ویراستار علمی: دکتر حمیدرضا توفیقی
مرگ، تنهایی، آزادی و پوچی واضحترین و قابل درکترین دلواپسیهای غایی انساناند.
در این جهان پهناور و بیانتها معمای بزرگ برای انسان، جستوجوی معنا در جهانی است که به نظر میرسد فاقد معناست. انسان در تلاش است تا در این جهان معنا و مفهوم خود را بیابد و این جستوجو انسان را به چالشی دعوت میکند که باعث رویارویی با ترسها وتردیدهایش میشود.
در این مسیر پرچالش و مبهم، گروهدرمانی همچون محیطی امن و حمایتی فرصت مناسبی را برای افراد فراهم میکند تا در کنار دیگران به جستوجوی معنا و مفهوم خود بپردازند. افراد در این محیط میتوانند با رویارویی با ترسها و تردیدهایشان به خودشناسی و رشد شخصی برسند و به معنا و مفهوم خود در این جهان پهناور و بیانتها دست یابند.
گروهدرمانی در نگاهی جامع
گروهدرمانی روشی مؤثر در درمان مشکلات روانی و اجتماعی است که در سالهای اخیر توجه بسیاری از افراد عادی و متخصصان حوزهی روانشناسی را به خود جلب کرده است. این روش بر تعامل گروهی و تحلیل عمیق از رفتارها و احساسات اعضا استوار است که ابزاری قدرتمند در بهبود شرایط روانی و اجتماعی افراد به کار میرود.
شروع گروهدرمانی از دل روانکاوی
برای آشنایی با این روش درمانی به زمان جنگ جهانی دوم بازمیگردیم. در این دوران سربازان بازگشته از جنگ با مشکلات روانی متعددی مانند اضطراب پس از سانحه، افسردگی و اختلالهای شخصیتی مواجه بودند.
روانکاوی به نام ویلفرد بیون با این ایده که میتوان به جای تمرکز بر دینامیکهای فردی به چگونگی تأثیر فرآیندهای ناخوادآگاه بر رفتار گروهی توجه کرد، در سالهای واپسین جنگ سربازان را به گروهی دعوت میکرد تا با همسنگران قدیمیشان دربارهی تجربههایشان از زندگی و خاطرات جنگ صحبت کنند.
بیون پس از برگزاری این جلسهها به این نتیجه رسید که گروهها حول سه فرضیهی اساسی[1] فعالیت میکنند:
وابستگی (Dependency): بیون مشاهده کرد که سربازان در گروهدرمانی او را چهرهای مقتدر میبینند و انتظار دارند که مشکلاتشان را حل کند. اثر این وابستگی میتواند به احساس امنیت و آرامش در اعضای گروه منجر شود اما همچنین میتواند مانع رشد و توسعهی افراد گروه شود.
در نهایت طبق یافتههای بیون گروه به دنبال یک رهبر قوی است که مشکلات را حل کند و به اعضا امنیت بدهد.
جفتگیری (Pairing): در فرضیهی دوم نیز سربازان تحت گروهدرمانی با یکدیگر جفت میشوند و روابط نزدیک و صمیمی برقرار میکنند، بهویژه وقتی که احساس میکنند که رهبر یا درمانگر گروه به نیازهایشان پاسخ نمیدهد. تأثیر این جفت شدن میتواند به احساس امنیت و آرامش در اعضای گروه منجر شود اما همچنین میتواند مانع از رشد و توسعه و حتی باعث جدا شدن اعضا از گروه شود.
در آخر از نظر بیون گروه به دنبال تشکیل اتحادهای دونفره است و امید دارد که از این اتحادها چیزی جدید و نویدبخش به وجود آید.
جنگ و گریز (Fight-Flight): سربازان در گروهدرمانی ممکن است به روانکاو (درمانگر) حمله یا از او دفاع کنند، به ویژه وقتی که احساس میکنند به نیازهایشان پاسخ رضایتبخشی داده نمیشود. این حمله و دفاعها یا به بیان سادهتر، نزاعهای جمعی، میتوانند به احساس تنش و استرس در اعضای گروه منجر شوند اما میتوانند در جهت حل مسئله و تنش نیز به رشد افراد کمک کنند.
