان حاضر در اتاق درمان، هشیار باشند. ایزرئیل معتقد است که تنها تفسیرهایی، تأثیرات تحوّلی[6] دارند که از درمانگر نشأت گرفته و بر انتقال درمانگر تمرکز داشته باشند.
هلن دورکین[7]، از گروه درمانگران تحلیلی تأثیرگذار آمریکایی، در کتاب خود با نام «ژرفنای گروه»[8] (۱۹۶۴) تلاش کرد تا پویایی گروه را با تفکّری روانکاوانه ادغام کند. او مینویسد: «مشکلات مربوط به اقتدار[9] را میتوان به عنوان پیامدهای تعارض در مراحل پیشادیپی[10] در نظر گرفت؛ در حالی که مشکلات مربوط به صمیمیت[11] در میان همسالان از تعارضات دورهٔ ادیپی[12] نشأت میگیرد که باید پیش از اقدام برای انتخاب یک زوج مناسب حل شوند.» (ص ۴۷).
هر دوی این درمانگران گروهی تأثیرگذار، ازرئیل در انگلستان و دورکین در ایالات متحده، در ارتباط با تحلیل انتقال؛ تمرکز اصلی خود را بر تئوری کلاسیک پیشادیپی (دو نفر) و ادیپی (سه نفره) قرار میدهند که به انتقال رهبر، معطوف است. در هر دو رویکرد، مسائل مربوط به همسالان از تقلّای رفع تعارضات ادیپی سرچشمه میگیرد و انتقال همسالان نوعی جابهجایی مسائل مربوط به انتقال اصلی نسبت به درمانگر تلقی میشود.
اکنون جالب توجّه است که بدانیم نظر فروید دربارهٔ قدرت تبیین نیروهای همسالان[13] در توسعه و عملکرد گروه چه بوده است. در کتاب «روانشناسی توده و تحلیل ایگو[14]» (۱۹۲۱)، فروید ساختار نظری گروه را مانند ذهن انسان با مرکزیّت نظریهٔ اصلی خود، لیبیدو[15]؛ یعنی انرژی روانی مشتقشده از امیال زیستی بدوی توضیح میدهد:
«به وضوح، یک گروه پیوند خود را به واسطهٔ نوعی قدرت حفظ میکند: و کدام قدرت میتواند چنین دستاوردی را به این خوبی رقم بزند؛ جز اینکه آن را به اروس[16] نسبت دهیم که همهچیز جهان را به یکدیگر پیوند داده است.» (ص ۹۲).
تفکر فروید دربارهٔ گروهها را میتوان با بررسی دقیق تفسیر او از روحیهٔ گروهی یا «روح جمعی[17]» به شکلی روشنتر تبیین کرد؛ اصطلاحی مشابه به مفهوم مدرنی که ما امروزه از آن به عنوان همبستگی گروهی[18] یادمیکنیم. فروید مفهوم روح جمعی را در مفهوم نمونهای از واکنش وارونه در مقابل حسادت و رقابت اولیه برای کسب عشق مادرانه و غیرهمسان روشن میکند.
«به طور قطع، فرزند ارشد دوست دارد تا با حسادت جانشین خود را کنار بزند و او را از والدین دور نگه دارد تا از همهٔ امتیازاتش محروم کند؛ امّا در مواجهه با این واقعیّت که کودک کوچکتر (مانند هر فرزند دیگری که بعداً از راه میرسد) مثل خود او توسط والدین دوست داشته خواهد شد، و البته به دلیل غیرممکن بودن حفظ نگرش خصمانه در عین عدمآسیبرسانی به خود، ناچار به همانندسازی با سایر کودکان میشود… اولین مطالبهٔ این واکنش وارونه[19] عدالت در برابری رفتاری در برخورد با همه است… اگر کسی نتواند خود محبوب باشد؛ بنابراین هیچکس دیگری هم نباید محبوب باشد.» (ص ۱۲۰).
