روانکاوی: علم یا شبه علم

نوشته

سالهاست روانکاوی از معتبرترین رویکردهای درمانی به شمار می‌رود. با اینکه تحقیقات علمی فراوانی در زمینه‌ی روانکاوی منتشر شده‌اند اما همواره منتقدینی داشته که معتقد بوده‌اند روانکاوی، رویکردی علمی نیست.

فهرست مطالب

 

به‌عنوان مثال کارل پوپر، فیلسوف و بزرگترین منتقد روانکاوی، می‌گوید چون روانکاوی می‌تواند برای هر نوع رفتاری دلیلی ارائه دهد، به نظر می‌رسد که هیچ پدیده‌ی رفتاری‌ای توان ابطال آن را ندارد. بنابراین روانکاوی علم نیست چون می‌توان آن را با هر داده‌ی تجربی سازگار کرد.

از دیدگاه پوپر یک نظریه زمانی می‌تواند علمی باشد که ابطال‌پذیر باشد، بدین معنی که بتوان آن را آزمون کرده و با نتیجه‌ای قانع‌کننده نشان داد که باطل است و روانکاوی از انجام این کار ناتوان است. پوپر معتقد بود شواهد تجربی هم از روانکاوی دفاع نمی‌کنند. علاوه بر پوپر افراد دیگری نیز همچون نوام چامسکی (زبان‌شناس)، استیو پینکر (روان‌شناس فرگشتی) و غیره، نقدهای جدی به نظریات فروید و پیروان او داشته و دارند.

فردریک کروز، استاد دانشگاه برکلی، در کتاب «فروید: ساخت یک توهم» می‌نویسد «هیچ مدرکی نمی‌تواند نظریات روانکاوان را باطل کند و گویی خودِ روانکاوان نیز غالباً نظریات دگماتیسم دارند که نیازی به ابطال نظریات خود نمی‌بینند»

با این حال، مخالفت‌ها و انتقادهای موجود به روانکاوی باعث نشده که این رشته و متخصصان آن دست از نظریات خود بردارند. به‌طوری‌که امروزه شانه به شانه‌ی دیگر رویکردهای درمانی پیش می‌روند. لذا مقاله‌ی حاضر به این موضوع می‌پردازد که آیا انتقادها به روانکاوی معتبر است؟ آیا می‌توان روانکاوی را علم دانست و به آن اعتماد کرد؟

ماهیت روانکاوی

به‌سختی می‌توان یک تعریف ساده و چند خطی از روانکاوی ارائه داد. به‌طور کلی می‌توان روانکاوی را مجموعه‌ای از نظریات روان‌شناختی و روش‌های درمانی تعریف کرد که منشأ آن، کارها و نظریات زیگموند فروید است. فروید معتقد بود که انسان دارای امیال، احساسات و خاطرات ناهشیار(unconscious) است. (برای مطالعه بیشتر مقاله «روانکاوی چیست؟ از فروید تا روانکاوی امروزی» را بخوانید)

فروید تحصیلات خود رادر رشته‌ی پزشکی آغاز کرد و به‌عنوان متخصص مغز و اعصاب شروع به کار کرد. پس از مدتی به درمان افراد مبتلا به هیستری مشغول شد و در طی این مسیر ادعا کرد که فرایندهای ناهشیار در شکل‌گیری سمپتوم‌های هیستریک در این افراد تاثیر گذار بوده است. البته اصطلاح ناهشیار پیش از فروید نیز در سنت و فلسفه‌ی آلمان وجود داشت. آرتور شوپنهاور، فیلسوف مشهور آلمانی، سالها پیش از فروید به نیرویی پنهان در روان اشاره کرده بود. در قرن 19 نیز کارل رابرت هارتمان تحت تأثیر شلینگ، هگل و شوپنهاور کتابی با عنوان « فلسفه‌ی ناهشیار1» تألیف کرد و اظهار داشت که همه چیز تحت تأثیر ناهشیار است (1869).

لذا فروید اولین نفری نبود که از ناهشیار نام برد بلکه از ناهشیار برای به وجود آوردن سیستمی تجربی و علمی استفاده کرد. او سعی کرد با تکیه بر زیست‌شناسی نظریات خود را تبیین کند. به همین علت در اکثر نوشته‌های او ردپای زیست‌شناسی دیده می‌شود. تا جایی که عده‌ای از روانکاوان، او را سایکونورولوژیست می‌دانند و نه روان‌شناس.