بیون پس از جنگ به کلینیک تویستاک بازگشت و مدل درمانیاش را حتی به گروهدرمانی برای اختلالهای دیگر روانی نیز گسترش داد. در ادامه با این سؤال ذهنی روبهرو شد که با توجه به سه فرضیهی اساسی که در بالا ارائه شد، انسانها با عضویت در گروه به دنبال چه هدفیاند؟ عملکرد افراد در گروه در گروی چه چیزی است؟
او با ارائهی فرضیهی کارکردهای گروه[2] معتقد است که اعضای گروه میتوانند مانند یک سیستم کار کنند و با تعامل با یکدیگر بر اهداف گروهیِ مشخصی متمرکز میشوند. به بیان دیگر، اعضا با انجام وظایف و مسئولیتهای محولشده در گروه به تحقق اهداف گروه کمک میکنند. همچنین انجام این فعالیتها به افراد کمک میکند تا احساسات و تجربههایشان را با دیگر اعضا گروه به اشتراک بگذارند که باعث ایجاد یک محیط مثبت وسازنده در گروه میشود.
همچنین بیون به دلیل دیدگاه روانکاوانه متوجه فرایندهای ناخودآگاه در اعضای گروه شد؛ او در جریان عملکرد اجتماعی و درمانی گروه، رفتار و احساسات افراد را در تعاملهای گروهی تحت تأثیر ناخودآگاه شخص میدانست و پی برد که الگوهای رفتاری افراد بر مبنای ناخودآگاه گروه عمل میکنند. به بیان دیگر او معتقد است که افراد در گروهها ناخودآگاه به سمت رفتارها و الگوهایی هدایت میشوند که ریشه در نیازهای جمعی و دفاعهای روانی مشترک دارند. این رفتارهای ناخودآگاه در گروهها میتوانند بسیار قدرتمند باشند و بر تعاملها و روند درمانی تأثیر بگذارند.
حال این سؤال به وجود میآید که آیا بیون از مفهوم ناخودآگاه جمعی یونگی که مخزنی مشترک از تصاویر و کهنالگوها در میان تمام انسانها تعریف میشود، استفاده میکند؟
باید گفت منظور بیون بیشتر ناخودآگاه گروه بوده است که در تعاملهای گروهی به تعاملهای خصوصی معطوف میشود.
اما باید گفت شباهتی هم میان دیدگاه او و یونگ وجود دارد، هر دو تأکید میکنند که ناخودآگاه میتواند به شکل جمعی عمل کند و بر رفتار افراد در گروهها تأثیر بگذارد، اما تمرکز بیون بیشتر بر تعاملهای گروهی و دفاعهای روانی مشترک در گروهها بود.
در نهایت کاربرد عملیاتی گروهدرمانی بیون به این صورت است که درمانگر از مفاهیم شرح دادهشده برای تحلیل رفتارهای گروه استفاده میکند. به جای تمرکز صرف بر مسائل فردی، به تعاملهای گروهی و الگوهای ناخودآگاه جمعی توجه میکند و رفتار گروه را مانند یک کل تحلیل میکند. همینطور در مدل بیون گروههای درمانی به شکل ناخودآگاه به سمت سه فرضیهی اساسی حرکت میکنند و درمانگر باید این الگوها را شناسایی کند و به گروه کمک کند تا از آنها عبور کند.
رویکردهای روانپویشی در حوزهی گروهدرمانی پس از بیون نیز به رشدشان ادامه دادند و در دههی ۱۹۴۰ فولکس[3] یکی از مهمترین چهرههای این حوزه بود. او دیدگاه روانکاوانهی بیون را که تأکیدش بر ناخودآگاه بود حفظ کرد اما رویکردی جامعتر ارائه کرد که بیشتر بر تعاملهای بین فردی و اثرهای اجتماعی تأکید میکرد. همچنین فولکس معتقد بود که گروهها میتوانند مثل یک میکروکاسم[4] (بازتابی کوچک از جامعهی بزرگتر) از جامعه عمل کنند.
