بررسی فیلم کنار دریا (By the Sea)

نوشته

در این مطلب از مجله تجربه زندگی به برخی از مفاهیم روانکاوانه و روانشناسانه فیلم کنار دریا می‌پردازیم.

فهرست مطالب

فیلم کنار دریا (By the Sea) به نویسندگی‌ و کارگردانی آنجلینا جولی در سال 2015 ساخته شده است و موضوعات روانی مانند افسردگی، نارسیسیزم و انحرافات جنسی در زوجین را به تصویر کشیده است. 

داستان فیلم کنار دریا

در دقایق ابتدایی به نظر می‌رسد با یک زوج عادی مواجه هستیم که برای تفریح به سفری کنار دریا آمده‌اند. اما با این جمله ونسا که «تو که می‌دونی، من هیچ‌وقت با آرامش نمی‌خوابم.» چالش داستان آغاز می‌شود.

همه‌چیز زیبا و آرامش‌بخش است، ولی دنیای درونی ونسا این‌طور نیست. ونسا که به نظر می‌آید بسیار کسل و بی‌حوصله است و با هیچ‌چیز، نه منظره دلنشین طبیعت، نه صدای آرام دریا و پرندگان و نه ارتباط با مردم به هیجان نمی‌آید، یک چیز توجهش را جلب می‌کند؛ سوراخی در دیوار که از طریق آن می‌تواند مخفیانه زندگی خصوصی زوج اتاق کناری را دید بزند. ونسا از رابطه جنسی با همسرش اجتناب می‌کند، ولی به شدت نسبت به تماشای رابطه جنسی زوج جوان اتاق کناری اشتیاق دارد.

رونالد، همسر ونسا، در ابتدا با ونسا در این تماشای مخفیانه همراه می‌شود، چون می‌خواهد برای ایجاد اشتیاق از دست رفته در ازدواجشان تلاش کند. ولی به تدریج اشتیاق ونسا به تماشاگری، او را به سمت خیانت سوق می‌دهد.

نازایی زوج

ونسا و رونالد هر دو عقیم هستند و از این بابت به شدت احساس گناه دارند. ونسا زن شادی بوده که دیگر قادر به دنیا آوردن فرزند نیست و رونالد نویسنده‌ای بوده که قادر به نوشتن نیست. هر دو به شدت از خود به خاطر این عقیم بودن نفرت دارند و به مکانیسم خودتخریبی پناه برده‌اند؛ ونسا به افسردگی و رونالد به مصرف زیاد الکل.

سه نوع عشق در فیلم by the sea

داستان فیلم سه نوع از فرآیند عشق را به تصویر می‌کشد. میشل، پیرمرد صاحب کافه، همسرش را در اثر سرطان از دست داده و در سوگ عشق از دست رفته‌اش است. عشق ونسا و رونالد دچار بحران است؛ هر لحظه و هر اتفاقی ممکن است ازدواج آن‌ها را از هم بپاشاند. در آخر، عشق تازه و پرهیجان زوج جوان اتاق کناری است که از مصاحبت و رابطه جنسی باهم لذت می‌برند و از اینکه بهم تعلق دارند، احساس رضایت می‌کنند.

افسردگی ونسا

ونسا از اختلال افسردگی رنج می‌برد. او از هیچ فعالیتی لذت نمی‌برد و نسبت به رابطه جنسی بی‌میل است، بدون دلیل گریه می‌کند و خوابش با بی‌قراری و کابوس همراه است. سرعت کند فیلم، بازگوی کندی دنیای درون روانی ونسا است.

بررسی فیلم کنار دریا

احساس بی‌ارزشی و باور «من بد هستم» در ونسا آنقدر قوی است که توانایی پذیرش محبت و تعریف از جانب دیگران را ندارد و بلافاصله آن را پس می‌زند. وقتی میشل می‌گوید «دلمون برات تنگ شده بود»، پاسخ می‌دهد «تو که مرا نمی‌شناسی». در ذهن او این باور وجود دارد که اگر من را بشناسی، می‌فهمی که دوست‌داشتنی نیستم. میل به تنها ماندن و اجتناب از حضور در جمع، از علائم افسردگی اوست. نسبت به انجام کارهای ساده روزانه ‌مثل خرید کردن یا رقصیدن بی‌انگیزه است و زود خسته می‌شود، چرا که تجربه کوچکترین اضطراب با یادآوری رنج نازایی همراه است.

