در این مطلب از مجله تجربه زندگی، به مفاهیم نظری و کاربردی این رویکرد درمانی میپردازیم. با ما همراه باشید.
چگونه با ذهنمان، ذهن دیگران را درک میکنیم؟
ما بدون ذهنمان چیستیم؟ آیا نه اینکه ذهن، اولین و منحصربه فردترین ویژگی گونه انسانی است که ارتباطات و دریافتهای ما را از جهان شکل میدهد و با جستجوی نیازهای منحصربه فردمان، هویت ما را از باقی افرادی که میشناسیم متمایز میکند؟
وینیکات در یکی از مقالات خود به نام «ذهن کودک و ارتباط آن با جنبههای روانتنی» میگوید: «بیمارانی که نیاز شدیدی به بازگشت به دوران رشد اولیه نشان میدهند، یک نکته مهم را درباره رشد به ما یادآوری میکنند. رشد سالم، چیزی جز احساسی ادامهدار از بودن نیست. فرآیندهای اولیه روانتنی در کنار خطی از رشد طبیعی، حالتی از بودن را در کودک فراهم میکنند که هیچ اتفاقی نباید آن را منقطع کند. این محیط ایدهآل رشدی، چیزی نیست جز محیطی (مادری) که آگاهانه خود را با نیازهای کودک به دنیا آمده تطابق میدهد. در ابتدا این تطابق، فقط جنبه پاسخگویی به نیازهای جسمی را دارد، اما مادری که به اندازه کافی خوب باشد، کمکم ذهن خود را نیز با جهان درونی کودک تطابق میدهد. اگر مادر به اندازه کافی خوب باشد، کودک هم در ادامه به این درک خواهد رسید که کاستیهای مادر را بپذیرد. درکی که از این طریق در جهان کودک حاصل میشود، به این خاطر است که تطابق نسبتا خوب بین ذهن مادر و ذهن کودک اتفاق افتاده است.
ذهنیسازی یا منتالیزیشن چیست؟
فعالیت منتالیزیشن یا ذهنیسازی، بر ادراک و فهم رفتار خود و دیگران بر اساس ساحتهای ذهن متکی است. ذهنیسازی جنبه خاصی از تفکر انسانی را توصیف میکند: آگاهی فرد از حالتهایی که در ذهن خودش و دیگری رخ میدهد، بهخصوص زمانی که میخواهد علت زیربنایی یک رفتار را درک کند. این توانایی نیاز به پردازش و تفسیر هیجانات، افکار، نیازها، اهداف و نیاتی دارد که افراد در روابطشان بروز میدهند و نیازمند آن است که ما از شرایط یک فرد، الگوهای قبلی او و همچنین تجاربی که در معرض آن قرار گرفته است، آگاهی پیدا کنیم.
ایده منتالیزیشن، در حقیقت عملی خیالی است که به ما میگوید مبنای هر عملی نامشخص است؛ چرا که درک حالات درونی افراد برای ما مبهم، قابل تغییر و اغلب اوقات حتی برای ذهن خودشان هم دشوار است. پس هر تلاشی برای درک حالات ذهنی، میتواند فرآیندی شکننده و نادقیق باشد. ذهنیسازی فرآیندی است که اغلب ما در زندگی روزمره انجام میدهیم و بیشتر اوقات حتی از آن آگاه نیستیم و با وجود تمام این تلاشها، اغلب اوقات در آن به خطا میرویم.
تاکید بر ذهنی بودن و نبود قطعیت در روابط و درک ما، موضع کنجکاوی (من نمیدانم) را در رویکرد ذهنیسازی به ما میآموزد. ویژگی اصلی این موضع آن است که انتظار داشته باشیم که ذهن افراد میتواند از طریق یاد گرفتن در مورد ذهن طرف مقابل تحت تاثیر قرار بگیرد، تغییر کند و حتی گاهی در مورد موضوعی روشنسازی شود. همچنین موضع کنجکاوی و عدم قطعیت، نقش جدیدی را در نگرش ما نسبت به مشکلات روان و مسائل جامعه به ارمغان میآورد.
در حقیقت منتالیزیشن…
- نگهداری (Holding) یک ذهن در ذهن دیگر است.
