نویسنده در این کتاب جلسات روانکاوی دختربچهای پنج سال و نیمه را که از شبادراری شکایت دارد، بهطور تفصیلی شرح و تحلیل میکند. کرامت موللی، که سوپرویژن این روانکاوی را بر عهده داشته، در مقدمهی خود به بررسی اصول و قواعدی میپردازد که باید در روانکاوی کودکان به کار گرفته شود.
مطالعهی کتاب نشان میدهد که کار بالینی با کودکان به روش بالینی ویژهای نیاز دارد. مدیریت جلسات روانکاوی کودکان از روانکاوی بزرگسالان دشوارتر است، زیرا نادیده گرفتن اصول، این فرآیند را تا سطح مشاوره و روانشناسی معمولی تنزل میدهد. در نتیجه، بهجای درک و شناخت راستین دنیای کودک و ضمیر ناخودآگاه او، صرفاً برطرف کردن علائم جایگزین خواهد شد.
اهمیت و ضرورت آشنایی با اصول بالینی کودک
روانکاوی کودکان، برخلاف تصور رایج، فرآیندی پیچیده و نیازمند تجربه بالا است. روانکاو باید همواره با روند درمان سازگار شود، بدون اینکه از اصول بالینی فاصله بگیرد.
یکی از چالشهای اصلی در این زمینه، انتقال قلبی متقابل و غیرقابل بازگشت است. در چنین شرایطی، روانکاو بهجای حفظ نقش حرفهای خود، ناخودآگاه به نقشهایی مانند والد یا مربی وارد میشود. این تغییر، مرزهای درمانی را مخدوش کرده و رابطه را از چارچوب بالینی خارج میکند. پس از شکلگیری این نوع انتقال، بازگرداندن رابطه به مسیر درمانی اولیه بسیار دشوار یا حتی غیرممکن میشود. در نتیجه، فرآیند درمان آسیب میبیند.
روانکاو ممکن است تحت تأثیر تجربیات شخصی، احساسات حلنشده یا نیازهای ناخودآگاه خود قرار گیرد. برای مثال، تمایل به نجات دادن یا کنترل کودک میتواند نقش او را تغییر دهد. در این صورت، کودک بهجای رشد مکانیسمهای سازگاری درونی، به روانکاو بهعنوان منبع ثبات عاطفی وابسته میشود. چنین وابستگیای، تحلیل عینی تعارضات کودک را دشوار میکند، زیرا روانکاو درگیر احساسات شخصی خود میشود.
برای پیشگیری از این چالش، خودآگاهی بالا، رعایت اصول اخلاقی و تخصص عملی ضروری است. روانکاو باید تعادل میان انعطافپذیری (برای ایجاد ارتباط مؤثر با کودک) و حفظ چارچوبهای حرفهای را رعایت کند. تنها در این صورت، درمان به فضایی برای بهبودی تبدیل خواهد شد، نه تکرار آسیبهای گذشته.
انطباق هویت روانکاو با کودک یکی از چالشهای روانکاوی است، بهویژه زمانی که روانکاو ناخودآگاه به کودکی خود بازمیگردد یا بازتابی از والدین کودک میشود.
اساس کار بالینی در روانکاوی کودک، مشابه روانکاوی بزرگسالان، بر انتقال احساسی کودک به روانکاو استوار است. کودک، روانکاو را فردی آگاه و شبیه به والدین خود میپندارد که به حقیقت ناپیدای درون او دسترسی دارد. منبع این آگاهی، ضمیر ناخودآگاه کودک است که از باطن غنی و پربار او سرچشمه میگیرد. مدیریت جلسات روانکاوی باید با درک این انتقال و پرهیز از نقشهای نادرست، مانند پرستار یا ارباب، انجام شود تا روند درمان مؤثر باشد.
بهطور کلی، روانکاوی کودک پیچیدگیهای خاص خود را دارد. موفقیت درمان به توانایی روانکاو در حفظ مرزهای حرفهای و درک عمیق دنیای عاطفی کودک بستگی دارد.
