مغز انسان گاهی به عنوان ابزاری برای پیش بینی آینده توصیف می شود، چرا که نقش اصلی آن آمادگی برای وقایع آینده است. این توانایی به ما اجازه میدهد با استفاده از تجربههای قبلی و اطلاعات محیطی، رویدادهای آینده را بهتر پیشبینی کنیم؛ تا هم احتمال اتفاقات خوب را افزایش دهیم و هم برای اتفاقات ناخوشایند آمادگی بیشتری کسب کنیم. میزان اثربخشی این فرایند به این بستگی دارد که تا چه حد بتوانیم آینده را با اطمینان پیش بینی کنیم. هرچه عدم قطعیت بیشتر باشد، آمادگی ما برای مواجهه با آینده کاهش مییابد و در نتیجه، اضطراب افزایش پیدا میکند.
اضطراب انتظاری نوعی نگرانی مداوم است که پیش از وقوع یک رویداد ناگوار تجربه میشود. در ایران، پس از ۱۲ روز درگیری با اسرائیل و با وجود آتشبس، سایه تهدید جنگ همچنان باعث شکلگیری این اضطراب شده است. بررسی این موضوع نه تنها برای آرامش فردی، بلکه برای بازیابی آرامش جمعی اهمیت دارد.
اضطراب چیست؟
این واژه معانی و کاربردهای متنوعی دارد: از دسته اختلالات روانپزشکی گرفته تا الگوهای رفتاری خاص در مدلهای حیوانی و همچنین احساسات منفی پایدار. در تعریفی دیگر، اضطراب به حالت هیجانی گفته می شود که با نگرانی درباره آینده همراه است و بسیاری از انسانها به درجات مختلف آن را تجربه میکنند.
به گفته محققان: «میزان ترس ما از اتفاقات واقعی معمولاً کمتر از ترس هایی است که ذهنمان درباره آنها می سازد. یعنی پیش بینی خطرها، و فکر کردن به ساخت سناریوهایی مثل: “اگر این اتفاق بیوفتد چه می شود…؟؟؟» بیشتر از خود آن رویدادها در ما ایجاد اضطراب می کند.
این دیدگاه دو جنبه اساسی اضطراب را روشن میسازد:
1- آنچه بیشترین اضطراب را ایجاد می کند، اغلب خود رویدادهای ناخوشایند نیستند، بلکه انتظار و پیش بینی آنهاست. این نوع اضطراب ممکن است نقش مهمتری در ایجاد اختلالات اضطرابی داشته باشد تا واکنش به خود آن رویدادها.
2- اضطراب اساساً با تصورات ذهنی ما درباره آینده ای نامعلوم مربوط می شود، یعنی پیشبینیهایی که در ذهن خود از اتفاقات احتمالی می سازیم.
با تکیه بر پژوهش های قبلی، اضطراب را می توان مجموعه ای از واکنش های هیجانی، شناختی و رفتاری دانست که هنگام رو به رو شدن با موقعیت های نامطمئن و نگران کننده در آینده ظاهر می شوند. شش اختلال اضطرابی اصلی که در DSM-IV معرفی شدند شامل: اختلال اضطراب فراگیر(GAD)، اختلال پانیک (PD)، اختلال اضطراب اجتماعی (SAD)، اختلال استرس پس از سانحه (PTSD)، فوبیهای خاص و اختلال وسواس فکری-عملی (OCD) میباشد.
اختلال پنیک (تعریف و نشانه ها)
بر اساس کتاب راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی، یکی از ویژگیهای اصلی اختلال پنیک: حملات ناگهانی، نگرانی درباره حملات آینده و عواقب آن است (APA, 2000). این حملات معمولاً به عنوان یک واکنش شدید جسمی و روانی به یک تهدید واقعی یا خیالی درک می شوند. در هنگام حملات، افراد ممکن است علائم جسمانی مانند: تپش قلب، تنگی نفس، حالت تهوع یا سرگیجه، و همچنین افکار ترسناکی مثل ترس از مرگ، غش کردن یا از دست دادن کنترل را تجربه کنند. حتی اگر تعداد حملات کاهش پیدا کند، بسیاری از افراد همچنان از فکر احتمال وقوع و تکرار آنها در آینده رنج میبرند.