فرض بر این است که برای هرکسی یک پیوند لیبیدویی با والدین در خانواده و یا رهبر گروه در نظر گرفته میشود. این نقطهٔ آغاز برابری است. روحیهٔ جمعی رشد میکند. فروید همکاری و دلبستگی تحمیلی (روح جمعی) در میان همسالان را از طریق یک روانشناسی سه نفره (یک والد و دو همشیره) توضیح میدهد. رقابت بر سر عشق والد برای توضیح این پدیدهٔ پیچیدهٔ گروهی کافی است. به نظر میآید فروید تبیین داینامیک همسالان را کاملاً غیرضروری میداند که صرفاً محتواهایی بازنمودی و آشکار هستند.
فروید هیچ ساختار نظری عمدهای بر اساس اولویّتبندی همشیرها و همسالان ایجاد نکرد. برای مثال علاقه بین همشیرها به عنوان نوعی جابهجایی از عشق ادیپی به والدین تبیین شده است. چگونه میتوان مواضع فروید در زمینهٔ همشیرها و همسالان و گروهها را درک کرد؟
تلاش پرشور فروید در تمام طول زندگیاش، این بود که بتوان با استفاده از کمترین قوانین ممکن، بیشترین رفتارهای انسانی را توضیح داد. فقدان نظریهپردازی مشتمل از همشیرها و همسالان و گمانهزنی در رابطه با توده را میتوان به عنوان بخشی از اهمیّت تلاش علمی وی برای تقلیل مشاهدات به کمترین قوانین علمی در نظر گرفت.
ما یک پاسخ برای این سوال داریم که چرا تحلیل مسائل همسالان و همشیرها از اهمیّت کمتری در برخوردارند؟
میتوان در ادبیات تحلیلی و روانکاوانهٔ مربوط به رواندرمانی گروهی و نوشتههای فروید، به وفور مشاهده کرد که مفاهیم اصلی روانکاوی در داینامیکهای ادیپی (سه نفره) و پیشادیپی (دو نفره) توضیح داده میشوند. مداخلهٔ تکنیکی اصلی بر انتقال درمانگر به عنوان جنبهای از والدین تمرکز میکند. همشیرها و همسالان صرفاً بازیگران ثانویه، با نقشهایی سطحی هستند.
البته این امکان وجود دارد که مسائل مربوط به همشیرها و همسالان در اولویّت پایینتری نسبت به تجربههای متعارفتری که تحت عنوان تعارضات ادیپی و پیشادیپی مطرح شدهاند، قرار داشته باشد. و ممکن است که رهبر گروه با وجود اهمیّت انتقال همسالان، همیشه چهرهٔ مرکزی در گروه باشد.
اما چگونه میتوانیم به این چالش پاسخ دهیم؟
یکی از راهها این است که مسئله را بازنگری کنیم؛ آیا باور به اهمیت پیشینه و انتقال همشیرها و همسالان به خودیخود میتواند، توانمندی نظری و درمانی موجود را تقویّت کند؟ برای ارزیابی این باور، در ادامه یک گروه درمانی خصوصی را مورد بررسی قرار میدهیم.
نمونه یک گروه درمانی تحلیلی
در این گروه ۷ نفر عضویّت داشتند که سابقهٔ حضورشان از ۸ سال تا ۶ ماه متفاوت بود. گروه متشکّل از ۴ زن و ۳ مرد با حدود سنی اواسط ۲۰ سالگی تا اواسط ۴۰ سالگی بود که تقریباً همگی به جز یک نفر از دانشگاه فارغالتحصیل شده بودند. این افراد از حیث مسائل رواننژندی از متوسط تا مشکلات اختلالات شخصیّت شدید، با یکدیگر متفاوت بودند.
- جری مردی چهل ساله بود که ۸ سال از عضویت او در گروه میگذشت و به نظر میرسید نظریههای تحلیلی موجود برای توضیح بسیاری از رفتارهای او کافی باشند. او دو انتقال قدرتمند نسبت به درمانگر داشت:
۱) پدر ایدهآل و ۲) فرزند محبوب مادر.
