تحلیل فیلم آرامش ما در رویاهایمان | Peace to Us in Our Dreams 2015

نوشته

در یادداشتی که پیش روی شماست به تحلیل این فیلم از منظر انسانی و غم ارتباطی بشر و‌ همین طور به مفاهیمی چون نقش زبان، واقعیت و بیان احساسات و رویا دیدن می‌پردازیم. با مجله تجربه زندگی همراه باشید.

فهرست مطالب

فیلم «آرامش ما در رویاهایمان» یکی از شخصی ترین آثار شاروناس بارتاس است. فیلمی‌ آرام و کند است و تا جایی که بتواند مخاطب‌های خودش را پیدا کند؛ گویی اثر به دنبال تماشاکننده است. در فیلم «آرامش ما در رویاهایمان» شتاب معنایی ندارد. شخصیت‌ها نمادین و دیالوگ‌ها از طریق بداهه‌پردازی خلق شده‌اند. شخصیت‌های فیلم بارتاس در تلاش برای برقراری ارتباط از دست رفته، بیان ترس‌ها و احساسات عمیق‌شان هستند. در جست و جوی کسی هستند که یارای پاسخگویی به سوالاتشان را داشته باشد و بتوانند به «او» تکیه کنند.

 

 

داستان فیلم آرامش ما در رویاهایمان

در یک روز تابستانی، پدری به همراه شریک زندگی و دخترش به خانه‌ی روستایی  خود می‌روند. از زمان مرگ مادر، دختر نوجوان با پدرش زندگی می‌کند. رابطه‌ای خشک و و نه چندان پررنگی میان فرزند و پدر حاکم است. شریک زندگی مرد، ویونولیست است و در پایان یک اجرا، با خنده‌های هیستریک صحنه را ترک می‌کند.

 

 

طبیعتی آرام و با شکوه که شاهد اتفاق‌هایی است که دیگرهماهنگی و سکون را از دست داده است.

تنهایی عمیق و شکننده در فیلم Peace to Us in Our Dreams 2015

شخصیت‌های بی‌نام، به محض رسیدن خود را در خانه‌ی روستایی منزوی می‌کنند. به خودشان مشغول می‌شوند و انگار هر کدام تنها در خانه زندگی می‌کنند. تنهایی‌هایی که در کنار یکدیگر زندگی می‌کنند. گویی هرکسی به مکان امن خود پناه می‌برد و این چنین از هم فاصله می‌گیرند.

شاروناس بارتاس در فیلم آرامش ما در رویاهایمان غم ارتباطی را به تصویر می‌کشد. شخصیت‌ها نمی‌دانند چگونه رفتار کنند، نمی‌دانند چه چیزی می‌خواهند و در برقراری ارتباط شکست می خورند. پس تجربه‌های تلخ مانع از ایجاد اعتماد بین آن‌ها می‌شود. اما آغوش و طبیعت می‌تواند برای چند لحظه پاسخگوی این عدم ارتباط باشد.

شاروناس بارتاس می گوید:« تا آنجا که ممکن است، مکان‌هایی را انتخاب می‌کنم که دوستشان دارم، الهام بخش هستند و منابع بیشتری به شخصیت‌ها ارائه می‌دهند. از منظره‌ها فیلم می‌گیرم نه به مثابه یک پدیده‌ی زیبا، زیرا چیزی که برایم جالب است، ارتباط میان فضاها و افراد است. گویی یک اثر متقاطع وجود دارد. انسانیت را به مناظر می‌بخشد و وحشی‌گری را به انسان می‌دهد.»

 

 

فیلم آرامش ما در رویاهایمان نگاه بیننده را تار و ناپایدار می‌کند. تنفنگ تک تیراندازی که توسط پسر نوجوان به سرقت رفته  است و جان مادرش را برای نجات انتخاب می‌کند؛ درگیری میان پدر و مادر و انتخاب برای سو قصد جان پدر و نجات جان مادر.

شخصیت‌های فیلم، بار سنگین پوچی را با خود حمل می‌کنند و فیلمبردار تکان نمی‌خورد و به مخاطب مجال همراهی با شخصیت‌ها را می‌دهد. پس بیننده وقت کافی برای تامل در زیبایی بصری را نیز دارد؛ همچنین کلوزآپ‌هایی از چهره‌ها در تاریکی و روشنایی که بیننده تردید و ابهام درون شخصیت‌ها را لمس می‌کند.

