پرورژن در زنان

پرورژن در زنان: از غیبت نظری تا بازخوانی بالینی

نوشته

فهرست مطالب

از منظر روان‌کاوی، پرورژن نوعی سازمان‌دهی ذهنی است. این ساختار گاه از سکس و گاه از رفتارهای انحرافی دیگر برای تنظیم اضطراب، افسردگی یا خشونت بهره می‌گیرد. فرد با استفاده آشکار و هدفمند از انحرافات جنسی تلاش می‌کند هیجانات تهدیدآمیز را مهار کند. همین الگو بنیان راهبرد فتیشیستی را شکل می‌دهد و ساختار روانی پرورژن را می‌سازد.

در راهبرد فتیشیستی، فرد بر یکی از کلیشه‌های فرهنگی مردانه یا زنانه تکیه می‌کند. این تکیه‌گاه ناظر را منحرف می‌کند و مانع درک معنای ناخودآگاه رفتار می‌شود. به زبان ساده، فتیشیسم برخی تصاویر یا عناصر روانی را به پیش‌زمینه ذهن می‌آورد. این جابه‌جایی باعث می‌شود تصورات تهدیدآمیزتر در پس‌زمینه باقی بمانند و ناخودآگاه بمانند.

غیبت زنان در پرورژن یا غفلت نظریه؟

چرا در متون روان‌پزشکی و روان‌کاوی، ۹۹٪ گزارش‌های مربوط به پرورژن به مردان اختصاص یافته است؟ این پرسش زمانی پیچیده‌تر می‌شود که بدانیم مازوخیسم جنسی ـ که معمولاً به‌عنوان گونه‌ای شایع از نوروز در زنان معرفی می‌شود ـ در واقع یکی از انواع اصلی پرورژن در مردان است و در زنان بسامد اندکی دارد. آیا این امر نشان می‌دهد که زنان از مردان «شریف‌تر» هستند؟

شاید دلیلش این باشد که زنان برای تجربه‌ی تحقیر، کتک خوردن یا مطیع شدن نیازی ندارند هزینه‌ای بپردازند، چرا که مردان اغلب با رغبت و رایگان چنین نقش‌هایی را ایفا می‌کنند. یا شاید آمارها گمراه‌کننده‌اند و ما آن‌ها را نادرست تفسیر کرده‌ایم؟ حتی ممکن است اگر دقیق‌تر می‌نگریستیم درمی‌یافتیم که شمار فتیشیست‌ها، مبدل‌پوش‌ها، عورت‌نماها، چشم‌چران‌ها، مازوخیست‌های جنسی، کودک‌آزاران، حیوان‌دوستان و مرده‌دوستان در میان زنان تفاوت چندانی با مردان ندارد. شاید هم اگر زنان آزادی جنسی بیشتری داشتند، آن‌ها نیز به همان اندازه از روابط جنسی غیرمعمول لذت می‌بردند (کاپلان، 2008).

انواع رایج پرورژن زنانه

زنان برای تسکین کشمکش‌های درونی خود از نقش‌های گوناگونی بهره می‌گیرند. در پرورژن زنانه، جعل هویت معمولاً بر اساس کلیشه‌های جنسیتی شکل می‌گیرد؛ کلیشه‌هایی مانند سلطه‌پذیری، وابستگی، پاکیزگی و ابهام فکری. رفتارهای مرتبط با این کلیشه‌ها ممکن است آگاهانه برای برانگیختگی جنسی به‌کار گرفته شوند یا تنها در ظاهر و سبک رفتاری فرد نمود یابند، بی‌آنکه نیت جنسی آشکاری وجود داشته باشد.

دو الگوی رایج پرورژن زنانه عبارت‌اند از: تسلیم‌پذیری افراطی و زنانگی به‌عنوان نقاب.

در هر یک از این الگوها ــ و در واقع در هر پرورژن زنانه یا مردانه ــ می‌توان نوعی بسط یک ایده‌ی اجتماعی درباره‌ی قدرت فالیک را مشاهده کرد. برای نمونه، نقاب زنانگی که نمایشگر حالتی تحقیرشده و تسلیم‌شده از زن است، به‌گونه‌ای عمل می‌کند که توجه را از توانمندی‌های فکری و دستاوردهای او منحرف کند. زن ناخودآگاه این توانمندی‌ها را همچون «جوایز فالیک دزدیده‌شده» تجربه می‌کند.

