سریال After Life یکی از موفقترین سریال های کمدی انگلیسی است که به زندگی و ابعاد آن می پردازد؛ به مخاطب نشان می دهد در تمام لحظات زندگی مرگ حضور دارد و آنها را با شخصیتها همراه و همدل می سازد تا با آن ها زندگی کنند، برای از دست دادنها اشک بریزند و در لحظاتی لبخند بزنند. برای تحلیل بیشتر این سریال، با مجله تجربه زندگی همراه باشید.
فهرست مطالب
سریال after Life
درونمایه سریال After Life درامی غمگین است که با استفاده از کمدی، به اثری دلنشین بدل شده است. این سریال به مفاهیم گسترده زندگی به همراه تلخی های آن میپردازد که مهمترین آن مرگ و فقدان است؛ از این رو پیامهایی که به مخاطب القا میکند قابل تأمل است.
سریال After Life زندگی تونی، نویسنده یک روزنامه محلی، را پس از مرگ همسرش روایت میکند؛ تونی دیگر انگیزهای برای زندگی ندارد و تنها دلیلی که او را از خودکشی منع میکند غذا دادن به سگش است. گرچه طی سریال دائما مفهوم مرگ و پوچی زندگی عنوان میشود اما در واقع داستانِ فیلم، داستانی در ستایش زندگی است.
شخصیت تونی پس از دست دادن همسرش تلخ، بددهن و حاضر جواب شده است که دیگران را می آزارد اما با این وجود ما به عنوان مخاطب با او همدلی میکنیم. در این سریال ساده، گفتگوها، دیالوگها و لحظاتی وجود دارد که برای ما مخاطبان قابل لمس بوده و هر کسی که در زندگی فقدانی را تجربه کرده باشد، با آن لحظهها ارتباط برقرار میکند.
تحلیل سریال After Life
سریال مدام شخصیت اصلی را با خود یا دیگران درگیر میکند و در یک فضای مشخص، چیزی به ثمر مینشاند که از یک سو اندکی داستان را پیش میبرد و از سوی دیگر اندکی جهانبینی خالق سریال را برای ما مخاطبان روشن میکند. تصویری که ریکی جرویس از زندگی و آدمها به نمایش میگذارد، تصویری احساسی، دلنشین و صمیمی است و میتواند ارتباط عمیقی با مخاطب ایجد کند و به راحتی هر آنچه که کارگردان و نویسنده در نظر داشتهاند را به عمق تجربیات مخاطب اضافه کند.
در طول سریال ما با سکانسهایی از جمله ملاقات تونی با روانشناسی آشفته، رفتن او به تحریریه و گفتگو با همکارانش، دیدار با پدری که آلزایمر دارد و همچنین ملاقات زنی مسن در قبرستان مواجه هستیم و این سکانسها دائما تکرار میشوند اما از دل هرکدام، دیالوگها و مفاهیم جدید و تامل برانگیز بیرون میآید.

شخصیتهای سریال بیتکلفاند و در عین خاکستری و امروزی بودن، ویژگیهایی دارند که آنها را از هم متمایز میکند و در دستههای مختلف قرار میدهد. تنوع شخصیتها در یک فضای مشخص، نشاندهندهی تفکر همزیستی مسالمت آمیز افراد با سلایق، عقاید و دیدگاههای متفاوت به زندگی است.
در میان سریالهای ریکی جرویس، در این سریال بیشتر از همیشه شاهد تفاوت شخصیتها هستیم و در نهایت زمانی که همگی به یک تصمیم جمعی یا واکنش احساسی مشترک میرسند، تاثیر آن چندین برابر احساس میشود. این اتفاق باعث شده که افراد بیشتری بتوانند با سریال After Life ارتباط برقرار کنند، گویی هر کدام از شخصیتها میتواند نمایندهی فرد یا افرادی از جامعه باشد که به تماشای این سریال نشستهاند و خود را در آنها جستجو میکنند.
سریال After Life و تجربهی سوگ
اولین سکانس سریال با تصویری ازلیزا، همسر تونی، آغاز می شود که در بیمارستان برای تونی ویدیوهایی ضبط کرده تا بعد ازمرگش راهنمایی برای زندگی همسرش باشد. در طول سریال After Life، میبینیم که تونی آرام آرام با درد خود کنار میآید. این فرآیند به قدری طبیعی انجام میشود که میتوان اصیل بودن آن را احساس کرد. اما آنچه این سریال را واقعاً به یاد ماندنی میکند این است که چگونه ریکی جرویز به شکل درخشانی طنز را به موضوع پیچیدهای مانند تجربه مرگ و فقدان گره زده و کمدی خود را به آن تزریق کرده است.