به‌عنوان مثال بخش قابل توجهی از مقاله‌ی دگر سوی اصل لذت2 به ارائه‌ی نظریات زیست‌شناسی پرداخته که امروزه بخش عظیمی از آن نیز توسط شواهد تجربی جدید مورد تأیید پژوهشگران حوزه پزشکی و زیست‌شناسی قرار گرفته است.

فروید ابتدا کار خود را با هیپنوتیزم آغاز کرد اما به‌تدریج با کار بر روی مراجعان هیستری به خصوص آنا او، یکی از مراجعان بروئر (همکارش)، با تکیه بر تداعی آزاد روشِ «کاتارسیس روانی3» را روشی مؤثر در درمان افراد دانست و این سرآغازی بود بر پیدایش روانکاوی.

بعدها فروید با ارائه‌ی مقالات و کتاب‌هایی مانند «تأویل رویا4» و «آسیب‌شناسی روانی زندگی روزمره5» راه‌های دسترسی به محتویات ناهشیار را بسط و گسترش داد. نظریات فروید دریچه‌ای تازه به روی علاقه‌مندان حوزه روان‌شناسی گشود.

حال آیا می‌توان گفت این نظریات و روش ها علمی است؟ یا صرفاً دیدگاهی شبه علمی است که فروید و پیروانش مصرانه بر آن تاکید ورزیده اند.  برای اینکه بتوان در این مورد بحث کرد، در ابتدا می‌بایست تعریف علم و شبه علم را دانست.

 

علم چیست؟

شاید تصورکنیم پاسخ به این سوال آسان است: علم یعنی موضوع‌هایی مثل فیزیک، شیمی و زیست‌شناسی. حال آن که مباحثی از قبیل هنر، موسیقی و الهیات علم نیستند. اما دانشمندان به دنبال این نوع جواب نیستند. بلکه آنها در پی ویژگی مشترک بین مجموعه‌ای از فعالیت‌ها هستند که ما بر اساس آن، چیزی را علمی یا غیر علمی می‌نامیم.

اگر واژه علم را در گوگل سرچ کنید، اینگونه تعریف شده که علم تلاشی نظام‌مند است که پاسخ سوالات را در قالب توضیحات و پیش‌بینی‌های قابل سنجش ارائه میدهد. به عبارتی علم، فهم پدیده‌ها با تکیه بر روش‌های خاص است. به‌عنوان مثال آزمایش یک روش علمی است (البته برعکس تعریف گوگل، تنها روش نیست) که در بسیاری از مفاهیم غیر علمی جای ندارد.

از اولین تعاریف ارائه شده درباره‌ی علم، نظرات ارسطو است که با روش استدلال قیاسی آن را مطرح کرد. در قرن 17 فرانسیس بیکن از روش استدلال استقرایی استفاده کرد و در نهایت چارلز داروین اولین کسی بود که روش علمی را به وجود آورد. در این روش محقق ابتدا به کمک مشاهدات خود فرضیه‌هایی را صورت‌بندی می‌کند سپس اطلاعات لازم را جمع‌آوری و به آزمون فرضیه می‌پردازد. به نوعی داروین از ترکیب رویکردهای پیشین خود برای رسیدن به پاسخ استفاده کرد.

کارل پوپر، فیلسوف علم، مطرح کرد که تنها نظریاتی علمی محسوب می‌شود که خود را در معرض آزمایش و رد شدن قرار دهند و نظریاتی که تحت هر شرایطی درست باشند علمی محسوب نمی‌شوند. لذا به عقیده‌ی پوپر و رهروان او اگر نظریه‌ای قابل اثبات و ابطال نباشد، علمی نیست. همچنین عده‌ای از دانشمندان تنها تحقیقات کمی را معتبر و علمی می‌دانند که مبتنی بر فلسفه‌ی رئالیسم و اعتقاد به این است که واقعیت، عینی و نسبتاً ثابت و مستقل از آزمودنی‌ها، شرایط و محیط است.

اما توماس کوهن، نظریات پوپر و باقی اثبات‌گرایان (پوزیتویست‌ها) را به نقد کشید. او در کتاب مهم خود یعنی «انقلاب‌های علمی6»، که امروزه یکی از پر استناد‌ترین کتب آکادمیک است، بیان می‌کند که  نمی‌توان از پارادایم پوزیتویست به عنوان تنها روش علمی نام برد و الگوهای علمی در دوره های مختلف تاریخی بدون پیوستگی تغییر می‌کنند.  لذا پارادایم‌های نئو پوزیویتسم، پراگماتیسم و غیره نیز جزء روش علمیِ معتبر محسوب می‌شوند.