جری بعد از ۷ سال که تنها فرزند محبوب خانواده بود، صاحب دو خواهر و برادر کوچکتر شد. رفتار گروهی برجستهٔ جری معمولاً غیرتهاجمی و آرام و در عین حال حملهٔ شدید به اعضای جدید گروه در هنگام ورود آنها و حمله به درمانگر برای آوردن همشیرهٔ جدید بود. این رفتار به مرور زمان به شدّت کاهش یافت که بیشتر پیامد یک تفسیر دربارهٔ رقابت با خواهر و برادر بود. به جری توضیح داده شد که بیمار جدید در جایگاه همشیره تازه متولد شدهٔ جری و درمانگر به مثابهٔ مادر او، خاطرات بهشت گمشدهای را تداعی میکند که او هنوز در حال گرامیداشت آن است.در این مورد روانکاوی کلاسیک که در آن درمانگر در مرکز انتقال قرار داشت، برای جری قابل درک بود و بنابراین به تغییرات درمانی مفیدی منجر شد. با این حال جری شکایتی جدی دربارهٔ گروه داشت؛ او تنها کسی بود که در گروه افکار و فانتزیهای جنسی غیرقابل قبولی داشت، به همین روی به ندرت مسائل جنسی خود را مطرح میکرد.
ظاهراً این شکایت تعجبآور بود زیرا هربار که او دربارهٔ نگرانیهای جنسی خود صحبت میکرد؛ علاقه و حمایت زیادی را از سوی گروه دریافت مینمود. اخیراً با تجدید نظر در ارتباط با مسائل همسالان، متوجّه شدم که جری بیش از آنچه که قبلتر بیان کرده بود، در دوران کودکی و نوجوانی خود منزوی بوده است. او اغلب احساس تنهایی داشته و خود را خارج از گروه همسالان میدیده است.
آیا این احتمال وجود دارد که جری ناآگاهانه تجربهٔ احساس بیرون بودن از گروههای همسالان خود را تکرار میکرده است؟ جری فعالانه خود را خارج از گروه نگه داشته بود؛ همانگونه که در کودکی و نوجوانی به طور غیرفعال تجربه کرده بود که از گروههای همسالان خود کنار گذاشته میشود. تحلیل این رفتار نتایجی دربرداشت. مثلاً در جلسهٔ اخیر، جری نسبت به گذشته، نگرانیهای جنسی بیشتری را با گروه به اشتراک گذاشت.
- شرح حال بالینی بعدی مربوط به کتی، زنی ۳۱ ساله است که با اهداف زیر وارد درمان شد: ۱) ترقی در حرفهٔ خود که احساس میکرد در آن گیرافتاده است. ۲) عوضکردن مسیر خود از روابط کوتاهمدت با مردانی که باور داشت به آنها تعلّق ندارد به سوی رابطهٔ طولانیمدت با یک مرد مناسب. در درمان فردی با کتی به اتّحاد خوبی دست یافتیم و انتقال اساسی او به درمانگر به عنوان پدری که از خودمختاری و عملکرد مستقل او حمایت میکرد، نشان داده میشد.
نها سه ماه بعد از ورود کتی، زن دیگری گروهِ درمانی را ترک کرد. بنابراین کتی تنها زن گروه به همراه سه بیمار مرد دیگر و یک درمانگر مرد بود. او به شکلی غیرعادی در این گروه احساس راحتی میکرد و احساسات انتقالی او به گروه، ظاهراً به طور کلّی همان انتقال گسترشیافته به درمانگر بود که به شکل پدری حامی خودمختاری کتی ظاهر شده بود. در سالی که او تنها زن حاضر در گروه بود، کمترین پیشرفت را داشت.
سپس شوکی بزرگ رخ داد. ادریتا زنی سی و اندی ساله به عنوان عضو جدیدی به گروه وارد شد. ادریتا زنی رک، صریح و جذاب بود. به نظر میرسید کتی ویران شده است. او بلافاصله از گروه عقبنشینی کرد؛ گاهی سکوت میکرد و دچار حملات سردرد شدیدی میشد. برای اولینبار او شروع به غیبت از جلسات درمان و اندیشهٔ ترک گروه کرد. کتی حتّی به زبان آورد که «حالا که ادریتا را داریم، دیگر نیازی به او نیست» و اینکه او «هیچ ارزشی برای این گروه ندارد.».