به بیان دیگر، تعاملها و روابطی که در داخل گروهدرمانی شکل میگیرند، همچون نمایندهای از روابط و تعاملات فرد در دنیای بیرونی (جامعه) عمل میکنند. محیط گروه به افراد کمک میکند تا مشکلاتشان را در یک بستر اجتماعی و ارتباطی، تجربه و حل کنند. برای مثال اعضای گروه در این محیط میتوانند الگوهای رفتاری و ارتباطی ناخودآگاهشان را بهتر درک کنند. این الگوها ممکن است شامل رفتارهای دفاعی، پرهیز از صمیمیت یا حتی الگوهای تکراری در روابط بین فردی باشند که فرد در دنیای واقعی نیز با آنها مواجه است.
هدف اصلی گروهدرمانیِ دیدگاه فولکس این است که در الگوهای رفتاری و ارتباطیِ فرد در محیط گروهی تغییرات مثبت ایجاد شود و این تغییرات به دنیای بیرونی و روابط اجتماعی او نیز منتقل شوند. به عبارت دیگر، فرد بتواند رفتارهای جدید و سالمتری را که در گروه یاد گرفته است، در زندگی روزمره نیز به کار برد.
علاوه بر عارضههایی مثل اضطراب پس از سانحه، افسردگی و اختلال شخصیت که از قبل در گروهدرمانی بر رویشان کار میشد، دیدگاه فولکس در سالهای بعد باعث گسترش گروهدرمانی به حوزههای دیگر روانشناسی شد و طیف اختلالهای بیشتری مانند اضطراب، اعتیاد و حتی درمانهای خانوادگی و زوج را در بر گرفت.
گسترش گروهدرمانی به رویکردهای شناختی
دههی پنجاه میلادی در آمریکا گروهی از روانکاوان مانند آرون بک و آلبرت آلیس که از روانکاوی بهمرور فاصله گرفته بودند، موج دوم رفتارگرایی را راه انداختند و جعبهی سیاه میان محرک و پاسخ اسکینری را گشودند. این دو بهنوعی بحث ارگانیسم را باز کردند که بر محرکهای درونی اثر میگذارد و باعث شکلگیری و بروز رفتار بیرونی میشود. آلیس و بک مؤلفهی شناخت را معرفی کردند که به معنای تمایز قائل شدن یا طبقهبندی کردن مسائل در ذهن انسان است.
این شناختها در موقعیتی خاص به وجود میآیند و موجب شکلگیری یک باور[5] میشوند. آنها خاطرنشان کردند که ما در جریان ساخت شناختها دچار تحریف شناختی و همینطور خطاهای شناختی میشویم.
پس برخلاف موج اول رفتارگرایی که به دنبال پاسخ و پیشایندی از طریق شرطیسازی کلاسیک یا عامل بود، موج دوم فراتر رفته و به بررسی تحریفهای شناختی میپردازد.
به بیان سادهتر، طبق یافتههای بک و آلیس رخدادهایی ناخوشایند در زندگی اتفاق میافتند که فرد را دچار یک سری شناختها میکنند و سپس این شناختها یک سری باور در فرد به وجود میآورند و در نهایت این باورها به یک سری باورهای هستهای[6] در ذهن تبدیل میشوند. باورهای هستهای از طریق باورهای میانجی که از جنس عبارتهای شرطیِ «اگر… پس…» هستند، در سطح ناخودآگاه شروع میکنند به ساختن یک سری افکار خودآیند منفی یا مثبت که دیدگاه فرد را نسبت به زندگی و رخدادهای آن مشخص میکند.
با این دیدگاه باید پرسید فردی که رنج میکشد چرا باید به این نتیجه برسد که دنیا جای خوبی است.