تونی دوره سوگ سنگینی را پشت سر می گذارد. او نزدیک ترین فرد به خود و به نوعی بخشی از خودش را از دست داده است. لیزا بخش مهمی از وجود تونی بوده و مرگش باعث بروز بحران هویت در تونی شده است. تونی احساس جدا ماندن از خود و زندگی می کند. به نوعی انگار لایه ای ضحیم اما نامرئی میان او و جهان بیرون شکل گرفته است و او دیگر قادر به زیستن و شاد بودن نیست.

تجربه سوگ عزیزان را حسین وحدانی در کتاب دال دوست داشتن به زیبایی وصف می کند که به تجربه تونی و هر کس که عزیزی را از دست داده نزدیک است:
«تجربه سوگ یک لایه نامرئی اما محسوس و واقعی به روی همه چیزِ دنیای آدم می کشد. مثل لاک بی رنگ، مثل ورنی روی جلد، مثل سلفون روی غذا، مثل شیشه شفاف تمام قدی که در فرودگاه بین ما و مسافرمان کشیده شده است. مثل چیزی که نیست اما هست و ما می دانیم دیگر هرگز به تمامی شاد نخواهیم بود که هرگاه دستمان را پیش آوریم تا شادی را لمس کنیم حتی از نزدیک، حتی در آغوشش هم که باشیم انگشتمان لایه نامرئی ازغم را لمس خواهند کرد.»
تونی با بودنِ بیش از حدِ نبودن و فقدان لیزا مواجه است. سوگ و فقدان افراد را بیش از آنکه با نبودن مواجه کند، با بیش از حد بودن روبرو می کند. فرد بازمنده به هر چیز نگاه میکند یاد عزیز از دست رفته میافتد، حتی نفس کشیدن و زنده بودن ، زنده نبودن و نفس نکشیدن عزیزش را به یادش می آورد. زندگی با تمام جزئیاتش تونی را به یاد همسرش می اندازد و او توان زندگی بدون یادگاریها و ویدیوهای او را ندارد. با دیدن ویدیوهای لیزا انگار مدام از خود میپرسید چگونه از آن همه زندگی در او، تنها این عکسها و فیلمهایی باقی مانده است؟
تونی کم کم متوجه این می شود که برای همیشه سوگوار خواهد بود. ما هم با سوگ تونی همدلی می کنیم و به یاد می آوریم که از فقدان عزیزانمان عبور نخواهیم کرد، تنها یاد خواهیم گرفت که با آن زندگی کنیم همان گونه که تونی به غم و فقدان لیزا اجازه می دهد کنارش نفس بکشند و زندگی کنند. تونی بهبود می یابد و کم کم سعی می کند خود را پس از آسیبی که متحمل شده، از نو بسازد. تونی و همهی ما که عزیزانی را از دست میدهیم ترمیم خواهیم شد اما هرگز مثل قبل نخواهیم شد.

روند سوگواری به شکل خط مستقیم پیش نمی رود؛ ممکن است دوباره پدیدار شود و نیاز به کار کردن روی آن باشد. میبینیم سوگواری برای تونی، پستی و بلندیهای بسیاری دارد و روزهایی آرام تر و روزهایی بی قرارتر است.
پس از بهبودی نسبی مجددا دوره سختی برای او پیش می آید. سوگواری وقتی آرام می شود که شخص مصیبت دیده دوباره به زندگی علاقه پیدا کند، احساس امیدواری بیشتری در او پیدا شود، دوباره به احساس خشنودی برسد و نقش های جدیدی در زندگی بپذیرد؛ همانطور که تونی در طول زمان و آهسته میتواند به ابژه های جدید اجازه ورود به زندگی اش دهد و آن ها تا حدی تسکین دهنده جای خالی ابژه از دست رفته باشند.
سوگواری بهایی است که بابت شجاعتِ دوست داشتنِ دیگران می پردازیم.
کتاب مسئله مرگ و زندگی، اروین یالوم
سوگ همواره در امتداد عشق اتفاق می افتد. دوست داشتن دیگران به شجاعت نیاز دارد چرا که در لایه عمیقتری، ما را آگاه می کند که ممکن است کسی که دارد بخشی از وجود ما را تشکیل می دهد، از دست بدهیم.
درابتدای سریال شاهد این هستیم که تونی از نزدیک شدن افراد به او واهمه دارد و درک می کنیم که دوست داشتن و دلبستن به دیگران چه قدر برای او سخت و اضطراب آور است.