به طور مختصر می‌توان گفت امروزه کوهن و تعدادی دیگر از فیلسوفان و نظریه‌پردازان علمی، با تکیه بر اینکه واقعیت، ذهنی و وابسته به آزمودنی ,محیط و شرایط آنهاست، تحقیقات کیفی را که بعضاً مبتنی بر مصاحبه هستند (همان روشی که فروید در توضیح شرح حال مراجعینش استفاده می‌کرد) نیز معتبر می‌دانند.

 

 

شبه علم چیست؟

شبه‌علم مجموعه‌ای از نظریه‌ها و روش‌ها است که برای توصیف موضوعات و پدیده‌های طبیعی به کار می‌رود اما از روش علمی استفاده نمی‌کند. شبه علم ظاهری شبیه به بحث‌های علمی دارد و مخاطب غیر متخصص با شنیدن آن ممکن است تصور کند که گوینده سخنان علمی می‌گوید. اما ادعای شبه علمی فقط پوسته‌ای از کلمات علمی دارند و زمانی‌که زیر ذربین روش علمی قرار می‌گیرند با تعاریف و روش‌شناسی علمی مغایرت دارند.

همچنین باید اشاره کرد که بسیاری از نظریات که از روش علمی استفاده نمی‌کنند ولی ادعای علمی‌بودن را نیز ندارند را نمی‌توان شبه علم توصیف کرد. به عبارتی زمانی می‌توان یک پدیده را شبه علم دانست که ادعای علمی بودن داشته باشد اما از روش علمی استفاده نکند. در غیر این صورت تنها می‌توان گفت که نظریه‌ی مطرح شده غیرعلمی است و هنوز به دست روش علمی سپرده نشده است.

حال باید دید که با این تعاریف روانکاوی در کدام دسته قرار می گیرد. با وجود این تعاریف بقیه علوم نیز معتبر محسوب میشوند؟ آیا اشکالات به روانکاوی در بقیه علوم دیده نمی شود؟ و مهمترین سوال مقاله این که آیا روانکاوی علم است؟

 

آیا می‌توان روانکاوی را علم دانست؟

گفتیم پوپر و دیگر منتقدان روانکاوی از این جهت نظریات فروید را علمی نمی‌دانستند که این نظریات به اعتقاد آنها ابطال‌پذیر نیست و می‌توان آنها را با هر گونه داده‌ی تجربی سازگار کرد. مهم نبود رفتار بیمار چه باشد، پیروان فروید در هر حال رفتار او را بر پایه‌ی نظریه‌شان تبیین می‌کردند و در هیچ حالتی بطلان نظریه‌ی خود را نمی‌پذیرفتند.

پوپر مثالی می آورد: فردی را تصور کنید که کودکی را به داخل رودخانه‌ای هُل می‌دهد و قصدش این است که کودک را در آب غرق کند  اما شخص دیگری جانش را به خطر می اندازد تا کودک را نجات دهد. پیروان فروید به راحتی می‌توانند هر دو رفتار را تبیین کنند. می‌گویند فرد اول دارای امیال سرکوب‌شده7 و دومی امیالش والایش8  یافته است. پوپر معتقد است که نظریه‌ی فروید را با تکیه بر مفاهیمی از قبیل سرکوبی، والایش و امیال ناهشیار می‌توان با همه‌ی داده‌های کلینیکی سازگار کرد. پس این نظریه ابطال‌ناپذیر است.

پوپر نظریات فروید را با نظریه انیشتین مقایسه می‌کند. نظریه انیشتین برخلاف نظریات فروید به‌طور مشخص چنین پیش‌بینی می‌کند که  مسیر نورِ ستارگانِ دوردست در میدان جاذبه‌ی خورشید، منحرف می‌شود. به‌طور معمول این رویداد جز در هنگام کسوف قابل رصد نیست. بعدها دانشمندانِ فیزیک با آزمایشات خود  به نتایجی رسیدند که نشان می‌داد انحراف نور دقیقاً به همان میزانی است که انیشتین پیش‌بینی کرده بود و اگر کاشف به عمل می‌آمد که خورشید نور ستاره را به طرف خود منحرف نمی‌کند در آن صورت آشکار می‌شد انیشتین در خطاست و بنابراین نظریات او با معیار ابطال‌پذیری جور در می‌آمد.