 

 

این فیلم بازتابی از زندگی شخصی کارگردان است. نیمه‌ی اول فیلم، شاهد معضل اجتماعی «تنهایی انسان» هستیم. دیالوگ‌های کمی میان شخصیت‌ها برقرار می‌شود و بیننده چون شاهد عینی تنها نظاره‌گر خواهد بود. اما نیمه دوم فیلم شاهد نقش و عملکرد زبان هستیم. در واقع مسیر فیلم یک خط ثابت را پیش نمی‌گیرد. بارتاس در این اثر شخصی تلاش می‌کند از خلال زبان، تنهایی انسان و مشکلات ارتباطی را به تصویر بکشد.

نقش زبان در فیلم آرامش ما در رویاهایمان

زبان از اندیشه جدا نیست و اندیشه به ابزاری برای ابراز نیاز دارد و آن زبان است. زبان، طرز تفکر ما را نمایان می‌کند حتی اگر از دیگری نقل قول کنیم حتی اگر اندیشه های دیگران را بازگو کنیم.

به زعم رولان بارت (Roland Barthes)، زبان نیز به شکل سرکوب گرانه‌ای فاشیست است چرا که شیوه‌ی تفکر فرد را مشخص می‌کند. زیرا فاشیسم مانع از گفتار نمی‌شود، بلکه نوع خاصی از گفتار را ایجاب می‌کند. به عبارتی دیگر شخص نوعی از گفتار را متحمل می‌شود.

 

 

در کتاب زندگی ادبی آناتول فرانس (Anatole France) از خلال مفهوم نقد به شکل محتاطانه‌ای به زبان شناسی می‌رسد. به بیان فرانس انسان هرگز نمی‌تواند از خودش خارج شود. نمی‌تواند چیزی فراتر از ابعاد وجودی‌اش بیان کند. گویا انسان درون زندان‌هایی ابدی محبوس است. شناختن این شرایط و اعتراف به آن به بهبود وضعیتی که انسان گاهی وقت‌ها ناخواسته از خودش می‌گوید، کمک می‌کند. انسانی که قدرت سکوت ندارد، در سطحی ترین لایه و به خیال خودش از راسین، شکسپیرو گوته صحبت می‌کند اما در عمیق ترین لایه، از خودش صحبت می‌کند. خودش را عریان می‌کند. چنگ زدن به اندیشه‌های دیگری بهانه‌ای است برای ابراز وجود.

به بیان دیگر کتاب‌های آموزشی و هر نوع کتابی که فهرست دارد و مفاهیم را طبقه‌بندی می‌کند، ما را وادار می‌کند تا به آن شیوه‌ی مشخص و مد نظر نویسنده کتاب فکر کنیم.

این تحمیل در همان حال که احتمالاتی را برای اندیشه‌ی من انتخاب می‌کند، همزمان مسیرهای احتمالی را به راحتی از بین می‌برد، گویی من بنده‌ی آن طبقه بندی شدم و او مسیر اندیشه‌ام‌ را هدایت می‌کند. گویا ذهن من دچار دست اندازی‌های زبان می‌شود.

در کتاب «لذت متن» رولان بارت از تفاوت زبان درونی و بیرونی می‌نویسد؛ از نظر او این جنگ دائمی ‌تا زمانی که انسان برای برقراری ارتباط تلاش می‌کند، وجود دارد. به عقیده‌ی بارت، زبان بیرونی دچار ایدئولوژی‌های زمانه‌ی من است اما من سوای این زبان باید واژه‌ها را بیابم. اما انسان چگونه در این مسیر دو راهی می‌تواند زبان درونی را انتخاب کند و در مکالمه‌های روزمره و حتی تخصصی دچار دست انداز نشود؟

من و دیگری

در فیلم «آرامش ما در رویاهایمان» وقتی پارتنرِ بی نام ِپدر از موسیقی ملال انگیز بتهوون می‌گوید و پیرزن با او مخالفت می‌کند، می‌گوید:«تو مرا نمی‌شنوی.»

من در چه فضایی می‌توانم مخالفت خود را ابراز کنم و واهمه‌ای از قضاوت‌ها نداشته باشم؟

پیرزن در خانه‌ی خودش احساس امنیت کرد و از بیان عقیده‌ی مخالف با میهمان، اباعی نداشت. تفاوت نگاه‌ها ادامه‌ی مکالمه را امکان پذیر می‌کند.