در قسمتی می بینم فرانک به تونی می گوید:« نمیتونی همینجوری راه بری و به مردم توهین کنی!» و تونی در پاسخ می گوید:« هیچ فایدهای نداره که آدم خوشرفتار و باملاحظه و دلسوز و درستکار باشه تازه ضرر هم داره» تونی از ضرری می گوید که دوست داشتن دیگران در پی دارد اما در طول داستان او شجاعتِ دوباره ارتباط برقرار کردن، دوست داشتن و دلبستن را پیدا میکند اما این بار بیش از پیش به ناپایداری زندگی آگاه است و میداند که آن رویِ دوست داشتن، از دست دادن است.
گروس عبدالملکیان به زیبایی در شعری به تجربه سوگ عاشق اشاره می کند که مرا بسیار یاد تجربهی تونی میاندازد:
«حالا که رفتهای
بیا برویم
بعد مرگت قدمی بزنیم
ماه را بیاوریم
و پاهامان را تا ماهیان رودخانه دراز کنیم
بعد
موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار
بعد
موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار
بعد
موهایت را از روی لب هایت…
لعنتی
دستم از خواب بیرون مانده است»
تونی مدام به دنبال لیزا می گردد اما واقعیت، بیداری و زندگی او را از لیزا جدا می کند. در سکانسهای متعددی تونی را میبینیم که قصد فرار از واقعیت زندگی را دارد. واقعیتی که برای او سرشار از غم و اندوه و فقدان است. او با خوابیدن، نوشیدن الکل و مصرف مواد مخدر قصد دارد دستش را به لیزا برساند. اما دستش و جسمش در واقعیت باقی می ماند و او ناگزیر است کم کم ظرفیتی برای پذیرش زندگی و واقعیت هایش در خود ایجاد کند و غم و فقدان را به درون خود راه دهد و با آنها زندگی را ادامه دهد.
از مسائل مهمی که در سریال به آن پرداخته شده، لزوم داشتن سیستمهای حمایتی برای کنار آمدن با سوگ است. تونی از طرف اطرافیانش حمایت میبیند و درک میشود، دوستان و همکارانش غم بزرگ او را درک میکنند، هرچند تونی خودش را در پوستهی سختی پنهان کرده و اظهار میدارد نیاز به کمک ندارد و تنها خواسته اش از زندگی، مرگ است اما اطرافیان دست از حمایت او برنمیدارند.
تلاش او برای حرف زدن با رواندرمانگر نشان میدهد که تونی برعکس گفته هایش چه قدر محتاج روایت کردن غم و از دست دادن خویش است. سوگ مشکلی نیازمند راه حل نیست بلکه تجربه ای نیازمند حمایت و حضور است. تونی در همین راستا کم کم التیام پیدا میکند وخود حامی دیگران میشود.
پیشنهاد مطالعه: فرآیند سوگ و کمک به فرد سوگوار
تونی بعد از تجربه این سوگ با پدیدهی تازهای در زندگی مواجه می شود و آن آگاه شدن و نزدیک حس کردنِ پدیده مرگ نسبت به خودش است. او به نوعی درمییابد که مالک هیچ چیز نیست، عزیزانش، زندگیاش، افکارش و بدنش هیچ کدام پایدار نیستند و زندگی در تمام لحظاتش به مرگ و از دست دادن آغشته است. این آگاهی اضطراب در پی دارد و می بینیم در ابتدا برای فرار از این اضطراب راههای مختلفی را دنبال میکند تا در نهایت بتواند این اضطراب را تاب بیاورد و میبینیم پس از دست دادن پدرش، سوگ متفاوتی را تجربه میکند.
مواجهه با فقدان
ما چگونه می توانیم تمام از دست دادن ها از جمله از دست دادن خودمان، لحظه هایمان و عزیزانمان را به درون خود راه دهیم، به جای این که از آنها فرار کنیم؟
اگرچه نفس مرگ آدمی را نابود می کند، اندیشهی مرگ نجاتش می دهد.
رواندرمانی اگزیستانسیال، اروین یالوم
فکر کردن و آگاه بودن به مرگ باعث شوق زیستن و بهتر زیستن میشود. همانطور که در سریال میبینیم در پی تجربه سوگ، مرگ آگاهی به تونی کمک میکند با کیفیت متفاوتی زندگی کند. وقتی بدانیم همه چیز موقتی است، برای استفاده از زندگی و زمان و آگاهانه زیستن بیشتر تلاش می کنیم. وقتی بدانیم زندگی ناپایدار و مبهم است ظرفیت پذیریش ابهام و در نتیجه بزرگترین ابهام زندگی یعنی مرگ را نیز تاب می آوریم. برای مثال در انتهای فصل دو شاهد این هستیم که تونی ارتباط نسبتا مبهمی را با پرستار پدرش آغاز میکند اما ظرفیت تاب آوردن این ابهام را دارد.