تسلیم‌پذیری افراطی اغلب در قالب تسلیم‌پذیری جنسی بروز می‌یابد. در این حالت، زن تنها زمانی هویت زنانه‌ی خود را معتبر می‌داند که از نظر جنسی برانگیخته شود و در رابطه‌ای قرار گیرد که مرد در آن، ناخودآگاه به‌عنوان دارنده‌ی فالوس تشخیص داده شده باشد. زن خود را آسیب‌دیده و ناقص می‌پندارد و معشوقش را صاحب فالوسی جادویی می‌بیند که می‌تواند او را ترمیم کرده و این نقص را رفع کند. بدین‌سان، زن با اسطوره‌سازی از آلت تناسلی به‌عنوان فالوس، آن را به شیء فتیشیستی بدل می‌سازد.

هر گونه تبادل میان انسان‌ها یا بخش‌هایی از بدنشان ــ همچون آلت تناسلی، پستان یا لب‌ها ــ هنگامی که به‌گونه‌ای عمل کنند که گویی جوایز فالیک قابل‌مبادله‌اند، نمونه‌ای از ارتباط فتیشیستی به شمار می‌آید.

پرورژن در سایه زنانگی

پشت پرده فتیش جنسی

در پرورژن، بخشی از بدن یا یک شیء (مثل کفش، کمربند یا پالتو) به نماد یک ماجرای روانی پیچیده تبدیل می‌شود. جزئیات به ظاهر کوچک آن‌قدر پررنگ می‌شوند که گویی کل دنیای روانی فرد در آن خلاصه شده است. تمرکز شدید بر یک شیء خاص، کارکردی دفاعی دارد. این تمرکز ذهن را از میل‌های ناخودآگاهِ عمیق‌تر، ترسناک‌تر یا شرم‌آور منحرف می‌کند و آن‌ها را در پس‌زمینه نگه می‌دارد.

برای نمونه، فردی ممکن است به پالتوی مخملی، کمربند یا بوت چرمی کشش جنسی پیدا کند. او آن شیء را راهی برای تحریک یا حتی تقویت عزت‌نفس خود می‌بیند. اما در واقع، شیء نقشی نمادین دارد. نقابی است برای داستانی ناخودآگاه که ریشه در احساس گناه، ترس یا تجربه‌ی تنبیه دارد. در ظاهر، شیء فتیش منبع لذت جنسی به نظر می‌رسد. اما در عمق، ذهن را از ریشه‌های واقعی میل منحرف می‌کند؛ ریشه‌هایی که اغلب دردناک، هراس‌انگیز یا ممنوعه‌اند.

فتیش جنسی از یک انسان زنده قابل‌اعتمادتر است. شیء نه تعهد می‌خواهد و نه درگیری عاطفی. در مقابل، زن با تمام پیچیدگی جنسی‌اش در رابطه حاضر می‌شود. او نیرومند، تهدیدکننده و غیرقابل‌پیش‌بینی است. میلی که در مرد برمی‌انگیزد، اضطراب شدیدی ایجاد می‌کند. مرد برای کاهش این اضطراب، میلش را به یک شیء منتقل می‌کند: به فتیش. برخلاف زن زنده که میلش خطرناک و پیش‌بینی‌ناپذیر است و رابطه با او نیازمند تلاش و خواهش است، شیء فتیشی امن و در دسترس می‌ماند. چون پاسخی متقابل نمی‌طلبد (کاپلان، 1991).

از آن‌جا که بیشتر نوشته‌ها درباره‌ی فتیش پا معمولاً به مردان مربوط می‌شود، من تصمیم گرفتم نمونه‌ای از فتیش چکمه در یک زن را گزارش کنم.

پرورژن در زنان دو قلو

مورد بالینی سارا (چکمه های افسونگر)

سارا، زن سی‌ساله‌ای بود که در خانواده‌ای برجسته‌ی نظامی به دنیا آمد. پدرش ژنرالی معتبر بود و او کوچک‌ترین دختر از میان سه خواهر به شمار می‌رفت. از همان کودکی، همه می‌دیدند که دختر محبوب پدرش است. با شور و حرارت به او وابسته بود و با افتخار همراهش در خیابان‌های شهر نظامی قدم می‌زد. پدرش ابتدا سرهنگ بود و بعدها به مقام ژنرالی رسید و در شهر چهره‌ای شناخته‌شده شد.

سارا از همان سنین پایین شیفتگی خاصی به چکمه‌های براق سوارکاری پدرش نشان می‌داد. بزرگ‌ترین آرزویش این بود که اجازه یابد دست‌کم در زمستان‌ها چنین چکمه‌هایی بپوشد. این آرزو در ده‌سالگی برآورده شد. او حساسیت ویژه‌ای به رژه‌های نظامی با اسب داشت و می‌گفت: «مرد واقعی فقط مردی است که سوار بر اسب باشد و چکمه‌های بلند بپوشد» (ریچارد، 1990).