- دیدن خود از بیرون و دیدن دیگری از درون است.
- تمرکز بر حالت ذهنی خود در کنار داشتن ظرفیتی برای دیدن ذهن دیگری است.
- فهم سوءتفاهمهای پیش آمده در روابط است.
- دیدن ورای رفتار ظاهری یک دیگری (شامل دیدن نیات و نیازهای او) است.
ضرورت دیدگاه ذهنیسازی در رشد و شخصیت
از آنجایی که هر انسان با ذهنی به دنیا میآید که توانمندی منتالایز شدن و درک نقاط قوت و قابل رقابت را دارد، ذهنیسازی یک قابلیت رشدی ذاتی است. اما میزان رشد یافتگی این ظرفیت اساسی، بستگی زیادی به تعاملات محیط اجتماعی فرد دارد. رشد این قابلیت بستگی به این دارد که آیا حالت درونذهنی کودک به اندازه کافی توسط بزرگسالانی که مراقبتکننده، توجهکننده و غیرتهدیدآمیز باشند، درک میشود؟
مهم است که بدانیم تجربه کودک از انعکاس هیجاناتش در آینه بازخورد والد تا چه حد معتبر است؟ معتبر بودن، فرآیندی است که در آن بزرگسال باید بتواند هیجان کودکش را به طریقی که شناخت و درک درونیات کودک را برساند، به درستی بازتاب بدهد و سعی کند ارتباطی نسبتا سازگارانه با کودک برقرار کند. تجاربی از انعکاس و آینهواری «نسبتا خوب» با والدین، به کودک کمک میکند تا بازنماییهای سطح دوم از تجارب بیرونی را در ذهن خود تشکیل دهد.
کاربرد درمانی در نظر گرفتن اهمیت خانواده در رشد و نگهداری ذهنیسازی در این است که بعدها کودک این الگوها را به جامعه گستردهتر انتقال میدهد.
تاثیر رویکردهای قبلی بر نظریه ذهنیسازی
اصطلاح منتالیزیشن از یافتههای مدرسه اختلالات روانتنی پاریس (Ecole Psychosomatique de Paris) رشد یافت و تا حدودی توسط پژوهشگران رشدی که روی نظریه تئوری ذهن کار میکردند، به کار برده میشد. این اصطلاح اولین بار توسط پیتر فوناگی (بنیانگذار این رویکرد) در سال 1989 به صورت گستردهتر و امروزی آن استفاده شد و از آن زمان در رابطه با فهم شماری از اختلالات روان توسعه یافته و نتایج اثربخشی روی مراجعان با ساختار شخصیت مرزی نشان داده است.
نظریه ذهنیسازی، ریشه در نظریه دلبستگی بالبی و تحلیلهای روانشناسان معاصر رشدی با تمرکز بر آسیبپذیریهای مشروط در دوران کودکی دارد. شواهدی دال بر این وجود دارد که افرادی با شخصیت مرزی (Borderline) تاریخچهای از تجارب سبک دلبستگی سازمان نایافته داشتهاند که به مشکلاتی در تنظیم هیجان، توجه و خودکنترلی منجر شده است.
پیشگامان رویکرد ذهنیسازی بیان میکنند که ناایمنی در دلبستگی، واسطهای برای شکست در توانمندسازی ظرفیت ذهنیسازی در این بیماران شده است. گرچه در مطالعات کسانی مانند لووی (Levy, D & Locker, A 2005) رابطه بین سبک دلبستگی بزرگسالی و اختلالات شخصیت مرزی بررسی شده و هنوز ارتباط دقیقی بین یک سبک دلبستگی مشخص و اختلالات شخصیت بارز نیست، اما شکی باقی نمانده که اختلالات شخصیت رابطه بسیار قوی با دلبستگی ناایمن دارند. مشخص شده است که ویژگیهای شخصیتی اختلال مرزی، به طور خاص با وقایع تکرار شونده در زندگی آنها رابطه مستقیم دارد.
روانشناسی شناختی و رویکرد تئوری ذهن که برخی دشواریها در کودکان اوتیستیک را برای فهم ذهن دیگری تبیین میکند، یکی دیگر از خاستگاههای این نظریه بوده است. برای فعالیت در جهان اجتماعی، فرد باید بتواند درک کند که دیگران ذهنی دارند که شبیه -اما نه دقیقا مانند- ذهن اوست.