اضطراب انتظاری (تعریف و ویژگی آن).
اضطراب انتظاری معمولاً با حساسیت و گوشبهزنگی بیش از حد نسبت به احساسات جسمانی (مانند تپش قلب، تنگی نفس) همراه است (اشمیت، لرو و تراکوفسکی، ۱۹۹۷). بهطور کلی، اضطراب انتظاری بهعنوان یک حالت هیجانی منفی شناخته میشود که با علائم جسمانی و ارزیابیهای منفی فرد از توانایی خود در مقابله با رویدادهای ناخوشایند احتمالی همراه است (بارلو، ۲۰۰۰).
پنیک و ارتباط آن با اضطراب انتظاری
از دیدگاه شناختی، اضطراب انتظاری در اختلال پانیک بیشتر به ترس فرد از حملات آینده مربوط میشود؛ حملاتی که برای او بسیار آزاردهنده و غیرقابلکنترل به نظر میرسند. این ترس باعث میشود فرد بهطور مداوم تلاش کند از موقعیتهایی اجتناب کند که احتمالاً محرک حملات بعدی هستند (سالکوفسکیس، کلارک و گلدر، ۱۹۹۶؛ وایت، براون، سامرز و بارلو، ۲۰۰۶).
افراد مبتلا به اختلال پانیک اغلب اضطراب انتظاری را به شکل نگرانی یا دلواپسی دائمی تجربه میکنند. حتی وقتی تعداد حملات بهطور قابلتوجهی کاهش یافته باشد، این اضطراب همچنان میتواند زندگی فرد را مختل کند (کیتون، ویتالیانو، اندرسون، جونز و روسو، ۱۹۸۷؛ لنگ، ۲۰۰۸). به همین دلیل، اضطراب انتظاری یکی از مهمترین عواملی است که تداوم اختلال پانیک را توضیح میدهد. پژوهشها نیز نشان دادهاند هرچه سطح اضطراب انتظاری بالاتر باشد، احتمال بروز رفتارهای اجتنابی بیشتر است (کراسک، رپی و بارلو، ۱۹۸۸؛ راچمن و لوپاتکا، ۱۹۸۶).
با وجود نقش اساسی اضطراب انتظاری در فهم اختلال پانیک، این موضوع کمتر بهطور مستقیم در پژوهشها بررسی شده است. با این حال، نظریههای گوناگونی تلاش کردهاند توضیح دهند چرا افراد دچار چنین اضطرابی میشوند. در رویکرد شناختی گفته میشود بین حملات پنیک و اضطراب انتظاری رابطهای دوطرفه وجود دارد: تجربه حملات گذشته، پیشبینی و انتظار حملات آینده را تقویت میکند.
این وضعیت باعث میشود فرد بیش از حد به واکنشهای بدنش حساس شود و مدام خود را زیر نظر بگیرد. اگر این احساسات نادرست تفسیر شوند، ممکن است دوباره به حمله پنیک منجر شوند. بنابراین، اضطراب انتظاری هم پیامد تجربه حملات قبلی است و هم میتواند بهعنوان عاملی برای تشدید حملات آینده عمل کند (کلارک، ۱۹۸۶).
در مدلهای جدیدتر زیستی ـ روانی ـ اجتماعی اختلال پانیک، پژوهشگران معتقدند اضطراب انتظاری و حملات پنیک اگرچه به هم مرتبطاند، اما سازوکارهای متفاوتی دارند و تجربه آنها نیز به شیوهای جداگانه شکل میگیرد (بوتون، مینکا و بارلو، ۲۰۰۱). بر اساس این دیدگاه، اضطراب انتظاری نیز مانند حمله پنیک میتواند در اثر شرطی شدن نسبت به محرکها فعال شود؛ چه محرکهای درونی مانند تپش قلب و چه محرکهای بیرونی مانند یک مکان خاص (بوتون و همکاران، ۲۰۰۱). در نتیجه، شدت اضطراب انتظاری بسته به مواجهه با نشانههای جسمانی یا محیطی که قبلاً با حملات پانیک همراه بودهاند، تغییر میکند. به همین دلیل، این اضطراب یکی از عوامل تشدیدکننده حملات پانیک به شمار میرود.