او خواستگاران مناسب بسیاری را رد کرد تا این‌که در بیست‌سالگی با یک سرهنگ که ۳۰ سال از او بزرگ‌تر بود نامزد شد. به اعتراضات خانواده‌اش که او برایش بیش از حد مسن است، تنها یک پاسخ داشت: «بله، اما ای کاش چکمه‌های سوارکاری‌اش این‌قدر افسونگر نبودند.» خوشبختانه (البته برای خانواده)، سرهنگ پیش از برگزاری مراسم ازدواج، درگذشت.

پس از چندین معاشقه با دیگر افسران سواره‌نظام، وقتی تقریباً ۲۷ ساله بود، در اولین دیدار با سرهنگی، در حالی که سوار بر اسب و با چکمه‌های بلند سوارکاری بود، به او علاقمند شد. با وجود زشتی تکان‌دهنده‌اش، اما برای دختر تجسم کاملی از فرد ایده‌آلش بود. او با هیجان به دوستش گفت: «من تا سر حد مرگ عاشق دوست‌داشتنی‌ترین چکمه‌های سوارکاری‌ای هستم که تا به حال دیده‌ام.» سارا اعتراف کرد که اصلاً نمی‌داند مرد چه شکلی است، فقط پاهایش را دیده است: «مرد یعنی پایش» و «به کسی که پای زیبایی دارد، می‌توان با خیال راحت اعتماد کرد».

سه ماه پس از اولین دیدارشان، ازدواجشان صورت گرفت. این ازدواج، ناموفق بود. اگر چه این زوج صاحب دو پسر شدند، اما زن با اکراه رابطه‌ی جنسی داشت و آن را «چندش‌آور و تحقیرکننده» می‌دانست. تنها دیدن چکمه‌های براق سوارکاری می‌توانست برای او لذت جنسی به همراه داشته باشد (ریچارد، 1990).

او در نامه‌ای به دوستش نوشت: «ازدواج نکن، زیرا پای برهنه‌ی یک مرد منظره‌ای نفرت‌انگیز است.» وقتی خانواده‌اش درباره‌ی شیفتگی‌اش به پاهای مردان از او سؤال می‌کردند، پاسخش این بود: «بله، فقط در کفش، اما برهنه نه. پای یک مرد چندش‌آور است. حتی وقتی شست پا را تصور می‌کنم، وحشت می‌کنم. ناخن‌ها همیشه ناقص‌اند، و انگشت کوچک که هیچ‌وقت رشد نمی‌کند! این منظره‌ای وحشتناک است».

افسری جوان که در ۲۰ سالگی به دلیل همان جذابیت‌های ظاهری توجه او را جلب کرده بود، ناگهان از چشمش افتاد، آن هم لحظه‌ای که کنار او نشست و او متوجه شد که انگشتان پایش را در کفش تکان می‌دهد. مرد دیگری به این دلیل رد شد که چرم چکمه‌هایش در اثر فشار انگشتان پا، کمی برآمده شده بود. در موردی دیگر، تصمیم او برای ادامه یا قطع رابطه با افسری جوان، کاملاً به این بستگی داشت که او در ملاقات با چکمه‌های بلند سوارکاری ظاهر شود یا با کفش‌های معمولی. زمانی که یکی از افراد گارد، دچار سوءتفاهم شد و فکر کرده بود که این شیفتگی متوجه خود اوست و به او نزدیک شد، دختر با خشم گفت: «این ابله! خیال می‌کند من به او توجه دارم، نه به پاهای الهی‌اش. چنین تصوری بی‌سابقه است!» (ریچارد، 1990).

چکمه‌ها باید تا حد ممکن نو و براق می‌بودند، بدون کوچک‌ترین برآمدگی از فشار انگشتان پا، و بدون چروک در محل بست‌ها. او بیش از همه، چکمه‌هایی با بندهای چرم روسی را دوست داشت، آن هم فقط به خاطر بویشان.

تحلیل فتیش سارا

در این مورد نیز می‌توان دید که علت‌شناسی فتیشیسم در زنان و مردان ماهیتی مشابه دارد. همین شباهت، مورد فوق را از نمونه‌های دیگر در میان زنان متمایز می‌کند؛ نمونه‌هایی که در آن‌ها علاقه به پا یا پوشش آن بیشتر از منابع خودشیفتگی سرچشمه می‌گیرد. دختر ژنرال در ۱۰ سالگی خواهان چکمه‌های بلند شد و پس از پوشیدن آن‌ها خود را تحسین کرد. این رفتار احتمالاً از همانندسازی با پدر محبوب و آرزوی شدید برای پسر بودن ناشی می‌شد (پا در اینجا نقش نمادین آلت مردانه را ایفا می‌کرد). او با تصاحب چکمه‌های پدر ایده‌آل‌سازی‌شده یا نزدیک شدن به آن‌ها، این میل را تقویت کرد.