در روانکاوی کودک، نمیتوان تنها بر خود کودک تمرکز کرد؛ زیرا هویت او بهطور عمیق با تاریخچه و تجربیات والدینش پیوند خورده است. کودک میان دو دنیای نمادین که از پدر و مادرش به ارث برده، تقسیم شده است. بنابراین، والدین نقش کلیدی دارند. جلسات روانکاوی کودک باید با بررسی سرگذشت والدین آغاز شود، نه در غیاب آنها. حضور کودک در این جلسات ضروری است تا بتواند سؤالات خود را در بستر تاریخچه خانوادگی درک کند.
پنهانکاری ممنوع!
اگر والدین سعی کنند برخی رازها را از کودک مخفی نگه دارند (مثلاً بیماری یا مشکلات شخصی)، این پنهانکاری میتواند باعث رفتارهای ناهنجار یا علائم جسمی بیدلیل مانند سردردهای مداوم شود.
مثلاً، دختری ۸ ساله که از سردردهای شدید رنج میبرد، در جلسهی روانکاوی، هنگام اشاره به محل درد، به ناحیهی بین پاهایش اشاره کرد. بعداً مشخص شد مادر او یک بیماری آمیزشی پنهان داشته که از همه مخفی کرده بود!
روانکاو باید والدین را تشویق کند که حقایق ضروری را به زبانی ساده و متناسب با سن کودک بیان کنند. البته، مسائل خصوصی بزرگسالان (مانند جزئیات بیماریها یا مشکلات زناشویی) نباید در حضور کودک مطرح شود، اما اصل ماجرا نیز نباید کاملاً پنهان بماند.
اگر والدین اصرار به پنهانکاری داشته باشند، روانکاو باید پیامدهای منفی آن را توضیح دهد. کودکان بهطور ناخودآگاه بسیاری از رازهای خانوادگی را حس میکنند. این ناآگاهیِ تحمیلی میتواند تنشهای روانی ایجاد کند و حتی به بروز علائم جسمی نامفهوم منجر شود.
درمان فردی کودک یا در بستر خانواده
درمان مؤثر کودک، بدون در نظر گرفتن بستر خانوادگی و ایجاد شفافیت لازم، غیرممکن است. البته، باید توجه داشت که روانکاو، صرفاً درمانگر کودک است و در صورت درخواست صریح والدین، آنها را به همکار متخصص دیگری ارجاع میدهد.
در مواردی که والدین از هم جدا شدهاند، حضور همزمان آنها در جلسات خطاست. این کار میتواند در کودک این توهم را ایجاد کند که والدینش همچنان زندگی مشترکی دارند. بااینحال، باید پذیرفت که جدایی والدین، آسیبی عمیق و تروماتیک است که اثرات آن میتواند تا پایان عمر باقی بماند.
در جلسات اولیه، روانکاو باید تلاش کند که کودک نام او را در ذهن خود ثبت کند و نقش او را بهعنوان روانکاو بهدرستی درک کند. ایجاد این شناخت، پایهگذار انتقال عاطفی کودک به درمانگر خواهد بود که برای ادامهی فرآیند درمان ضروری است.
انتقال قلبی کودک
در روانکاوی کودکان، ایجاد رابطهی درمانی سالم و مبتنی بر اصول بالینی، مستلزم شکلگیری درک صحیح از نقش روانکاو در ذهن کودک است. این فرآیند، بهویژه در جلسات اولیه، با تثبیت نام روانکاو و تشریح حرفهی او بهعنوان یک متخصص بیطرف آغاز میشود. چنین رویکردی از انتقالهای ناسالم (مانند تصور روانکاو بهعنوان والد، مربی یا دوست) پیشگیری کرده و پایههای یک انتقال درمانی سالم را بنا مینهد.