پژوهش «رودباو»، «کرن» و «چَملِس» در سال ۲۰۰۲ نیز نقش مستقل اضطراب انتظاری در تداوم اختلال پانیک را نشان داد. یافتهها بیان میکند سطح اضطراب روزانه افراد به دو عامل بستگی دارد: اول اینکه چقدر احتمال میدهند صبح دچار حمله شوند، و دوم اینکه روز قبل چه میزان اضطراب داشتهاند. این محققان پیشنهاد کردند اضطراب انتظاری یک ویژگی پایدار است که حتی بدون وقوع حمله واقعی، سطح اضطراب بیماران را بالا نگه میدارد.
عدم قطعیت، غیرقابل پیشبینی و غیرقابل کنترل.
اگرچه مفاهیم پیشبینی ناپذیری و عدم قطعیت اغلب به جای هم به کار میروند، اما تفاوتهای ظریفی بین آنها وجود دارد. پیشبینی ناپذیری بیشتر به ویژگیهای کمّی و قابل اندازهگیری محیطی اشاره دارد، مانند زمان وقوع یا شدت یک رویداد. در مقابل، عدم قطعیت مفهومی گستردهتر و چندبعدی است که می تواند جنبه های ذهنی و احساسی را هم در بر گیرد، و در موضوعاتی مثل تصمیمگیری نقش مهمی دارد. مطالعات تجربی روی جوندگان نشان دادهاند که موجودات زنده ترجیح میدهند رویدادهایی که شدت یا زمان وقوعشان قابل پیشبینی است را تجربه کنند چرا که این پیشبینی پذیری می تواند اثرات منفی استرس را کاهش دهد.
عدم قطعیت می تواند در سطوح گوناگون تجربه شود- مثل حالت های حسی، پیش بینی پذیری رویدادها یا برداشت کلی فرد از موقعیت. در حالی که در پژوهشهای آزمایشگاهی بیشتر بر مفهوم پیشبینی ناپذیری تمرکز می شود، اما در مطالعات مرتبط با اختلالات اضطرابی در انسان، بیشتر بر تجربه ذهنی فرد از عدم قطعیت تاکید می شود.
وقتی فرد با آینده مبهم رو به روست، ممکن است برای اماده شدن، دست به واکنش هایی بزند که یا خیلی کم اثر باشند یا بیش از حد افراطی و محافظه کارانه. این واکنش ها- چه ناکافی باشند و چه بیش از حد- می تواند روند طبیعی تصمیم گیری یا عملکرد روزمره فرد را به هم بریزد.
مفهوم مرتبط دیگر، غیرقابل کنترل بودن است که به شرایطی اشاره دارد که فرد نمی تواند با کارهایی که انجام میدهد، بر روی وقوع یا چگونگی یک اتفاق اثر بگذارد. در حالی که پیشبینی پذیری به اطمینان از زمان یا شکل وقوع رویداد اشاره دارد، کنترل پذیری به قابلیت فرد برای تغییر یا مهار آن رویداد مربوط می شود. از این منظر، وقتی افراد احساس کنند حداقل تا حدی روی آینده تسلط دارند، حتی اگر نتوانند جلوی همه اتفاقات را بگیرند، معمولاً اضطراب کمتری را تجربه می کنند؛ چون حس می کنند می توانند واکنش موثری داشته باشند.
واکنشپذیری شدید به شرایط نامشخص تهدید
از آنجا که پیشبینی رویدادهای آینده همیشه با درجهای از ابهام همراه است، مکانیسمهای عصبیِ تنظیمکننده واکنش فرد به این عدمقطعیت نقشی اساسی در شکلگیری پاسخهای انطباقی دارند. پژوهشهای میانگونهای بر حیوان و انسان نشان میدهد وقتی فرد نداند دقیقاً چه زمانی یا چگونه با تهدید روبهرو میشود، پاسخهای فیزیولوژیک او مانند تنش عضلانی یا افزایش ضربان قلب شدت بیشتری پیدا میکند.
