فراموشی در زندگی روزمره

نوشته

فهرست مطالب

آیا آن‌چه فراموش می‌کنیم واقعاً از بین می‌رود؟ یا فقط به شکل دیگری بازمی‌گردد؟ در نگاه روزمره، فراموشی اغلب به‌مثابه نقصی در حافظه درک می‌شود؛ گویی ذهن جایی سوراخ شده و چیزی از آن بیرون افتاده است. اما روانکاوی، دقیقاً از همین‌جا آغاز می‌کند—از تردید به اینکه «فراموش شدن» واقعاً به معنای نابودی است. فروید می‌نویسد: «فراموشی همیشه بی‌دلیل نیست.» فراموشی، نه صرفاً یک خطای ذهنی، بلکه عملی‌ است روانی؛ کاریست که ذهن انجام می‌دهد، نه چیزی که منفعلانه بر آن تحمیل می‌شود.

در زندگی روزمره، فراموش‌کردن نام‌ها، قرارها یا کلمات، به‌ظاهر اتفاق‌هایی بی‌اهمیت‌اند. اما از منظر روانکاوی، همین لغزش‌ها می‌توانند نشانه‌هایی از کشمکش‌های ناهشیار باشند. ذهن ما گاهی آگاهانه چیزی را فراموش نمی‌کند، بلکه آن را از دسترس آگاهی دور نگه می‌دارد. این مقاله تلاش می‌کند تا با رجوع به مفاهیم بنیادین روانکاوی و به‌ویژه نظریات فروید، نقش دفاعی فراموشی را بررسی کند و نشان دهد چگونه این پدیده می‌تواند هم مانعی برای آگاهی باشد، و هم ابزاری برای حفظ تعادل روانی.

فراموشی در جایگاه مکانیسم دفاعی

یکی از دستاوردهای مهم روانکاوی، شناسایی مکانیسم‌هایی است که ذهن برای محافظت از خود در برابر اضطراب، تعارض و درد روانی به کار می‌گیرد. در این میان، فراموشی نقشی اساسی ایفا می‌کند. فروید در کتاب آسیب شناسی زندگی روزمره (1901)، نشان می‌دهد که چگونه بسیاری از فراموشی‌های به‌ظاهر تصادفی، در واقع ناشی از عملکرد ناهشیار ذهن و تلاش برای کنار گذاشتن مطالبی هستند که موجب اضطراب یا ناراحتی می‌شوند.

به بیان دیگر، ذهن گاه اطلاعاتی را «فراموش» می‌کند که در سطح خودآگاه، تحمل مواجهه با آن‌ها را ندارد. مثلاً فردی ممکن است مکرراً فراموش کند که با کسی تماس بگیرد، در حالی‌که در سطح ناهشیار، از آن رابطه یا گفت‌وگو گریز دارد. در چنین حالتی، فراموشی نه نشانه‌ای از ناتوانی شناختی، بلکه نتیجه یک دفاع ناهشیار است.

از نظر ساختار روانی، این نوع فراموشی به «سرکوب» [1]نزدیک است؛ مکانیسمی که طی آن، محتواهایی که با هنجارهای درونی یا احساسات ناخوشایند تعارض دارند، به ناهشیار رانده می‌شوند. اما در زندگی روزمره، این سرکوب‌ها خود را به شکل‌هایی ساده‌تر نشان می‌دهند: مانند فراموش‌کردن نام‌ها، قرارها، یا حتی واژه‌ها.

فروید در یکی از مثال‌های معروف خود، از بیماری می‌گوید که مکرراً نام یکی از خیابان‌های شهر را فراموش می‌کرد؛ خیابانی که در آن، رویدادی تلخ از گذشته‌اش رخ داده بود. این نوع فراموشی، شکلی از اجتناب ناهشیار است: ذهن، مسیر مواجهه با واقعیت دردناک را می‌بندد.

بنابراین، فراموشی در این معنا، ابزاری دفاعی است؛ پاسخی روانی به تهدیدهای عاطفی که به‌جای مقابله مستقیم، به شکل خاموشی در ذهن ظاهر می‌شود.

فراموشی زندگی روزمره در جایگاه مکانیسم دفاعی

ناهشیار در دل اتفاقات روزمره

هیچ چیزی در زندگی روزمره به‌طور تصادفی یا بدون قصد ناخودآگاه جایی اشتباهی قرار نمی‌گیرد. این یکی از مفاهیم بنیادی روانکاوی است که نشان می‌دهد حتی ساده‌ترین اشتباهات در زندگی روزمره، نظیر فراموشی، لغزش‌های زبانی یا اعمال تصادفی، در واقع حامل پیام‌ها و نیت‌های ناهشیار ما هستند.