 

 

واژه‌‌هایی که برای ابراز، مسیر طولانی و پیچیده‌ای را طی کرده تا به گفتار بنشیند، زیرا زبان درونی همه‌ی انسان‌ها متفاوت است و این غم ارتباطی تا آخرین لحظه‌ی حضور انسان وجود دارد.

به بیان دیگر اگر ذهن من آرام بنشیند و مجالی برای ابراز دیگری بدهد، می‌توانم او را هم ببینم. در تنهایی به گفتگو نشستن مزایای بسیاری دارد اما تو برای بودن و حضور داشتن، به دیگری نیازمند هستی.

احمد شاملو به زیبایی این حضور را به تصویر می‌کشد :

«من انسانی هستم میان انسان‌های دیگر بر سیارهٔ مقدس زمین، که بدون حضور دیگران معنایی ندارم

من سخن می‌گویم، تو گوش می‌دهی، پس ما هستیم. پس این چنین حضور یکدیگر را درک می‌کنیم.

نیمه‌ی اول فیلم، پدر سراپا گوش شنوا است. او مشاهده می‌کند و به دیگری مجالی برای بودن می‌دهد.

کودک و انگاره‌های بزرگسالی

مهمانی سر زده وارد خانه اش می‌شنود و پدر بستری برای گفتار فراهم می‌کند اما خود هیچ نمی‌گوید. مهمان بالغ، دوران کودکی را ستایش می‌کند؛ زیرا کودک شادمانه در زمان حال زندگی می‌کند و خودش را از گذشته و آینده رها می‌کند پس چیزی طلب نمی‌کند.

 

 

اما انسان همیشه پروانه نمی‌ماند، بزرگ می‌شود خواسته‌هایش فراتر از زمان حال می‌رود و دچار تناقض می‌شود. انعطاف پذیری‌اش را از دست می‌دهد و برای اندک خوشبختی نیز جانش را می‌دهد تا روحیه کودکی‌اش را پس بگیرد. اما چه مسیر دشواری را باید طی کند تا بتواند از دایره‌ی انگاره‌های چند ساله که در جانش رخنه کرده، رها یابد!

مهمان، واژه‌ای برای بیان احساساتش پیدا نمی‌کند و اشک‌هایش سرازیر می‌شوند. می‌گوید نمی‌دانم چرا گریه می‌کنم.

وقتی دندانی، درد می‌گیرد، زبان در همان نواحی ِ دندان ِدردناک، پرسه می زند. پس تو همیشه از حضور زخم آگاه هستی. انکار زخم به بهبود آن کمکی نمی کند. فرار کردن و نادیده گرفتن خبر از یک اتفاق دردناک می‌دهد. هنگام راه رفتن، برای فراموش کردن واقعه‌ای، قدم‌هایمان را تندتر می‌کنیم و بالعکس برای به یاد آوردن، قدم‌ها را آهسته‌تر و با دقت بر می‌داریم.

پس این چنین میهمان از ابراز به عجز رسید و اشک ریخت.

واقعیت

دختر بالغ از بیان آنچه در ذهن اش عبور می‌کند، ناتوان است. لمس احساس سرگیجه؛ زیرا واقعیت را می‌خواهد اما جنس واقعیت را نمی‌شناسد.

انسان به کمک حواس پنجگانه‌، به عبارتی با بدن خود که ابزار درک جهان است، میان چرخه‌ی واقعیت وعدم آن، میان اصل و کپی پرسه می‌زند. زیرا انسان درک کاملی از اطراف خود ندارد. او برای ایده آلی که وجود ندارد، تلاش می‌کند تا بتواند واقعیت را لمس کند. واقعیتی که توهم ایده آل را با خود دارد.

در واقع انسان توانایی درک واقعیت را ندارد. هر لحظه با انتخاب‌ها و نشانه‌های اطراف، گمان می‌کند که حقیقت را پیدا کرده اما این حقیقت با انتخاب‌های انسان دچار تغییر می‌شود زیرا او دائم متحمل انتخاب می‌شود. حتی انتخاب نکردن هم نوعی انتخاب است. گویی چهره‌ی حقیقت آشکار نمی‌شود.

