جلسه تحلیل سریال صحنههایی از یک ازدواج با حضور ۵۳ شرکتکننده شامل اعضای مدرسه تجربه زندگی، تعدادی از رواندرمانگران کلینیک تجربه زندگی و چند تن از شرکتکنندگان برگزار شد. در بیست دقیقه نخست جلسه، تعدادی از اعضای مدرسه تحلیلهای خود را از سریال به اشتراک گذاشتند که متن این یادداشتها در ادامه قابل مشاهده است.
در ادامه آقای یاسر درخشان ابتدا به ارتباط سینما و روانکاوی پرداختند؛ تولد سینما و روانکاوی تقریبا همزمان بوده است. در سال ۱۸۹۵ درحالیکه برادران لومیر اولین اثر خود را در گراند کافه پاریس به نمایش درآوردند، فروید و بروئر نیز کتاب مطالعاتی در باب هیستری را در وین منتشر کردند.
سینما کارخانه تولید رویاست و به یک رویاپردازی جمعی منجر میشود. در این رویاپردازی هر یک از ما خودمان را در فیلم پیدا میکنیم و به نوعی با فیلم نمایش داده میشویم.
آقای درخشان سپس به تحلیل اپیزود به اپیزود سریال پرداختند. در خلال صحبت از سریال، با نگاه روانکاوانه به موضوعاتی مانند عشق، روابط و ازدواج اشاره شد. ایشان همچنین به تجربه شرم در فضای مجازی، تاثیر صنعت موفقیت و زیبایی در تصویری که افراد از رابطه موفق، گرایش و روابط جنسی دارند، اشاره کردند.
در ویدیوی زیر قسمتی از جلسهی برگزار شده را مشاهده میکنید:
در ادامه، یادداشتهای تحلیلی تعدادی از شرکتکنندگان دوره را میخوانید:
فاطمه شبستری، عضو سرکل پنجم دوره تجربه بالینی:
در حین مصاحبه قسمت اول، جاناتان در تعریف هویت خود به متاهل بودنش اشارهای نکرد که میتواند نشاندهندۀ کمرنگ بودن این نقش در زندگی برای او باشد. در مقابل، میرا ابتدا خودش را متأهل و مادر معرفی کرد و باز هم در آخر با اضطراب روی نقش مادر تاکید کرد؛ درحالیکه که میرا کمتر از جاناتان در نقش والد برای فرزندش حضور دارد و شاید این موضوع با تجربه احساس گناه بابت اینکه مادر نمونهای که جامعه از او انتظار دارد نیست، همراه است.
نگاه میرا به ازدواج به شکل «تعادل» است. این تعادل چیزی است که بعدا میبینیم میرا در وجود خود از آن بیبهره است و شخصیت بیثباتی دارد، شاید بتوان گفت که میرا در ازدواج به دنبال پیدا کردن و به دست آوردن این بخش از وجود خود است؛ خواستهای که ناکام میشود.
جاناتان به ازدواج به عنوان وسیلهای برای رشد نگاه میکند، درحالیکه اینطور به نظر میرسد که هر دو به نوعی در این ازدواج گیر افتاده و خوشحال نیستند. اما زمانی که به ازدواج خود پایان میدهند، هر دو فرصت بیشتری برای نگاه عمیقتر به خود و رابطهشان پیدا کردهاند و رشد اصلی پس از پایان رابطه اتفاق میافتد.
زهرا باقری، عضو سرکل ششم دوره تجربه بالینی:
من به طور کلی متوجه شدم که جاناتان در دوران کودکی پدری داشته که مقتدر و سختگیر بوده و این پدر رابطه خوبی هم با مادر جاناتان نداشته است. در اوایل فیلم گویی جاناتان در تلاش بوده تا برخلاف پدرش عمل کند و فردی منطقی باشد که به حرفهای میرا گوش میدهد، به او توجه میکند و دوستش دارد. ولی در قسمت آخر که از هم جدا شدهاند، جاناتان دوباره ازدواج کرده و بچه دارد. در واقع شاهد این هستیم که جاناتان مثل پدرش عمل میکند؛ او زنی دارد که دوستش ندارد و باهم خیلی در ارتباط نیستند.