واکنش رونالد درمقابل افسردگی ونسا

در آغاز، رونالد مانند بسیاری از افراد سعی می‌کند با جملات امری ساده احساس ناراحتی خود را نسبت به ونسا تخلیه کند: «بیرون قدم بزن؛ برات خوبه. تو در مقابل خوشحالی مقاومت می‌کنی.»

ونسا هم مثل هر فرد افسرده‌ای فقط با این جملات پریشان‌تر شده و باور «من بد هستم» در او تقویت می‌شود، چرا که می‌داند با بیرون قدم زدن و سعی در خوشحال بودن، به سادگی قادر نیست از شر افسردگی رهایی یابد.

سپس رونالد سعی می‌کند با تعریف کردن از او، او را خوشحال کند؛ ولی دوباره احساس بی‌ارزشی ونسا مانع پذیرش این تمجیدها می‌شود و او را معذب‌تر می-کند.

رونالد نگران وضعیت ونسا است. تلاش می‌کند با او گفتگو کند، ولی ونسا حتی حاضر به اشتراک احساس خود با همسرش هم نیست. رونالد هم دچار درماندگی و استیصال شده و به خوردن مشروب پناه می‌برد.

رونالد بعد از اینکه احساس می‌کند هیچ‌یک از رفتار‌های او در ونسا تاثیری ندارد، دچار استیصال می‌شود و برای نزدیک شدن به زور متوسل می‌شود. اجبار او به برقراری رابطه جنسی باعث انزجار ونسا می‌شود. ونسا در اثر افزایش فشارها از جانب رونالد، میل به خودکشی پیدا می‌کند. بعد از اینکه ونسا می‌فهمد نمی‌تواند خودکشی کند و رونالد هم بیشتر پذیرای هیجانات منفی او می‌شود و به او نشان می‌دهد اگر هم تو بد باشی من خوب می‌مانم، حال ونسا بهتر می‌شود.

چشم‌چرانی ونسا و انحرافات جنسی

پدیده‌هایی که توجه ما را به خود معطوف می‌کنند و دوست داریم ناظرشان باشیم، برای ما معانی خاصی دارند و با احساسات مهمی در ما گره خورده‌اند. تماشای رابطه زوج جوان برای ونسا جالب است، چون چیزی را که ندارد، در دیگری می‌بیند: اشتیاق جنسی.

میل جنسی ونسا در حین تماشای رابطه جنسی زوج جوان برانگیخته می‌شود. اما چرا ونسا در ابراز عاشقانه همسرش برانگیخته نمی‌شود ولی با مشاهده رابطه زوج دیگر تحریک می‌شود؟ به خاطر احساس گناه. چون ونسا احساس گناه شدید دارد، نمی‌تواند پذیرای رابطه جنسی همراه با عشق باشد. باور ناخودآگاه او این است که من بد هستم و لیاقت خوبی ندارم. به همین دلیل حس جنسی او نه هنگام فعال شدن احساس عشق، بلکه در موقعیت فعال شدن احساس گناه برانگیخته می‌شود: یعنی زمانی که تمایل جنسی ممنوع و بد است.

علت بسیاری از اختلالات جنسی، همراه شدن احساس گناه و شرم با حس جنسی است. حس جنسی از عشق و صمیمیت جدا می‌شود و با احساس گناه پیوند می‌خورد. به همین دلیل فرد به همسرش تمایل ندارد، ولی معشوق خارج از ازدواج جذاب می‌نماید.

علت بسیاری از انحرافات جنسی مثل رابطه جنسی سادیستی/مازوخیستی، روابط ضربدری و کاکولد در زوج‌ها، همین همراه شدن حس جنسی با شرم و احساس گناه است. کاکولد یعنی یکی از طرفین رابطه، با تمایل خودش رابطه جنسی همسرش را با فرد دیگر مشاهده کند و برانگیختگی جنسی تجربه کند. خیانت درست جلوی روی فرد. درد خیانت فرد را برانگیخته می‌کند و احساس حقارت و بی‌کفایتی، حس جنسی فرد را تحریک می‌کند. ونسا به نوعی رابطه‌اش با رونالد را به سمت کاکولد و رابطه ضربدری سوق می‌دهد.