به راستی اگر واقعیت از آن ِتو بود ، توان زندگی کردن را داشتی؟

اگر واقعیت برای تو شفاف بود، می‌توانستی به آن خیره شوی؟

عباس کیارستمی ‌در فیلم کپی برابر اصل، از عدم بضاعت انسان برای داشتن اصل و واقعیت سخن می‌گوید. انسان در مواجه با پدیده‌ها و انسان‌های دیگر، از شدت هیجان و بالا بودن احساسات، به این باور می‌رسد که این پدیده و یا انسانی که مقابل من نشسته ، اوریجینال و اصل است. این ایمان مطلق، نشان از ترس و اضطراب است و هر لحظه‌ای که در زندگی انتخاب می‌کنی، حقیقت جلوه‌اش را تغییر می‌دهد و ترس چون بختک رهایت نمی‌کند.

داشتن و دانستن حقیقت، مثل ایمان چشمانت را از تو می‌گیرد.

 

 

تو برای جریان زندگی، به تردید نیاز داری. یک‌ لحظه شک، تورا آگاه می‌کند تا وقتی در کنار دیگری زندگی می‌کنی از او سوال بپرسی. باید این نیاز پرسش را در خودت خلق کنی تا هنگامی‌که از دست اش دادی و با فقدان‌اش مواجه شدی از سوال‌هایت نیز رها شده باشی.

من تکه‌ای از هر آنکسی هستم که چیزی از خودم را با آنها درمیان گذاشتم؛ آن هایی که ترکم کردند و ترک شان کردم،ا آن هایی که نتوانستیم مسیر مشترکی را پیدا کنیم،آن‌هایی که حتی در زبان بیرونی، به دست اندازهای سترگی برخورد کردیم.

بیان احساس

شادی، غم، عصبانیت و هر احساس طبیعی ِ دیگر نیاز به ابراز دارد شاید واژه ای برای آن طیف از رنجی که میبریم، هرگز خلق نشود اما صداقت در بیان آن، به قربانی نبودن کمک می‌کند و مسیر را به جایی هدایت می‌کند تا انسان کمتر دچار سوء تفاهم‌های زبانی شود.

در ستایش رویا و رویا پردازی

تاب آوردن در این جهان مصنوعی که سرشار از واقعیت‌ها و تناقض است و هرگز پاسخگوی زیاده خواهی انسان مدرن نیست به پناهگاهی چون رویا و‌ خیال‌بافی نیاز دارد؛ زیرا رویا تو را از محدودیت‌های زندگی اجتماعی رها می‌کند زیرا جامعه هرگز موانعی را که میان پدیده‌ها و آگاهی ما قرار می‌گیرند، تفسیر نمی‌کند. رویا ساحتی است که فرد را از تاریخ واقعیت بیرون می‌برد، پس غالب بر تمامی‌ سیستم های حاکم بر جامعه است و دسترسی به آن امکانپذیر نیست به عبارتی دیگر رویا ها تجسم مفهوم آزادی اند. رویا به ما  توان زیستن دوباره می دهد و اینگونه‌ مصائب و نارضایتی زندگی اجتماعی را تاب می‌آوریم.

 

 

پس چرا باید از این عیش مدام بازگردیم ؟ چرا این ساحت لذت بخش را ترک کنیم؟

و این همان اعتبار واقعیت است که انسان باید به واقعیت خود برگردد و در آن اندیشه کند. واقعیت‌ها را  مشاهده می‌کند و سختی‌ها را می‌چشد و اکنون نوبت رویا کردن است که با تولدی دوباره به زندگی و واقعیت بازگردد.

گاستون باشلار (Gaston Bachelard) فیلسوف و معرفت شناس فرانسوی در ستایش رویا این چنین می گوید :

«من رویا می‌کنم پس هستم.»

نوشته

ژرفا حقگو

اشتراک گذاری

در باب

مطالب مشابه

در این جستار، خانم لیندا برمن با ارائه‌ی نقل قولهایی جذاب و تأمل‌برانگیز، نقش ناخودآگاه در انتخاب شریک زندگی را روشن می‌کند.

نوشته

در این مقاله با نگاهی روانکاوانه به فیلم The Truman Show، ساخته پیتر ویر، بررسی می‌کنیم چرا افراد یک اثر هنری را به شیوه‌هایی گاه متناقض تجربه می‌کنند.

نوشته

کتاب هنر همچون درمان، اثر آلن دوباتن و جان آرمسترانگ، هنر را فراتر از زیبایی‌شناسی، به‌عنوان ابزاری درمانی می‌بیند که با هفت کارکرد اصلی مانند به‌یادآوردن، امید و خودشناسی، به بهبود روان انسان کمک می‌کند.

نوشته

نظرات

یک پاسخ

مشتاق خوندن نظرات شماییم

برای درج نظر