مردان گروه، ادریتا و من چندین روش را امتحان کردیم؛ اطمینانبخشی در ارتباط با ارزشمندی کتی، تفسیر اینکه امکان دارد ادریتا برخی از انتقالهای قوی مادر کنترل کنندهٔ کتی را تحریک کرده باشد، و احتمال اینکه کتی در حال نشان دادن واکنش، به از دست رفتن «حرم مردانه[20]» خود به ادریتا است. با این حال کتی به عقبنشینی از گروه و جدّی گرفتن ایدهٔ ترک گروهِ درمانی مصّر بود.
تا اینکه در جلسات درمان فردی و گروهی مشخص شد که یک انتقال قدرتمند، همشیرگی در کتی وجود دارد. تنها همشیرهٔ او، خواهر بزرگتری بود که در دو سالگی کتی بر اثر بیماری قلبی درگذشته بود. والدین او به خصوص مادرش، هرگز سوگ از دست رفتن خواهر مرده را با موفقیّت پشت سر نگذاشته بودند و یک تصویر فوقالعاده و ایدهآل از خواهر مردهٔ وی در ذهن مادر کتی و خود او نقش بسته بود و کتی همیشه خود را از او پایینتر میدید. کتی مدام احساس میکرد از مادران و دختران ارزشمند و توانمند دیگر کمتر است. او معتقد بود که والدینش به ویژه مادرش در این فکر هستند که او هرگز نمیتواند به خواهرش برسد.
آنچه برای کتی درمان واقع شد این بود که شروع به درک این قضیه کرد که هرگز نمیتواند کاملاً به ایدهآل خواهر مردهٔ خود برسد؛ ایدهآلی که هرگز در زندگی واقعی وجود نداشته است؛ امّا به قدرت در ذهن او و مادرش نقش بسته. همراه با سایر اقدامات درمانی، این انتقال قدرتمند همشیرگی به کتی این امکان را داد که عاشق شود و بعد از مدّت کوتاهی با مردی که سالها دوست او بود، ازدواج کند. مردی که با کتی رابطه داشت؛ بسیار حمایتگر و بامحبّت بود.
- قدرت انتقال همشیرگی با کیس شارلین نیز نشان داده میشود. او یک دوقلوی همسان بود که برای کاهش انزوای خود به گروهِ درمانی که کتی در آن حضور داشت، رویآورد. شارلین همزمان درمان فردی خود را با درمانگر زن خود ادامه میداد. با اینکه شارلین ۲۸ سال سن داشت و یک حسابدار آموزش دیده بود، کار نمیکرد و همچنان در نزد والدینش سکنی داشت. روابط میان فردی او شامل دوستانی اندک میشد و هیچ رابطهای نداشت. شارلین به عنوان یک ناظر جدا از گروه وارد شد و تنها احساساتی که بروز میداد خشم و تحقیر بودند. او به تعریفهای گروه از یکدیگر به چشم تحقیر نگاه میکرد و میگفت: «تمجیدها مزخرفاند».
چنین رفتاری قطعاً نتوانست او را در میان اعضای گروه محبوب کند. در حقیقت خود من قبل از اینکه او را در گروه قرار دهم، تردید داشتم که آیا میتواند به یک عضو سازنده در گروه تبدیل شود و آیا میتواند از گروهدرمانی بهرهای ببرد یا خیر. شارلین در بدو ورود خود چندین عضو گروه را به دلیل اصرار بر اینکه دقیقاً باید درک شود، رنجاند. هر گاه به نظر میآمد شخصی در گروه، بخشی از ابرازات شارلین را درک کرده و نه همهٔ آن را؛ او با لجاجت و اصرار به سوءتفاهمها ادامه میداد، این دربارهٔ مسائل بسیار کوچک نیز صدق میکرد. او نیاز شدیدی داشت که به عنوان خودش شناخته شود.