بیون و رویکردهای روابط موضوعی هم بر این رویکرد تاثیر داشتهاند. بیون دیدگاهی انتزاعی و طرحوارهای از فرآیند فکر کردن ارائه میدهد. او به جای جنبههای شناختی و منطقی تفکر، بر جوانب اصیل ریشههای فکر و بازنماییهای ذهنیسازی شده آن (مولفههای آلفا و بتا) تمرکز دارد. این نوع صورتبندی در رویکرد او، دریچهای جدید را پیش روی نظریهپردازان منتالیزیشن گشود.
همچنین ایدههای روانکاوان مکتب فرانسه (Francophone psychoanalysis)، روانشناسی تحولی و یافتههای جدید علوم اعصاب و افرادی مثل دنیل سیگل، به وفور در پایههای شکلگیری و گسترش نظریه ذهنیسازی موثر بودهاند.
اصول نظری ذهنیسازی
اولین بارقههای ذهنیسازی، در رابطه با مراقبان اولیه شکل میگیرد. نوزاد از بدو تولد، توانایی تقلید حالات هیجانی چهره والدین را دارد و این به او کمک میکند که در طول رشد از خودشیفتگی اولیه خارج شده و بتواند دیگری را نیز در مرکز توجه قرار بدهد. یکی از اولین چیزهایی که در این رابطه نیاز به تنظیم و دیده شدن توسط والد دارد، هیجانها هستند. بازنماییهای اولیهای و خامی که ما به جهان میآوریم، از طریق آینهواری (reflecting) توسط یک مراقب به اندازه کافی خوب، به بازنماییهای ثانویه مبدل میشوند.
در یک والد آینهوار، دو خصوصیت همنوایی (Atunement) و شاخص بودن (Markedness) باید در رفتار وجود داشته باشد. همنوایی به این معناست که هیجان من در هماهنگی با کودکم است؛ مثلا زمانی که کودک غمگین یا دردمند است، صورت والد هم بازتابی از آن درد و غم را نشان میدهد تا کودک احساس کند هیجان او پذیرفته شده است.
اما در عین حال هیجانی که والد بازتاب میدهد، شاخص یا مارک شده است؛ به این معنا که دقیقا عین هیجان کودک نیست. در واقع او این پیام را میدهد که درد یا غمی که تو تجربه میکنی، مال من نیست، مال تو (کودک) است.
بازتاب رفتاری که هردوی این ویژگیها را داشته باشد، به کودک کمک میکند که بازنماییهای ثانویهای از هیجان خود بسازد و در حقیقت متوجه شود که از بیرون چگونه به نظر میرسد. اگر آینهواری این دو ویژگی را نداشته باشد، به کودک این پیام را میدهد که هیجان تو ارزشی ندارد و در کودک، بازنمایی اشتباه را شکل میدهد.
ابعاد تفکر ذهنیسازی
تجارب تکرار شونده با مراقبان و بعدها افراد مهم زندگی، منجر به تشکیل چهار ُبعد از تفکر ذهنیسازی شده در ما میشود:
1. خود در برابر دیگری (Self – Others)
زمانی که در رابطه، این فرصت برای من فراهم شود که خود را از بیرون ببینم، دنیای درونی من با تمامی مسائل هشیار و ناهشیار آن (انگیزهها، هیجانات، افکار و نیات) درک میشود. درک جهان درونی خود، به من کمک میکند تا بتوانم در طول دوران رشدی متوجه بشوم که دیگری هم جهانی دارد که از جهان من متفاوت است. در حقیقت من متوجه میشوم که در ذهن دیگری چگونهام و دیگری در ذهن من چطور دیده میشود.
ذهنیسازی از ما دعوت میکند که درون خود را ببینیم و متوجه باشیم که جهان درون ما و خواستههایمان چگونه بر دیگران و نوع رابطه ما با آنها تاثیر میگذارد. در یک رابطه، ما جهان درون خود را با تمام ترسها، نیازها و پیچیدگیهایش به دیگری نشان میدهیم و نگاه کردن به اینکه آنچه من انجام میدهم در ذهن دیگری چگونه تعبیر میشود، بخش مهمی از رشد است.