نتایج تحقیقات حاکی از آن است که رویدادهای ناخوشایندِ غیرقابل پیشبینی، در مقایسه با رویدادهای کاملاً قابل پیشبینی، اثر منفی بیشتری بر خلق، سطح اضطراب لحظهای و شاخصهای فیزیولوژیک دارند. جالب آنکه حتی محرکهای خنثی نیز اگر بهصورت غیرقابل پیشبینی ارائه شوند، فعالیت آمیگدال را افزایش میدهند و رفتارهای اضطرابی ایجاد میکنند؛ این اثر در موش و انسان بهطور مشابه دیده شده است.
این یافتهها نشان میدهد صرفاً نامعلوم بودن یک موقعیت ـ حتی بدون وقوع هیچ رویداد منفی ـ میتواند به تنهایی منجر به اضطراب شود.
پاسخهای ناسازگار به شرایط نامشخص در اختلالات اضطرابی
برای اینکه بهتر متوجه شویم چرا افراد مضطرب نسبت به شرایط نامعلوم واکنش های ناسازگار نشان می دهند، پژوهش ها پنج عامل اصلی را شناسایی کردهاند:
1- اغراق در پیش بینی احتمال یا شدت اتفاقات ناخوشایند.
2- تمرکز بیشازحد بر روی نشانههای تهدید یا خطر.
3- ناتوانی در تشخیص موقعیت هایی که واقعا ایمن هستند.
4- گرایش به اجتناب (چه از نظر فکری و چه رفتاری) از موقعیتهای نامشخص.
5- واکنشهای هیجانی شدید به موقعیتهای مبهم.
ساختار عصبی در اختلالات اضطرابی
هنوز بهطور قطعی روشن نیست که تغییرات مغزی و عصبی علت اصلی بروز اختلالات اضطرابی باشند. با این حال، شواهد پژوهشی نشان میدهد این اختلالات ماهیتی چندعاملی دارند و ترکیبی از عوامل ژنتیکی و تجارب محیطی در سالهای اولیه زندگی میتواند فرد را در آینده مستعد اضطراب مرضی کند.
نکته مهم آن است که وقتی فرد مدام درگیر افکار و رفتارهای اضطرابی باشد، مسیرهای عصبی مرتبط با اضطراب در مغزش تقویت میشود. این فرآیند شبیه تمرین مداوم یک نوازنده پیانو است که شبکههای عصبی مربوط به مهارتهای موسیقایی خود را پرورش میدهد.
این دیدگاه نشان میدهد مغز انسان انعطافپذیری بالایی دارد و میتواند با درمان مناسب تغییر کند. همین ویژگی، موفقیت بسیاری از درمانهای روانشناختی را توضیح میدهد.
نقش یادگیری در اختلالات اضطرابی
بر اساس مدلهای معتبر یادگیری، افرادی که دچار اختلالات اضطرابی هستند، معمولاً محرکهای محیطی و درونی را به مرور با خطر یا تهدید اشتباه می گیرند- حتی وقتی که آن محرک ها واقعاً بی خطر اند. از طرف دیگر، این افراد معمولاً در یادگیری تفاوت بین موقعیت های امن و خطرناک مشکل دارند؛ یعنی حتی اگر شرایط کاملاً قابل پیشبینی باشد باز هم احساس ناامنی دارند. این ناتوانی در تشخیص و تفکیک تهدید واقعی از تهدید خیالی، باعث می شود چرخه معیوب اضطراب تقویت و به یک چرخه پایدار منجر شود. یافتههای پژوهشی نشان میدهند که این الگوهای یادگیری نادرست، نقش محوری در شکلگیری و تثبیت اختلالات اضطرابی ایفا میکنند.
سوگیریهای شناختی در ارزیابی تهدیدها
یکی از عوامل کلیدی در شکلگیری پاسخهای ناکارآمد به شرایط نامشخص در اختلالات اضطرابی، تمایل به برآورد اغراقآمیز از احتمال وقوع و شدت پیامدهای تهدیدهای بالقوه است. افراد مضطرب معمولاً احتمال رخداد رویدادهای منفی را بیش از حد واقعی تخمین میزنند و پیامدهای آنها را به شکل فاجعهبار بزرگ میکنند. این تحریفهای شناختی بهویژه در موقعیتهای مبهم و غیرقابلپیشبینی شدت بیشتری پیدا میکند.