این مفهوم بر اساس ایده‌ی فروید استوار است که ذهن انسان به دو بخش هشیار و ناهشیار تقسیم می‌شود. در حالی که بخش هشیار از طریق تفکر و آگاهی عمل می‌کند، ناهشیار محتویات سرکوب‌شده، خواسته‌ها و ترس‌هایی را در خود جای داده که به‌طور مداوم بر رفتار فرد تأثیر می‌گذارند. به‌طور مثال، زمانی که فرد نام فردی را فراموش می‌کند یا کلمات نادرست را در مکالمه استفاده می‌کند، این اقدامات ممکن است به‌طور سطحی به‌عنوان اشتباهات تصادفی به نظر برسند، اما در واقع ممکن است به نوعی با نگرانی‌ها یا تمایلات ناهشیار فرد مرتبط باشند.

فروید این اشتباهات را به‌عنوان «عمل‌های فراموش‌شده» یا «لغزش‌های زبانی» توصیف می‌کند که نمی‌توان آن‌ها را به‌سادگی به اشتباهات تصادفی نسبت داد. بلکه، این اعمال نشان‌دهنده‌ی تعارضات و خواسته‌های درونی فرد هستند که در سطح آگاهانه قابل بیان نیستند. به‌عنوان مثال، فردی که در موقعیتی خاص از صحبت کردن در مورد موضوعی مهم خودداری می‌کند، ممکن است در حقیقت در تلاش برای سرکوب کردن یک ترس یا خاطره ناخوشایند باشد.

در این چارچوب، هیچ عمل یا رفتار تصادفی و بی‌دلیل نیست. هر اشتباهی که در زندگی روزمره رخ می‌دهد، در واقع بازتابی از پروسه‌های ناهشیار است که ما به‌طور ناآگاهانه در روابط و تعاملات خود بازتولید می‌کنیم. این درک، به‌ویژه در روانکاوی، برای درمانگران این امکان را فراهم می‌آورد که اشتباهات سطحی را به‌عنوان کلیدی برای دسترسی به لایه‌های عمیق‌تر روان بیمار در نظر بگیرند و از آن‌ها برای فهم بهتر تعارضات ناهشیار و کشف الگوهای پنهان استفاده کنند.

فراموشی در زندگی روزمره در دل اتفاقات روزمره

 تکرار ناهشیار و فراموشی

فراموشی در روابط روزمره، به‌شکلی پیچیده و نامرئی، الگوهای ناهشیار را بازتولید می‌کند. در روانکاوی، وقتی از «تکرار» سخن می‌گوییم، منظور بازگشت ناهشیار به تجربیات گذشته است؛ حتی اگر این تجربیات دردناک و آسیب‌زننده باشند. این تمایل به تکرار، ویژگی روان انسان است و در روابط عاطفی و بین‌فردی، جلوه‌ی بیشتری پیدا می‌کند.
اما چرا فردی که در گذشته آسیب دیده، بارها وارد رابطه‌ای می‌شود که همان رنج را بازآفرینی می‌کند؟

در این‌جا، فراموشی نقشی تعیین‌کننده دارد. این فراموشی به‌عنوان مکانیسمی دفاعی عمل می‌کند و فرد را از آگاهی نسبت به دردهای گذشته دور نگه می‌دارد. در عین حال، همین مکانیسم زمینه‌ی تکرار همان تجربه‌ها را فراهم می‌کند. فرد گذشته را فراموش می‌کند، اما احساسات و واکنش‌های همراهش را در روابط جدید بازتولید می‌کند.

فروید این پدیده را «اجبار به تکرار» نامید. او نشان داد که انسان‌ها حتی پس از عبور از یک تجربه‌ی آسیب‌زا، تمایل دارند آن را در موقعیت‌های تازه بازسازی کنند. این تکرار گاهی در انتخاب‌های ناآگاهانه و گاهی در رفتارهای تکراری آشکار می‌شود، بدون آن‌که فرد ارتباط میان این رفتارها و گذشته‌اش را درک کند.

لکان، از زاویه‌ای دیگر به این مسئله پرداخت. او به‌جای بازگشت محتوا، بر «جای خالی» تمرکز کرد. از دید لکان، آنچه فراموش می‌شود، کاملاً از ذهن پاک نمی‌شود. بلکه ردّ و اثری به جا می‌گذارد؛ خلائی در گفتار و تجربه. همین خلاء است که فرد را وامی‌دارد در روابط آینده، پیوسته در پی پر کردن آن باشد.