تمایل ونسا به ترغیب رونالد به دختر جوان

رونالد متوجه می‌شود که ونسا در رفتارهایش، رونالد را به سمت دختر جوان اتاق کناری ترغیب می‌کند. اما چرا ونسا باید در این حد خودتخریبگرانه رفتار کند؟ چرا با دستان خودش ازدواج و عشق انحصاری رونالد را نسبت به خودش خراب می‌کند و می‌خواهد رونالد را به سمت دختر اتاق کناری سوق بدهد؟

این رفتار شکلی مازوخیستی و خودآزارگرانه دارد. اما چرا ونسا تا این حد خودش را آزار می‌دهد؟ احساس بی‌ارزشی شدید و احساس گناه ونسا باعث این رفتارهای مازوخیستی می‌شود. ونسا نمی‌خواهد مورد توجه و تمجید باشد، به همین دلیل تمایل جنسی‌اش را به زوج جوان جابه‌جا می‌کند. او نمی‌خواهد تماشا شود، می‌خواهد منفعلانه فقط تماشا کند.

او با مکانیسم دوپاره‌سازی می‌خواهد باور «من بد هستم» را در خود حفظ کند و هر آنچه را که خوب است، در دیگری ببیند. او حتی کار را از این هم پیچیده‌تر می‌کند. مرد جوان همسایه را جایگزین عشق همسرش می‌کند. مثل رونالد به او لباس می‌پوشاند و در پی نزدیک شدن به اوست، چون مرد جوان او را نمی‌شناسد و نمی‌داند که او چقدر «بد» است.

حسادت و خودشیفتگی

ونسا و رونالد هر دو از تعامل با افراد لذت نمی‌برند. آن‌ها هر دو از اینکه ناظر غیبی زوج همسایه باشند لذت بیشتری می‌برند تا ارتباط برابر و رودررو با آن‌ها. بخشی از آن به خاطر میل به خودبرتری آن‌هاست.

خودبرتری ونسا در حدی شدید است که می‌پندارد همه خوبی‌هایی که دیگران دارند، باید متعلق به او باشد. ونسا ناخودآگاه باور دارد هر آنچه من ندارم و دیگری دارد و به شدت می‌خواهم آن را داشته باشم، باید نابود شود. باوری خودشیفته‌وار که حسادت را ایجاد می‌کند. خودشیفتگی و دفاع همه‌توانی باعث می‌شود فکر کنم که می‌توانم همه‌چیز را داشته باشم. من باید همه‌چیز را داشته باشم، وگرنه ناقص و بد هستم. اگر کامل نیستم، پس بد هستم. به همین دلیل افسردگی در اثر خودشیفتگی ایجاد می‌شود.

در مقابل، پذیرش محدودیت‌ها و اینکه می‌توانم ناقص باشم و همچنان خوب باشم، نقطه تعادل بین خودشیفتگی و افسردگی است.

ونسا ماهیگیری را تماشا می‌کند که هر روز به شکلی خستگی‌ناپذیر به تلاشش ادامه می‌دهد. او از رونالد می‌پرسد چطور از این‌همه سختی روزمره خسته نمی‌شود. او چه چیزی را می‌داند که ما نمی‌دانیم؟

در پایان فیلم رونالد می‌گوید: «داستان ماهیگیر را فهمیدم؛ گاهی باید با جریان پیش بروی.» گاهی این تنها کاری است که از ما برمی‌آید: پذیرش محدودیت، پذیرش نداشته‌ها و ادامه دادن زندگی آن‌طور که هست، نه لزوما آن‌طور که ما می‌خواهیم.

فرافکنی و همانندسازی فرافکنانه؛ مکانیسم مخرب در روابط زوج‌ها

ونسا رابطه جنسی زوج اتاق کناری را می‌بیند و بعد به رونالد فشار می‌آورد که تو میل به رابطه جنسی با دختر اتاق بغلی داری. چرا این اتفاق می‌افتد؟ او میل جنسی خودش را که در اثر مشاهده رابطه آن‌ها فعال شده و نیز میل به تصاحب مرد اتاق کناری را نمی‌بیند و آن را فرافکنی می‌کند. برای او راحت‌تر این است این امیال را به همسرش نسبت بدهد، تا اینکه در خودش ببیند. او قادر نیست تمایلات و تعارضات پیچیده خود را در این مسئله ببیند و به همین دلیل سعی می‌کند نقش قربانی بگیرد و آزارگری را به همسرش فرافکنی کند.

