ورود / ثبت‌نام

تنهایی اگزیستانسیال

نوشته

فهرست مطالب

بی‌شک واژه تنهایی و احساس آن برای همه‌ واژه‌ای آشناست. اکثر ما احساس تنهایی را متناظر با جدا افتادن از دوستان و عزیزان‌مان می‌دانیم و در کنار افرادی که دوست نداریم، احساس تنهایی می‌کنیم. اما آیا تنهایی فقط همین حس دور بودن از عزیزانمان و عدم وجود رابطه صمیمی را شامل می‌شود یا نگاهی دیگر هم می‌توان به این آشنای غریب داشت؟ آیا می‌توان گفت در عمق این جدا افتادگی‌ها تنهایی اساسی‌تری جا دارد که به هستی ما مربوط می شود؟

در این مطلب از مجله تجربه زندگی درباره تنهایی اگزیستانسیال صحبت می کنیم.

 

مقدمه ای بر اگزیستانسیالیسم

قبل از موضوع تنهایی اگزیستانسیال، بهتر است به مقدمه‌ای بر اگزیستانسیالیسم بپردازیم. ریشه‌های اگزیستانسیالیسم را می‌توان از سقراط ردیابی کرد اما اگزیستانسیالیسم به عنوان یک جنبش محصول نسل بعد از جنون جنگ جهانی اول و جستجو برای معنا بعد از ویرانی جنگ جهانی دوم بود. از فلاسفه مشهور اگزیستانسیالیسم که تأثیر بارزی بر شکل‌گیری روان درمانی اگزیستانسیال داشتند می توان به کیرکگور،نیچه، هایدگر، کامو، سارتر و‌… اشاره کرد. سرشناسان روان‌درمانی اگزیستانسیال افرادی چون بینزوانگر، مدارد باس، رولومی، ویکتور فرانکل، اروین یالوم، امی ون دورزن هستند.

اگزیستانسیالیسم بیش از آنکه یک جنبش رواندرمانی باشد نوعی از فلسفه و دریچه‌ای برای دیدن انسان و پرداختن به آن است. اگزیستانسیالیسم که در فارسی به وجودگرایی ترجمه شده است، به فهم پدیدارشناسانه وجود و هستی بشر از آن جهت که موجودی هستی‌مند است می پردازد. اگزیستانسیالیسم انسان‌ها را در چارچوب‌های فراهم شده پیشین همچون بهنجاری و نابهنجاری روانی نمی‌بیند و آن ها را به قطعات مختلفی همچون هیجان، تعارض و احساس و…تقلیل نمی‌دهد بلکه تلاش می‌کند جهان پدیداری انسان را به دور از هرگونه چهارچوب تقلیل گرایانه و تکنیک‌گرا ببیند.

اساس فلسفه اگزیستانسیالیسم بر روی انتخاب، آزادی، اضطراب و مسئولیت است. در رویکرد اگزیستانسیالیسم به هنگامی که در پی شناخت یک نفر هستیم معلومات مان درباره او باید در درجه دوم اهمیت نسبت به واقعیت اساسی هستی کنونی او قرار بگیرد. در درمان ارتباط یک هستی با هستی دیگر روی می‌دهد در واقع درمان یک فرآیند تکوین یا شوندگی است.

در این دیدگاه اساساً تعارض حاصل رویارویی فرد با مسلمات هستی همچون مرگ، پوچی، تنهایی و آزادی است و تعارض و اضطراب را نمی‌توان از وجود موجود هستی‌مندی که آگاه به هستی و همچنین فناپذیری خود است حذف کرد. آنچه اهمیت دارد رویارویی اصیل با این مسلمات است. کیرکگور از اضطراب با عنوان سرگیجه آزادی یاد می‌کند از آنجایی که انسان آزاد است همیشه دچار این سرگیجه است اما آنچه اهمیت دارد مسئولیت او در کشاکش این سرگیجه مدام است.

تنهایی اگزیستانسیال چیست؟

تنهایی اگزیستانسیال

تنهایی اگزیستانسیال مفهومی عمیق‌تر از احساس تنها بودن میان فردی را در بر می‌گیرد. تنهایی اگزیستانسیال نوعی از تنهایی است که زمانی تجربه می شود که ما به عنوان یک انسان درک می‌کنیم که در تجربه هستی خود تنهاییم و تنها ادراک کننده واقعی جهان درون و تجربه زیسته مان خودمان هستیم.

هیچ رابطه ای هر چقدر هم که عمیق و صمیمانه باشد این تنهایی را از بین نخواهد برد چون این نوع تنهایی از مختصات ذاتی هستی ماست.

تنهایی اگزیستانسیال همچون مغاکی است که میان ما و هر موجود دیگری دهان گشوده و پلی هم نمی‌توان بر آن زد.
هر یک از ما از ابتدای هستی خود به تنهایی در خانه بدن و روان خود زیسته‌ایم، روزها و شب های این خانه را به تنهایی سپری کرده‌ایم و نقش و نگارهای دیوارهای این خانه را از نزدیک فقط خودمان به تنهایی دیده‌ایم هر چند که بیرون از خانه افرادی در کنار ما هستند اما این یک حقیقت است که ما در خانه بدن و روان خود همیشه تنها بوده‌ایم.