کودک، بهطور ناخودآگاه، احساسات، نیازها یا تجربیات حلنشدهی خود را—مانند وابستگی به والدین، ترس از طرد یا خشم—به روانکاو منتقل میکند. اگر این انتقال در چارچوب حرفهای مدیریت شود، ابزاری قدرتمند برای کشف و درمان تعارضات درونی کودک خواهد بود.
برای مثال: کودکی که از سوی والدینش نادیده گرفته شده، ممکن است ناخودآگاه از روانکاو توقع توجه و تأیید مداوم داشته باشد. از این رو، ضروری است که کودک بهروشنی درک کند روانکاو نه دوست اوست، نه معلم، و نه جایگزین والدین، بلکه فردی است که برای شنیدن و کمک به او آمده است. یکی از روشهای تثبیت این نقش، تکرار نام و جایگاه روانکاو است. مثلاً:
روانکاو: «من دکتر… هستم و اینجا هستم تا با تو بازی کنم و به حرفهایت گوش بدهم.»
در صورتی که کودک بپرسد: «تو دکتری؟ مثل دکتری که آمپول میزند؟»، روانکاو باید پاسخ دهد:«نه، من دکتری نیستم که بدن تو را درمان کنم. کار من این است که به بچهها کمک کنم احساساتشان را بهتر بشناسند.»
در طول جلسات، روانکاو با جملاتی مانند «این اتاق جایی است که ما هر هفته همدیگر را میبینیم تا با هم بازی کنیم و حرف بزنیم» به تثبیت چارچوب درمان کمک میکند. چنین چارچوبی، فضایی امن و قابل پیشبینی برای کودک فراهم میآورد.
پیشبینیپذیری در رابطهی درمانی، به کاهش اضطراب کودک کمک میکند و او را قادر میسازد تا احساساتش را آزادانهتر و بدون ترس از قضاوت بیان کند. نام روانکاو و توضیح شفاف دربارهی حرفهی او، این رابطه را از ابهام و سوءتفاهم دور نگه میدارد و مسیر درمان را هموارتر میسازد.
تلاش روانکاو در جلسات اولیه برای تثبیت نام و جایگاه خود، نه صرفاً یک رسمیت خشک، بلکه پایهریزی زبانی مشترک با کودک است. این زبان مشترک به کودک کمک میکند انتقالهای عاطفی خود را در چارچوبی امن و قابل تحلیل تجربه کند و در عین حال، روانکاو را از افتادن به دام نقشهای غیرحرفهای (مانند والد، ناجی، یا قاضی) بازمیدارد.
تنها در چنین شرایطی است که فضای درمان، به آزمایشگاهی زنده برای کشف دنیای درونی کودک تبدیل میشود.
فضای میان روانکاو و کودک
در روانکاوی کودک، ایجاد فضایی امن و سرشار از اعتماد ضروری است، اما باید از هرگونه رفتار بیشازحد خودمانی اجتناب کرد. اگر کودک احساسات منفی شدیدی نسبت به روانکاو نشان دهد، میتوان از او خواست که این احساسات را از طریق روشهایی مانند نقاشی بیان کند. اما اگر این وضعیت ادامه پیدا کند، بدون آنکه والدین را در جریان قرار دهیم، جلسه پایان مییابد و به هفتهی بعد موکول میشود.
مشکلات روانی کودکان، مانند اختلال تمرکز، بیشفعالی یا انزوای اجتماعی، اغلب در رابطهی ناسالم آنها با والدین و سبک تربیتی نامناسب ریشه دارد، نه صرفاً در اختلالات عصبی یا یادگیری. در مقام روانکاو، باید از رفتارهای فریبنده پرهیز کرد؛ نباید کودک را مانند یک «عروسک» با تعریف و تمجیدهای اغراقشده سرگرم کرد. چنین رفتارهایی ذهن کودک را آلوده کرده و مانع درک احساسات واقعی او میشود.