بررسی فیلم کنار دریا

وقتی رونالد در مقابل گرفتن نقش آزارگری که تمایل جنسی به دختر همسایه دارد اجتناب می‌کند، ونسا همچنان فشار می‌آورد و به او حمله می‌کند: «تو حتی یه نویسنده شکست‌خورده هم نیستی. تو هیچی نیستی.» او از طریق همانندسازی فرافکنانه، خودش نقش آزارگر را به عهده می‌گیرد و قربانی را به رونالد فرافکنی می‌کند تا متقابلا رونالد هم به او حمله کند و در نهایت خودش نقش قربانی بگیرد.

افسردگی دقیقا همین است: من نقش قربانی می‌گیرم تا آزارگر نباشم. احساس گناه شدیدی که زیربنای آن خشم است.

رونالد با نقش آزارگر همانندسازی می‌کند و در خوردن مشروب افراط می‌کند. این بار او به ونسا فشار می‌آورد تا با او رابطه برقرار کند. چرخه رابطه در ازدواج به همین صورت عمل می‌کند. فردی که احساس «من بدم» دارد، «تو بدی» را فرافکنی می‌کند و همسر او هم با آن همانندسازی می‌کند و «من بدم» را درونی می‌کند و متقابلا به او برمی‌گرداند.

«من بدم» در ونسا به این دلیل است که نمی‌تواند بچه‌دار شود. تو را بد می‌بینم، چون خودم بد هستم. من بد هستم در رونالد به این دلیل همانندسازی می‌شود که نمی‌تواند بنویسد. تا اینکه در پایان، رونالد دیگر با «تو بدی» ونسا همانندسازی نمی‌کند.

دوتایی‌های درون روانی و عشق مثلثی

ونسا از میل به «خواستن دیگری» که به ذهنش رسیده، به شدت احساس گناه و اضطراب کرده است. همین اضطراب از ناخواستنی دیدن همسر و جذاب‌تر دیدن مرد دیگر، به او اضطراب ناخواستنی بودن و جذاب‌تر بودن دختر دیگر در نگاه همسرش را هم داده است.

بررسی فیلم کنار دریا

ما به ازای عواطفی که تجربه می‌کنیم، تصوری از خود و دیگری شکل می‌دهیم. مثلا وقتی در ذهن خود رابطه مثلثی ایجاد می‌کنیم و فرد دیگری را خواستنی‌تر از همسر وفاداری می‌بینیم که میل به تصاحب او داریم، همزمان ترس از این هم داریم که این اتفاق برای خودمان بیفتد. یعنی دائم نگرانیم همسرمان دیگری را خواستنی‌تر بداند و ما را در این مقایسه، ناخواستنی ببیند.

گاهی خودمان را خیانت‌کار و آزارگر می‌بینیم و همسرمان را مضطرب و آسیب دیده. گاهی هم این دوتایی ممکن است برعکس شود؛ یعنی خیانت‌کار بودن را به دیگری فرافکنی کنیم و خودمان نقش قربانی و مضطرب بگیریم. اما اگر فردی میل به خیانت نداشته باشد، ترس از خیانت هم ندارد. هم خودش را فرد باثبات و وفادار می‌داند و هم دیگری را. احساس اطمینان هم با تصور منِ مطمئن همراه است و هم تویِ قابل اعتماد.

در جلسه درمان بسیار اتفاق می‌افتد که درمانگر در ارتباط با هر مراجع، احساس خاصی را تجربه می‌کند که مراجع به او فرافکنی می‌کند. مثلا درمانگر ممکن است در ارتباط با یک مراجع به شدت احساس ناکارآمدی یا تحقیر شدن کند. در واقع مراجع آن بخش از وجودش را که تحقیر شده است و برای خودش غیرقابل تحمل است، از خودش جدا می‌کند و به سمت درمانگر فرافکنی می‌کند. گاهی هم نقش‌ها عوض می‌شود و نقش تحقیرکننده به درمانگر فرافکنی می‌شود.

احساس ملال، خشم، هراس یا شرمی که درمانگر در ارتباط با هر مراجع دارد، اطلاعات مهمی از دنیای درون مراجع و آنچه که برایش غیرقابل تحمل است، به او می‌دهد.