از طرفی میرا میگوید که قبلا با افراد مرزی در ارتباط بوده و مادرش هم آدمی نبوده که خیلی در یک رابطه بوده باشد و روابط متعددی را تجربه کرده است. به نظرم اینجا هم میرا در ابتدا تلاش میکرده که مثل مادرش نباشد و یک رابطه را با جاناتان ادامه بدهد، ولی در ادامه احساس میکند شور و هیجان لازم را ندارد و به دنبال روابط دیگری میرود.
دختر این خانواده حضور چندانی در سریال ندارد و از او حرفی زده نمیشود، ولی بخشهایی نمایش داده میشود که دختر نمیتواند راحت بخوابد و برای اینکه راحت بخوابد موسیقی پخش میکنند یا اینکه اتاق را تغییر دادهاند. به نظرم چون دختر نمیتواند واضح صحبت کند و بگوید که متوجه تغییراتی در خانه شده است و نگران طلاق والدینش است، در او جسمیسازی رخ داده و دچار مشکلات خواب شده است.
زهرا شیخ حسینی، عضو سرکل ششم دوره تجربه بالینی:
در سکانسهای اولیه فیلم شاهد این هستیم که دانشجو از تداعی آزاد استفاده میکند. اولین خصیصههایی که میرا اشاره میکند، مادر بودن و همسر بودن است. اما اولین خصایصی که برای جاناتان تداعی میشود، مسیحی بودن و استاد بودن است که سوای از رابطه اوست.
وقتی جاناتان از مراجعه به روانشناس میآید، تکنیکی آموخته است که باید اول صبح پیش از هر کاری احساساتش را
پیاده کند. جاناتان از احساساتی میگوید که بیانشان دشوار است. جاناتان از پدری صحبت میکند که بیعاطفه، سختگیر و قضاوتگر است و حاصل رفتارهای این پدر، احساس دوستداشتی نبودن و احساس عدم توانایی در عشق ورزیدن است.
به نظر میرسد رابطه مرد با پدرش به نحوی در رابطه امروزش موثر است و آن را به گونهای تکرار میکند. این روابط احساس ناکافی بودن و از طرفی تلاش اغراقآمیز برای خوب بودن را در جاناتان ایجاد کرده است. رابطه مادر و پدر جاناتان از نظر پسرش قابل تحمل نبوده است. در سکانسهای آخر، جاناتان از مادرش میگوید که توانایی فهم او را ندارد.
جاناتان به شدت درگیر بایدها و نبایدهای دوران کودکی است و این عدم انعطافپذیری را در او نشان میدهد.
طبق گفته میرا، جاناتان هرگز نمیتوانسته تنها بماند که این میتواند نشاندهنده احساس ناکافی بودن باشد.
از طرفی میرا از 15 سالگی درگیر روابط متعدد بوده است که خود این تنوع را آرامشبخش میداند.
در سکانسهای پایانی، جاناتان خواب میبیند که نمیتواند به میرا و دخترش برسد. این میتواند نشانگر همان
ناخودآگاه ناتوان در عاشقی و دوست داشته شدن باشد. میرا هم اشاره میکند که تمام زندگیاش را وقف اثبات به مادرش برای نگه داشتن زندگی مشترک کرده است.
یلدا کریمی، عضو سرکل ششم دوره تجربه بالینی:
میرا: به نظر من این شخصیت ترس از تنهایی دارد و خودش را در رابطه با دیگری معنا میکند. در اپیزود اول تعریفش از خودش دقیقا همان حرفهایی بود که جاناتان گفت. میرا از زمانی که احساس کرد جاناتان به خاطر سقط جنین از دستش عصبانی است و ممکن است از دستش بدهد، تصمیم میگیرد وارد رابطه شود. وقتی رابطهاش با Polly در حال خراب شدن بود، به زندگی جاناتان برگشت.
جاناتان: او در ابتدای فیلم، شخصیت محبوب مادرش را همانندسازی کرده و ترجیح داده شبیه مادرش بشود تا پدرش. برای همین بیشتر منفعل است تا اینکه شبیه پدرش سختگیر و با Discipline باشد. اما وقتی در زندگیاش شکست میخورد، از آن طرف بوم میافتد و تبدیل به مردی میشود که اهمیتی به خانوادهاش نمیدهد. جاناتان فکر میکند دارد فرآیند بهبود را میگذراند، ولی حالت جدیدش هم پیامدهای جدیدی برای زندگیاش دارد و او شروع به دروغگویی و خیانت به همسرش میکند.