علت اصلی مشکلات بسیاری از کودکانی که برچسب بیشفعالی یا اختلال یادگیری دریافت میکنند، توقف رشد روانی آنها در مراحل ابتدایی است؛ مرحلهای که کودک هنوز تحت سلطهی «اصل لذت» است و دنیا را جادویی میبیند. والدین باید مانند سپری محافظ، کودک را از هیجانات بیشازحد دور نگه دارند و به او نظم بدهند، اما اغلب این کار را انجام نمیدهند، زیرا کودک، بازتابی از آرزوها و سرگذشت روانی خودِ آنهاست.
امروزه مشکلات کودکان، بهجای بررسی دقیق تاریخچهی خانوادگی و عاطفی، اغلب به اختلالات عصبی یا یادگیری نسبت داده میشود؛ درحالیکه ریشهی این مشکلات در مسائل عاطفی و خانوادگی نهفته است.
درمان کودکان نیازمند درک رابطهی آنها با والدین، شفافسازی رازهای خانوادگی و پرهیز از برچسبگذاریهای سریع روانپزشکی است. موفقیت درمان در گرو توجه به دنیای درونی کودک و نقش والدین در شکلگیری این دنیا است.
پرداخت سمبولیک
برای حفظ روند مؤثر درمان در روانکاوی کودک، لازم است نوعی عهد و قرارداد شفاهی میان کودک و روانکاو شکل بگیرد. بر اساس این قرارداد، کودک در ازای زحمات روانکاو، دین خود را با پرداخت مبلغی از پول توجیبیاش یا ارائهی شیئی که هر دو به اتفاق انتخاب میکنند—مانند تیله، سنجاقسر، یا هر جسم نمادین دیگری—ادا میکند.
روانکاو باید مسئلهی پرداخت سمبولیک را جدی بگیرد و کودک نیز باید متوجه شود که این پرداخت، تفاوت اساسی با هدیه دارد؛ بهطوری که روانکاو از پذیرش هرگونه هدیه خودداری خواهد کرد. پرداخت سمبولیک معنایی عمیق برای کودک دارد و سؤالات بنیادینی در ذهن او ایجاد میکند.
تیله، ریگ، یا خردهسنگ، نشانی از این پرسش درونی است که: «من که هستم که همواره در مقام دیگری بر خود ظاهر میشوم؟»
کودک با همراهی روانکاو درمییابد که عوارض و مشکلاتش—آنچه در زبان فنی «سیمپتوم»خوانده میشود. در واقع، نشانههایی خاموش از باطنی خسته و در فغان است. این آگاهی درونی، دریچهای به سوی گشایش ضمیر ناخودآگاه کودک میگشاید و خود، ارمغانی گرانبها برای روانکاو محسوب میشود.
این پرداخت نمادین اهمیت زیادی دارد، زیرا احساس بدهکاری کودک را کاهش میدهد. با پرداخت این مبلغ یا شیء، کودک احساس نمیکند که به روانکاو مدیون است؛ بلکه این عمل مانند نوعی «حقالزحمهی نمادین» عمل میکند.
پرداخت نمادین همچنین نقش حائلی میان رابطهی عاطفی کودک و روانکاو ایفا کرده و از درهمآمیختگی احساسات جلوگیری میکند. این کار به درک هویت کودک کمک کرده و او را با این پرسش اساسی روبهرو میسازد: «من که هستم که همواره به عنوان یک غیر (فردی جدا از والدین) ظاهر میشوم؟» این نماد به کودک کمک میکند تا هویت دوپارهی خود (میان دنیای شخصیاش و والدین) را بهتر درک کند.
پرداخت نمادین همچنین راهی برای گشایش ضمیر ناخودآگاه است. مشکلات کودک، مانند اضطراب یا رفتارهای ناهنجار، در واقع فریادهای خاموشی از درون او هستند. این پرداخت، فرصتی برای بیان این ناآگاهی فراهم میآورد. روانکاو نیز نباید هیچ هدیهای از کودک بپذیرد، چرا که هدیه با این پرداخت تفاوت اساسی دارد. روانکاو باید این قرارداد را همچون یک تعهد بزرگسالانه مدیریت کند تا کودک اهمیت آن را درک کند.