پژوهشها نشان میدهد بزرگنمایی شدت پیامدهای تهدیدها (یعنی میزان آسیبزایی آنها) نقشی مهمتر از برآورد نادرست احتمال وقوع در تداوم چرخه اضطراب دارد. این نکته برای درمان اهمیت زیادی دارد، زیرا نشان میدهد باید هم ارزیابی واقعبینانهتر از پیامدها را تقویت کرد و هم درک دقیقتر از احتمال وقوع آنها را آموزش داد.
همچنین، نقص در سیستمهای عصبی مسئول یادگیری مبتنی بر خطای پیشبینی (یعنی تفاوت بین انتظار و واقعیت) مانع اصلاح باورهای منفی میشود. افراد مضطرب حتی در مواجهه با شواهد خلاف نیز این باورها را تغییر نمیدهند. در نتیجه، چرخه معیوب اضطراب تداوم مییابد.
ریشه عصبی سوگیریهای شناختی: آمیگدال و قشر پیشانی
پژوهشهای تصویربرداری مغزی نشان میدهد تحریفهای شناختی ریشه در فعالیت غیرعادی برخی بخشهای مغز دارند، بهویژه نواحی مرتبط با ارزیابی خطر. برای مثال، در افراد مضطرب بخش اوربیتوفرونتال ـ که مسئول بررسی پیامدهای منفی احتمالی است ـ بیشفعال میشود. در مقابل، بخش پیشپیشانی میانی ـ که به برآورد منطقی احتمال رویدادها کمک میکند ـ کارایی کمتری نشان میدهد.
همچنین آمیگدال، بهعنوان مرکز اصلی پردازش ترس، در این افراد حتی در حالت استراحت نیز بیشازحد فعال است. این الگو در اختلالاتی مانند پنیک، اضطراب اجتماعی و استرس پس از سانحه نیز مشاهده شده است.
مکانیسمهای اجتنابی در اختلالات اضطرابی
یکی از دلایل ماندگاری اضطراب در برخی افراد این است که به جای روبهرو شدن با موقعیتهای اضطرابزا، از آنها اجتناب میکنند. این رفتارهای اجتنابی ـ مانند نگرانی دائمی یا پرهیز از یک موقعیت خاص ـ مانع میشود فرد تجربهای به دست آورد که خلاف پیشبینیهای منفیاش باشد.
بر اساس نظریه دوفرایندی، ذهن در واکنش به نشانههای تهدید بهطور خودکار رفتارهایی را یاد میگیرد که در ظاهر اضطراب را کاهش میدهند. اما اجتناب به جای آنکه مفید باشد، باعث میشود فرد بیشازپیش به خطرات خیالی باور پیدا کند؛ زیرا هرگز با موقعیت واقعی روبهرو نمیشود تا خلاف باورش آشکار شود. در نتیجه این الگوهای رفتاری تقویت میشوند و فرد به اشتباه فکر میکند اجتناب واقعاً از او محافظت کرده است.
درمان های روان شناختی و عصب شناختی برای اضطراب و پنیک
مداخلات مؤثر روانشناختی برای اختلالات اضطرابی معمولاً بر پایه نظریه پردازش هیجانی و درمان مواجههای طراحی شدهاند. درمان مبتنی بر مواجه یکی از رایجترین این رویکردهاست. این درمان به فرد اجازه میدهد باورها و خاطرات مرتبط با ترس را دوباره بررسی کند. در این فرآیند، فرد مستقیماً با الگوهای اجتنابی خود روبهرو میشود. از نظر عملکردی این تجربه مشابه خاموشی (عدم پاسخ به محرک) در آزمایشگاه است.