آرون بک در چهارچوب درمانی که برای درمان افسردگی و اضطراب ارائه میدهد، معتقد است که این افکار منفی و تحریفشدهاند که میتوانند منجر به مشکلات روانی شوند، پس با تغییر این افکار میتوان به بهبود وضعیت روانی فرد کمک کرد. آلیس نیز معتقد بود که باورهای غیرمنطقی و افکار تحریفشدهی افراد منجر به هیجانها و رفتارهای ناسالم میشوند، پس با تغییر این باورها میتوان به بهبود هیجانها و رفتارها دست یافت.
هرچند بک فعالیتهایش را در فقط حوزهی درمانهای فردی توسعه داد و هیچوقت وارد حوزهی گروهدرمانی نشد، اما اصول او بهسرعت وارد حوزهی گروهدرمانی شد. به این معنا که گروهدرمانیِ شناختی ــ رفتاری از همان اصول شناسایی و تغییر افکار منفی که گفته شد استفاده میکند و از این جهت که اعضا از تعامل اجتماعی و حمایت متقابل برای تغییر افکار و رفتارهای خود بهره میبرند، با درمان فردی تفاوت دارد.
اما آلبرت آلیس از همان ابتدا رویکرد خود را در قالب گروهدرمانی به کار گرفت. در واقع او با گسترش مدل خود به گروهدرمانی توانست افرادی زیادی را کمک کند تا باورهای غیرمنطقی خود را در محیطی حمایتی و با تعاملات گروهی به چالش بکشند و تغییر بدهند.
آلیس نیز در نقد کارهای قبلی انجامشده در گروهدرمانیِ تحلیلی در مقالهاش بیان کرده:
«رویکردهای تحلیلی از جمله گروهدرمانی تحلیلی به جای تمرکز بر تغییر افکار و باورهای ناسالم در زمان حال، بیش از حد به کاوش در ناخودآگاه و تجربههای گذشته میپردازند. این روشها اغلب ناکارآمدند زیرا نمیتوانند بهسرعت و به طور مؤثر به تغییرات رفتاری و هیجانی منجر شوند.»[7]
ادامهی راه بک و آلیس (پدیدآیی رویکرد نسل سوم)
ریچارد هیمبرگ[8] در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ محققی برجسته در زمینهی اضطراب اجتماعی بود.
او برای درمان اختلال اضطراب اجتماعی، گروهدرمانی شناختی ــ رفتاری را برای این اختلال توسعه داد. هیمبرگ برای درمان از تکنیکهای آموزش مهارتهای اجتماعی، مواجهه و بازسازی شناختی استفاده میکرد. همچنین در این روش اعضای گروه در محیطی کاملاً حمایتی با موقعیتهای اجتماعی مختلفی مواجه میشوند و بازخوردهای سازندهای از دیگر اعضای گروه دریافت میکنند.
در همین زمان محققی دیگر به نام دیوید کلارک[9] که حوزهی تخصصیاش اختلالهای اضطرابی بود، از درمان شناختی ــ رفتاری برای کار بر روی اختلال پنیک و فوبیاها بهره برد. او نیز توانست با گروهدرمانی شناختی ــ رفتاری و با تکنیکهای مواجهه و بازسازی شناختی در گروه، به افراد کمک کند تا با افکار و باورهای ناکارآمد خود در مواجهه با ترسها و اضطرابهایشان مقابله کنند و افکار تحریفشدهشان را تغییر دهند.
پس از این پژوهشها و انجام گروهدرمانی به سبک بک و آلیس، شخصی به نام مارشل لینهان[10] در دهههای ۹۰ و ۲۰۰۰ قدمی بزرگتر برداشت و تغییراتی را در نحوهی انجام گروهدرمانی شناختی ــ رفتاری ایجاد کرد. او درمان دیالکتیک ــ رفتاری[11] را که به شکلی گسترده در گروهدرمانی استفاده میشد، برای اختلال شخصیت مرزی توسعه داد و بعد حتی روش گروهدرمانیاش را برای طیف گستردهای از اختلالهای دیگر مانند افسردگی مزمن، خودزنی و اختلال خوردن نیز به گرفت.