شیء بیارزش با معنایی عمیق؛ انتخاب یک شیء ساده و کمارزش، مانند یک سنگریزه، کودک را به تفکر وامیدارد: «چرا چیزی به این سادگی، اینقدر مهم است؟» این سؤال، دریچهای برای کشف دنیای درونی او میگشاید. از طریق این فرآیند، مقاومتهای کودک در برابر بیان آرزوها و ترسهای ناخودآگاهش کاهش مییابد. در این مرحله، روانکاو دیگر صرفاً با «خودشیفتگی کودک» (ایگو) مواجه نیست، بلکه با هویت پیچیده و چندپارهی او روبهرو میشود—هویتی که تحت تأثیر والدین و تاریخچهی خانوادگی شکل گرفته است.
غیبت پدر جلسات روانکاوی
در جلسات روانکاوی کودک، معمولاً مادران حضور دارند و غیبت پدر لزوماً بهعنوان یک مشکل تلقی نمیشود. این غیبت، اغلب نشاندهندهی حفظ جایگاه نمادین پدر بهعنوان مرجع قدرت در خانواده است. نقش اصلی پدر، ایجاد فاصلهای سالم میان مادر و کودک و تشویق کودک به کشف دنیای بیرون است.
حتی اگر پدر در جلسات حاضر نباشد، نقش او بهعنوان عاملی جداکننده از وابستگی افراطی به مادر باید در روند درمان حفظ شود. روانکاو باید این نقش نمادین را در نظر داشته باشد و اجازه ندهد نبود فیزیکی پدر، جایگاه او را در روان کودک کمرنگ کند.
پدر، نماد مرزگذاری و استقلال است، نه صرفاً یک حضور فیزیکی. موفقیت درمان کودک، به درک و حفظ این نقش بستگی دارد، چه پدر در جلسات حاضر باشد و چه نباشد.
روانکاوی با کودکان محروم از حمایت والدین
کودکانی که از حمایت والدین محروماند (مانند فرزندان پرورشگاهی)، اغلب در برقراری ارتباط سالم با دیگران دچار مشکل میشوند و در چرخهی تکراری رفتارهای مخرب (مانند تحقیر خود یا دیگران) گرفتار میمانند. روانکاوی برای این کودکان اهمیتی ویژه دارد، زیرا ممکن است برای نخستین بار در زندگی، بهعنوان یک فرد مستقل، با هویتی منحصر به فرد و احساساتی خاص، دیده شوند.
نمونهی بالینی: دختری به نام آنالیس، که از بدو تولد در مؤسسات خیریه بزرگ شده و هرگز نتوانسته بود با خانوادههای جایگزین ارتباط پایداری برقرار کند.
مشکل اصلی: او همواره خود را در نقش «ابژهی تمسخر» قرار میداد یا خود را تحقیر میکرد یا دیگران را به سخره میگرفت. ریشهی این رفتار، خشونت درونی و نفرت از زندگی بود؛ زیرا از نخستین روزهای زندگی، تجربهی طردشدگی را از نزدیک لمس کرده بود.
در روند درمان، از پرداخت حقالزحمهی نمادین طفره میرفت و جلسات را مدام به تعویق میانداخت. تا اینکه درمانگر به صراحت گفت: «اگر پرداخت نکنی، جلسه لغو میشود.» آنالیس که جدیت موضوع را احساس کرده بود، با عصبانیت جلسه را ترک کرد و درست از همین لحظه، درمان واقعی آغاز شد!
بهتدریج، او به درمانگر اعتماد کرد و برای نخستین بار در زندگی، احساس عشق و امنیت را تجربه نمود. پرداخت نمادین به او کمک کرد تا هویت انسانی خود را بازیابد، از نقش قربانی خارج شود و بهجای فرار، با چالشهای زندگی روبهرو گردد.