شرایط او تمام ویژگی‌های یک فتیشیست واقعی را نشان می‌داد. او توجهش را فقط به کفش‌های مردان معطوف می‌کرد و مرد را صرفاً به‌عنوان پس‌زمینه‌ای ناگزیر برای فتیش خود در نظر می‌گرفت ــ چیزی که خود زن هم به‌صراحت بیان کرد. او نه‌تنها هدف جنسی متعارف را کنار گذاشت، بلکه برای تحمل رابطه‌ی جنسی به فتیش خود تکیه کرد.

نگرش او به پاهای برهنه، چه پیش از ازدواج و چه پس از آن، اهمیت ویژه‌ای داشت. او به‌گونه‌ای رفتار می‌کرد که احساس انزجار جایگزین میلی جنسی شده باشد؛ وضعیتی که در فتیشیسم پا به‌طور شایع دیده می‌شود. چون پا اغلب به‌عنوان نماد یا جانشین آلت مردانه عمل می‌کند، همین نکته پیوند این پدیده را آشکار می‌سازد..

خامه نمودی از پرورژن زنان

شاید این کودک در مقطعی متوجه اندام جنسی مردانه یا اندام پدر شده و سپس، تحت تأثیر ترس جنسی، این احساس را سرکوب و به یک بخش کمتر تکان‌دهنده‌ی بدن- یعنی پا- منتقل کرده است. اما در نقش پا به‌عنوان جانشین آلت، باید پوشیده باشد، و این پوشش در راستای ایده‌آل‌سازی آن موضوع انجام می‌شود (آبراهام، 1911). این فرایند، عناصر خاصی را شامل می‌شود، مانند براق و نو بودن چکمه‌ها (که احتمالاً به معنای آسیب‌ندیدگی آن‌هاست)، پاکیزگی بی‌نقص، و موارد مشابه.

به‌عنوان یک عامل دیگر در این مورد از فتیشیسم، نمی‌توان این نکته را نادیده گرفت که پدر این زن، آشکارا یک فتیشیست دست بوده است. شیوه‌ای که او شخصیت افراد را از طریق پاهایشان ارزیابی می‌کرد، بدون شک مشابه دیدگاه ژنرال (پدرش) درباره‌ی ارتباط بین شخصیت و ظاهر دست بود. هاگ-هِل­موث این را یک مورد انحرافی می‌داند زیرا فتیش به‌عنوان هدف فعالیت جنسی جایگزین آمیزش جنسی شده است(هاگ-هل­موث، 1915).

مورد بالینی ماریا: (تمرکز بر جزئیات فرعی، جهت گریز از موضوعات اصلی)

یک مورد بالینی دیگر نشان می‌دهد که ویژگی‌های شخصیتی که آرلو با عنوان «پرورژن شخصیت» توصیف کرده، تنها به مردان محدود نمی‌شود. این ویژگی‌ها در زنان نیز دیده می‌شوند و می‌توانند علاوه بر اضطراب اختگی، از حالات افسرده سرچشمه بگیرند.

ماریا، زنی جوان، برای درمان مراجعه کرد. او از مشکل در تمرکز بر کار پرستاری و احساس غرق شدن در فشارهای شغلی شکایت داشت. معمولاً کارهایش را به تعویق می‌انداخت و آن‌ها را نادیده می‌گرفت تا زمانی که حجم کار آن‌قدر زیاد می‌شد که دیگر راه گریزی باقی نمی‌ماند. خودش گفت بارها در محل کار به خاطر یادداشت‌هایش مورد انتقاد قرار گرفته است؛ یادداشت‌هایی که جزئیات فراوان داشتند اما هرگز مستقیماً به اصل موضوع نمی‌پرداختند.

با وجود استعدادهای آشکار، ماریا در حرفه‌اش پیشرفتی نمی‌کرد. او مرتب بخش کاری‌اش را تغییر می‌داد. اغلب جذب حوزه‌هایی می‌شد که به‌طور جانبی با رشته‌ی اصلی‌اش ارتباط داشتند، مدتی آن‌ها را دنبال می‌کرد، سپس رها می‌کرد و به زمینه‌ی دیگری می‌پرداخت. زندگی جنسی‌اش بسیار فعال، به‌طور کلی رضایت‌بخش و ظاهراً بدون بازداری بود. او اشاره کرد که هنگام خودارضایی گاهی ترجیح می‌دهد از یک شیء استفاده کند تا «چیزی آن پایین باشد». با این حال، تأکید کرد که استفاده از شیء برایش حالت اجباری ندارد (گروسمن، 1992).