همچنین جاناتان با ظاهر «همیشه منطقی» سعی میکرد دیگران (میرا و مادرش) را در جایگاه نادان قرار دهد. این همیشه خوب و درست بودن مانند همان papers Morning و صحبتش با میرا در قسمت آخر، نشاندهنده این است که او به دنبال گرفتن تاییدی برای خوب بودنش از دیگران و اول از همه پدرش است.
الهام عباسی، عضو سرکل ششم دوره تجربه بالینی:
در نقل قولی از وینیکات میخوانیم: «همهچیز از خانه آغاز میشود.»
صحنه شروع سریال در فضایی شلوغ و پر از آشوب در خارج از خانه آغاز میشود و میرا پس از گذشتن از آن به خانهای آرام وارد میشود، اما همچنان علیرغم آرامش خانه، اضطراب در چهره و حرکات او مشخص است؛ اضطرابی که حتی با مرتب بودن اوضاع فرزندش هم از بین نمیرود.
در مصاحبهای که با عنوان «نمونه موفق و با دوام روابط تکهمسری» معرفی میشود، از جاناتان و میرا خواسته میشود تا درباره جنبههای مختلف زندگی خود صحبت کنند؛ اما در خلال گفتوگو، جاناتان متکلم وحده است و حالت کنترلگری، تسلط و عدم انعطاف خود و حتی تمسخر مسائل متفاوت از دیدگاه خود را نشان میدهد.
خیلی زود و پس از پاسخ دادن به سوالات، اختلافات بارز این زوج نمایان میشود؛ گویی این ظاهرِ زندگیِ موفق، فقط نمایشنامهای است که توسط مرد خانواده نوشته و کارگردانی میشود.
در سادهترین پرسش دانشجوی روانشناسی درباره ضمایری که میتواند آنها را خطاب قرار دهد (هویت) جاناتان بدون تامل از ضمایر مذکر استفاده میکند، اما میرا با درنگ تنها ضمیر اول را اعلام کرده و در ادامه جاناتان جمله او را تکمیل میکند، گویا او حقی برای انتخاب یا تردید میرا قائل نیست و مسائل از نظر جاناتان بدیهی و غیر قابل تغییرند.
در بخشی دیگر، دانشجو از زوج میخواهد خود را معرفی کنند. جاناتان خود را به صورت «مردِ یهودی» و «پدرِ میرا» معرفی میکند و حتی پس از آن نیز به مولفه سن و شغل و حتی دیدگاه سیاسی و آسم خود اشاره میکند اما خبری از میرا نیست!
به عکس، میرا خود را زنی متاهل و پس از آن مادر ایوا معرفی میکند؛ گویا هویت او در گرو وجود دیگران تعریف میشود.
در نقل قولی از فروید میخوانیم: «زندگی همان پنج سال ابتدای کودکی است و پس از آن زندگی نشخوار میشود.»
در سکانسهای مختلف سریال، این دیدگاه به کرات مشاهده میشود. در واقع جاناتان و میرا همان رفتاری را با خود و دیگران دارند که والدینشان با آنها داشتند. پدر جاناتان قضاوتگر و کنترلکننده و مادر او فردی بیاهمیت به احساسات وی معرفی میشود که به هر قیمتی با همسرش زندگی میکند.
میرا بیثباتی و عدم خودانضباطی مادر را در خاطرات قرارهای عاشقانه خود یادآور میشود و حتی از پارتنر پیش از جاناتان نیز به عنوان فردی با اختلال شخصیت بردرلاین (مرزی) یاد میکند.
میرا در تلاش برای ثابت کردن خود به مادر که به او اعلام کرده بود برای ازدواج مناسب نیست، سعی در اثبات خود دارد و جاناتان برای آن که حتی درصدی شباهت خود را با پدر قبول نکند، به صورتی افراطی سعی در محافظت و مراقبت از فرزند خود دارد.
قواعد خشک زندگی جاناتان در سراسر سریال کاملاً نمود دارد. از سکانس مرتب کردن وسایل هنگام مسواک زدن گرفته تا جملهای که روز بعد از ترک میرا اعلام میکند:«وقتی ترکم کردی اول رفتم روی حالت اتوپایلوت. فقط یک سری کارها رو اتوماتیک انجام میدادم. وقتی کارها را انجام دادم و برگشتم خونه، تازه دلم خواست بمیرم! دلم خواست تو هم بمیری و همینطور ایوا!» دنیای فرد وسواسی، دنیایی تمام و کمال و طبق چارچوب است. نقص در این دنیا معنایی ندارد، حتی اگر نیاز باشد همهچیز خراب شود منطقیتر است تا قواعد زیر سوال بروند.