برای کودکانی با پیشینهی آسیبزا، روانکاوی صرفاً درمان علائم نیست، بلکه فرصتی است برای بازتعریف هویت و گسستن زنجیرهی رنجهای گذشته.
یغما
نویسنده در این کتاب، نه جلسهی روانکاوی یک مورد بالینی از شبادراری را بررسی و تحلیل کرده است. یغما، دختربچهای پنج تا ششساله، همراه با مادرش به روانکاو مراجعه کرده تا، به قول خودش، از «مشکلی دستوپاگیر» صحبت کند.
او دختری باهوش و تیزبین است که با زبانی صریح، از مسائل کودکیاش شکایت دارد؛ از جمله اینکه تمایلی به رفتن به مهدکودک ندارد. مادرش اما روایت متفاوتی دارد: به گفتهی او، یغما خیلی زود دوستانی پیدا کرده و رابطهی خوبی با مربیانش برقرار نموده است.
یغما اما با این توصیف موافق نیست و میگوید تمام روز در مهدکودک فقط ساعت را نگاه میکند. مشکلی که باعث مراجعهی او به روانکاو شده، شبادراری مداوم است.هر شب تخت خوابش را خیس میکند.
با وجود سن کم، زبان و طرز بیان او بسیار روشن و واضح است. او حتی تعبیرات بزرگترها را، کموبیش، در سخنانش به کار میبرد تا منظور خود را بهتر منتقل کند.
بخشی از جلسه هفتم
نقاشی شماره ۶
در این نقاشی، یغما ابتدا پدر، سپس مادر و در نهایت خودش را کشیده است که از همه بزرگتر به نظر میرسد. او هر سه را سوار بر یک کشتی به تصویر کشیده است.
او دربارهی حادثهای که برای چشمش رخ داده، توضیح میدهد:
«دیروز همراه بابا از پارک برگشتم. وقتی به خانه رسیدیم، داشتم گلسرم را از موهایم باز میکردم که ناگهان کشیده شد و به چشمم رفت. چشمم خراش برداشت و خیلی درد گرفت. دکتر هم آن را با باند بست. دو روز است که درد دارم.»
سپس، موضوع دیگری را مطرح میکند:
«میدانید؟ دخترخالهام، آندیا، خیلی من را از شبح میترساند. ولی فکر میکنم که شبح واقعی نباشد و فقط خیال آندیا باشد.»
این نقاشی، مانند نمونههای قبلی، ورود یغما به مرحلهی ادیپی را نشان میدهد. کشتی احتمالاً به شکل ناخودآگاه به مسئلهی آب و ترسی مرتبط است که در گذشتهی مادر وجود داشته است. بااینحال، دیگر اثری از آن ترس باقی نمانده و یغما را دچار وحشت نمیکند.
یکی از نکات جالب در صحبتهای او، ارتباطی است که میان شبح سفید و سیاهی چشم خود برقرار کرده است. این تداعی، بدون آنکه به نظر برسد ارتباط مستقیمی با حادثهی چشم داشته باشد، نشان میدهد که یغما میتواند میان واقعیت و خیال تمایز قائل شود. این توانایی، از نشانههای مهم ورود به دورهی ادیپی محسوب میشود و نشان میدهد که او از اصل لذت به سمت اصل واقعیت در حال حرکت است.
در این نقاشی، یغما برای اولینبار وضعیت ادیپی خانواده را ترسیم کرده و رابطهی خود را با والدینش، در قالب یک زوج، به تصویر کشیده است. نکتهی مهم دیگر، اتفاقی است که هنگام باز کردن گلسر رخ داده است. گیسوان و چشم، هر دو از اجزای مهم بدن محسوب میشوند که معمولاً در روند محرومیت نقش ویژهای ایفا میکنند
بخشی از جلسه هشتم
یغما: «خواب دیدم که رفتم شهربازی و آقای فروشنده همهی عروسکها و اسباببازیها را به من داد. چون روز قبلش واقعاً با بابا به شهربازی رفته بودم، ولی آنجا فهمیدم که بعضی چیزها را نمیشود با پول خرید. نگران شدم، چون بابا از فروشنده پرسید: «این عروسک چقدر قیمت دارد؟»اما او جواب داد: اینها فروشی نیستند. باید بازی کنید و امتیاز بگیرید تا بتوانید آنها را به دست بیاورید.»