تخم مرع نمودی از پرورژن در زنان

او فرزند اول خانواده بود و برادرش زمانی به دنیا آمد که او چهار ساله بود. مادر به شدت دچار خودبیمارانگاری و زندگی‌اش حول نگرانی‌های جسمانی بی‌پایه می‌چرخید. پدرش یک فروشنده بود که با افتخار از فریب دادن مشتریانش صحبت می‌کرد. والدین تنها تلاش‌های سطحی و ظاهری برای پنهان کردن فعالیت‌های جنسی‌شان از فرزندان انجام می‌دادند، در حالی که در عمل طوری رفتار می‌کردند که انگار این موضوع اصلاً وجود ندارد. بیمار نسبت به این‌که آیا واقعاً شاهد رابطه‌ی جنسی والدین بوده یا نه، دچار سردرگمی بود، اگرچه ظاهراً چنین تجربه‌ای داشت.

پیگیری روایت او اغلب دشوار بود، زیرا او (به گفته‌ی خودش) از یک موضوع به موضوعی دیگر “می‌رقصید”، مجذوب مسائل مختلف می‌شد بدون اینکه چیزی را مهم‌تر از دیگری ببیند. معمولاً یک رویداد ظاهراً سنگین را به صورت یک شوخی یا داستان بیان می‌کرد؛ و اگر من به این موضوع اشاره می‌کردم، شروع به گریه‌ی شدید و کنترل‌ناپذیر می‌کرد و تمرکزش را بر روی آن رویداد از دست می‌داد. به محض اینکه فکر دیگری توجهش را جلب می‌کرد، اشک‌ها به طور ناگهانی قطع می‌شدند (گروس­من، 1992).

او تأیید کرد که مدتی است «تصویری در گوشه‌ی ذهنم هست… از اولین باری که موی شرمگاهی را دیدم»؛ این اتفاق زمانی رخ داده بود که چهار ساله یا کوچک‌تر بود و در رختکن یک استخر عمومی همراه مادرش بود. او در آینه نگاه کرد و زنی برهنه را دید که نشسته بود. طبق معمول، نمی‌توانست بگوید آیا آن زن مادرش بوده یا نه.

ماریا خود را در حال نگاه کردن به چیزی «وحشتناک، خیلی بزرگ و قرمز» یافت. اصرار داشت که این تجربه را صرفاً به عنوان مشاهده‌ی موی شرمگاهی توصیف کند؛ و باز هم درگیر به خاطر آوردن جزئیات حاشیه‌ای شد.

او گفت که موی شرمگاهی «چیزی بود که بزرگ‌ترها داشتند و من نداشتم». وقتی من به این نکته اشاره کردم که او سعی می‌کند با تمرکز بر جزئیات، در حاشیه‌ی صحنه بماند، به طور گذرا وحشتی را که هنگام مواجهه با مرکز آن ادراک «بزرگ و قرمز» احساس کرده بود، به یاد آورد که در واقع «واژن بزرگ، قرمز و گشاد» بود (به گفته‌ی خودش). او احساس کرده بود که چیزی در آن اشتباه است؛ زنان بالغ باید «چیز دیگری» می‌داشتند. سپس رویدادی از روز قبل جلسه را به یاد آورد: صحنه‌ای که در آن، با نگرانی تماشا می‌کرد که چگونه یک پرستار دیگر موی شرمگاهی یک زن را برای جراحی می‌تراشید. او بار دیگر خود را درگیر یادآوری این رویداد کرد، جزء به جزء، و با این کار به سرعت آرام شد و از منبع اضطرابش فاصله گرفت (گروس­من، 1992).

ماریا ناگهان شروع به گریه کرد و گفت که نمی‌داند چرا، اما احساس غمگینی می‌کند. شکایت داشت که همیشه در مقایسه با برادر کوچکترش در به خاطر سپردن چیزها مشکل داشته است. احساس می‌کرد که چیزی در وجودش ایراد دارد. او گفت وقتی نمی‌تواند چیزی را به یاد بیاورد، انگار چیزی را از دست داده، و اضافه کرد که «یادآوری، یک شکاف را پُر می‌کند». اما ظهور این حالت افسردگی طولانی نبود و گریه‌اش به طور ناگهانی قطع شد.