2. هیجان در برابر شناخت (Emotion – Cognition)
این رویکرد، از مراجع دعوت میکند که پیوند ناگسستنی بین هیجانات و شناخت را ببیند و در روابطش بتواند تعادلی میان هر دوی این جنبهها برقرار کند. زمانی که نماد (کلمه) برای هیجانات فرد ساخته شود، او میتواند این هیجانات را به جنبههای شناختی متصل کند و علت زیربنایی هیجانات را ببیند.
رویکرد ذهنیسازی بیان میکند که بیشتر اختلالات، به علت نداشتن ظرفیت شناختی برای دیدن هیجانات شکل میگیرند و نیاز است درمانگر اولین فردی باشد که ذهنی برای مراجع شود تا او این اتصال را بین تجارب هیجانی (هیجان/خود) و بخشهای سازماندهنده شخصیت (شناخت/دیگری) برقرار کند.
3. جهان درون در برابر جهان بیرون (Internal – External)
اگر نتوانیم نشانههای بیرونی را در روابط ببینیم، همیشه محکوم به فرافکنی هستیم و اگر نشانههای درونی را نادیده بگیریم، محکوم به عدم انسجام و تجربه احساس طرد خواهیم بود. زمانی که نتوانیم به تفاوت بین جهان درونی خود با دیگری بنگریم، ممکن است نیات و هیجانات خود را به او نسبت دهیم و بنابراین در ساحت وانمودسازی قرار بگیریم و حس میکنیم همه با ما یکی هستند. در عین حال اگر بیش از اندازه به رفتارهای بیرونی دیگری توجه کنیم، ممکن است در دام رفتارنگری بیفتیم و نتوانیم نیت پشت رفتار افراد و علتهای هیجانی آن را درک کنیم.
4. ذهنیسازی خودکار در برابر ذهنیسازی کنترل شده
(Automatic Mentalization – Controlled Mentalization)
همانطور که پیش از این اشاره کردیم، ذهنیسازی یک ظرفیت رشدی است و بنابراین به صورت خودکار در تمامی افکار و تعابیر ما از جهان وجود دارد. مسئله اساسی این است که متوجه باشیم چه زمانی باید این فرآیند خودکار (تفکرات قالبی ما از جهان اطراف) را متوقف کرده و به صورت کنترل شده در امور بازنگری کنیم.
آنچه در اتاق درمان شاهد هستیم، اغلب مراجعانی هستند که این فرآیند در آنها به صورت قطبی شده درآمده و یا بیش از حد غریزی (خودکار) یا بیش از حد کنترل شده و محتاط عمل میکنند. برای انسان سالم، جابهجایی بین این دو حالت و گاهی ایستادن و نگاه کردن به موقعیتهای چالشزا، اساس درک از روابط ذهنیسازی شده است.
انواع ساحتها در دیدگاه رویکرد منتالیزیشن (شکست در منتالایزینگ)
آنچه به صورت کلی «خود» تجربه میکنیم، امتدادی از دیگری است که در رابطه تجربه شده است. برای یکپارچگی خود، سه تجربه ضروری است:
- شناخت مکرر حالات ذهنی خود (آینهواری نسبتا خوب)
- درک ارتباط حالت ذهنی خودمان با بافت و شرایط محیطی که آن را ایجاد کرده است
- ارتباط با والد و یا بزرگسالی که چارچوبی فراهم میآورد تا این تصورات را به صورت امن ببینیم و درونی کنیم.
تا زمانی که من نتوانم خودم را بشناسم، ظرفیتی برای دیدن و شناخت دیگری شکل نخواهد گرفت. پیش از اینکه به درکی از خود و دیگری برسم، یعنی ظرفیت منتالیزیشن در من شکل بگیرد، سه ساحت روانشناختی وجود دارد که به آنها pre-mentalizing یا پیشذهنیسازی میگوییم.