برخی فیلسوفان این معیار پوپر را بیش از اندازه ساده‌انگارانه می‌دانند. پوپر به نظریات فروید ایراد می‌گیرد که وقتی با داده‌های خلاف نظرشان رو به رو می‌شوند به‌جای اینکه قبول کنند نظریه‌شان ابطال‌پذیر است به توجیه داده می‌پردازند. اما شواهدی هست که نشان می‌دهد معمولاً سایر دانشمندانِ صاحب اعتبار نیز به همین منوال رفتار می‌کنند و با همین شیوه به کشف‌های مهم علمی نایل آمده‌اند.

لاکاتوش9 (1977) استدلال می‌کند که تمامی نظریه‌های علمی فی‌الواقع در برابر ابطال‌پذیری مقاومت زیادی به خرج می‌دهند. او می‌گوید:

«دانشمندان پوستِ کلفتی دارند. آن‌ها یک نظریه را صرفاً به‌خاطر اینکه شواهد با آن در تضاد است رها نمی‌کنند. آن‌ها معمولاً برای تبیین آنچه پدیده‌های خلاف قاعده می‌نامند یا فرضیه‌های نجات‌بخش ایجاد می‌کنند یا اگر نتوانند آن موارد خلاف قاعده را تبیین کنند از آن‌ها چشم گردانده و توجه خود را به سوی دیگر مشکلات هدایت می‌کنند.»

برای توضیح این نکته می‌توان مثال دیگری از نجوم آورد. از طریق نظریه‌ی گرانش نیوتون مسیر گردش سیارات به دور خورشید را می‌شود پیش‌بینی کرد و در کل این پیش‌بینی‌ها را مشاهدات نیز تأیید می‌کردند اما مدار اورانوس بر نظریه‌ی نیوتون منطبق نبود.

در سال 1846 دو دانشمند که مستقل از هم کار می‌کردند (آدمز10 در انگلستان و لووریه11 در فرانسه) این گره را گشودند. به نظر آنها پای یک سیاره‌ی دیگر نیز در میان بود. سیاره‌ای که بر اورانوس نیروی گرانشی وارد می‌کرد اما تا آن موقع کسی به وجودش پی نبرده بود. با این فرض که علت اختلالات حرکت اورانوس کشش گرانشی سیاره کشف نشده است. محاسبات آنها جرم و محل این سیاره را مشخص می‌کرد. دیری نگذشت که سیاره‌ی نپتون کشف شد. محلش نیز همان بود که آدمز و لووریه پیش‌بینی کرده بودند. اما نکته اینجاست که نباید از آن دو ایراد بگیریم که کارشان غیر علمی است چون به هر حال کار آن دو به کشف نپتون انجامید.

آنها درست همان کاری را کردند که پوپر بابتش فروید را سرزنش می‌کند. آنها به‌جای اینکه نتیجه بگیرند نظریات نیوتون نادرست است پای آن ایستادند و کوشیدند با فرض وجود یک سیاره‌ی جدید، رصدهای ناقض نظریه نیوتون را توجیه کنند.

مثال دیگر  تاریخی، نظریه‌ی ژنتیکی مندل است. بیتسون، ساندرز و پونت12 (۱۹۰۵) هنگام بررسی ویژگی‌های گل‌های بنفش در مقابل گل‌های سرخ و گرده‌های دراز در برابر گرده‌های مدور، انحرافاتی از نسبت‌های ۹:۳:۳:۱ مشاهده کردند که از سوی قانون مندل پیش‌بینی شده  بود؛ اما ایشان به جای رد نظریه‌ی ژنتیکی مندل این پدیده را با فرض‌کردن جفت‌شدگی بین عوامل در طول تولید گامت تبیین کردند. با این شیوه هسته‌ی ساخت نظری وراثت مندلی با فرضیه کمکی جفت‌شدن محافظت شد.