تخم مرغ شکسته نمادی از پرورژن در زنان

وقتی به او اشاره کردم که خودش را از کنار هم گذاشتن قطعات و دیدن تصویر کلی بازمی‌دارد، صحبت مرا قطع کرد و آگهی تبلیغاتی یک شرکت هواپیمایی (یونایتد ایرلاین) را خواند. او دریافت که این قطع کردن، هم روند ترکیب افکار خودش و هم ترکیب افکار من را مختل می‌کند و گفت شاید «لازم است که شکاف‌هایی وجود داشته باشد». ماریا سپس دوباره خاطره‌ی «واژن بزرگ و قرمز» و صحنه‌ی تراشیده شدن شرمگاه بیمار را به یاد آورد. او چنین احساسی داشت: «چیزی درباره‌ی زندگی جنسی و اندام تناسلی والدینم را بیرون از تمرکز نگه می‌دارم» (گروسمن، 1992).

برادرش اخیراً چیزی را به او یادآوری کرده بود که خودش هم می‌دانست: مادرشان پس از تولد برادرش، دختری را مرده به دنیا آورده بود. بیمار خوابی را به یاد آورد و سپس با بی‌تفاوتی پرسید آیا گفتگو با برادرش فقط یک خواب بوده است یا نه. او شروع کرد به تعریف خواب دیگری، اما صحبتش را قطع کردم و توجهش را به این سردرگمی میان شنیده‌ها و رؤیاها جلب کردم. او چندان ناراحت نشد؛ بلکه آن را «جالب» دانست.

ماریا گفت به نوعی «فراموش» کرده بوده که مرگ نوزاد رخ داده، اما سهواً به جای “forgot” یا “disremembered” از واژه‌ی “dismembered” به معنای “تکه‌تکه کردن” استفاده کرد. وقتی این واژه را بر زبان آورد، لرزید. همان لحظه خاطره‌ی شنیدن صدای رابطه‌ی جنسی والدینش به ذهنش خطور کرد. او فوراً موضوع را عوض کرد و شروع کرد به شکایت از عادت آزاردهنده‌ی پدرش در خاراندن بینی‌اش. سپس خودش متوجه شد که خاطره را «تکه‌تکه» کرده است؛ هم از نظر روانی و هم به معنای نمادین.

تحلیل نمونه بالینی ماریا

در جلسات توصیف‌شده، بیمارم یکی از چندین ادراک ناراحت‌کننده‌ی خود از اندام تناسلی زنان بالغ را به یاد آورد. او در کودکی این اندام‌ها را به اشتباه آسیب‌دیده و ناقص فهمیده بود. بررسی چرایی این درک فراتر از هدف من در اینجا است. کافی است بگویم که علاوه بر همانندسازی با احساس آسیب‌دیدگی مادر نسبت به خودش، فرافکنی تکانه‌های سادیستی و اخته‌کننده‌اش نسبت به پدر نیز نقش عمده‌ای ایفا می‌کرد. همین امر لغزش کلامی «dismember» (تکه‌تکه کردن) را توضیح می‌دهد.

وقتی ماریا با ناتوانی در به خاطر آوردن مواجه می‌شد، عاطفه‌ی افسرده‌ای ظاهر می‌شد که با باور او به معیوب بودن و کمبود داشتن گره خورده بود. فانتزی آرزومندانه‌ی او برای «دوباره به هم چسباندن» راهی بود برای دفع این احساس.

در کودکی، او احساس «تکه‌تکه شدن» را با این فکر تحمل می‌کرد که در بزرگسالی چیزی برایش رشد خواهد کرد. ماریا در خیال‌پردازی‌اش، آلت مردانه‌ی خیالی به موی شرمگاهی منتقل شده بود. در نمونه‌ی یادآوری‌شده، ماریا موی شرمگاهی را به عنوان فتیش به کار گرفت؛ تا توجهش را از کمبود وحشتناکی که درک می‌کرد منحرف کند و شیئی بیابد که جایگزین آلت مردانه شود و انکار خیالیِ ادراک غیرقابل‌تحمل را پشتیبانی کند.