تجربه ما از چشیدن یک غذای خوب ، غرق شدن و لذت بردن از یک کتاب یا موسیقی، درد، عشق و یا هر چیز دیگری که در صفحه ذهن ما نقش می بندد صرفاً تجارب ماست ما آن‌ها را با بقیه در میان می‌گذاریم اما همیشه مواردی از آن تجربیات باقی می‌ماند که قابل انتقال به دیگری نیستند؛ کیفیتی از آن تجربیات وجود دارد که هیچ گاه دیگری قادر به درک آن نیست و هرگز کسی حقیقتاً تجربه فرد دیگری را درک نخواهد کرد.

تنهایی اگزیستانسیال و اضطراب

تنهایی نخستین خاستگاه اضطراب است.جدا شدن با هستی ما عجین شده و منشا اضطراب‌های ماست. اولین تجربه جدایی در لحظه تولد رخ می‌دهد. تجربه ای که اتو رنک از آن به عنوان ضربه یا تروما تولد یاد می کند. در وجود ما از تنها بودنمان وحشت و ترسی عمیق نهفته است که رویارویی با آن اولین قدم برای رشد و بلوغ است.

گاهی چنان این تجربه وحشت آور و هولناک می‌شود و در انسان احساس گمگشتگی به وجود می‌آورد که گریز از این حقیقت را به رویارویی با آن ترجیح می دهد؛ خود را در میان چیزهای مختلف جهان گم می کند تا گم گشتگی خود را نبیند! اما بی‌اعتنایی ما به حقیقت هیچگاه حقیقت را از بین نخواهد برد.

این اضطراب وجودی همیشه با ما همراه خواهد بود زیرا؛ «اضطراب چیزی نیست که ما داشته باشیم بلکه چیزی است که ما هستیم». گریز از این واقعیت از ما فردی باحس باشندگی بی روح و غیر واقعی بر جا خواهد گذاشت و باعث می‌شود به فردی با حس باشندگی بی روح و غیر واقعی بدل شویم.


این ستاره‌ها مرا با فضای خالی شان به هراس نمی‌افکند
ستاره‌هایی که نژاد انسان را به آن راه نیست
من این فضا را نزدیک تر در درون خود دارم
صحرای متروکی که در خود دارم مرا می‌هراساند…

 

تنهایی اگزیستانسیال و ارتباط

تنهایی اگزیستانسیال

رابطه به معنای اصیل آنان جایی معنا می یابد که جدا بودگی و تنهایی خود را درک کرده و آن را پذیرفته باشیم و از دیگری به عنوان سلاحی برای دفع تنهایی خود استفاده نکنیم؛ در غیر این صورت او را دیگر در مقام یک انسان باشنده همچون خود نمی بینیم. در واقع او را همچون شی ای می پنداریم که از آن برای انکار تنهایمان استفاده می‌کنیم.

بوبر از این رابطه به عنوان «رابطه من_آن» یاد می کند. آن دیگر تنها از این جهت اهمیت دارد که همراه ما است و سهمی از تنهایی مارا می کاهد آنچه این میان اهمیت دارد من است نه رابطه و نه طرف مقابل. بوبر از نوع دیگری از رابطه با عنوان «رابطه من_تو» یاد می کند این نوع رابطه با فهم و پذیرش تنهایمان میسر می‌شود.

آنچه اهمیت دارد دیگر تنها من نیست بلکه نفس رابطه مهم است و من هر لحظه در رویارویی با دیگری بار دیگر آفریده می‌شود و تو در ساختار روانی من انسانی است که همچون من هستی مند است. رابطه من تو یک همگویی بوده اما رابطه من آن نوعی تک گویی است که جامه همگویی به تن دارد.

سخن پایانی

تنهایی اگزیستانسیال تجربه عمیق جدا بودگی هستی ما از جهان و تمام انسان هایی است که همراه ما روی این کره خاکی زندگی می کنند. فهم عمیق این مفهوم وجودی بی شک با غور کردن در خودمان میسر میشود و مانند هر مفهوم وجودی دیگر تجربه زیسته ما می‌تواند ما را به فهمی از آن برساند که به بیان و نوشته در نمی آید. دست در دست فهم مان از تنهایی روی زمین حیات قدم زدن کار ساده ای نیست اما ما را به رشد و پشت سر گذاشتن دنیای کودکانه و والد خود بودن نزدیک‌تر می‌کند…

آلبر کامو: «وقتی که انسان آموخت که چگونه با رنج هایش تنها بماند و چگونه اشتیاقش به گریز چیره شود، آن وقت چیز زیادی نمانده است که یاد نگرفته باشد…»

نوشته

پارسا میرزایی

اشتراک گذاری

مطالب مشابه

نظرات