در نتیجه، فراموشی در روابط نه فقط برای کاهش درد نیست، بلکه عاملی است که الگوهای آسیب‌زا را بازتولید می‌کند. فرد تصور می‌کند از گذشته فاصله گرفته، اما در عمل همان ساختارهای پیشین را زندگی می‌کند. این چرخه تا زمانی ادامه می‌یابد که فرد به آن آگاهی پیدا کند و در مسیر تحلیل آن گام بگذارد.

فراموشی در زندگی روزمره در انجام کارهای اداری

فراموشی و مقاومت در روان‌درمانی

فراموشی نه تنها در زندگی روزمره، بلکه در فرایند روان‌درمانی نیز نقش مهمی ایفا می‌کند. در درمان‌های روانکاوانه، زمانی که فرد در تلاش است تا به یادآوری خاطرات یا تجربیات گذشته خود بپردازد، ممکن است با مقاومت‌هایی مواجه شود. این مقاومت‌ها به نوعی دفاع ناهشیار از خود فرد هستند که به‌ویژه در برابر یادآوری‌های دردناک، به شکل فراموشی یا انکار ظاهر می‌شوند.

در روان‌درمانی، زمانی که درمانگر می‌کوشد مسائلی از گذشته‌ی بیمار را بازخوانی کند، بیمار ممکن است احساس اضطراب، سرخوردگی یا حتی انکار را تجربه کند. این واکنش‌ها بخشی از روند طبیعی درمان هستند و در عین حال، مقاومت‌هایی را نمایان می‌کنند که ناهشیار فرد در برابر مواجهه با حقیقت‌های دردناک ایجاد می‌کند. در چنین لحظاتی، فراموشی می‌تواند به‌طور ناگهانی و ناهشیار رخ دهد؛ گویی ذهن می‌خواهد از یادآوری موضوعی که تهدیدآمیز به نظر می‌رسد، فرار کند.

در این وضعیت، فراموشی به ابزاری برای گریز از لحظات بحرانی درمان بدل می‌شود. برای مثال، بیمار ممکن است فراموش کند که چه چیزی باعث اضطراب در جلسه شده است یا از صحبت درباره‌ی یک تجربه‌ی دشوار سرباز زند. این پدیده، که «مقاومت در برابر یادآوری» نام دارد، بخشی از مکانیسم‌های دفاعی ناهشیار است. فرد به کمک این سازوکارها، خود را در برابر مواجهه‌ی مستقیم با تجربه‌های هیجانی سنگین محافظت می‌کند.

به همین دلیل، درمانگر تلاش می‌کند این مقاومت‌ها را شناسایی کند و به تدریج با آن‌ها کار کند. این روند به بیمار کمک می‌کند تا از لایه‌های ناهشیار خود عبور کند و به احساسات و خاطرات سرکوب‌شده‌اش دست یابد. در نتیجه، فراموشی در روان‌درمانی یک مانع ثابت و غیرقابل عبور نیست، بلکه مرحله‌ای ضروری در فرایند درمان است که باید آن را تحلیل و پردازش کرد.

فراموشی: پدیده‌ای جدی‌تر از آنچه به نظر می‌رسد

در نگاه نخست شاید فراموشی پدیده‌ای پیش‌پاافتاده یا حتی مزاحم به‌نظر برسد؛ چیزی که ما را از انجام کارهایمان بازمی‌دارد یا خاطره‌ای را از ذهن‌مان پاک می‌کند. اما از منظر روانکاوی، فراموشی صرفاً خطای حافظه نیست. پشت بسیاری از فراموشی‌های روزمره، فرآیندهای روانی عمیق‌تری در جریان‌اند که اگر نادیده گرفته شوند، می‌توانند ما را از درک بهتر خودمان باز دارند.

گاهی فراموشی نشانه‌ای است از تلاشی ناهشیار برای کنار زدن حقیقتی که تحملش دشوار است. ممکن است نام کسی را که در گذشته به ما آسیب زده فراموش کنیم، یا وعده‌ای را که باعث اضطراب‌مان می‌شود، به‌راحتی از یاد ببریم. در این‌جا فراموشی نه یک ضعف، بلکه پاسخی روانی به فشاری درونی‌ست؛ پاسخی که ارزش تأمل دارد.