میل به مخفی کردن

ونسا در آغاز بسیاری از تمایلاتش را از رونالد مخفی می‌کند، چرا که نگران است از سوی او قضاوت شود. او سیگار کشیدن و تماشا کردن رابطه جنسی زوج همسایه را مخفی ‌می‌کند. اما وقتی رونالد این امیال نه چندان مطلوب او را پذیرا می‌شود و آن‌ها را منفی ارزیابی نمی‌کند، میل به فاصله در رابطه از سوی ونسا کم می‌شود و قادر می‌شود زمان بیشتری را با رونالد بگذراند.

رونالد در واقع احساس گناه و شرم ونسا را کانتین می‌کند. کانتین کردن به این معناست که عواطف دردناکی که طرف مقابل قادر نیست در خودش ببیند و نگه دارد و آن ها را فرافکنی می‌کند، دریافت کنیم؛ آن‌ها را تعدیل و اصلاح کرده و به او برگردانیم. رونالد میل به چشم‌چرانی و حتی خیانت را در ونسا می‌بیند. بدون آن که او هم تلافی کند، بهم بریزد یا سرزنش کند، این امیال را در او مشاهده می‌کند و بعد حقیقت آن‌ها را به او نشان می‌دهد. 

کانتین کردن احساسات مخرب، مکانیسم سازنده در روابط زوج‌ها

رونالد به تدریج متوجه می‌شود که تنها راه نزدیک شدن به ونسا، پذیرش و کانتین کردن هیجانات تخریب‌گر ونسا است. رونالد پذیرای هیجانات منفی او می‌شود و به او نشان می‌دهد که اگر هم تو بد باشی، من خوب می‌مانم. به این ترتیب حال ونسا بهتر می‌شود.

بهترین نوع برخورد رونالد، کانتین کردن میل به چشم‌چرانی در ونسا است. او از تمایلات ونسا نمی‌ترسد و با او همراه می‌شود. تکانه‌های مخرب ونسا را در مورد میل به دیدن رابطه جنسی دیگران تحمل می‌کند، روی آن فکر می‌کند و به شکل بهبود یافته برمی‌گرداند. این همراه شدن با همسر در این چشم‌چرانی و ترسناک ندانستن آن یا واکنش منفی نشان ندادن، باعث می‌شود ونسا هم نسبت به این تکانه‌ها احساس امنیت کند.

وقتی رونالد یک قدم به دنیای ترسناک و گناه‌آلود ونسا نزدیک می‌شود، ونسا هم بیشتر تمایل به نزدیکی با او پیدا می‌کند و از او می‌‌خواهد باهم دوش بگیرند. کاری که مدت‌هاست به همسرش اجازه نمی‌دهد. هیجانات منفی او شروع به پردازش می‌کنند و بالاخره بعد از مدت‌ها قادر می‌شوند در کنار یکدیگر بخندند.

با این حال رفتارهای ونسا به تدریج بیشتر و بیشتر تخریب‌گرانه می‌شود. رونالد نسبت به رفتارهای ونسا احساس ناامنی می‌کند و نگران پایان رابطه می‌شود. این نگرانی و میل به تخریب رابطه را ونسا وارد رابطه کرده است و کم کم رونالد بیشتر و بیشتر متوجه آن می‌شود. اما او با احساس ناامنی و تخریب‌گری ونسا همانندسازی نمی‌کند و آن را خیلی خوب کانتین می‌کند.

رونالد با وجود دردناک بودن این فرآیند، نسبت به تمایلات تغییریافته همسرش کنجکاو است. او بسیار صبورانه و کنجکاوانه این تمایلات را پیگیری می‌کند: «این چیزی است که می‌خواهی؟ که با کسی رابطه داشته باشی که تو را نمی‌شناسد؟» اما متوجه می‌شود که این کنجکاوی در حال تبدیل تمایل ونسا به مرد همسایه است و اینجاست که از ادامه بازی منصرف می‌شود. وقتی ونسا می‌خواهد همچنان همراهی رونالد را با تمایلات کنجکاوانه خود داشته باشد، رونالد توجه او را به فقدان‌های خودش می‌کشاند که چقدر او هم از نداشتن توجه ونسا در عذاب است.