ناگفته پیداست که تداعی یغما دربارهی خواب، نشاندهندهی درک او از محدودیتهای مالکیت است. او متوجه شده که نمیتوان هر چیزی را که میل به داشتنش دارد، صرفاً با پول به دست آورد. این تجربه، نشانهی شکلگیری اصل محرومیت از ذکر در ذهن اوست. یعنی پذیرش اینکه دستیابی به تمامیت، امری محال است. در نتیجه، او بهتدریج اصل توکل به غیر را نیز درونی میکند؛ یعنی این واقعیت را میپذیرد که برخی اتفاقات، خارج از ارادهی ما رخ میدهند و باید آنها را بپذیریم.
بخشی از جلسه نهم
نقاشی شماره ۷
یغما: «خواب دیدم که من و مامان تنها بودیم و با هواپیما رفتیم. بعد رسیدیم به یک اتاق و با هم روی تخت دراز کشیدیم. ناگهان از پنجرهی اتاق، صد تا پرنده به ما حمله کردند. بعد بابا آمد و با یک چوب، همهی پرندههای مهاجم را بیرون کرد. بعد از خواب پریدم.»
روانکاو: «چه خواب جالب و مهمی! حالا بگو ببینم چی نقاشی کردی؟»
یغما: «دو گیلاس کشیدم که بابا با دندانش دارد از هم جدا میکند و ما همه میخندیم.»
روانکاو: «نقاشی و خوابی که تعریف کردی نشان میدهد که تغییری مهم در ذهن تو رخ داده است. انگار ورق برگشته و تمام ترسها و نگرانیهای قبلی، مثل پرندهای از پشتبام خانه پرواز کرده و در آسمان ناپدید شدهاند. حالا دیگر نگران نیستی که اگر مامان از خانه برود، دیگر برنگردد. این یعنی یک اتفاق بزرگ! چون حالا آنقدر بزرگ شدهای که بهجای ترس از جدایی، با شوخی و خنده از دو گیلاس دوقلویی حرف میزنی که بابا با دندانش از هم جدا میکند.»
تفسیر
وظیفهی اصلی پدر، ممنوع کردن تمتع مطلق کودک از وجود و کالبد مادر است. تنها از این طریق، کودک با مفهوم ممنوعیت و قانون منع زنا با محارم آشنا میشود و در نهایت، متناهی بودن حیات خود را میپذیرد. استعارهی گیلاسهای دوقلو که پدر از هم جدا میکند، بهترین تصویر برای بیان این مفهوم است: پدر اعلام میکند که ارتباط کودک با مادر، دیگر نمیتواند بیحد و مرز باقی بماند و به این ترتیب، محرومیت از ذکر به رسمیت شناخته میشود.
سخن سردبیر
روانکاوی کودک، برخلاف تصور اولیه، فقط یک شاخه از درمانهای بالینی نیست، بلکه عرصهای پیچیده از تعاملهای انسانی است که در آن ناخودآگاه کودک، والدین و روانکاو با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند. این کتاب تلاش میکند اهمیت درک عمیق دنیای درونی کودک و چالشهایی را که یک روانکاو در این مسیر تجربه میکند، نشان دهد.
اگر شما نیز به دنبال یک روانکاو حرفهای برای کمک به حل مسائل کودک خود هستید، میتوانید با پر کردن فرم درخواست تراپی، از تجربه یک درمان تخصصی و مؤثر بهرهمند شوید.