در واقع دلیل بزرگی گامی که لینهان برداشت این بود که روش او ترکیبی است از رفتاردرمانی، شناختدرمانی و مفاهیم دیالکتیکی که به افراد کمک میکند تا مهارتهای لازم را برای مدیریت هیجانهای شدید، بهبود روابط بین فردی و افزایش تحمل استرس یاد بگیرند.
دیالکتیک در این درمان به این معناست که انسان بتواند همزمان توانایی پذیرش دو حقیقت متضاد را را داشته باشد. همینطور افراد یاد میگیرند که چگونه تعادل بین پذیرش و تغییر خود را حفظ کند. این روش به افراد کمک میکند تا به جای تمرکز صرف بر تغییر، یاد بگیرند که چگونه خود را در لحظهی حال بپذیرند و سپس به سمت تغییر مثبت حرکت کنند.
همچنین در نحوهی انجام گروهدرمانی دیالکتیکی ــ رفتاری، تفاوتی کارآمد وجود دارد که این روش را به دو بخش اصلی تقسیم میکند. درمانگر ابتدا به طور مستقیم با فرد مصاحبه میکند تا مشکلات خاصش را شناسایی کند و با توجه به تکنیکهای دیالکتیکی ــ رفتاری، بهترین راه را برای کمک به فرد انتخاب کند و او را آمادهی حضور در گروه کند. در گام بعدی فرد وارد گروه میشود و تمرکز اصلی درمانگر بر آموزش مهارتهای ضروری برای مدیریت هیجانها و بهود رفتارهاست. از مهارتهایی که در این نوع گروهدرمانی آموزش داده میشود میتوان به چهار مهارت (ماژول) اصلی اشاره کرد:
- ذهنآگاهی:[12] مهارتی که به افراد کمک میکند تا در لحظهی حال حضور داشته باشد و به جای واکنشهای هیجانی سریع، با آگاهی و تمرکز بالا به موقعیتهای مختلف پاسخ دهند. درواقع ذهنآگاهی یکی از عناصر اصلی گروهدرمانی دیالکتیکی ــ رفتاری است و به اعضای گروه کمک میکند تا آگاهی از افکار، احساسات و رفتارهای خود را افزایش دهند.
- تنظیم هیجانی:[13] این مهارت به افراد کمک میکند تا هیجانهای شدید و منفی را بهتر مدیریت کنند. این مهارت شامل یادگیری تکنیکهایی برای کاهش شدت هیجانهای منفی و افزایش هیجانهای مثبت است.
- تحمل استرس:[14] این مهارت نیز به اعضای گروه کمک میکند تا در مواجهه با موقعیتهای استرسزا و دشوار بدون استفاده از رفتارهای مخرب مانند خودزنی یا مصرف مواد، تابآوری بیشتری داشته باشند. این مهارت تکنیکهایی مانند پذیرش موقعیت و استفاده از تکنیکهای آرامسازی را در بر میگیرد.
- اثربخشی بین فردی:[15] آخرین مهارت به اعضا کمک میکنند تا روابط بینفردیشان را بهبود بخشند و با دیگران بهطور مؤثرتری ارتباط برقرار کنند. این مهارت شامل یادگیری چگونگی ابراز نیازها، حفظ روابط سالم و مدیریت تعارضها میشود.
دیگر روش گروهدرمانی که بسیار کارآمد و روشنگر عمل کرده است، مدل اروین یالوم است که به دلیل فعالیت در زمینهی رواندرمانی وجودی مشهور است. یالوم در کارهایش بر اهمیت رابطههای بین فردی، احساسات مشترک و معنای زندگی تأکید میکند و خود را پیروِ رویکرد انسانگرایی در رواندرمانی میداند.
در این روش نیز مانند گروهدرمانیهای دیگر، درمانگر مثل یک تسهیلکننده عمل میکند و به افراد کمک میکند تا تجربههایشان را در محیط گروهی به اشتراک بگذارند و از بازخوردها و تجارب دیگران بهرهمند شوند. اما یالوم عوامل مهمی را در اعضای گروهدرمانیاش شناسایی میکند که از این قرارند:
ایجاد امید:[16] دیدن پیشرفت دیگران در گروه به افراد امید میدهد که آنها نیز میتوانند تغییر کنند.
