اغلب به سبب دو تفکر اشتباه، مشکلاتمان را به کودکان میگوییم: یکی این که گمان میکنیم کودک متوجه ناراحتی و مشکل ما نمیشود و ما تنها میخواهیم به کسی حرفهایمان را بگوییم و تخلیه شویم. دلیل دیگر این است که از کودک انتظار داریم مشکلات ما که برایش قابل درک نیستند را بفهمد، ما را حمایت کرده و از ما محافظت کند، نیازهایی از ما را رفع کند که در نقش وی نمیگنجد. اینجا در مجلهی تجربه زندگی به سوال “چرا نباید با کودک درد دل کنیم؟” میپردازیم.
چرا نباید با کودک درد دل کنیم؟
نقل قولهای زیر را بخوانید:
نقل قول اول:«از وقتی یادم میاد بابام مامانمو تحقیر میکرد و دائم بهش ایراد میگرفت. هیچوقت احساس نکردم همدیگه رو دوست دارن. وقتهایی که پدر و دختری با هم تنها میشدیم، بخش زیادی از حرفهای بابا حول این محور میچرخید که شبیه مامانتون نشید. شما یاد بگیرید که واسه شوهرتون زن خوبی باشید. زن زندگی باشید. من نگران شما دخترام هستم که قراره چی از مامانتون یاد بگیرید.
همیشه هم دلم واسه مامانم میسوخت، و هم از طرفی به خودم فشار میاوردم که شبیهش نشم. از اینکه یه وقتایی حس میکنم دارم شبیه مامان میشم-حتی از لحاظ ظاهری، به شدت از خودم بدم میاد. احساس میکنم چون شبیه مامانم هستم بابام از من خوشش نمیاد، دست رد به سینهم میزنه، واسش هیچ جذابیتی ندارم.»
نقل قول دوم:« همیشه در حال معذرت خواستن از آدما هستم. خیلی برام سخته از همسرم کمک بخوام. سعی میکنم تا جایی که میشه خودم کارامو انجام بدم. وقتی مشکلی پیش میاد همش دارم دنبال این میگردم که خودم چیکار کردم. فقط وقتهایی احساس ارزشمندی میکنم که بتونم واسه اطرافیانم مفید باشم، درکشون کنم و برای حال بهترشون تلاش کنم. برای مراقبت از احساسات آدما مسئولیت زیادی رو روی دوش خودم حس میکنم. همسرم خسته شده انقدر که از خودم انتقاد میکنم.
گاهی احساس میکنم بیش از اندازه خسته و درموندهام؛ مثل وقتی که بچه بودم و دائم احساس میکردم باید برای جو متشنج خونه و برای رابطهی پر تنش مامان و بابا کاری بکنم. وقتی با هم قهر بودن هوای جفتشون رو داشته باشم، باهاشون حرف بزنم و به درد دلهاشون گوش کنم. وقتی میدیدم کار بیشتری ازم برنمیاد، خیلی حس بدی به خودم داشتم.»
زخمهای دوران کودکی، خصوصا زخمهای هیجانی و روانشناختی، میتوانند آثاری داشته باشند به درازای طول عمر ما. آنها میتوانند زندگی روزمرهی ما، روابط و انتخابهای ما را تحتتاثیر خود قرار دهند.
یکی از این عمیقترین زخمها وقتی ایجاد میشود که در خانواده، نقشهایی به جز نقش فرزندی به کودکان تحمیل شود. این نقشها بار زیادی بر دوش آنها میگذارد که موجب میشود بیش از حد در موقعیتها و مسائل مربوط به بزرگسالان درگیر شوند؛ و این درگیر شدن خارج از ظرفیت روانی آنهاست و آسیبهای زیادی برایشان به همراه دارد.
- فرزندان شما کسانی نیستند که مشکلات زناشویی یا مسائل ارتباطی خود را با آنها در میان بگذارید.
- فرزندان شما نباید آن کسانی باشند که در هنگام سختیها و ناراحتیها برای پاک کردن اشکهایتان روی آنها حساب کنید.
- فرزند شما درمانگر فردی شما و یا مسئول حمایت عاطفیتان نیست.
- فرزند شما نباید کسی باشد که رازهایتان را نگه دارد.
- فرزند شما نباید میان شما و همسرتان میانجیگری کند و واسطهی انتقال پیامهایتان به یکدیگر باشد.
کودکان و نوجوانان در خانواده هنوز به لحاظ روانی و هیجانی برای پذیرفتن چنین نقشهایی آماده نیستند. در نتیجه وادار میشوند که زودتر از موعد از دنیای کودکی خود بیرون بیایند و از همسالانی که به طور طبیعی در حال رشد کردن و بزرگ شدن هستند، فاصله بگیرند.
ممکن است هر کدام از والدین از ازدواج ناموفق و از زندگی خود رضایت نداشته باشند، از ناامیدیهای خود مدام برای بچهها دردِدل کنند، گریه کنند، از روابط با همسر دائما شکایت و بدگویی کرده و حتی پیش روی بچهها به خودشان آسیب بزنند. در این صورت، مدیریت کردن این میزان از درد، بسیار بیشتر از توان و ظرف روانی فرزندان ماست.
این کودکان در یک موقعیت گیجکننده و تعارض برانگیز قرار میگیرند؛ آنها احساس میکنند که نیاز هست بزرگسالی را حمایت و راهنمایی کنند که وی خود قرار بوده همین نقش را برای فرزندش داشته باشد. این تعارض، تنش و اضطراب زیادی را برای کودک به بار میآورد.
در یک مطالعه، در مصاحبه با دختران نوجوانی که والدینشان از هم جدا شده بودند، دیده شده که آن دسته از دخترانی که با جزئیات بیشتری در جریان نگرانیهای اقتصادی، مجادلههای شغلی، احساسات منفی درباره همسر سابق و مشکلات شخصی مادرانشان قرار گرفتهاند، بیشتر در معرض مشکلات روانشناختی قرار داشتهاند.
سخن پایانی
اینکه والدین رفتار دوستانهای با فرزندان داشته باشند، متفاوت است با اینکه به عنوان دوست صمیمی روی آنها حساب کنند. اولی شفابخش و دومی آسیبزاست. صرفا هرچه نزدیک بودن در روابط و گفتن رازهای مگو، کیفیت آن روابط را مشخص نمیکند. این مهم است که با حفظ فاصلهی امن، هر کدام مسیر رشد خود را طی کرده و در این مسیر همدلانه به یک دیگر کمک کنیم.
3 پاسخ
موضوع قابل تاملی هست خیلی روان و خوب توضیح دادین، ممنون ازتون
ممنون از مطلب خوبتون
و منی که با همین شرایط بزرگ شدم کاملا فهمیدم مشکلات روحیم از چیه فقط کاش راه درمانی هم بود خیلی شرایط سختیه خییلی کاش هیچ پدر و مادری تا اونقدر به حس خوشبختی نرسیدن بچه دار نشن :))))
درمان تنها به آگاهی از مشکل نیست… نیازه به رواندرمانگر مراجعه بشه