دست‌کم گرفتن فراموشی، به‌معنای نادیده گرفتن مسیرهایی‌ست که ذهن برای بقاء و سازگاری انتخاب می‌کند. هر فراموشی بی‌علت نیست، حتی اگر ساده و روزمره به‌نظر برسد. سؤال اینجاست: چه چیزی را فراموش کرده‌ایم و چرا؟ فراموشی از چه ما را محافظت می‌کند؟ و آیا این محافظت در بلندمدت به نفع ماست؟

فراموشی در زندگی روزمره که باعث فراموشی فردی می‌شود

شناخت سازوکار فراموشی، فرصتی‌ است برای دقت در تجربه‌ی زیسته‌ی خود. این توجه، راهی به بخش‌هایی از ذهن می‌گشاید که معمولاً از دید ما پنهان می‌مانند. فراموشی را باید جدی گرفت؛ نه چون همیشه خطرناک است، بلکه چون معنایی در خود دارد که گفت‌وگو با آن می‌تواند ما را به خودمان نزدیک‌تر کند.

فراموشی، همان‌طور که در این مقاله نشان داده شد، پدیده‌ای پیچیده و چندلایه است. این پدیده در زندگی فردی و اجتماعی، نقش‌های گوناگونی ایفا می‌کند. از نگاه روانکاوی، فراموشی تنها یک مکانیسم دفاعی نیست. علاوه بر محافظت از فرد در برابر دردها و اضطراب‌های گذشته، به تنظیم حافظه و حفظ تعادل روانی هم کمک می‌کند. در واقع، فراموشی اجازه می‌دهد در مواجهه با تجربه‌های تلخ، انرژی روانی خود را صرف موقعیت‌هایی کنیم که به رشد فردی کمک می‌کنند.

در عین حال، فراموشی گاهی به شکل ناهشیار، حقیقت را پنهان می‌کند. این پنهان‌کاری، فرد را از مواجهه با واقعیت‌های ناخوشایند دور نگه می‌دارد. اما در ادامه، همین فرایند می‌تواند مشکلات و تنش‌های روانی را تداوم بخشد. در چنین مواردی، فراموشی به مقاومتی در برابر درمان و بازبینی گذشته بدل می‌شود. از این رو، در روان‌درمانی، شناسایی و پردازش آن اهمیت دارد.

از سوی دیگر، فراموشی در زندگی روزمره، امکان رهایی از فشارهای روانی را فراهم می‌آورد. ما با انتخاب آنچه باید به یاد بسپاریم و آنچه باید فراموش کنیم، فضای ذهنی خود را برای تجربه‌های تازه و مفیدتر باز می‌کنیم.

در نهایت، نباید فراموشی را صرفاً یک آسیب یا اختلال دانست. این پدیده، بخشی از فرایند رشد و حفظ تعادل روانی انسان است. در سایه‌ی ناهشیار، فراموشی به ما کمک می‌کند با پیچیدگی‌های زندگی روزمره کنار بیاییم و همزمان از خود مراقبت کنیم.

سخن سردبیر

در زمانه‌هایی هست که فراموشی دیگر یک نقص حافظه نیست، بلکه تدبیری برای زیستن است. آدمی چیزهایی را از یاد می‌برد، یا خود را به فراموشی می‌زند، تا آن‌چه را که می‌تواند از خود و جهان باقی نگه دارد. اما این فراموشی هرگز یک‌سویه نمی‌ماند؛ آن‌چه طرد می‌شود، در لایه‌های دیگرِ تجربه بازمی‌گردد — در رؤیاها، در کابوس‌ها، در گره‌های زبان، در اشیای بی‌جان و در لحظات بی‌ربط.

ما در روزگاری ایستاده‌ایم که گذشته، آینده و اکنون، در هم تنیده‌اند. آن‌چه گفته نمی‌شود، آن‌چه مجال گفته‌شدن نمی‌یابد، راهی دیگر برای حضور پیدا می‌کند. روان فردی و روان جمعی، هر دو از مسیرهای غیرمنتظره سر برمی‌آورند و خود را یادآوری می‌کنند.

این مقاله، دعوتی است برای نگاه‌کردن به همین بازگشت‌های خاموش. به صداهایی که در دل سکوت می‌پیچند. به ردپاهای نامرئی در زندگی روزمره. در این خوانش، شاید بتوان راهی پیدا کرد برای درک آن‌چه بی‌نام مانده، آن‌چه بیرونِ زبان ایستاده، و آن‌چه در تاریکی‌های حافظه، هنوز زنده است.

منبع:

آسیب شناسی زندگی روزمره

[1] repression

[2] repetition compulsion

نوشته

نیلوفر حسینی

اشتراک گذاری

در باب

مطالب مشابه

نظرات

مشتاق خوندن نظرات شماییم

برای درج نظر