زندگی با مرگ معنا مییابد
احتمالا تا به امروز به زندگی جاودان فکر کردهاید. به اینکه انسان بتواند روزی جاودانه زندگی کند. اما به زندگی و معنای آن در این حالت فکر کردهاید؟ بی مرگ زندگی چه معنایی خواهد داشت؟ چند نفر به دنبال معنا، خودخواسته زندگی شان را به پایان خواهند رساند؟ مرگ چه علاجی دارد به جز پذیرش آن به عنوان بخشی از زندگی؟ انسان ابدی یعنی اضطراب ابدی
رضا جمالی حاجیانی شاعر معاصر در قسمتی از شعرش می گوید:
گودالی ست در من که پر نمی شود
رضا جمالی حاجیانی
مگر اینکه خودم در آن دراز بکشم
او دردی مشترک میان انسانها را در شعر خود فریاد میکند. از گودالی میگوید که در تمام وجودِ ما هست، گودالی که به تعبیر کارن هورنای اضطراب بنیادین (احساس فراگیر و پنهان تنهایی انسان در دنیای خصمانه) و از نگاه اروین یالوم اضطراب مرگ است.
شاعر در این سطرها این اضطراب را به گودالی تشبیه میکند که هر کدام از ما با مکانیسمهای مختلفی سعی در فرار کردن و نادیده گرفتن آن داریم. مانند اعتیاد به مواد مخدر، اعتیاد به روابط جنسی، روابط عاطفی متعدد و … .
پایان این اضطراب، خوابیدن در گودال و بستن چشم هاست.
یکی از راههای غلبه بر هراس مرگ، ایجاد ارتباط و صمیمیت است. هر یک از ما غالبا بدون قصد یا دانسته در ارتباطات خود، دایرههای متحدالمرکزی از تاثیر ایجاد میکنیم که شاید سالها یا حتی نسلها بر دیگران تاثیر بگذارد. یعنی اثری که بر دیگران میگذاریم به نوبه خود به دیگری منتقل میشود؛ مانند موجهای دایرهوار بر سطح آب.
تاثیر بر دیگران و ایجاد ارتباط های صمیمی به ما قوت قلب می دهد که پس از مرگ هم به بودن توسط تاثیراتمان بر دیگران ادامه خواهیم داد. این عقیده که می توانیم اثری از خودمان باقی بگذاریم حتی بی آنکه از آن اثر آگاهی داشته باشیم پاسخی است به ادعای آنان که میگویند پایانپذیری و گذرا بودن به ناگزیر بی معناست.

تونی با ایجاد ارتباط و کمک به دیگران، کم کم با احساس پوچی بعد از دست دادن کنار میآید. به عقیده من تونی تلاش میکند با اضطراب مرگ و غم فقدان همزمان کنار بیاید و حمایت و کمک به دیگران در این مسیر کمک کننده است.
غلبه بر اضطراب مرگ در بخشهای مختلفی از سریال به ظرافت نشان داده شده است؛ مانند افراد مختلفی که در سریال میبینم قصد دارند در روزنامه به ماجرای آنها پرداخته شود و اثری از زندگی آنها برای دیگران باقی بماند. صاحب تحریریه که مرد مسنی است و قصد فروش ساختمان تحریریه را دارد، در انتها برای غلبه بر اضطراب مرگ خود تصمیم میگیرد به شکل دیگری به بودن خود ادامه بدهد و آن فرصت دادن به دیگران برای کار کردن و به یاد آوردن او است.
انواع سوگ در سریال After Life
از نکات مهمی که در سریال به ظرافت به آن پرداخته شده، اشاره به انواع سوگ در زندگی است. کلمه سوگ معمولا ما را به یاد مرگ می اندازد اما در حقیقت سوگ درباره تجربه فقدان و از دست دادن است؛ بیماری، از دست دادن شغل، از دست دادن حیوان خانگی، از دست دادن رابطه عاطفی و مهاجرت کردن نمونههایی از سوگ هستند.