بر این اساس معلوم می‌شود که کوشش پوپر برای تمایز نهادن بین علم و شبه علم به رغم اینکه در ابتدا معقول به نظر می‌آمد اما به توفیق کامل نرسیده است. زیرا نمونه‌ی آدمز و لووریه  و یا بیتسون و همکاران به هیچ وجه استثنایی نیست. به‌طور کلی دانشمندان وقتی با داده‌های مشاهده‌ای ناقض نظریه‌شان رو به رو می‌شوند نظریه‌ی خود را فوراً کنار نمی‌گذارند بلکه غالباً دنبال راه‌هایی می‌گردند که تضاد بین داده‌ها و نظریه را برطرف کند و مجبور نیستند از نظریه‌ی خود دست بکشند. این را هم به یاد داشته باشیم که برای هر نظریه‌ی علمی برخی مشاهدات ناقض آن نظریه می‌توان یافت و برعکس پیداکردن نظریه‌ای که با همه‌ی داده‌ها سازگار باشد کاری بی‌نهایت دشوار است. اگر رسم چنین بود که دانشمندان به محض برخورد با اولین مشکل به راحتی از نظریه‌ی خود دست بردارند در آن صورت پیشرفت علمی حاصل نمی‌شد.

فرض پوپر که علم خصوصیتی ذاتی دارد نیز قابل مناقشه است. بالأخره نباید فراموش کرد که همان‌طور که کوهن اشاره کرد علم فعالیت همگون نیست بلکه شامل حوزه‌ها، روش‌ها و نظریه‌های مختلف می‌شود.

افزون بر این آدولف گرونباوم13 (۱۹۸۴) که حتی منتقد روانکاوی نیز هست مطرح می‌کند که ادعای ابطال ناپذیری روانکاوی صحیح نیست. یک مثال روشن را می‌توان در مقاله‌ی فروید با عنوان «پاسخی به انتقاد از مقاله‌ی من درباره‌ی نِوروز اضطراب» پیدا کرد. فروید این فرضیه‌ را مطرح می‌کند که نِوروز اضطراب به دلیل اختلال در زندگی جنسی رخ می‌دهد و بعد بیان می‌کند که  اگر نِوروز اضطراب در غیاب چنین اختلالی رخ دهد، آنگاه این فرضیه ابطال خواهد شد. این مثال نشان می‌دهد که فروید ابطال‌پذیری را خصلت مهمی از نظریه‌ی خود می‌داند و با ایده‌ی پوپر درموردِ آزمون‌ناپذیری روانکاوی مخالف است.

گرونباوم علی‌رغم مخالفتش با روانکاوی با این ادعا که این دستگاهِ نظری ابطال‌ناپذیر است مخالفت می‌کند و بحث می‌کند که این ادعا نشان‌دهنده‌ی جهل پوپر نسبت به شیوه‌ها و نظریه‌ی‌ فروید است.

مثال‌های دیگری از فرضیه‌های ابطال‌پذیر را می‌توان در ادبیات پسافرویدی نیز یافت. برای مثال، آلن اسکودل14 (۱۹۵۷) فرض می‌کند افرادی که سطوح بالایی از وابستگیِ دهانی دارند زنانی با سینه‌های بزرگ را ترجیح خواهند داد. اسکودل این فرضیه را درپژوهشی با شرکت ۱۶۹ مرد آزمون کرد. آزمون اندریافت موضوعی برای اندازه‌گیری وابستگی دهانی شرکت‌کنندگان به کار گرفته شد. سپس به هرکدام از شرکت‌کنندگان  بیست اسلاید نشان داده شد که شامل زنانی با اندازه‌ی سینه‌های متفاوت بودند و از آنان خواسته شد که تمایل خود به تصویر را مشخص کنند. اگر فرضیه‌ی اسکودل صحیح باشد می‌توان انتظار داشت که همبستگی مستقیمی بین وابستگی دهانی و ترجیح زنان با سینه‌ی بزرگ وجود داشته باشد. بااین‌حال آزمون نتیجه‌ی برعکسی را نشان داد به این نحو که همبستگی منفی بین وابستگی دهانی و ترجیح زنان با سینه‌ی بزرگ یافت شد. با در نظر گرفتن شیوه‌ی ابطال‌گرایی پوپری، اسکودل فرضیه‌ی خود را باطل یافت و فرضیه‌ی جایگزینی بر اساس مفهوم تقویت در نظریه‌ی یادگیری مطرح کرد.