در دیدگاهی از اروین یالوم میخوانیم: «باید بتوانیم ظالم باشیم و آن زمان ظلم نکنیم. ظالم نبودن هنگامی که توانایی آن را نداریم هنر نیست.» میرا قبل از آشنایی با پاول هرگونه تعارض با نقش خود را مخفی میکرد، گویی به دنبال دلیلی خارج از خود برای بروزِ خود میگشت. دلیل و مقصری که به واسطه آن بتواند خود را متقاعد کند و از دنیایی که فکر میکرد میخواهد و احساس گناهی که پس از ترک فرزند و سقط جنین حس میکرد، رهایی یابد.
جاناتان و میرا با یکدیگر زندگی نمیکردند، بلکه با قسمتی از یکدیگر زندگی میکردند که فکر میکردند به آن نیاز دارند.
جاناتان از تقید دینی و کنترلگری پدر خارج شده بود و میخواست ثابت کند آزاد است و میرا همان زنی بود که حس انتخاب و آزاد بودن را به او میداد. میرا از عدم ثبات درمانده شده بود و جاناتان همان مردی بود که در ظاهر چهارچوب و ثبات داشت.
در این میان ایوا و پاول نیز هر یک نقشی را برای آنها ایفا میکردند. پاول انگیزه و دلیلی برای فرار کردن میرا از بار مسئولیت انتخاب خود بود و ایوا هم موجودی فراهمکننده دلیل قواعد خشک جاناتان و اهرم فشار و گناهی که از آن برای نگه داشتن میرا استفاده میکرد.
جاناتان و میرا هردو یک اشتباه را مرتکب شدند؛ قبل از آن که خود را بشناسند و قبل از آن که مسئولیت خود را تماما به عهده بگیرند، دیگری را به دنیای خود وارد کردند. از دیگری که به زعم خود کاملکننده دنیای آنان بود استفاده کردند تا زخمهای خود را بپوشانند.
شکاف بین آنچه هستند و آنچه نمایش میدهند، زمانی آشکار میشود که موقعیت مشابه کودکی برای آنها رخ میدهد. در قسمتی که صحبت خیانت از سمت میرا مطرح شد، هر دو نفر گویی دوباره همان کودک گذشته میشوند: میرا فقط به هر قیمتی میخواهد بدون چارچوب باشد بدون آن که حتی بداند چرا و جاناتان هم به هر قیمتی فقط میخواهد آرامش و سکونی را که به آن عادت کرده است، مجددا به دست بیاورد.
این اتفاق به صورتی دیگر پس از گذشت مدتی و در قسمتی که صحبت طلاق از سمت جاناتان مطرح میشود، مجددا تکرار میشود: میرا پس از اخراج از کار و جدا شدن از پاول به هر قیمتی فقط میخواهد تنها نباشد و جاناتان دوباره با سرکوب احساسات و عدم گفتوگو و طلاق میخواهد همهچیز را تمام کند و به عادات جدید خود برگردد.
الگوی بیثباتی میرا و سرکوب احساسات و خشکی قواعد جاناتان در سکانسهای مختلف سریال به صورتهای مختلف نمایش داده میشود.
در قسمت پایانی سریال و پس از گذشت زمان نسبتا طولانیتر، زوج کمی متعادلتر از قبل دیده میشوند؛ گویی تجربههای تازه و قرارگیری در موقعیتهای متفاوت، آنها را به خودشناسی نزدیکتر کرده است.
در قسمت پایانی زمانی که پاول مجدداً بازمیگردد، میرا برخلاف همیشه تنهایی را به ارتباط ترجیح میدهد و در صحنهای که جاناتان علاوه بر چهارچوبهای سخت خود به همسر جدید که از او فرزند هم دارد خیانت میکند، شروع تازهای نمایش داده میشود.
جاناتان از احساس خود بدون واهمه سخن میگوید و اقرار میکند هیچوقت مثل میرا عاشق همسر جدیدش نبوده است و حتی به سادگی از امکان طلاق همسر جدید هم صحبت میکند. این شروع تازه مجدداً در خانه قدیمی این زوج نمایش داده میشود. گویی آنها همچنان محکومند به تکرار گذشته، اما این بار در قالبی جدید….