در یکی از جلسات با صدای بلندی فکر کردم که آیا شارلین غالباً با خواهر دوقلوی همسانش، توسط آشنایان اشتباه گرفته میشود؟ شارلین بلافاصله و با اشتیاق این موضوع را تأیید کرد. نیاز او به شناختهشدن به عنوان فردی جدا از خواهرش بسیار حیاتی بود. درک این مسئله به من کمک میکرد تا بتوانم با همدلی با او ارتباط برقرار کنم. این ارتباط همچنین به چند عضو دیگر کمک کرد تا احساسات ناخوشایند خود را کاهش داده و نسبت به شارلین همدلی پیدا کنند. در نتیجه شارلین برای اولینبار شروع به فعالیّت مؤثری در گروه کرد. ارتباط او از حالتی جداافتاده و تحمیلی، حالا به شکلی مرتبط و تعاملی با سایر اعضای گروه تبدیل شده بود. رفتار او خارج از گروه نیز تغییراتی به همراه داشت؛ او شروع به قرار گذاشتن با مردی کرده بود و کم کم به بررسی موقعیّات شغلی خود میپرداخت و در چندین سمینار حرفهای مرتبط با تخصصش شرکت کرده بود. این مثال قدرتمند دیگری از ضرورت اهمیّت درک پویایی روابط همشیرها، در بیماران است.
- تاریخچهٔ زندگی جوانترین عضو گروه به نام سم، ارزش بالای پیشینهٔ همسالان را برای برخی از بیماران گروهدرمانی، به مانشان میدهد. سم در سن ۲۳ سالگی بسیار افسرده بود و پس از ترک دانشگاه به موجب حملهٔ پنیک، کاملاً سرگردان شده بود. سم علاقهای به دانشگاه و کار نداشت و سرگذشت او بسیار تراژیک بود. مادرش سم را زمانی که فقط ۷ سال داشت با برادر بزرگترش تنها گذاشته بود و ظاهراً از همان بدو تولّد قادر به نگهداری دو پسر نبود. در ابتدا به نظر میرسید او زنی با وابستگیهای شدید کودکانه است؛ امّا رفتار او بعد از ترک دو فرزندش نشان میداد که وی به طور فزایندهای منزوی و احتمالاً اسکیزوفرنیک بوده است.
پدر سم مردی بود که در عین علاقه به فرزندانش؛ به شکلی وسواسگونه تمام شش روز و شب هفتهٔ خود را مشغول کسب و کار خواربار فروشی خود بود. سم و برادرش یک سری خدمتکار داشتند که بیشترشان سِمَت خود را ترک کرده بودند؛ زیرا نگهداری از دو پسر بدرفتار و غیرقابل کنترل، کار بسیار سختی بود؛ بنابراین سم چگونه بدون حضور بزرگسالان و والدین خود زنده ماند؟ چرا او مانند مادرش اسکیزوفرنیک نشد یا مانند پدرش به طور وسواسگونهای کار نکرد یا مانند برادرش معتاد به مواد مخدر نشد؟ ممکن است عوامل ژنتیکی مثبت ناشناختهای وجود داشته باشد؛ با این حال آنچه محتمل و قابلشناسایی است، این است که سم به گروهی از همسالان خود روی آورد و این میتوانسته عقل سلیم وی را نجات داده باشد.
از دوران کودکی، سم زمان قابل توجّهی را با سه تا چهار پسر هم سن و هم محلهٔ خود سپری میکرد و برخی از آنها همچنان هم با او دوست هستند. بیشترشان تجربهٔ خانوادههای جداشده را دارند. سم توسط پسرها ارزشگذاری میشود. دوستان او به خانوادهٔ جایگزینی تبدیل شدهاند که میتوانسته با آنها احساس نزدیکی کند و اطمینان داشته باشد که آنها همیشه برای او حاضر هستند. از همپاشیدن این گروه همسالان، یک عامل مهم در تحریک پنیک و افسردگی او بود که او را به شروع درمان سوق داد. دوستان سم هرکدام به دلایلی چون دانشگاه و مشاغل مختلف از او دور شدند. تمام پیوندهایی که در میان همسالانی که جای «خانواده» او را داشتند، ارتباطاتی که به آنها تکیه کرده بود، اکنون در حال فروپاشی بود. گروهدرمانی راه آسانی برای سم نبود. در ابتدا گروه نمیتوانست جای همسالان او را پر کرده تا بتواند به آنها اعتماد کند.
در عوض گروه در ابتدا برای او به عنوان ترکیبی از همکلاسیهایی که در برابر آنها احساس خنگ بودن میکرد و مقاماتی که میخواست علیه آنها طغیان کند، تجربه شد. این دو انتقال اساسی به تدریج و با گذشت زمان کاهش یافتند؛ به طوری که همسالان گروه و درمانگر وی در جلسات فردی به عنوان حامیان او برای حرکت مثبت و روبهجلو تجربه شدند.