عمومیت:[17] یکی از مهمترین کشفیات افراد در گروهدرمانی یالوم این است که مشکلات و احساسات آنها خاص نیست و دیگران نیز با مسائل مشابهی دستوپنجه نرم میکنند.
نوعدوستی:[18] کمک به دیگران در گروه باعث میشود افراد حس کنند مفید و مؤثرند، این احساس به بهبود روانی و افزایش عزت نفس کمک میکند.
بازسازی خانوادگی اولیه:[19] گروهدرمانی به افراد امکان میدهد که دینامیکهای خانوادگیشان را بازنگری کنند و از طریق تعامل با دیگران به تجربههایی جدید دست یابند.
کاتارسیس:[20] بیان احساسات و تجربههای اعضا در محیط امن گروهی میتواند به تخلیهی هیجانی و کاهش استرس و اضطراب کمک کند.
عوامل وجودی:[21] گروهدرمانی به افراد کمک میکند تا با مسائل وجودی مانند معنای زندگی، مرگ و آزادی کنار بیایند.
ویژگی مهم گروهدرمانی به روش یالوم این است که افراد از طریق تعامل با اعضای دیگر گروه میتوانند به شناخت بهتری از خود و رفتارهایشان برسند. او باور داشت که بسیاری از مشکلات روانشناختی از روابط ناسالم بین فردی ناشی میشوند و گروهدرمانی محیطی فراهم میکند که در آن افراد میتوانند این مشکلات را بازشناسی و اصلاح کنند. همینطور گروه مثل یک آزمایشگاه اجتماعی توصیف میشود که در آن افراد میتوانند رفتارهای بین فردیشان را آزمایش کنند و از دیگران بازخورد بگیرند. این بازخوردها میتوانند به افراد کمک کنند تا رفتارهای ناکارآمدشان را بشناسند و تغییر دهند.
مدل یالوم باعث تغییرات بزرگی در نقش درمانگر شد چراکه درمانگر نهتنها گروه را هدایت میکند، بلکه به طور فعال در بحثها شرکت میکند و به اعضای گروه کمک میکند تا به درک عمیقتری از مشکلاتشان برسند. درمانگر همچنین به اعضای گروه کمک میکند تا بازخوردهای سازنده به یکدیگر ارائه دهند و به دلیل اثرپذیری از گروهدرمانی دیالکتیکی، این روش نیز برای لحظهی حال اهمیت زیادی قائل است و به اعضای گروه کمک میکند تا به تجربههای جاری خود در گروه توجه کنند و از تعامل در زمان حال بهره بگیرند.
گروهدرمانی در ایران
در دو دههی اخیر شاهد تغییر بزرگی در نگرش افراد جامعهی ایرانی نسبت به انواع درمانهای روانشناختی ازجمله گروهدرمانی و درمانهای فردی بودهایم. این تحول شامل افزایش آگاهی عمومی دربارهی سلامت روان و اهمیت درمانهای روانشناختی و گروهدرمانی میشود. رسانهها و برنامههای آموزشی که توسط کلینیکهای فعال در ایران نقش مهمی در ترویج این آگاهی ایفا کردهاند، به ایجاد این تحول کمک کردهاند. همچنین درمانگران فعال در این زمینه توجه ویژهای به نیازهای فرهنگی و اجتماعی افراد جامعه دارند و سعی میکنند روشهای درمانی را با ارزشها و باورهای فرهنگی جامعه ایرانی تطبیق دهند.
در حال حاضر گروهدرمانی در ایران در مراکز مختلفی ازجمله بیمارستانها، کلینیکهای خصوصی و مراکز مشاوره انجام میشود. از این روش بهویژه برای درمان مشکلاتی مانند اضطراب، افسردگی، اختلالهای شخصیتی و اعتیاد استفاده میشود.