ساحتهای پیشذهنیسازی
1. ساحت برابری روانی (Psychic Equivalence Mode)
این ساحت یکی از ابتدایی و غزیزیترین ساحتهای ذهنی درک جهان برای نوزاد انسان است. در این ساحت، به دلیل اینکه هنوز ظرفیتی برای درک اتفاقات خارج از جهان درون وجود ندارد، نوزاد در حالت As if به سر میبرد. یعنی هر آنچه در جهان درون من اتفاق میافتد، به همان شدت در بیرون من وجود دارد و همهچیز به شدت واقعی است. برای نوزادی که ترسیده و گریه میکند، جهان تمام و کمال جایی به غایت ترسناک است. همه دنیا در اوست و تمام معنای دنیا همان چیزی است که احساسش به او میگوید. این شیوه گرچه در ذات، یک ظرفیت اولیه نوزادی است، اما همیشه در انسان باقی میماند.
این شیوه پردازش اطلاعات را اغلب در اختلال شخصیت مرزی یا طیفهایی از شخصیت خودشیفته یا نمایشی میبینیم؛ جایی که فرد تفاوتی بین خود و دیگری قائل نیست. جنس دفاعها در این شخصیتها، اغلب از نوع فرافکنی و دوپارهسازی است که برای آنها جهان را به خودی و غیرخودی تقسیم میکند. در حالی که در یک ساختار شخصیت سالم، فرد توانایی درهمآمیختن خشم و نفرت و ارتباط در عین جدایی را داراست.
در برخی افراد، تجارب آسیبزا و تروماتیک نیز این امکان را دارند که این دوپارگی را در شخصیت تقویت کنند.
2. ساحت وانمودسازی (Pretend Mode)
زمانی که کودک به توانمندی شناختی درک موضوعات بیرونی میرسد، جذابیت این ظرفیت شناختی اغلب برای او به حدی زیاد میشود که آن را به صورت بزرگنمایی شده استفاده میکند. اغلب اوقات در قالب خیالپردازیهای کودکی میبینیم که کودک نسخهای از خود ارائه میدهد که برای او واقعیت دشواری را که هنوز ظرفیت درک و پردازش آن را ندارد، کاهش میدهد. کودک نسخهای از واقعیت بیرونی میسازد که با آن راحتتر است. گرچه مکانیزم وانمودسازی راهکاری موقت برای مواجهه با واقعیتهای ترسناک بیرونی است، اما استفاده مکرر از آن در بزرگسالی موجب میشود که فرد نتواند واقعیت بیرونی را درک کرده و راهکاری برای مواجهه بیابد.
مکانیزمهای دفاعی افرادی که در این ساحت هستند اغلب خیالپردازی، سفسطهبافی و گاهی بروز نشانههای تجزیهای است. این ساحت به صورت شدید در شخصیتهای اسکیزوئید–پارانوئید یا برخی از طیفهای خودشیفتگی و در طیف خفیفتر در افراد دارای اضطراب اجتماعی دیده میشود.
برای بازگرداندن این افراد به حالت ذهنیسازی، نیاز است که مراجع درک کند واقعیت بیرونی چیزی در فاصله بین آنچه من فکر میکنم و آنچه صد درصد درست است، وجود دارد و میزانی از ابهام و کنجکاوی در مورد نیات و رفتار انسانها برای شناخت جهان لازم است.
3. ساحت عینی یا غایتنگری (Teleological Mode)
در ابتدای شناخت جهان، کودک اغلب فقط زمانی توانایی درک دیگری را دارد که شواهد و رفتارهایی دال بر هدف و نیت او وجود داشته باشد؛ یعنی نمادی عینی که به من اطلاعاتی در مورد دیگری بدهد. اما در ساحت غایتنگری، فرد به صورت تکبعدی فقط بر روی نشانههای رفتاری تمرکز دارد و انگار مبنای نیت افراد را تنها رفتار آنها میداند. در این حالت، فرد بدون اینکه بتواند درک و کاوش کند که مسائل از کجا ریشه گرفتهاند و جهان درونی فرد مقابل چه چیزهایی را بازتاب میدهد، رای صادر میکند.
این حالت گاهی در مشکلات رابطهای که مبنای همهچیز تنها «رفتار ظاهری» فرد است، به وفور دیده میشود. برای مثال ممکن است دوست داشته شدن تنها در قالب دریافت هدیه گرانبها معنا پیدا کند و هر عملی به جز آن، برای فرد بیارزش باشد. یا در قطب دیگر، یک سمت رابطه تحقیر یا آزارگری شریک عاطفی را بپذیرد، تنها به این علت که دائما در گفتار و رفتار به او میگوید که دوستش دارد.