رونالد با دیدن صحنه خیانت ونسا، هیجان او را به خوبی کانتین می‌کند و قاطعانه پیامد آن را به او نشان می‌دهد. حتی وقتی ونسا می‌گوید خیانت کردم چون مرد همسایه را می‌خواهم، حرف او باعث فروریختن رونالد نمی‌شود. او پایدار می‌ایستد و به او نشان می‌دهد که تو او را نمی‌خواهی، تو من را می‌خواهی. تو به خاطر حسادت به حاملگی زن جوان، می‌خواهی عشق و ازدواج آن‌ها را خراب کنی. به او نشان می‌دهد که میل جنسی او همراه با علاقه نیست، میل جنسی‌اش همراه با خشم و آزارگری است. او را با بخش تخریب‌گر وجودش مواجه می‌کند.

دلایل خیانت ونسا

ونسا با انواع رفتارها، رابطه متعهدانه ازدواجشان را به سمت رابطه ضربدری و کاکولد با زوج جوان می‌کشاند. او هم میل به تخریب رابطه خودشان دارد و هم رابطه جوان و پرشور آن‌ها. ونسا می‌خواهد عشق شورانگیز آن رابطه و باروری آن را از آنِ خود کند. ونسا می‌خواهد آنچه را که ندارد، به مالکیت درآورد. بالاخره ونسا میل به مالکیت عشق و باروری آن‌ها را عملی می‌کند.

او می‌خواهد ثابت کند آن چیز خوبی که دیگری دارد و من ندارم، خوب نیست. من آن را امتحان می‌کنم به این هدف که خوبی آن را خراب کنم. او می‌خواهد با فهمیدن اینکه هیچ چیز خوبی وجود ندارد، آرامش پیدا کند. بخشی از فرآیند افسردگی، نابود کردن هر میلی و اثبات این است که هیچ چیزی خوب نیست. هر چیز خوبی باید از بین برود، چرا که این باور افسرده‌وار به من آرامش می‌دهد.

کارگردان و نویسنده فیلم کنار دریا

کارگردان و نویسنده این فیلم آنجلینا جولی است. به نظر می‌آید لحظات افسردگی ونسا، تجربه زندگی خود آنجلینا باشد. پدر آنجلینا در کودکی به مادرش خیانت می‌کند و این اتفاق باعث جدایی آن‌ها می‌شود. آنجلینا از این بابت نسبت به پدرش خشمگین بود و رابطه خوبی با او نداشت. او از زمان نوجوانی از اختلالات مختلفی مثل افسردگی، اختلال خوردن، وسواس و اختلال شخصیت مرزی رنج می‌برد. او همچنین بارها خودزنی کرده و درگیر سوءمصرف مواد شده است.

او در طی بازی در فیلم جیا (Gia) که ابراز کرده شخصیت اصلی فیلم شباهت‌های زیادی با خودش داشته، درگیر افسردگی شد و اقدام به خودکشی کرد. این فیلم (کنار دریا) هم از سوی کسی ساخته شده که با تاروپود وجودش افسردگی را تجربه کرده است.

پیشنهاد مطالعه:

روان‌درمانی اختلالات جنسی

-نگاهی بر مینی‌سریال صحنه‌هایی از یک ازدواج ۲۰۲۱

-مروری بر رمان هویت از میلان کوندرا

-درآمدی بر عشق از دیدگاه فروید و روانکاوی

نوشته

فاطمه شاهین‌فر

اشتراک گذاری

در باب

مطالب مشابه

در این جستار، خانم لیندا برمن با ارائه‌ی نقل قولهایی جذاب و تأمل‌برانگیز، نقش ناخودآگاه در انتخاب شریک زندگی را روشن می‌کند.

نوشته

در این مقاله با نگاهی روانکاوانه به فیلم The Truman Show، ساخته پیتر ویر، بررسی می‌کنیم چرا افراد یک اثر هنری را به شیوه‌هایی گاه متناقض تجربه می‌کنند.

نوشته

کتاب هنر همچون درمان، اثر آلن دوباتن و جان آرمسترانگ، هنر را فراتر از زیبایی‌شناسی، به‌عنوان ابزاری درمانی می‌بیند که با هفت کارکرد اصلی مانند به‌یادآوردن، امید و خودشناسی، به بهبود روان انسان کمک می‌کند.

نوشته

نظرات

2 پاسخ

  1. چقدر جامع و کامل بود.برای بنده که روانشناس هستم بسیار مفید بود تحلیلتون از فیلم🌹🙏🏻

مشتاق خوندن نظرات شماییم

برای درج نظر