در نهایت، گروهدرمانی در ایران روشی مؤثر در درمان مشکلات روانی در حال رشد است. با توجه به تاریخچهی غنی، فرهنگ جمعی و نیازهای اجتماعی، این روش میتواند به بهبود وضعیت روانی افراد و جامعه کمک کند. کارهای انجامشده در این حوزه، از برگزاری دورههای آموزشی تا ایجاد مراکز درمانی و تحقیقات علمی، نشاندهندهی پتانسیل و اهمیت گروهدرمانی در بهبود سلامت روان در ایران است. با این حال برای گسترش و بهبود این روش لازم است به چالشها توجه شود و فرصتهای موجود بهدرستی بهرهبرداری شود.
سخن پایانی
در سالهای اخیر بهویژه در دو دههی گذشته در کشور ما گروهدرمانی همچون روشی مؤثر در درمان مشکلات روانی، تحول قابل توجهی را تجربه کرده است. این روش که ریشه در نظریههای روانکاوی و بهویژه کارهای ویلفرد بیون دارد، بر اساس تعامل گروهی و تحلیل رفتارها و احساسات اعضا بنا شده است. بیون با سه فرضیهی اصلی وابستگی، جفتگیری و حمله ــ دفاع، به بررسی چگونگی تأثیر فرآیندهای ناخودآگاه بر رفتار گروهی پرداخت. پس از او رویکردهای شناختی ــ رفتاری به رهبری آرون بک و آلبرت آلیس، به توسعهی گروهدرمانی کمک کردند و بر تغییر افکار و باورهای ناسالم تأکید کردند.
همچنین مدل یالوم بر اهمیت روابط بین فردی و تجربههای مشترک تأکید میکند و به اعضای گروه کمک میکند تا با شناخت بهتر از خود و دیگران، به رشد و بهبود دست یابند. در ایران با افزایش آگاهی عمومی دربارهی سلامت روان و توجه به نیازهای فرهنگی، گروهدرمانی به یکی از روشهای پرکاربرد در درمان اختلالهای روانی تبدیل شده است و در مراکز مختلفی ازجمله بیمارستانها و کلینیکها ارائه میشود.
سخن سردبیر
در گروه درمانی، ما نهتنها به یکدیگر گوش میدهیم، بلکه به یکدیگر میآموزیم که چگونه به صدای درونی خود گوش فرا دهیم. این فرایند، به رشد و تکامل فردی کمک شایانی میکند.
گروه درمانی، یک سفر مشترک است. در این سفر، ما با همدیگر همراه میشویم و به یکدیگر کمک میکنیم تا به مقصد نهایی خود برسیم. برای دریافت تراپیِ گروهی میتوانید فرم درخواست گروهدرمانی را پر کنید.
منابع
Cognitive-Behavioral Treatment of Borderline Personality Disorder
DBT Skills Training Manual (2nd ed.)
The course and evolution of dialectical behavior therapy
The Theory and Practice of Group Psychotherapy
Existential Psychotherapy
Love’s Executioner and Other Tales of Psychotherapy
Handbook of Mentalizing in Mental Health Practice
Therapeutic Group Analysis
Cognitive Therapy and the Emotional Disorders
Anxiety Disorders and Phobias: A Cognitive Perspective
Cognitive-Behavioral Group Therapy for Social Phobia: Basic Mechanisms and Clinical Strategies
Bion’s Sources: The Shaping of His Paradigms
Experiences in Groups and Other Papers
Experiences in Groups
Attention and Interpretation
Notes on Some Schizoid Mechanisms
[1] Basic Assumptions
[2] Work Group
[3] S.H. Foulkes
[4] Microcosm
[5] Belife
[6] Core belief
[7] Ellis, A. (1957). Rational psychotherapy and individual psychology. Journal of Individual Psychology, 13(1), 38-44.
[8] Richard G. Heimberg
[9] David M. Clark
[10] Marsha M. Linehan
[11] Dialectical Behavior Therapy – DBT
[12] Mindfulness
[13] Emotion Regulation
[14] Distress Tolerance
[15] Interpersonal Effectiveness
[16] Instillation of Hope
[17] Universality
[18] Altruism
[19] Group Corrective Recapitulation of the Primary Family
[20] Catharsis
[21] Existential Factor