این روش بهویژه در درمان اختلال اضطراب اجتماعی، اختلال استرس پس از سانحه و اختلال وسواس فکری-عملی کاربرد دارد. در اختلال پنیک، بیماران معمولاً از رفتارهای ایمنساز برای پیشگیری از حملات استفاده میکنند. اما این رفتارها مانع خاموشی پاسخهای شرطی میشوند، حتی اگر در ظاهر شدت هیجان منفی را کاهش دهند. بنابراین، رویارویی مستقیم با افکار منفی ـ چه در قالب درمان شناختی-رفتاری و چه از طریق مواجهه ـ فرصتی ایجاد میکند تا باورهای نادرست درباره احتمال و پیامد رویدادهای ترسناک اصلاح شود.
یکی از رویکردهای درمانی جدید مدل UAMA («عدمقطعیت و پیشبینی اضطراب») است. این مدل بر مداخلاتی تمرکز دارد که پیامدهای منفی ناشی از انتظارات اغراقآمیز را کاهش دهند و دقت در پیشبینی رویدادها را افزایش دهند.
نخست، از آنجا که پیامدهای منفی عدم قطعیت ناشی از انتظارات اغراقآمیز از تهدید است، میتوان از مداخلاتی استفاده کرد که بر بهبود دقت پیشبینی رویدادها تمرکز دارند. درمان اصلاح سوگیری میتواند برای کاهش برآوردهای غیرواقعی از تهدید به کار رود.
برای افرادی که در تشخیص نشانههای ایمن مشکل دارند، درمان می تواند بر اصلاح پیشبینیهای نادرست و کاهش برآوردهای غیر واقعی از تهدید متمرکز شود. در برخی موارد، توجه به زمینه نشانهها و کاهش عدم قطعیت، میتواند مفید باشد.
داروهایی مانند دی-سایکلوسرین (DCS) که انعطافپذیری عصبی و یادگیری را تقویت میکنند نیز میتوانند با درمانهای شناختی-رفتاری ترکیب شوند و در اختلالات خاصی مانند فوبیا، اضطراب اجتماعی، وسواس فکری-عملی و استرس پس از سانحه اثربخش باشند.
رویکرد دوم که بر افزایش تحمل عدم قطعیت متمرکز است، استفاده از تکنیکهایی مانند تصویربرداری fMRI است که امکان مشاهده مستقیم فعالیت نواحی مغزی مانند قشر کمربندی قدامی میانی (aMCC) و اینسولای قدامی را فراهم می کند. این نواحی مغزی در تنظیم واکنش های هیجانی منفی هنگام مواجهه با عدم قطعیت نقش دارند. این روش می تواند راهکارهای سادهتری برای کاهش واکنش های هیجانی منفی آموزش دهد.
این رویکرد همچنین بر کاهش زمانی که صرف نگرانی برای آینده می شود و افزایش تمرکز بر لحظه حال تاکید دارد. ذهنآگاهی همراه با درمان شناختی-رفتاری می تواند به افراد کمک کند انتظارات غیر واقعی را رها کرده و زندگی با عدم قطعیت را بپذیرند. در نهایت بیماران باید بیاموزند که پیشبینیهای دقیق رویدادهای آینده همیشه ممکن و ضروری نیست و کیفیت زندگی نباید تحت تاثیر نیاز به قطعیت قرار گیرد.
شناختدرمانی (CT) برای مدیریت اضطراب:
اصول کلی شناخت درمانی بر شناسایی افکار خود آیند منفی بنا شده است هر رفتاری از احساسی ناشی میشود و پشت هر احساس افکر خودآیندی نهفته است.
افکار خودآیند منفی (NATs) : افکاری فوری وناخواسته هستند که با اضطراب همراه میشوند. برای شناسایی این افکار، تکنیکهایی مانند پرسیدن بدترین پیامدها، مشاهده تغییرات عاطفی و استفاده از فرمهای ثبت افکار ناکارآمد استفاده می شود. همچنین، بازنگری شناختی و رفتاری به عنوان ابزارهای اصلی تغییر باورها و افکار مطرح میشوند.
همچنین روشهای بازنگری مانند گفتگوی سقراطی و آزمایشات رفتاری اشاره میکند که قویترین ابزار برای تغییر شناختی هستند. مدل PETS (آمادهسازی، مواجهه، آزمایش، خلاصهسازی) برای اجرای آزمایشات رفتاری نیز روشی کارامدی می باشد.