وقتی وارد بزرگسالی شد، دفاع‌های «فتیشیستی» او باقی ماندند. همچنین سایر دفاع‌هایی که در قالب تحریف‌ها و تمهیدات پرورژن‌محور برای کنار آمدن با ادراک‌های غیرقابل‌تحمل ساخته بود، در ساختار شخصیتش رسوب کردند. در جلسات، او با ادراک ناراحت‌کننده‌ی کنونی از طریق تمهیداتی کنار می‌آمد که شواهد حسی‌اش را بی‌اعتبار یا نادیده می‌گرفتند. نخست، بر یک جزئیات محیطی ــ یک «حضور» ــ تمرکز می‌کرد. این تمرکز هم به او امکان می‌داد از مواجهه با «کمبود» روی برگرداند و هم آن را خنثی کند. وقتی رویدادها یا تفسیرها دوباره او را به سوی ادراک تهدیدکننده می‌کشیدند، تلاش می‌کرد چیزی از گذشته را به یاد بیاورد تا با ناراحتی فوری مقابله کند. گویی «یادآوری یک شکاف را پُر می‌کند».

ماریا دشواری خود در به یاد آوردن ــ ضعف حافظه‌اش ــ را شاهدی بر آسیب‌دیدگی خویش می‌دانست. او خاطرات، تداعی‌ها و حتی تلاش‌های من برای ترکیب آن‌ها را خرد می‌کرد و بینشان جدایی می‌انداخت. این انزوا مانع می‌شد چیزها را در بستر کلی‌شان ببیند؛ انگار «درختان را می‌دید اما جنگل را نمی‌دید». اما همین انزوا خیال‌پردازی دیگری را آشکار می‌کرد: او وضعیت انفعالی را به حالت کنش‌گر بدل می‌کرد. به جای آن‌که تکه‌تکه شود، خودش به تکه‌تکه‌کننده تبدیل می‌شد.

پرورژن در زنان مرز جنون

ماریا از فکری به فکر دیگر «می‌رقصد». نگاه می‌کند اما نمی‌بیند. هرگز به‌اندازه‌ی کافی با یک فکر نمی‌ماند تا بتواند آن را روشن یا جدی درک کند. او با واقعیت ناراحت‌کننده طوری رفتار می‌کند که گویی تنها یک رؤیاست. تمام این شیوه‌های کنار آمدن، برای پشتیبانی از انکار خیالی به کار می‌روند؛ انکاری که می‌گوید زنان بالغ آلت مردانه ندارند.

در این نمونه، ماریا حافظه را به عنوان یک «معادل فتیشیستی» به کار گرفت. او با تمرکز بر جزئیات غیرتهدیدکننده‌ی گذشته، توجه خود را از ادراک آزارنده‌ی کنونی منحرف کرد. سپس خیال‌بافی اطمینان‌بخشی را ساخت تا بتواند «تکه‌ها را دوباره به هم بچسباند» و وحشت ناشی از آسیب یا «تکه‌تکه شدن» را خنثی یا انکار کند.

آرلو (1971) در بحث خود درباره‌ی «شخصیت غیرواقعی» به ویژگی‌هایی اشاره می‌کند که در بیمار من نیز دیده می‌شود: پاسخ به مشکلات از طریق تمرکز بر یک جزئیات محیطی، فرار از اصل موضوع و نادیده گرفتن خواسته‌های واقعیت.

درمان این بیماران دشوار است. آن‌ها تمایلی به کشف نتیجه‌گیری‌های روشن ندارند. وقتی تفسیری ارائه می‌شود، به طور ضمنی آن را نادیده می‌گیرند. گاهی طوری رفتار می‌کنند که انگار چیزی نشنیده‌اند. یا توجه خود را بر جزئیات بی‌اهمیت متمرکز می‌کنند، و یا بی‌مقدمه به موضوعی جدید می‌پردازند بی‌آنکه گذار از موضوع قبلی را در نظر بگیرند.

در یادآوری بازیابی‌شده، موی شرمگاهی او را از ادراک ترسناک «واژن قرمز و گشاد» باز می‌داشت و به او یک وسیله خیالی برای اطمینان می‌داد: او قادر بود به خود بگوید که یک «چیز» جنسی وجود دارد که او هنوز رشد خواهد داد. بیمار من یک ادراک تهدیدکننده را با به‌کارگیری یک خیال‌پردازی انکار کرد.

ماریا متقاعد شده بود که اندام جنسی‌اش آسیب دیده است. به عبارت دیگر، این نوعی از احساس افسردگی بود، نه اضطراب اخته شدن (برنر، 1979). تمهیدات او تلاش‌هایی برای بی‌اعتبار کردن واقعیت فقدان آلت تناسلی او بودند. او همچنین اضطراب اخته شدن را نسبت به آلت تناسلی خیالی تجربه می‌کرد (رادو، 1933)؛ اما به نظر می‌رسید که این بیشتر نتیجه انکار در خیال‌پردازی باشد، نه انگیزه آن.