نسترن جنیدی، عضو حلقه ششم دوره تجربه بالینی:
در این سریال پدیدههای بسیاری برای تحلیل وجود دارد، اما آنچه ذهن نگارنده را بیش از همه درگیر کرده است، صحنههایی است که از پشتصحنه و فرآیند ساخت سریال به نمایش گذاشته میشود و تکنیک فاصلهگذاری برتولد برشت را به ذهن متبادر میکند. تکنیکی که طی آن بازیگر و نقشی که ایفا میکند، برای تماشاگر از هم تفکیک میشود تا تماشاگر غرق در هیجانات روایت نشده و دیگر فرآیندهای در جریان را نیز در نظر بگیرد.
اما در این سریال چندان سبب کاهش بار هیجانی سریال نشده است. (برخلاف سریال برگمان که این سریال بر اساس آن ساخته شده است؛ سریالی که به صورت کاملا برشتی، توصیفی از شخصیتها و موقعیتشان داده و به تماشاگر کمک میکند فارغ از هیجانات به تماشای اثر بنشیند.) به همین جهت از دیدگاه نگارنده، نماهایی که از پشت صحنهی سریال و بازیگران دیده میشود، میتواند نمادی از فرآیندهای ناخودآگاه میرا و جاناتان باشد. به این معنی که بروز بیرونی و آنچه ما روی صحنه و جلوی دوربین میبینیم، صرفا بخشی از شخصیتهاست و شکلگیری نهایی این بروز و عملکرد بیرونی یا به عبارتی خودآگاه شخصیتها حاصل فرآیندهای پیچیدهای در پشت صحنه و یا به عبارتی در ناخودآگاه است.
هنگامی که بازیگران و دستاندرکاران یک مجموعه قصد به وجود آوردن یک شخصیت را دارند، زمان بسیاری را
برای تحلیل چگونگی بودن آن شخصیت صرف میکنند. چرایی و چگونگی پوشش شخصیت، سخن گفتن او، قدم
برداشتنش، سر و شکل خانهاش، انتخابهایش و نحوه ارتباط برقرار کردنش. حتی ممکن است پا فراتر بگذارند
و تجربههای گذشته شخصیت را در نسبت با حال حاضرش تفسیر کنند. بررسی کنند که آن شخصیت هر یک از
هیجاناتش را چگونه بروز میدهد و دلیل بروز این هیجانها چیست.
این فرآیندها را میتوان به فرآیندهای ناخودآگاه یک فرد مانند کرد؛ بخشی از ماجرا که در پشت صحنه میگذرد
و شخصیت روی صحنه، به مثابه خودآگاه فرد از این فرایندها آگاه نیست، اما بروز بیرونی و عملکرد او را شکل
میدهد. یکی از مصداقهایی که در سریال دیده میشود، زمانی است که جاناتان متنی را که به پیشنهاد درمانگرش نوشته است برای میرا میخواند. متن به صورت سوم شخص نوشته شده و گویی بازیگر این شخصیت، متن را برای توصیف او نوشته است و انگار جاناتان طی درمان موفق شده است که به بخشی از فرآیندهای ناخودآگاه خود دست پیدا کند.
او به پدر مقتدر و مادر ضعیفش اشاره میکند و این که همواره احساس ناکافی بودن میکند. که با آنچه او پیش از این
از خود توصیف میکند، مطابقت ندارد. گویی او نقابی به چهره زده و بیوقفه در حال تلاش برای تغییر دادن روایتهای
زندگی خانوادگی خویش است که پذیرفتن آن و پذیرفتن خود را خارج از تواناییاش میبیند. به نظر نگارنده چنین رسیده که به شکلی با بازسازی موقعیت زندگی پدر و مادر خویش و با ترک کردن زندگی مشترک و پایان دادن به آن، به نوعی قصد تغییر دادن پایان تلخی را دارد.
این فرآیند را در برخورد او با سقط جنین نیز میتوان در سریال شاهد بود. او خیلی زود تصمیم میگیرد هرطور شده فرزند دیگری داشته باشد تا پایان تلخ از دست دادن فرصت فرزند دومش را به شکلی تغییر دهد.