در نهایت، تکنیکهای مبتنی بر طرحوارهها یا باورهای عمیقتر که با ابزارهایی مانند تکنیک فلش عمودی، پیوستارها (برای مقابله با تفکر همه یا هیچ) و فلشکارتهای شخصی برای تقویت پاسخهای منطقی به باورهای منفی، کمک میکند تا باورهای اصلی را شناسایی و اصلاح کند.
شناختدرمانی فراتر از یک درمان تکنیکمحور است و بر مفهومسازی فردی و ترکیب راهبردهای کلامی و رفتاری برای بهبودی کامل تمرکز دارد.
نتیجهگیری
اضطراب انتظاری، بهعنوان یکی از مؤلفههای کلیدی در اختلالات اضطرابی، بهویژه اختلال پنیک، نقش مهمی در شکلگیری، تداوم و تشدید علائم دارد. این نوع اضطراب، که اغلب پیش از وقوع یک رویداد یا حمله شکل میگیرد، میتواند به اندازهی خود آن رویداد برای فرد ناتوانکننده باشد.
پژوهشهای مختلف نشان دادهاند که افراد مضطرب نهتنها اتفاقات منفی را بیش از حد واقعی پیشبینی میکنند، بلکه پیامدهای آنها را نیز فاجعهبارتر از آنچه هستند در نظر میگیرند. این تحریفهای ذهنی، همراه با رفتارهای اجتنابی، باعث میشود چرخه اضطراب در ذهن فرد تکرار و تقویت شود. یافتههای عصبشناختی نیز نشان میدهند که این سوگیریهای شناختی، با فعالیت غیرعادی در بخشهایی از مغز مانند آمیگدال و قشر پیشانی مرتبطاند.
خوشبختانه، همین انعطافپذیری عصبی، امکان تغییر و بهبودی را هم فراهم میکند. از سوی دیگر، رویکردهای درمانی مانند درمان مواجههای و درمان شناختی-رفتاری، با هدف اصلاح این الگوهای فکری و رفتاری، میتوانند به کاهش اضطراب و بازیابی کنترل فرد کمک کنند. بنابراین، درک بهتر ماهیت اضطراب انتظاری نهتنها به فهم عمیقتری از اختلالات اضطرابی میانجامد، بلکه مسیرهای مؤثرتری را برای مداخله و درمان نیز پیشِ رو میگذارد.
سخن سردبیر
اضطراب، بهویژه در قالب اختلال پانیک و اضطراب انتظاری، از مهمترین چالشهای سلامت روان در جهان معاصر است. بررسیهای نظری و پژوهشی نشان میدهند که این پدیده تنها به تجربهای روانشناختی محدود نمیشود. بلکه نتیجه تعامل پیچیده میان سازوکارهای زیستی، شناختی و اجتماعی است.
یافتههای علوم اعصاب شناختی، الگوهای فعالیت غیرعادی در نواحی کلیدی مغز همچون آمیگدال، اوربیتوفرونتال و پیشپیشانی میانی را آشکار کردهاند. این الگو میتواند ریشه بسیاری از تحریفهای شناختی و پاسخهای اضطرابی باشد. در کنار آن، نظریههای شناختی ـ رفتاری نشان دادهاند که اضطراب انتظاری نهتنها پیامد حملات پانیک است. بلکه میتواند عامل تداوم و تشدید آنها نیز گردد.
بنابراین، درک چندبعدی از اضطراب و طراحی مداخلات درمانی مبتنی بر شواهد، ضرورتی انکارناپذیر دارد. درمانهای مواجههای و رویکردهای نوینی چون مدل «عدمقطعیت و پیشبینی اضطراب» نمونهای از تلاش برای پیوند دادن یافتههای نظری با کاربردهای بالینیاند.
امید است مجموعه مباحث و یافتههای مطرحشده در این نوشتار، دریچهای نو به فهم عمیقتر اضطراب و سازوکارهای آن بگشاید. همچنین راه را برای پژوهشها و مداخلات کارآمدتر در آینده هموار سازد.