تمامی ساحتهایی که در بالا به آنها پرداختیم، پیش از شکلگیری ظرفیت ذهنیسازی رخ میدهند و از لحاظ تحولی در مراحل پایینتر قرار دارند. پس از گسترش این ظرفیت، ممکن است خطای دیگری در ما رخ بدهد که خود را به صورت تمرکز بیش از اندازه روی ذهنیسازی یا قطبی شدن ذهنیسازی نشان میدهد.
4. قطبی شدن ذهنیسازی یا هایپر منتالیزیشن (Hyper mentalization)
مشخصه اصلی ذهنیسازی بیش از اندازه یا قطبی شده، کنترلشدگی بیش از حد آن در مقابل حالت خودکار ذهنیسازی است که باعث میشود فرد، بیش از اندازه روی خود یا دیگری تمرکز کند و بخشهای دیگری را که لازمه یکپارچگی رابطه هستند، از دست بدهد.
این حالت اغلب در افرادی که دچار اختلالات طیف وسواس هستند و روی کنترل محیط اصرار دارند و یا آدمهایی که دائما در تلاش برای تعبیر و یافتن معنای رفتار دیگری و محیط پیرامون هستند، بیشتر دیده میشود.
حالت دیگری هم میتواند در قطبی شدن فرآیندهای ذهنی رخ بدهد که به آن شبهذهنیسازی یا Pseudo-mentalizing میگوییم. این حالت را اغلب در افرادی میبینیم که دائما در حال تحلیل و تئوریپردازیهایی برای جهان و دیگران هستند که خودشان آنها را تجربه نکردهاند یا هیچ رابطهای با زندگی حقیقی فرد ندارد. در این حالت میگوییم فرد دلمشغولی با فهم دیگران دارد، بدون اینکه آن را به کار بگیرد.
اهداف درمانی رویکرد ذهنیسازی
یکی از مهمترین اهداف درمانی در رویکرد منتالیزیشن، انسجام بخشیدن به ابعاد مختلف ذهنیسازی در مراجع است. در بیشتر اختلالات، فرد یک خود بیگانه یا کاذب شکل میدهد و با فرافکنیهایی که دارد، سعی میکند از تجربه هیجانی دوری کرده و رفتاری بر اساس فرضیههای ذهنی خود با جهان پایهگذاری کند.
در این درمان سعی میشود تعادلی بین فهم جهان خود و دیگری، هیجانات و شناخت و نشانههای بیرونی و درونی برقرار شود. در برخی از مراجعانی که قطبی شدن در یکی از ابعاد ذهنیسازی کنترل شده و ذهنیسازی خودکار رخ داده است، درمانگر تلاش برای برگرداندن مراجع به حالت بینابینی میکند.
شناسایی، بیان و تنظیم هیجانی مناسب بسته به موقعیت، تحول، شکلگیری و گسترش بازنماییهای ذهنی پایداری که برگرفته از بازنماییهای تحریف شده یا حتی ذهن خالی از بازنمایی نباشد و پایهگذاری رابطه درمانی ایمن که فرصتی فراهم کند تا مراجع بعدها بتواند این ظرفیت را به زندگی واقعی انتقال بدهد، از اهداف اساسی این رویکرد درمانی ست.
منابع:
– Mentalizing in mental health practice: Antony Bateman & Peter Fonagy (2019)
– mentalization-based Treatment: Jon G. Allen & Peter Fonagy (2006)
– Mentalization based treatment for borderline personality disorder (Article), Antony Bateman, Peter Fonagy, published: World Psychiatry. 9(1): 11-15 (2010)
– The Mentalization Guidebook: Janne Oestergaard Hagelquist (2016)
– Mind and Its relation to the Psyche-Soma (Article), D.W. Winnicott, published: The British Journal of Medical Psychology, 1954
3 پاسخ
تشکر از بیان شیوای شما
سپاس از بیان وانتخاب مطالب مفید
عالی بود، متشکرم