کشف و تحلیل یک علامت انحرافی چه تفاوتی ایجاد می کند؟

این ویژگی‌ها بیشتر در مردان با انحرافات جنسی رایج دیده می‌شود، اما در زنان نیز ممکن است وجود داشته باشد. افراد ممکن است برای مقابله با واقعیت‌های ناخوشایند، از روش‌هایی مانند تمرکز بر جزئیات غیرمهم یا انکار واقعیت استفاده کنند. فرد باید به این نکات توجه داشته باشد، در غیر این صورت وقتی چنین علائمی ظاهر می‌شوند، ممکن است آن‌ها را نادیده بگیرد.

 دفاع‌های روانی مانند انکار و توجه به جزئیات فرعی به افراد کمک می‌کند تا از اضطراب یا احساس نقص یا کمبود خودداری کنند، این نوع دفاع‌ها در مردان با مشکلات جنسی خاص (مثل اضطراب اخته شدن) شناخته شده‌اند، اما در زنان هم ممکن است وجود داشته باشند. شاید در راستای محافظت از زنان در برابر نکوهش اجتماعی، این تصور وجود داشته باشد که آن‌ها هیچ‌گاه انحراف جنسی ندارند. اما این محافظت، از بهره‌برداری آن‌ها از درمان جلوگیری می‌کند اگر به دلیل ناتوانی در تحلیل چنین علائمی، درمانی صورت نگیرد. من معتقدم که به نفع بیماران زن ماست که امکان داشتن علائم انحرافی را در نظر بگیریم.

مجموعه‌ی این توضیحات به شما کمک می‌کند تا مفهوم “پرورژن” را در زنان بررسی کنید و نشان دهید که این ویژگی‌ها و دفاع‌های روانی محدود به جنسیت خاصی نیستند.

سخن سردبیر

پرورژن در ادبیات روان‌کاوی اغلب با تجربه‌ی مردانه گره خورده است؛ آن‌چنان که گویی زن در این عرصه غایب است یا صرفاً در حاشیه‌ای مبهم قرار دارد. نوشتار حاضر با تکیه بر روایت‌های بالینی و بازخوانی نظریه‌های کلاسیک و معاصر، این پیش‌فرض را به چالش می‌کشد. از فتیش چکمه در زنی جوان تا کارکرد حافظه به‌عنوان جانشین فتیشیستی در بیمار دیگر، نویسنده نشان می‌دهد که پرورژن زنانه نه‌تنها وجود دارد بلکه در قالب‌های پیچیده‌تری از انکار، جابه‌جایی و نقاب‌های فرهنگی نمود می‌یابد. اهمیت این متن در آن است که مرز میان «غیبت زنان در پرورژن» و «غفلت نظریه از زنان» را آشکار می‌سازد. امید است این بازاندیشی، راه را برای پژوهش‌های عمیق‌تر در حوزه‌ی روان‌کاوی جنسیت و پرورژن هموار سازد.

فهرست منابع:

Abraham, K. ( 1911) Psychoanalysis of a Case of Foot and Corset Jahrb, 3: 0-00.

Arlow, J. A. (1971), Character perversion In Currents in Psychoanalysised. I. W. Marcus. New York: Int. Univ. Press, pp. 317-336.

Brenner, C. (1979), Depressive affect, anxiety, and psychic conflict in the phallic-oedipal phase Psychoanal. Q.48:177-197.

Grossman, L. (1992), An Example of “Character Perversion” in a Woman. Psychoanal. Q., (61):581-589.

Hug-Hellmuth, H. ( 1915), A Case of Female Foot or More Properly Boot In Int. Zeit. Artlkhe Psychoanal. (vol. 3).

Kaplan, L. (1991), Female Perversions: The Temptations of Emma Bovary. New York: Talese/Doubleday.

Kaplan, L. (2008), Further Thoughts on Female Perversions. Studies in Gender and Sexuality: 1(4):349–370, 2000.

Rado, S. (1933), Fear of castration in women Psychoanal. Q.2:425-475.

Richard, A. (1990), Female Fetishes and Female Perversions: Hermine Hug-Hellmuth’s “A Case of Female Foot or More Properly Boot Fetishism” Reconsidered**,
Psychoanal. Rev., (77)(1):11-23.


[1]
فردی که میل و برانگیختگی جنسی او به شیء، بخش یا ویژگی خاصی (غیر از ناحیه تناسلی) وابسته است.

Images © Anna Weyant

نوشته

سعید براتی

اشتراک گذاری

در باب

مطالب مشابه

نظرات

مشتاق خوندن نظرات شماییم

برای درج نظر