میرا نیز زمانی که در قسمت اول شاهد مسئله دوستانشان است، گویی در مقام تماشاگر در موقعیتی کاتارتیک قرار میگیرد و در سطوحی برای او یادآور عدم تطابق تصویر ذهنی از خودش و واقعیتی است که آن را زیست میکند. همین مسئله، ترس او از فروپاشی و از دست دادن خانوادهاش را تشدید میکند. گویی با مشاهده زندگی دوستانش، خانواده خود را پدیدهای شکننده میبیند که هر اتفاقی ممکن است آن را فروبپاشد. به همین جهت از ترس از دست دادن ثبات و تعادل، زمانی که متوجه بارداری میشود تصمیم به سقط جنین میگیرد. اما به نظر میرسد از همین نقطه، این فروپاشی در حال پیوستن به واقعیت است.
اما در صحنه آخر که بازیگران -که در این یادداشت نمادی از ناخودآگاه فرض شدهاند- را در حال حرکت به سمت اتاقهای دربسته متمایزشان مشاهده میکنیم، گویی موفقیت خود را جشن گرفتهاند که شخصیتهایشان -بخوانیم خودآگاهشان- این بار بدون ترس از دست دادن، بدون ترس از فروپاشی، بدون تقلا برای عوض کردن پایان و بدون نقاب، در میانه شب، بدون هیچ هیاهویی در خانهای تاریک در گوشهای از دنیا، در آغوش یکدیگر آرمیدهاند.
مستوره کرمی، عضو سرکل چهارم دوره تجربه بالینی:
سریال صحنههایی از یک ازدواج دقیقا بیننده را به عنوان تماشاگر یک تئاتر در نظر میگیرد تا شما فارغ از قضاوت و طرفداری، به تماشای یک رابطه شکستخورده بنشینید. بعضی اوقات با میرا و گاهی با جاناتان همراه میشوید، گاهی به آنها حق میدهید و گاهی از دست آنها عصبانی میشوید. نقطه قوت سریال به نظر من پیشبینی ناپذیر بودن داستان و رفتارهای شخصیتهای اصلی داستان است، چرا که هر انسانی با توجه به پیشینهای که دارد، واکنشهای متفاوتی در بحرانها و تعارضها از خود نشان میدهد.
قسمت جالب برای من تغییر و تحول شخصیت جاناتان است که حاصل درمان بالینی اوست و میبینیم که او نسبت به خودش و رابطهشان شناخت پیدا کرده و میتواند در این باره صحبت کرده و اتفاقات را درک کند.
پردیس اسفندیاری، عضو سرکل دوم دوره تجربه بالینی:
ما هم درست مثل اولین سکانس هر قسمت، بازیگران زندگیای هستیم که کیفیت آن را سناریویی از رخدادهای ۷،۸ سال نخست زندگیمان معین میکند. سناریویی که والدین و فرهنگ و مذهب آن را به ما دیکته کرده است. (مصائب امروز میرا و جاناتان در زندگی، با وجود مادر میرا که او را با خود به قرارهای عاشقانه میبرد یا پدر سختگیر و وسواسی جاناتان و البته مادرش دور از انتظار نبود.) جاناتان و میرا روی مبل سبز نشستهاند و خود و ازدواجشان را تعریف میکنند؛ مبلی که قسمت بعد وقتی میرا که حالا دنبال جدایی و استقلال است وارد خانه با دکوراسیون جدید میشود، آن را دوست ندارد و در قسمت دیگر موقع اسبابکشی، آن را برای خود طلب میکند. مبلی که روی آن خود را تعریف کردهاند، از ازدواجشان گفتهاند. در میرای نارسیستیک، به مرور بازگشت به ریشهها پیدا میشود، درحالیکه در جاناتان گذشتن و فاصله گرفتن هرچه بیشتر از قید و بندها.
صحنه سوگواری جاناتان برای پدر، در ابتدای قسمت آخر شاید به مثابه عزاداری او برای رابطهای است که از دست رفته است. انگار حالا فضای رابطه بعد از سوگ آرامتر شده، چرا که این قسمت تنها قسمتی است که دو شخصیت اصلی آن در آن جرو بحث جدی ندارند.
اما چیزی که من را شخصا در کل این سریال درگیر کرد، این بود که اصلا آیا هرگز برای ازدواج، حتی بعد از جدایی پایانی وجود دارد؟ یا به قول سایه «تو در من زندهای، من در تو… ما هرگز نمیمیریم؟»