سم اکنون شغل نیمهوقتی در نزد پدر خود دارد و در واقع به یک مدیر مؤثر و وظیفهشناس در یکی از فروشگاههای پدرش تبدیل شده است. بعلاوه سم با اشتیاق زیادی به دنبال حرفهای در هنرهای نمایشی است که به نظر میرسد به آن علاقهٔ بسیار دارد و در همان زمینه مستعد است. درمان گروهی در واقع به گروه حمایتی دوران کودکی او تبدیل شد، جایی که همسالان قابل اعتماد بودند و جایی که میتوانست دوست بدارد و متنفر باشد، رقابت و کنارهگیری کند و گروه همچنان برای او حاضر بود.
تمرکز بر مسائل همسالان و همشیرها برای این بیماران، امری بسیار حیاتی بود. چنین تمرکزی در موارد زیر نقش مهمی را ایفا کرد:
- تحلیل احساسات جری در ارتباط با تفاوت بیش از حدّ او در گروهدرمانی که ناشی از انزوای او در گروههای همسالان دوران کودکیاش میشد.
- تحلیل انتقال ایدهآلیستی خواهر کتی به ادریتا که برای ادامه دادن گروه درمانی توسط کتی بسیار اهمیّت داشت.
- همدلی با شارلین در مورد فردیّت وی نسبت به دوقلوی همسانش.
- قدردانی از معنای نجاتبخش گروه همسالان دوران کودکی و نوجوانی سم.
نکات کاربردی این مقاله چیست؟
- افزایش آگاهی بالینی نسبت به مسائل همشیرها و همسالان که مطمئناً میتواند روند درمان را غنیتر کرده و بهبود ببخشد. دغدغهٔ نگارش این مقاله توانست درک مرا نسبت به مسائل مربوط به همشیرها و همسالان، هم در بیماران خودم و هم در بیماران تحت نظارتم تسهیل ببخشد.
- دادههای پژوهشی سولومون و گرونبام (۱۹۸۲) از این دیدگاه حمایت میکنند که «در ظرفیت کودک برای برقراری ارتباط با همسالان (به عنوان دوست صمیمی) و همکلاسیها (به عنوان همکاران) یک توالی رشدی مشخص وجود دارد.» (ص۹۵). آنها ارتباط با همسالان را به عنوان یک خطّ تحوّلی مجزّا درنظر میگیرند؛ نه به عنوان رابطهای که از روابط والدین و کودک مشتق شده باشد.همچنین سولومون و گرونبام (۱۹۸۷) روابط همسالان را بعد از دوران کودکی، به عنوان یکی از مهمترین عوامل تعیین کننده در عزت نفس درنظر میگیرند. آنها در پیوست مهم (۱۹۸۲) دربارهٔ اهمیّت درک تاریخچهٔ همسالان در تعیین کاندیدی مناسب فرد برای درمان فردی یا گروهی و نوع درمان گروهی به مباحثه پرداختهاند. بعلاوه برای درک اهمیّت جایگاه همشیرها میتوان به کتاب کان و بنک (۱۹۸۲) مراجعه کرد.
- من گروه درمانی تحلیلی را از این حیث زیر سوال میبرم که بیان میکند واکنش به همسالان در گروه باید همیشه با محوریّت درمانگر درک شود. کیبی و اشتاین (۱۹۸۱) موضع مشابهی به ایزرئیل را اتخاذ کردند. «بسیاری از نگرشهای انتقالی که اعضا در رابطه با یکدیگر بروز میدهند؛ از حیث نظری میتواند به معنی مقاومت در برابر بیان تمایلات انتقالی اصلی ممنوعه، نسبت به رهبر گروه درنظر گرفته شود» (ص ۴۲۰).با این حال مداخلات بالینی آنها با هم متفاوت است. کیبی و اشتاین ابتدا بر انتقال همسالان کار میکنند که به عنوان دفاعی در برابر انتقال اساسی به رهبر درنظر گرفته میشود. پیشنهاد من بیشتر به نظر هورویتز (۱۹۷۷) نزدیک است که در قسمت «نادیدهگیری انتقال همسالان» به آن اشاره میکند. «این فرض که انتقال درمانگر میتواند کاملاً از انتقال همسالان پیشی بگیرد، فرضی مشکوک است.» (ص ۴۳۳).