مثالهای متعددی از ابطال‌پذیری نظریات فروید و هم‌فکرانش می‌توان یافت. فروید در کتاب تأویل رویا فرض می‌کند که همه‌ی رؤیاها ارضای آرزوها هستند. به نظر می‌رسد که این فرضیه باوجود رؤیاهای ناخوشایند رد می‌شود اما فروید این نتیجه‌گیری را نمی‌پذیرد بلکه با این تبیین پیش می‌رود که رؤیاهای ناخوشایند در واقع با نظریه‌ی او سازگار و قابل تبیین هستند. فروید مثلاً در مورد یک رویای تنبیه شدن فرض می‌کند فرد خواب‌دیده به خاطر داشتن رؤیاهای ناهشیار منحرف دیگر آرزوی تنبیه شدن دارد. در مورد رؤیاهای اضطرابی فروید ادعا می‌کند آرزوهای سرکوب‌شده دوران نوزادی در این خواب‌ها ارضا می‌شوند اما به شیوه‌ای که ایگو به این ارضا شدن با احساس اضطراب و نهی‌شدگی واکنش نشان می‌دهد. با این حساب فروید به‌جای پذیرفتن این‌که رؤیاهای ناخوشایند شاهد باطل‌کننده‌ی نظریه‌ی او هستند، این شواهد را با فرض‌کردن متغیرهای مشاهده ناپذیر در قلمروی ناهشیار تطبیق می‌دهد. (همچنین می‌توانید مقاله‌ی «نظریه‌هایی درباره خواب و رویا در روانکاوی» را بخوانید)

 

بحث

افزون بر تمامی مواردی که مطرح شد گفتیم که شبه علم، زمانی شکل می‌گیرد که نظریات مطرح شده با ادعای علمی بودن با هیچگونه روش علمی سازگار نباشد. حال آنکه نظریات روانکاوی نه تنها پس از گذشت زمان با داده‌های علمی روان‌شناسی، زیست‌شناسی، پزشکی، جامعه‌شناسی و غیره سازگاری دارد، بلکه خود محققان و فعالان روانکاوی نیز از روش‌های علمی برای بررسی داده‌های جدید خود استفاده می‌کنند.

مطالعات متعدد و پراستنادی مانند پژوهش های درا وستن15 استاد تمام دانشگاه هاروارد (1998),  جاناتان شدلر16 استاد دانشگاه کلورادو (2010) و  همچنین مطالعات متعدد و تازه ای  نیز وجود دارد که  از اصول روانکاوی پشتیبانی کرده است. در تحقیقات شدلر  که در سال 2010 در مجله‌ی انجمن روانپزشکی آمریکا نیز منتشر شد که نشان داد درمان روانکاوی در درمان افسردگی و اختلالات اضطرابی مؤثر است و یا مطالعه‌ی دیگری که در سال 2017 در مجله‌ی انجمن روانکاوی آمریکا منتشر شد، نشان داد که درمان روانکاوی در کاهش علائم اختلال استرس پس از سانحه (PTSD) مؤثر است.

 

در اینجا پیوندهایی به تحقیقات علمی وجود دارد که از روانکاوی پشتیبانی می‌کنند:

 

«میراث علمی زیگموند فروید»

 

«اثربخشی روان‌درمانی روان‌پویشی»

 

 

«اثربخشی درمان روانکاوی: مروری سیستماتیک بر تحقیقات» 

 

«روانکاوی و درمان شناختی‌رفتاری: مقایسه‌ی اثربخشی درمان» 

 

……………………………………………………………………………………………………………………

 

1-Philosophy of the unconscious-1869

2-Beyond the Pleasure Principle-1920

3-catharsis

4-The interpretation of Dreams-1900

5-The psychopathology of Everyday Life-1901

6-The Scientific Revolution-1987

7-Repressed

8-Sublimition

9-Imar Lakatos

10-John Adams

11-Urbain Le Verrier

12-Bitson

13-Adolf Grunbaum

14-Alan Scodal

15-Drew Westen

16-johnathan Shedler

نوشته

عرفان امیربیگی

اشتراک گذاری

در باب

مطالب مشابه

این مقاله تأملی در باب ظرفیت و مشکلات برقراری و حفظ روابط عاشقانه و پرشور است و بر اساس نتایج سال‌ها کار تحلیلی با مراجعان مختلف نوشته شده است.

نوشته

این جستار با استفاده از پارادایمی روانکاوانه سعی بر روشن‌کردن رفتارها و تعاملات راس و ریچل در سریال «دوستان» و همچنین نحوه‌ی علاقه‌مند شدن آنها به یکدیگر را دارد.
از نظر زیگموند فروید، عشق صرفاً پیوند رمانتیک دو روح نیست، بلکه نمایشی پیچیده از نیروهای روانی است که ریشه در عمیق‌ترین خواسته‌ها و ترس‌های ما دارند.

نوشته

نظرات

مشتاق خوندن نظرات شماییم

برای درج نظر