سوگواری روند پیچیده ای دارد و بسته به نوع فقدانی که تجربه می کنیم و شرایطی که در آن قرار داریم تجربهای با هیجانات متفاوت برای ما رقم می زند. در طول سریال با انواع مختلفی از سوگ و فقدان در شخصیت ها مواجه می شویم برای مثال لیزا همسر تونی در دوره بیماری سوگوار از دست دادن سلامتی خود بوده و ما با دیدن سکانسهایی از او متوجه می شویم که او پذیرای سوگ خود بوده، ظرفیت تجربه از دست دادن سلامتی و زندگی را داشته است و از روزهای باقی مانده زندگی خود برای کمک به تونی و ضبط کردن ویدیو استفاده میکند.
پیشنهاد مطالعه: معرفی کتاب عیبی ندارد اگر حالت خوش نیست
برادر لیزا (مت) هم درحال از دست دادن رابطه عاطفیاش با همسرش است، او نیز در حال تجربه سوگ پیچیدهای است و ابتدا شاهد فرار او از این تجربه هستیم. او قصد دارد با وقت گذرانی با زنان متعدد و نوشیدن بیش از حد الکل التیامی برای از دست دادن رابطه عاطفی با همسرش پیدا کند اما تونی به او کمک می کند پذیرای تجربه سوگ خود باشد.
هنگامی که تحریریه با خطر بسته شدن مواجه میشود افراد به خصوص سندی (Sandy) خود را در خطر از دست دادن شغل محبوبشان احساس میکنند و می بینیم او گریه میکند و غمگین است؛ چرا که از از دست دادن شغل هم نوع دیگری از تجربه سوگ است. از دنیا رفتن و انواع کنار آمدن بازماندهها با این فقدان نیز درشخصیت های مختلف سریال به خوبی پرداخته شدهاست.
کارگردان سریال After Life ، ریکی جرویز
ریکی جرویز (Ricky Gervais) کارگردان سریال After Life است که از آثار قبلی او میتوان سریال The Office را نام برد. بازیگران اصلی سریال After Life خود ریکی جرویز، دایان مورگان، ماندیپ دیلون، اشلی جنسن و کری گودلیمن هستند. سریال After Life برای اولین بار در 8 مارس 2019 (17 اسفند 1397) در شبکه Netflix به نمایش درآمد.

فصل دوم این سریال نیز در 24 آوریل 2020 (5 اردیبهشت 1399) اکران شد. در 6 می 2020 (17 اردیبهشت 1399) نتفلیکس و ریکی جرویز به توافقنامه چند پروژه جدید رسیدند که شامل ساخت فصل سوم و احتمالا آخرین فصل سریال After Life نیز بود. فصل اول و دوم هر یک شامل شش قسمت حدودا سی دقیقهای است.
انتقادات به سریال After life
از انتقادهای وارد به سریال، نقش رواندرمانگر (psychotherapist) تونی و مت رایج است که انتقاد بر حرفهای نبودن اوست. اولین مسئله رجوع تونی و مت که دوست و خانوده یکدیگر هستند به یک درمانگر واحد است و این موضوع از ممنوعیتهای پذیرش درمانجو است. مسئله دوم غیرحرفهای بودن و شخصیت مشکلدار خود درمانگر است که بیش از مراجعانش به روان درمانی نیازمند است!
انتقادهای بسیاری به سازندگان سریال وارد شده که تصویری که از روان درمانگر ازائه دادهاند تصویری حرفهای نیست و میتواند منجر به بیاعتمادی افراد به فضای رواندرمانی شود.
اما یک نکته مهم قابل توجه است؛ در بریتانیا برای رواندرمانگر شدن نیاز به داشتن تحصیلات دانشگاهی، گذراندن دورههای معتبر آموزشی، گرفتن درمان شخصی و … ندارد و از نظر قانونی هر کسی می تواند ادعا کند روان درمانگر است و شروع به کار کند پس سنجش تخصص روان درمانگران به عهده مراجعان است. البته قانون روان شناسان (psychologist) را در بریتانیا محدود به قوانین سخت گیرانهای شامل داشتن تحصیلات دانشگاهی مرتبط، گرفتن درمان شخصی وسوپرویژن و شرکت در دورههای معتبر آموزشی میکند.
- مگه ما جز اینیم؟
- همه خاطرهایم…
منابع:
یادداشت های علیرضا قاسمیان خمسه
کتاب خیره به خورشید اثر اروین یالوم ترجمه مهدی غبرایی
کتاب مسئله مرگ و زندگی اروین یالوم ترجمه مهدی عزیزی
کتاب دال دوست داشتن اثر حسین وحدانی