من بر این باورم که ما درک ارزشمندی را با نادیده گرفتن انتقال در همشیرها و همسالان و در عوض در نگاه بالینی با درنظر گرفتن آن به مثابهٔ دفاعی در برابر انتقال به رهبر ، از دست دادهایم. من معتقدم که گاهی این انتقال نه برآمده و نه دفاعی از انتقال به رهبر باشند؛ بلکه میتوانند به خودی خود، محوری تلقّی شوند. در بسیاری از موارد، تحلیل انتقال میتواند با اتّصال مشاهدات همسالان در گروه به تجربیاتی با همشیرها و همسالان پیشین، بسیار مفید واقع شود.
- به طور کلی تئوری روانکاوی بر روانشناسی دو یا سه نفره پایهگذاری شده است. مادر یا پدر همیشه یکی از افراد دخیل در شکلگیری تئوری روانکاوی هستند که غالباً در نظریات در دو دستهٔ پیشادیپی و ادیپی طرحریزی میشوند. آیا میتوان تئوری روانکاوی بالینی پایه را با درنظر داشتن عقبهٔ همشیرها و همسالان نه به عنوان پیامد انتقال؛ بلکه اهمیّت اساسی آن، غنی کرد؟
در نظر نویسنده، پیشینهٔ تحوّلی همشیرها باید به عنوان شرححالی قدرتمند در ارتباط با خود درنظر گرفته شود. این میتواند برخی از ساختارهای مرکزی روانکاوی را مشخص کند؛ مثلاً جدایی-تفرد[21] و توسعهٔ ادیپی با پاسخ به سوالات زیر:
چگونه حضور یا عدم حضور همشیرها و کیفیّت آنها بر جدایی-تفرد و توسعهٔ ادیپ تأثیر میگذارد؟ تأثیرات مهم تعامل با همسالان در سنین مختلف در تسهیل و اعمال حدود موفّق برای جدایی و تصمیمات ادیپال چیست؟ آیا خواهر یا برادر واقعی یا ایدهآل (نه پدر و مادر) در جستجو و انتخاب عشق بزرگسالی نقشی ایفا میکنند؟
نتیجهگیری
نویسندهٔ این مقاله استدلالهای خود را در جهت اهمیّت توجّه کردن به پیشینهٔ همسالان و همشیرها در رواندرمانی گروهی تحلیلی به کار گرفته و در ارتباط با ارزشمندی مباحث زیر سخن گفته است:
- توجّه دقیق به تاریخچهٔ تحولی همسالان و همشیرهای بیماران حاضر در گروه درمانی را مورد بحث قرار دادهام.
- اولویت تحلیل گهگاه انتقال همسالان در گروهدرمانی
- نظریهپردازی در ارتباط با همشیرها و همسالان در رواندرمانی تحلیلی گروه و روانکاوی فردی.
منبع
Peers and Siblings: Their Neglect In Analytic Group Psychotherapy
[1] دکتر رابین، رئیس بخش آموزش گروه درمانی مؤسسه بلانتون-پیل و سرپرست ارشد و آموزش تحلیل در مرکز تحصیلات تکمیلی بهداشت روان در شهر نیویورک است.
[2] Peers and Siblings Transparence
[3] Peer transparence
[4] Ezriel
[5] Transparence
[6] Developmental
[7] Helen Durkin
[8] The Group In Depth ( 1964)
[9] problems with authority
[10] Pre-oedipal
[11] Intimacy
[12] Oedipal
[13] Peer force
[14] Group Psychology and the Analysis of the Ego
[15] Libido: emotional on psychic energy deriving from primitive biological urges.
[16] Eros
[17] esprit de corps
[18] group cohesion
[19] Reaction formation
[20] male harem
[21] لیختمن (۱۹۸۵) بر اساس یک مطالعه موردی در تحقیقات اخیر خود، مجموعهای از فرضیات خود را در ارتباط با تأثیرات بالقوه حضور همشیره بزرگتر در هر مرحله از فرآیند جدایی-تفرد separation individuation همشیره کوچکتر ارائه میدهد.